نظر منتشر شده
۳۲
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 72619
این دل نوشت 'تیتر' ندارد؛ 'خجالت' دارد
تاریخ انتشار : شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۰۹

حسین قدیانی*

شنیده بودم چیزهایی درباره ات مادرم. شنیده بودم که مادر شهید هستی و خانه ات ۴۰ متر بیشتر ندارد. یعنی فقط چند متر از مزار پسرت بزرگتر است. شنیده بودم وقت باران، آب می چکد از سقف خانه ات و بوی آسمان می گیرد جانمازت. شنیده بودم سرخی صورتت مال سیلی است. شنیده بودم گیر کرده ای میان در و دیوار روزگار. شنیده بودم کمرت قوز کرده و نای ایستادن در صف نانوایی نداری. شنیده بودم چادرت کهنه است و چند تایی وصله دارد. شنیده بودم وصله های ناجور را. تهمت های جورواجور را. شنیده بودم جمهوری اسلامی به شما می رسد. شنیده بودم خوشی زده زیر دلتان. شنیده بودم در سفره ات خبری از غذاهای رنگارنگ نیست. شنیده بودم حقوقت میلیونی است. شنیده بودم ماشین ضد گلوله سوار می شوی. شنیده بودم جز خدا کسی محافظت نیست. شنیده بودم گاهی پول بلیط اتوبوس نداری تا بیایی سر مزار پسرت در قطعه ۲۷، چقدر ضد و نقیض شنیده ام درباره تو. مانده بودم حرف چه کسی را باور کنم.
آمدم پنج شنبه ای سر مزار پسرت تا از نزدیک ببینمت. شنیده بودم ۲۵ سال است که هر پنج شنبه می آیی قطعه ۲۷ ردیف ۱۱ شماره ت. آمدم اما نبودی. یعنی رفته بودی. اشک بود و شمع بود و مشمعی که کشیده بودی روی سنگ مزار شهید “حسین پاکدامن”. پاک بود دامنت مثل زهرا که “حسین” را تربیت کردی. نمی دانم؛ شاید تو هم نامت “فاطمه” باشد.
خیره شدم به تصاویر پسرت درون محوطه آلومینیومی. چه خوش سلیقه ای. و خواندم سنگ نوشته ای را که منشور جمهوری اسلامی است:
بسم رب الشهدا و الصدیقین. سرباز شهید حسین پاکدامن. فرزند صفر علی. ولادت: ۱۳۴۴، شهادت: ۶۴/۱۰/۳۰، محل شهادت: عین خوش. به راه میهن و دینم فدا کردم جوانی را، به آگاهی پسندیم بهشت جاودانی را؛ بگو بر مادر پیرم شهید هرگز نمی میرد، ره عشق و شهادت را ز مولایم علی گیرد؛ به حجله می روم شادان ولی زخمی به تن دارم، به جای رخت دامادی لباس خون به تن دارم. قطعه ۲۷، ردیف ۱۱، شماره ت.
***
ای شهید پاکدامن، ای حسین من! شرمنده، ما مادر پیرت را تنها گذاشتیم. می دانم تو اگر بودی برای مادرت خانه می خریدی که سوراخ نداشته باشد سقفش و به مادر پیرت پول می دادی که آخر ماه سفره اش فقط نان و نمک نداشته باشد. تو اگر بودی عصای دست پیرزن می شدی و رفتی به امید ما که مراقب باشیم مادرت گم نشود در پیچ و خم کوچه زندگی. تو رفتی برای ما و ما ماندیم و تنها گذاشتیم مادر پیرت را. ما بی معرفتیم. آن دنیا لطفا ما را شفاعت نکن. پل صراط جلوی ما را بگیر و بگیر جلوی آنهایی که بی پولی هدیه تهرانی را دیدند ولی دست تنگی مادر پیر تو را ندیدند. مادر پیر تو به هیچ کار ما نمی آید حتی به کار تبلیغات انتخاباتی، حتی به کار افتتاح تونل توحید. ما فراموش کرده ایم مادر پیر تو را. ما یادمان رفته بدهکاری مان را به مادر پیر تو. اعتراف می کنم؛ ما بی معرفتیم. معرفت داشتیم، مثل سران فتنه برای مادر پیر تو هم محافظ می گذاشتیم و راننده می گرفتیم برایش تا شرمنده نشود جلوی راننده “بی. آر. تی” فقط به خاطر ۱۰۰ تومان پول بلیط، که بیاید بهشت زهرا و آب و جارو کند مزارت را. نشانه شخصیت مادر پیر تو ارائه بلیط به راننده “بی. آر.تی” نیست، نشاندن تو بود در اتوبوسی که وقت رفتن پر از سرنشین بود اما وقتی که برگشت فقط پلاک آورد. فقط یک مشت خاک. شهید شده بودید همه تان در خط مقدم علقمه و بی سوار آمد اسب عباس و شکست دل سکینه و خون شد دل ام البنین.
***
نشسته بودم سر مزارت ای سرباز شهید و مادرت رفته بود و من داشتم از غصه دق می کردم اما خوب شد و چه خوب شد که دیدم مادر علیرضا را. عجب شیرزنی است این پیرزن. این مادر شهید علیرضا شهبازی. پسرش علیرضا از شهدای تفحص است و با تو همسایه. این هم سنگ نوشته اش:
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. بسیجی عارف شهید علیرضا شهبازی. محل شهادت: قتلگاه فکه. ولادت: ۱۳۵۵، شهادت: ۱۳۸۰/۹/۲۶، توی این عالم هستی که همش رو به فناست، به خدا یه دل دارم اونم مال امام رضاست. قطعه ۲۷، ردیف ۱۷، شماره ت.
***
گفت مادر علیرضا از مادر شهید حسین پاکدامن برایم و گفت: اینجا بود تا همین چند دقیقه پیش. گفت: هر پنج شنبه می آید و با خودش آب تهران می آورد تا با آب چاه نشوید مزار پسرش را. معتقد است پسرش زنده است و شاید هنوز تشنه است و باید با آب شرب بشوید مزارش را و سیراب کند، تازه کند گلوی پسرش را. گفت: مادر شهید پاکدامن خانه اش کوچک است و دلش بزرگ و بدهی همین خانه نیم بند هم شکسته کمرش را. گفت: عزت نفس دارد و غرورش اجازه نمی دهد خیلی چیزها را. گفت: هر پنج شنبه سماورش را روشن می کند سر مزار حسین و چای می دهد به ما که طعم بهشت دارد. گفت: با این حال و روز گاهی نان و پنیری هم می آورد و برای حسین نذری می دهد. گفت: ما گلایه داریم از مسئولان نظام. گفت: صدا و سیما، ما را درد ما را غم ما را ماتم ما را نشان نمی دهد. گفت: همین علیرضای من با دوچرخه این ور و آن ور می رفت که الان در خانه شهید است. گفت: علیرضا یک لباس سالم نداشت با اینکه به دهان می رسید دستش. گفت: علیرضا وقتی در نوجوانی پول می گرفت از پدرش تا یک جفت کفش خوب برای خودش بخرد، می رفت و چند جفت کفش معمولی می خرید، یکی را خودش پا می کرد و چند تا هم می داد دیگرانی که وسعشان نمی رسید کفش برای خودشان بخرند. بغضش را شکست و گفت: این رسمش نیست. اشک ریخت و گفت: دنیا را هم به ما بدهند برای من علیرضا نمی شود. با صدای بلند های های گریست و گفت: حاضرم همه هستی ام را بدهم تا یک بار دیگر علیرضا از در خانه بیاید تو. آنقدر دوست داشتم علیرضا را ببینم که صاحب اولاد شده و بچه بغل از در خانه بیاید تو و من ببینم قد و بالایش را.
***
حرف های دیگری هم مادر علیرضا زد منتهی با زبان اشک که ترجمه اش این بود؛ اگر من گریه می کنم، مادر شهید حسین پاکدامن خون گریه می کند.



*قطعه 26



 
 
علی اصغر
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۱:۵۶:۴۸
کاش اصحاب فرهنگ و رسانه از جمله همین ملی خودمون اینا، با هوشمندی و هنرمندانه، شهدا را برای ما نسل جوان به تصویر می کشیدند. (315316)
 
دانشجوی عدالتخواه
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۹:۳۵:۳۲
آهای ای مملکت داران!
نمیخام بگید بعد از شهدا چی کار کردید فقط بگید بعد از شهدا چند تا محافظ داشتید؟

....
دست مریزاد آقای قدیانی
راستی نی ساندیس رو هنوز هم همون جای سابق فرو می کنی؟
:D
(315449)
 
hamid1368
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۲:۳۳:۵۲
ای کاش می توانستم
ای کاش
تا ذره ذره قلب بزرگ تورا
در سینه های خرد و حقیر ی که مانده اند
یک ذره
جا دهم (315327)
 
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۳:۰۹:۲۵
به راه میهن و دینم فدا کردم جوانی را، به آگاهی پسندیم بهشت جاودانی را؛ بگو بر مادر پیرم شهید هرگز نمی میرد، ره عشق و شهادت را ز مولایم علی گیرد؛ به حجله می روم شادان ولی زخمی به تن دارم، به جای رخت دامادی لباس خون به تن دارم


بگم خدا چیکارت کنه آقای قدیانی
بدجوری بغضم گرفته
فقط میگم خدا یه جای خوب تو بهشت پیش بابات بهت بده (315333)
 
سعید
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۳:۳۳:۴۸
جناب قدیانی
قلم زیبا و گاه تندی دارید نوشته ی شما را در بولتن کوچکی که روز تشییع شهدا پخش شد خواندم دست مریزاد (315349)
 
ابراهيم قنبري
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۳:۵۴:۲۴
به نام خدا
واي بر احوالمان اگر مادر آهي كشد .... (315357)
 
جبار
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۱۰:۵۱:۲۸
به نام خدا
واي بر احوالمان اگر مادر آهي كشد ....
چند نفری همه نظرات رو منفی میدن
حتی این نظر رو!
خداشفاشون بده! (315565)
 
جواد
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۴:۳۵:۰۷
شهدا! ما همه شرمنده ايم. بعد از شما بد كرديم. كوتاه آمديم. خفه شديم. راحت طلب شديم. دنيا طلب شديم. و شديم آنچه نبايد مي شديم. (315368)
 
مهدی
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۴:۵۳:۳۴
این سخن امام رضا(ع) را فراموش نکنید که فرمود روزی شما ضمانت شده و شما مامور به کرداریدپس مبادا خواستن از آنچه برای شما ضمانت شده مهمتر از کاری باشد که برعهده دارید (315370)
 
حجت معصومي
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۵:۴۷:۴۳
باسلام
من يك وسيله دارم وحاضرم هرزماني كه مادرشهيد پاكدامن اراده كند من افتخارراننده بودن آن راداشته باشم وسرويس اياب وذهاب آن باشم وبه اين كار افتخارميكنم اگرقابل بداند ماملتي نيستيم كه همديگررافراموش كنيم ونبايد هم فراموش كنيم . (315382)
 
آرش
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۲۲:۴۵:۵۶
خیلی جالبه این آقای حجت معصومی میخواد بره راننده مادر شهید

عزیزمون بشه بعدش تا الان دو نفر مخالفت کردن .

نمیدونم به کسی چه ربطی داره که این آقا میخواد چیکار کنه که

بعضی از دوستان باهاش مخالفت کردن . (315488)
 
غريب آشنا
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۱۰:۰۳:۰۳
بسمه تعالي
تعجبم از كساني است كه به اين نظر رأي مخالف داده اند.گويي آقا حجت از آنها خواسته بود كه زحمت رساندن اينمادر بزرگوار را بكشند. حقا كه بعضي ها نمي دانند چه چيزي را مي خواهند و چه چيزي را نمي خواهند.
آقا حجت دست مريزاد. حق تعالي به نيت خير افراد هم پاداش مي دهد. (315557)
 
یک ایلامی
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۸:۱۳:۳۱
یادش بخیر 27 سال پیش در چنین روزی در عنفوان جوانی ، فارغ از جنجال های سیاسی در دشت دارخوین در تلاش برای آزادی خرم شهر سر از پا نمی شناختیم.از توهین وتعصب خبری نبود ، از سران فتنه ونوابغ هزاره خبری نبود. عشق بود و ایثار...، راه ورسم مردانگی در تواضع وفروتنی رزمندگان به دل می نشست .کسی برای شهره شدن نطق پیش از دستور نمی کرد. طرح با فوریت وبی فوریت نمی داد. 99 نفر به 100 نفر نشد.در عالم سیاست از روش های سیاسی پرهیز داشت.
نمی شود فراموش کردآن همه ... را (315427)
 
الف
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۸:۳۸:۳۸
خجالت دارد
از ما خواهند پرسید
بعد از شهدا چه کردیم؟ (315432)
 
مهندس ضیاء
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۸:۴۱:۴۳
زندگی این مادر عزیز شهید باید درس عبرتی باشد برای د لالان زیاده خواه دلال زیاده خواه، مصرف کننده ایست، که با ترویج مصرف گرایی و عشرت طلبی و فقر فساد، از تولید زحمتکشان جامعه تغذیه می کند، و در این راه تمام ارزشها را بسادگی از بین می برد.یکی از عوامل اصلی بی عدالتی و تبعیض و نابرابری و فقر و فساد ، دلال زیاده خواه و واسطه می باشد، که با کمترین سواد و دانش و تخصص، بدون توجه به قانون و عدم رعایت اصول و اخلاق، از راههای گوناگون و با حربه های مختلف، سعی در کسب پول و غارتگری دارد. (315433)
 
سید
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۱۹:۲۷:۲۱
شهدا به خدا شرمنده ایم. (315329)
 
majd
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۲۲:۰۶:۲۴
با سلام يادش به خير
سوم خرداد61 پشت خاكريز شلمچه آن موقع كه خرمشهر آزاد شد اين قيد وبندهاي امروزي را نداشتيم........ (315478)
 
شرمنده
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۲۲:۱۲:۵۹
پس این سازمان عریض و طویل بنیــــــــــــــــــــاد شهید کجاست ؟آیا ساختن ساختمانهای اداری آنچنانی واجبتر از رسیدگی به امورات روزمره اینچنینی است ؟ (315479)
 
moderator7
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۲۳:۰۷:۳۸
مادر شهيدي را ميشناسم كه 27 ساله لب به غذاهايي كه پسرش دوست داشته نمي زنه .مي دونيد يعني چي؟يعني شب و روزش را به ياد تنها پسرش مي گذرونه.پسري كه امروز اگه بود مرحم دلش بود .فرياد رس روزهاي پيري و ناتواني.ديگه مريض شده هر هفته بهشت زهرا هم نميتونه بره .خيلي دلش تنگه . نميدونم وقتي پا به جامعه ميذاره و بعضي چيزا رو ميبينه توي دلش چي ميگذره. 3 خرداد سالروز فتح خرمشهر سالگرد پسرشه اگه كاري نمي كنيم يك فاتحه نثار روح پاك او و همه دلير مردان فتح خرمشهر كار سختي نيست. (315491)
 
حمیدرضا
۱۳۸۹-۰۳-۰۱ ۲۳:۳۰:۴۷
حاک بر سر من که برادر شهیدم و به خاطر زمانه راه برادرم رو گم کردم (315494)
 
احمد
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۰۲:۰۶:۲۴
از این خانواده های شهدا ی بی نام و نشان بسیار زیاد در جامعه وجود دارند که ادعای چندانی هم ندارند .
منتقد هستند نسبت به اوضاع اما تند روی نمی کنند .
نویسنده ی محترم دست به قلم زیبا و روانی دارند و انچه را که می بینند زیبا وصف می کنند . ای کاش این استعداد را همراه با اعتدال در همه ی آثارش وجود داشته باشد نه مثل این کتابی که تازگی ها منتشر کرده اند . (315509)
 
حسین
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۰۸:۱۹:۱۴
به حرف نیست... چند نفر از ما بعد از خواند این مطلب به در خانه ی مادر شهیدی رفتیم؟
تعدادی بچه مدرسه‌آی را می‌شناختم که غیرتشان خیلی بیش از ما بود. حرف نمی‌زدند عمل میکردند. هر هفته دسته جمعی میرفتند در خانه‌ی شهدای محل اگر کاری، خریدی، چیزی بود انجام میدادند. چیزی اگر کم بود از پول توی جیبیشان که یک هفته پس انداز کرده بودند می‌خریدند.
اما دیگر این کار را نمیکنند. میدانید چرا؟ چون خانواده‌هایشان مخالف بودند. چون پدرهایشان پول تو جیبشان را قطع کردند تا دیگر به جای خردیدن چیپس نروند پول تعمیر کار بدهند که بیاید لوله‌ کشی خانه‌ی آن مادر دلشکسته را درست کند. (315529)
 
غريب آشنا
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۰۸:۳۸:۰۸
بسم الله الرحمن الرحيم

آري شهيد قلب تاريخ است. و مادر شهيد روح تاريخ.
آن روزي كه شهيد آويني بود و فرياد نهان كشيد كه روزگار شهادت و شهادت طلبي در دايره جاه و مال طلبي به تنگ آمده است، خيلي ها كه ساكت بودند. به او سكوت تحميل كردند.باور كنيد يا نكنيد ، بدانيد شهيدان زنده اند. من اين را تجربه كرده ام. باز باوركنيد يا نكنيد بدانيد مكان خيلي از شهدا را در جبهه هاي بعد از جنگ شخصاً ،در رؤيا ، همين شهداي بيدار نشانم دادند. عجيب است كه سردار باقرزاده اين ها را مي داند. بچه هاي تفحص مي دانند ولي در سكوت مانده اند.
اما آقاي قدياني در اين گيرودار خيلي ها براي مادرانشان محافظ دارند. چرا فقط از سران خاص مي گويي. چرا از ديگر بالانشينان آسمانخراش ها نمي گويي. چرا از ياران ديروز و سواران امروز نمي گويي. انا لله و انا اليه راجعون. (315532)
 
ارغوان
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۰۹:۰۶:۵۲
خدايا مرا ببخش
من مادرم را فراموش كردم
من برادران شهيدم را فراموش كردم
من فكر مي كردم وظيفه اول مسئولين رسيدگي به حال كساني است كه به پاي كشور از جان گذشته اند
من نمي دانستم مسئولين كارهاي واجب تر دارند و اين كارهاي پيش پا افتاده وظيفه من است
برادرم حسين، خاك پاي مادرت را مي بوسم
مرا ببخش. (315539)
 
محمد
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۱۰:۲۸:۱۱
اين مادر و مادراني مثل ايشان، علَمهاي افتخار و عزت ما هستند كه بايد هر روز برافراشته و تكريم شوند. آنها مادران اين سرزمين‌ و ناموس همه‌اند، مقام مادر خيلي رفيع و عزيز است و پايش ارزش بوسيدن دارد، اين كه مادر شهيد است. (315560)
 
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۱۰:۴۵:۴۶
حسين عزيز سلام شنيدم فرزند شهيدي خدا رحمت كند تو و پدرت را من هم حسينم برادر شهيد نوشته ات را خواندم اشكم جاري شد نوشته هاي قبليت را هم ديده ام زيباست ادامه بده و يك جوري به اين سران فتنه هم برسان بخوانند شايد به خود بيايند (315564)
 
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۱۱:۵۰:۲۱
با تشكر از اين تذكر بجا پيشنهاد مي شود سايت الف بخشي را براي درد و دل خانواده و دوستان و عاشقان شهدا باز كند تا عطر شهدا دائما ذهن ما را بيدار كند (315581)
 
سام
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۱۲:۴۲:۱۷
دوستان در رابطه با نظرات مخالف زیاد خودشون را اذیت نکنند،بالاخره خبرهایی از این دست که وزرات خارجه رژیم صیونیستی تیمی فارسی زبان برای کنترل افکار و مطلب نویسی در وب تدارک دیده و یا نوع امریکایی و عربی و ... باید یکجا نمود داشته باشه دیگه،اینها تنها مامور به کلیلک هستند،نظرات اگر همسو با مطلبی مخالفشون باشه کلیک مخالف و اگر نظرات غیرهمسو با مطلب مخالفشون موافق و برعکس و کاری هم ندارند یک پاراگراف هست یا یک بله و باشه ساده... (315603)
 
۱۳۸۹-۰۳-۰۳ ۱۴:۱۳:۲۴
خوب اقا مخالفیم من مخالفم دیروز مخالف این نظرات بودم امروز مخالفم فردا هم شاید مخالف باشم
تحمل یک نشانه مخالفت نداری برو این نوشته ات رو بده دست مادرت هی ماشا... و حول و ولا واست بخونه
نه صاحب نوشته حرمتی واسه فداکاری برای مردم باقی گذاشته نه اون اقایی که وعده رانندگی میده حاضره بدون نمایش دادن از این کارها بکنه
دیگه این حرفها همه اش بو ریا گرفته
این هم دلیل مخالفت (316015)
 
زمینی
۱۳۸۹-۰۳-۰۲ ۲۲:۲۳:۵۵
آقای قدیانی با تشکر از تلنگر بجای شما، خواشمندم آن روی سکه را که عده ای معدود از نام و اعتبار شهدا ریسمانی برای بالا رفتن به نمیدانم کجاها ساخته اند هم تذکیرکی بدهید (315787)
 
sadat
۱۳۸۹-۰۳-۰۴ ۰۷:۳۹:۲۷
خواهر شهید هستم
10 ماه است مادرم به فرزند شهیدش ملحق شده. رای که چقدر دلم برای بوسیدن دست او تنگ شده (316185)
 
دوستدار شهید
۱۳۸۹-۰۳-۰۴ ۱۲:۲۱:۱۵
با سلام
یه جمله خوندم خیلی روی من تأثیر گذاشت
بمیرید قبل از آنکه میرانده شوید
من سالها قبل به مناطق جنگی رفتم صحنه هایی رو دیدم که غم انگیزترین صحنه های زندگیم بود باید خدا رو در نظر آورد من خودم یه آدم کاملا آزاد هستم با فکر آزاد یعنی یک انسان آزاد که میتونه تصمیم بگیره فکر کنه و آزادانه بیندیشه بدون هرگونه تعصب و کورکورانه دیدن اما دلم سوخت آنها هیچ نمی خواستند نه مقام نه دنیا کدوممون تا حالا توی گرمای آبادان با پای برهنه در تابستان گرمای طاقت فرسای خوزستان قدم زدیم دویدیم اما من اونجا فیلمایی دیدم که انسان رو به تامل وا میداشت ÷سرای 14 15 ساله یکبار بریم سوسنگرد طلائیه شلمچه اونا هم جوون بودن اونا هم باید ازدواج می کردن خوب داریم جوابشون رو میدیم خوب داریم از ارزشاشون دفاع می کنیم دستمون درد نکنه می دونم نرود میخ آهنین در سنگ اینقدر کور شدیم که اینا دیگه نمی بینیم اینقدر کوتاه بین و طمعکار و دروغگو شدیم که دیگه نوری نیت که اینارو ببینیم واقعا شهدا بعد از شما چه کردیم (316276)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.