توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 98418
پاسخهایی تكان‌ دهنده به یک عارف
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۴۸
عارفي گويد:
پاسخ چهار نفر مرا سخت تکان داد
 
اول مرد فاسدي از کنار من گذشت
و من گوشه‌ي لباسم را جمع کردم تا به او نخورد
او گفت:
اي شيخ خدا مي‌داند که فردا حال ما چه خواهد بود
 
دوم مستي ديدم که افتان و خيزان راه مي‌رفت
به او گفتم قدم ثابت بردار تا نيفتي
گفت تو با اين همه ادعا قدم ثابت کرده‌اي؟
 
سوم کودکي ديدم که چراغي در دست داشت
گفتم اين روشنايي را از کجا آورده‌اي؟
کودک شعله را فوت کرد
و آن را خاموش ساخت
و سپس گفت:
تو که شيخ شهري بگو که اين روشنايي کجا رفت؟
 
چهارم زني بسيار زيبا
که در حال خشم از شوهرش شکايت مي کرد
گفتم: اول رويت را بپوشان
بعد با من حرف بزن
گفت: من که غرق خواهش دنيا هستم
چنان از خود بيخود شده‌ام
که از خود خبرم نيست
تو چگونه غرق محبت خالقي که از نگاهي بيم داري؟
  
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.