ابوالفضل درخشنده، جانباز شیمیایی و نويسنده دفاع مقدس
به نام خدا
به: رییس جمهور محترم
موضوع: وصیت نامه قلم
سلام عليكم:
احتراماً باستحضار مي رساند:
با عنايت به اصل نهم قانون اساسي كه تصريح شده است: هيچ مقامي حق ندارد به نام حفظ استقلال و تماميت عرضي كشور، آزادي هاي مشروع را هر چند با وضع قوانين و مقررات، سلب كند. و همچنين مطابق اصل 24 قانون اساسي كه قانون گذار اشعار داشته است: نشريات و مطبوعات در بيان مطالب آزادند مگر آنكه مخل به مباني اسلام يا حقوق عمومي باشد.
متأسفانه وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي در اقدامي مغاير با اصل آزادي بيان، از صدور مجوز چاپ براي كتابهاي تأليفي اينجانب خودداري نموده است.
كتب فوق تحت عنوان رمان تخريبچي دوران در شهریور ماه سال 88 جهت دريافت مجوز چاپ به وزارت ارشاد تسليم و به شماره 1043507، و همچنین مجموعه داستان کوتاه کاندیدا به شماره 1057850ثبت گرديده است.
در پيگيري هاي بعمل آمده، مسئولين آن وزارتخانه بدون بيان هيچ دليلي اعلام نمودند كه كتاب شما غير مجاز اعلام شده است!
چندین بار درخواست های خود را برای مشخص کردن علت عدم صدور مجوز به تمامی سلسله مراتب وزارت ارشاد ارسال نموده ام ولی هیچگونه توفیقی حاصل نشده است!
علي هذا با نگرش به مطالب معروضه و بذل عنايت به اينكه در تمامی 20 جلد کتاب تألیفی این حقیر تا کنون هيچگونه مطالب مستهجن و خلاف عفت عمومي و موارد مخل امنيت ملي يافت نمي شود، بلكه بر عكس اين كتاب نيز به مانند ساير كتب منتشره ام در عرصه ادبيات داستاني دفاع مقدس نگارش گرديده است، خواهشمند است مقرر فرماييد طبق سوگندی که مطابق اصل یکصد و بیست یکم قانون اساسی خورده اید نسبت به احقاق حقوق حقه یکی از شهروندان این نظام اسلامی، اقدام مقتضی را مبذول فرمایید.
جناب آقای رییس جمهور!
شما طبق این اصل سوگند خورده اید:
پاسدار قانون اساسی باشید و سوگند خورده اید از آزادی و حرمت اشخاص و حقوقی که قانون اساسی برای ملت شناخته است حمایت کنید.
جناب آقای احمدی نژاد
آیا برخورد های سلیقه ای و دور از شأن وزارت خانه ای تحت امر شما که بر خلاف اصل 24 قانون اساسی رفتار می کند، شما را به عنوان رییس قوه مجریه و کسی که به اجرای قانون اساسی سوگند خورده اید، وادار به واکنش نمی کند؟!
ملاحظات:
1- حقير كه در حسرت گلوله هاي سربي، سينه ام را پس از بازنشستگي زود هنگام، به گلوله هاي كاغذي سپرده ام، در بدو امر با نگارش كتاب اشك نسل سوم براي تخريبچي دوران، مزه اولين گلوله هاي بي مهري را با پوست و استخوانهاي بجا مانده از …، دريافت نمودم و بال پروازم را وبالم ديدم.
بالاجبار با تتمه موجودي باقي مانده از حقوق بازنشستگي ام، خود هزينه چاپ كتاب اشك نسل سوم را متقبل شدم.
پس از انتشار، برخي از آقايان مدعي حفظ و نشر آثار عاشقان سفر کرده، شرط خريد كتاب را حذف مواردي دانستند و …، كه در نهايت، شكستن قلم را به فروختن آن ترجيح دادم.
همین حضرات وقتی در سال 83 داستان راه رجا بسته نیست را با الهام از ملاقات های مردمی حضرتعالی در سمت شهردار تهران نوشتم، من حقیر را متهم به جانبداری سیاسی کردند! غافل از آنکه وظیفه یک نویسنده متعهد، الگو برداری از عملکرد اصولی و درست مسوولین است! آن زمان هم به بهانه نگارش این داستان بایکوتم کردند و متهم
بگذریم که اکنون همان جماعت ابن الوقت کاسه از آش داغتر شده اند.
با باقيمانده توانم، آخرين رمقم را براي نگارش حدود بیست جلد کتاب که در تمامی آنها از جانبازی بزرگ مردان عاشق سخن گفته شده است، صرف نمودم و دریغ از ذره ای مساعدت از مدعیان این عرصه!؟
شايان ذكر است هنگامي كه مجموعه داستان هاي كوتاه قرارمون ساعت عشق به چاپ رسيد، هيچ يك از مدعيان سينه چاك فرهنگي اين كشور كوچكترين حمايتي از اين كتاب بعمل نياورد! همان كساني كه صحبت هاي يك استاد دانشگاه را در خصوص تقليد را در بوق و كرنا جار زدند، حاضر نشدند جواب گستاخي هاي همان به اصطلاح استاد را كه بصورت ادبيات داستاني در اين كتاب داده بودم، كوچكترين حمايتي در خصوص نشر آن كند!
بگذريم، حكايت حقير بعنوان نويسنده اي كه توفيق قلم زدن در عرصه ادبيات دفاع مقدس را يافته ام، حكايت همان چوب دو سر طلاست كه هم بايد از دوستان چوب بخورم و هم از دشمنان …
علي ايحال توانم به صفر رسيده است و بار اداي تكليف بر دوشم روز به روز سنگين تر مي شود، ديگر نمي دانم چگونه باقي بمانم تا از عشق بازي آن سبكبالان عاشق بنويسم.
جناب رییس جمهور محترم
گناه من که یکی از پر کار ترین نویسندگان، محقق و مدرس ادبیات داستانی در عرصه ادبیات دفاع مقدس هستم، چیست؟!
آیا به صرف اینکه نخواستم قلمم را آنگونه که حضرات پیشنهاد داده اند به تاراج منیٌت های آنان قرار دهم، این است که ثمره زحمات سال ها تلاشم را با انگ غیر مجاز به یغما ببرند؟!
گناه من چیست ؟!
آیا بیان حقایت در خصوص مدعیان این عرصه و گوشتزد کردن وظایف محوری آنان، باید منجر به اینگونه اقدامات سلیقه ای شود؟!
آیا درست است که متولیان نشر و گسترش ادبیات دفاع مقدس به صرف انتقادات دلسوزانه این حقیر اعلام کنند که حالا دست این نویسنده در هنگام گرفتن مجوز چاپ کتاب هایش زیر ساتور ماست و باید شاخ او را بشکنیم تا دیگران جرأت انتقاد به عملکرد ما نداشته باشند!
جناب آقای احمدی نژاد
گناه من این است که نخواستم قلمم را آنگونه که مد نظر برخی از مدعیان است بفروشم!
گناه من این است که گفتم آنچه را که وظیفه قلم است.
گناه من این است که نخواستم به مانند برخی از باجگیران فرهنگی، حرمت قلمی را که جوهره اش را از خون مطهر شهدا گرفته است، نان آور سفره خالی ام کنم
گناه من این است که با دست خالی ولی با تکیه بر عنایت خداوند متعال سعی کردم نسلی را تربیت کنم تا بزرگ مردان عرصه هشت سال دفاع مقدس را بهتر بشناسند.
گناه من این است که به جای همراهی کردن با برخی از مدعیان دفاع از فرهنگ عاشقان سفر کرده که تنها به کارهای نمایشی مانند: ایجاد نمایشگاه، تندیس، چاپ خاطرات به مانند یک انتشاراتی خرده پا بسنده کرده اند، سعی کردم با توجه به روانشناسی رفتاری نسل جوان جامعه از جذابیت های داستانی برای انتقال ارزش های دفاع مقدس استفاده کنم.
گناه من این است که به عنوان مدرس ادبیات داستانی طرحی نو برای تربیت نسل جدید نویسندگان دفاع مقدس ایجاد کرده ام...
گناه من این است که نخواستم در مقابل اشتباهات فاحش مدعیان این عرصه سکوت کنم...
گناه من این است که طرح ها و روش های براندازانه دشمن را در این عرصه به زبان داستان بیان کرده ام.
گناه من این است که به جای هجو ارزش ها به بیان درست ارزش های هشت سال دفاع مقدس پرداختم.
گناه من این است که نخواستم حرمت مردان مرد را به سخره بگیرم.
گناه من این است که نخواستم در مقابل باجگیران فرهنگی سکوت کنم تا ارزش هایمان را به تاراج ببرند.
گناه من این است که سعی کردم نسل نویسنده ای را تربیت کنم تا ابوذر وار حرمت قلم را پاس دارند، ولی غافل از اینکه هرچقدر تلاش کنم و بنویسم باید مجوز چاپ داشته باشم و اینجا همان پل صراط مد نظر آقایان است! جایی که مانع عبورم می شوند تا قلمم را آنگونه که می خواهند بخرند!
گناه من اعتقاداتم است...
جناب آقای رییس جمهور
وقتی که ثمره سال ها تلاشت را نتوانی منتشر کنی یعنی اینکه مرده ای بیش نیستی! کاری که در این سال ها با من کردند دست کمی از ترور و حذفم نداشت! ولی تحمل کردم و با خون جگر مقاومت... ولی چه فایده که مجبورم کرده اند تا قلمم را بفروشم ( آنگونه که برخی از مدعیان پیشنهاد داده اند )، یا قلمم را بشکنم.
حتي از تصورش نيز شرم دارم، كه در هيچ جبهه اي عقب نشيني نكردم، ولي بيش از اين توان حضور در اين جبهه فرهنگي را ندارم، ترجيح مي دهم ننگ عقب نشيني از اين جبهه فرهنگي را بر پيشاني داشته باشم! ولي خفت فروش قلمم را آنگونه كه برخي از آقايان پيشنهاد داده اند،هرگز!
این وصیت نامه قلمی است که مدعیان دفاع از ارزش ها ی دفاع مقدس و فرهنگ کشور، وادار به شکستنش کردند!
ای کاش من هم می توانستم چشم بر سوء استفاده دشمن ببندم و به آمار معتادانی که خود را در مقابل این همه ظلم به آتش می کشند بپیوندم!
ای کاش....
2- براي امثال من كه تمام عمر خود را صرف پاسداري از نظامي كرده ام كه تمام بود و نبودم از آن است، و در اين آخر عمري تكليف خود را در سنگر فرهنگي جستجو مي كنم، نوشتن اين رنجنامه درد آور است زيرا نمي خواهم به گونه اي درد مظلوميت امثال خود را فرياد كنم كه خداي ناكرده دستآويزي براي دشمنان در كمين نشسته باشد.
جاي تأسف است، كتابي كه از حماسه سازان بي ادعا نوشته شده است، اينگونه مهر غير مجاز براي چاپ از سوي وزارت ارشاد جمهوري اسلامي ايران بخورد!
وادارم کردند تا قلمم را بشکنم! قلنن را شکستم تا ننگ فروش آن را تحمل نکنم! قلمم را شکستند تادیگر ننویسم! چشم... دیگر نمی نویسم... ننوشتن بهتر از هرچی نوشتن است...
تنها دارایی ام در این زمانه قلمم بود که آن هم اینگونه شکست! دیگر هیچ ندارم که برای از دست دادنش واهمه دشاته باشم به جز اعتقاداتم...
قلمم را شکستند... خدا...
با تقديم احترامات شايسته
نویسنده مجموعه داستان های تخریبچی دوران
ابوالفضل درخشنده