ایشان ضمن نقش آفرینی ژرف در عرصههای علمی و پژوهشی در حوزه علمیه، دهها اثر ارزشمند در مقولات و موضوعات مختلف به رشته تحریر درآورده که بسیاری از آنها دهها بار تجدید چاپ شده است. ایشان از آغاز نهضت امام خمینی با عزم و خلوصی زایدالوصف به این حرکت بیدارگر پیوست و در طول نیم قرن گذشته نقشهای مهمی را در نهضت و نظام اسلامی ایفا کردهاند. آیتالله امینی که در عداد نخستین أعضاء و از پایه گذاران جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به شمار می روند در کارنامه خود افتخار چندین مورد نمایندگی از سوی حضرت امام در امور گوناگون و همچنین عضویت در شورای بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی را داشتهاند. امامت جمعه شهر مقدس قم و سه دوره نمایندگی مجلس خبرگان و نایب رئیسی آن مجلس، از دیگر مسئولیتهای ایشان بوده است. آیتالله امینی ازجمله چهرههایی است که از بزنگاههای خطیر سالیان مبارزه و نیز تصمیمات مهم و سرنوشتساز نظام اسلامی، خاطراتی شنیدنی دارند که شمهای از آنها را در گفت و شنود پیش روی بیان داشتهاند. «پاسدار اسلام» از لطف حضرت آیتالله امینی که با وجود کبر سن و شرایط نامساعد جسمی ساعاتی از وقت خود را در اختیار این نشریه نهادند و سپس متن مصاحبه را مورد بازخوانی قرار دادند، صمیمانه سپاسگزار است و از درگاه خدای متعال، طول عمر و توفیق روزافزون را برای حضرتشان مسئلت دارد.
*یکی از رخدادهای مهم تاریخ انقلاب که جنابعالی در جریان جزئیات آن بودید، جریان عزل آیتالله منتظری از قائممقامی رهبری از سوی امام خمینی بود. به اعتقاد شما، آیتالله منتظری واجد چه ویژگیهایی بود که خبرگان او را برای جانشینی حضرت امام مناسب دانستند و امام از چه جنبه هایی نگران قائم مقامی ایشان بودند؟
مرحوم آیتالله منتظری از شاگردان ممتاز درس فلسفه، فقه و اصول امام و از ارداتمندان مخلص ایشان بود. لذا امام از مراتب علم و دانش ایشان مطلع بودند. به همین دلیل از ایشان بهعنوان حاصل عمر خود یاد کردند. مضافاً بر اینکه آقای منتظری و فرزندش، در دوران مبارزه با رژیم شاهنشاهی زندانها و شکنجه و تبعیدهای زیادی را تحمل کرده بودند و مراتب قاطعیت و اخلاص و شجاعت آنها بر کسی پوشیده نبود.
آقای منتظری علماً و عملاً به ولایت فقیه اعتقاد داشت و آثار ارزشمندی را در این رابطه تالیف و برای اثبات اصل ولایت فقیه تلاش کرده بود. با توجه به این خصوصیات، شاید امام از جهات علمی و سوابق مبارزاتی و از همه مهمتر اعتقاد به اصل ولایت فقیه ایشان را برای این منصب مناسب میدانستند، اما وجود مدیریت، بینش صحیح سیاسی و اجتماعی که در امر رهبری بسیار مهم و حیاتی می باشند، در آقای منتظری مورد تردید امام بود. به همین دلیل هم با انتخاب ایشان به قائممقامی موافق نبودند و این تصمیم را زودهنگام میدانستند. در عینحال امام نمیخواستند در امور مربوط به خبرگان دخالت کنند.
*در خود مجلس خبرگان نسبت به این امر تردید و شک و شبههای وجود نداشت؟
چرا، اتفاقاً در اجلاس فوقالعاده خبرگان که درباره انتخاب آقای منتظری به قائممقامی بحث میشد، آقای محمدی گیلانی به من گفتند که من در جماران بودم و شنیدم که امام با انتخاب ایشان موافق نیستند. این را به آقای هاشمی رفسنجانی هم گفتم و ایشان گفت: امام نهی که نکردهاند، فعلاً هم این مطلب را مطرح نکنید تا ببینیم چه پیش میآید.
*به هر حال مجلس خبرگان ایشان را در سال ۱۳۶۴ به عنوان قائم مقام رهبری انتخاب کرد. پس از آن چه شرایطی پیش آمد؟
حضرت امام عملاً در برابر یک امر انجام شده قرار گرفتند. ایشان قلباً امیدوار بودند که اگر آقای منتظری ضعفی هم دارد، بهمرور زمان برطرف شود و صلاحیت ایشان برای رهبری در آینده به اثبات برسد. از طرف دیگر آقای منتظری بعد از انتخاب، مورد توجه اشخاص و گروههای مختلف قرار گرفت و همگان از علما و طلاب گرفته تا مسئولان نظام و مخالفان نظام و حتی افراد عادی میتوانستند با ایشان ملاقات کنند و یا از طریق شکایتنامه وعرض حال، مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و یا حتی مشکلات شخصی خود را با ایشان مطرح کنند. لذا مراجعات به ایشان روز به روز بیشتر میشد. طبیعتاً بین این مراجعین همه نوع افرادی وجود داشتند و غیر از افراد انقلابی و دلسوز نظام، ضدانقلابها و منافقین و کج اندیشان هم به ایشان دسترسی داشتند.
*درآن دوره هم با توجه به نوپایی نظام و جنگ تحمیلی، جامعه با چالشهای فراوانی دست به گریبان بود.
همین طور است. نظام از داخل و خارج مورد هجمه دشمنان قرار داشت و کشور با انبوهی از مشکلات سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، اداری و… دست به گریبان بود. آقای منتظری در معرض این مسائل قرار میگرفت و طبیعتاً اینها بر روح و روانش تأثیر میگذاشتند. متأسفانه ایشان در این امور نه تجربه کافی داشت و نه مشاوران و معاشران دلسوز و عاقل و باتجربهای که به او در تحلیل و درک درست مسائل کمک کنند. اعضای دفتر آقای منتظری هم صلاحیت کافی برای ایفای وظایف خود را نداشتند.
از سویی هم، ایشان خود را قائم مقام رهبری میدانست و احساس مسئولیت میکرد و همین که اخبار حوادث ناگوار را میشنید، سریع برانگیخته میشد و واکنش نشان میداد و از روی احساس وظیفه، به امام نامه مینوشت و یا در ملاقاتهای حضوری، صراحتاً مطالبی را که بعضاً مبنای درستی هم نداشتند، بیان میکرد. اشکال کار در این بود که برخی از مسائلی را که نباید، در سخنرانیها و درسهایش هم تکرار میکرد و یا به کسانی که در دلسوزی و وفاداری آنان تردیدهایی وجود داشت، این مطالب را منتقل میکرد. بهخصوص در شرایط حساس جنگ، ایجاد بدبینی در مردم نسبت به سپاه و تهیه خوراک تبلیغاتی و سوژه برای دشمنان انقلاب، کار خطرناکی بود.
*مگر حضرت امام هم از کانالهای مختلف در جریان مسائل کشور نبودند؟ آیا این اطلاعات فقط به آقای منتظری میرسید؟!
قطعاً اینگونه اطلاعات به امام و بیت ایشان هم میرسید، ولی ایشان سعهصدر و واقعنگری بینظیری داشتند و پاسداری از اصل نظام برایشان در اولویت بود و طرح برخی از مسائل را که در مواردی هم واقعیت نداشت در آن شرایط به نفع کشور نمیدانستند؛ بهخصوص وقتی چنین مسائلی توسط کسی بیان میشد که در مظان رهبری آینده بود و حرفهایش به عنوان قائم مقام رهبری وزن خاصی داشت، نظام بهشدت آسیب میدید و فرصت برای ضد انقلاب و دشمنان نظام فراهم میشد. به هرحال هرچه زمان گذشت و برخوردهای غیرهوشمندانه آقای منتظری بیشتر شد، برتردیدهای امام در باب صلاحیت ایشان برای تصدی مقام حساس رهبری افزوده شد.
*گفته میشود که موضعگیریهای آقای منتظری بیشتر ناشی از رویکرد اطرافیان ایشان بوده. نظر جنابعالی چیست؟
بله. امام هم در آغاز همین نظر را داشتند و میفرمودند که این برخوردها ناشی از القائات برخی از اعضای دفتر ولیبرالها و نیز معاشران آقای منتظری است و چنانچه آنها عوض شوند، وضعیت تغییر خواهد کرد. به همین دلیل گاهی توصیه میکردند که اعضای دفتر و محافظان ایشان عوض شوند و گاهی هم روی افراد خاص تکیه میکردند. من روزی خدمت امام بودم و صحبت از آقای منتظری شد و عرض کردم که ایشان سوابق مبارزاتی طولانی دارد و اکنون هم در مقام قائم مقامی رهبری است. بدیهی است که دشمنان فراوانی داشته باشد که بخواهند با شایعهپراکنی و فتنهانگیزی، چهره ایشان را خراب کنند و به نظام صدمه بزنند. امام فرمودند: «من اینها را میدانم. اگر آقای منتظری اعضای دفترش را اصلاح کند و مراقب رفتار و گفتار خود باشد، من همه اینها را جبران میکنم. شما هم به ایشان بگویید که افراد آبرومند و خوشسابقه را در دفترش به کار بگمارد تا فضلا و اساتید برجسته به آنجا رفت و آمد کنند. من به بعضی از محافظین ایشان بدگمان هستم. بهتر است که این کار را به عهده مسئولین حفاظت بگذارد». من سخنان حضرت امام را عیناً برای آقای منتظری نقل کردم و ایشان در پاسخ گفت که آنها هیچ ایرادی ندارند و ایشان به آنها اعتماد کامل دارد!.
آماده کردن آقای منتظری برای قبول مسئولیت سنگین رهبری و تلاش برای تعدیل ایشان از طریق اصلاح فضای دفتر و بیت ایشان تا مدتی ادامه داشت و امام همچنان امیدوار بودند که به هر شکل ممکن بر رفتار و گفتار ایشان تأثیر بگذارند، اما متأسفانه تلاشهای امام به نتیجه نرسیدند و عملکردها و رویکردهایی که شدیداً به کیان نظام صدمه میزدند و عرصه را برای دخالت دشمنان مساعد میکرد، از جانب آقای منتظری ادامه پیدا کرد.
*به نظرمی رسد تیر خلاص این ماجرا هم محاکمه سید مهدی هاشمی بود.
بله، بعد از بازداشت و محاکمه سید مهدی هاشمی و اعترافات صریح او به جرائم و جنایات گوناگون، آقای منتظری بهشدت در قبال بازداشت و محاکمه او موضعگیری کرد و این اقدام او، حضرت امام را به این نتیجه قطعی رساند که ایشان برای تصدی مسئولیت سنگین رهبری شایستگی لازم را ندارد و باید بیش از آنکه نظام خسارات جدیتری ببیند، ایشان را از مقامش عزل کنند و لذا در حالی که از تخریب حاصل عمر خود، بهشدت آزرده خاطر بودند و صدمه روحی سنگینی خوردند، اما قاطعانه ایستادند و آقای منتظری را بهرغم علاقهای که به ایشان داشتند، از مقام قائم مقامی رهبری عزل کردند.
*آیا شما تصور میکردید که حضرت امام ایشان را عزل کنند؟
با توجه به قاطعیت امام و اینکه میدانستم ایشان از موضعگیریها و رفتار آقای منتظری بهشدت نگران هستند و در عین حال ایمان داشتم که برای امام حفظ نظام و دفاع از کیان اسلام از هر امری واجبتر و حیاتیتر است، انتظار چنین چیزی را داشتم، ولی نه با آن سرعت و قاطعیت و به همین دلیل سخت متعجب شدم.
*چگونه از تصمیم حضرت امام باخبر شدید؟
در روزهای اول سال ۶۸، مرحوم آقای مشکینی به من تلفن کردند و گفتند که امام از طریق حاج احمد آقا برای هیئت رئیسه خبرگان پیام مهمی فرستادهاند. شما و آقای مؤمن و آقای طاهری خرمآبادی هر چه زودتر به منزل من بیایید تا در این مورد مشورت کنیم. بعد که به منزل آقای مشکینی رفتیم، ایشان گفتند که حاج احمد آقا تلفنی به من گفت امام فرمودهاند خبرگان را برای تشکیل اجلاس دعوت کنید و هیئت رئیسه هم بیایند تا من به آنها بگویم چه کنند.
*شما متوجه شدید که حضرت امام میخواهند چه بگویند؟
بله، همگی متوجه شدیم. منظور امام کاملاً برای ما روشن بود و از عواقب آن بهشدت نگران شدیم. سرانجام و پس از مشورت زیاد به این نتیجه رسیدیم که با آقای هاشمی رفسنجانی تماس بگیریم و مشورت کنیم. همین کار را هم کردیم و به ایشان تلفن زدیم و جریان را گفتیم. ایشان گفت که من در این مورد حرف دارم، به تهران بیایید تا موضوع را در هیئت رئیسه مطرح و در باره آن مشورت کنیم و تصمیم بگیریم.
وقتی را برای تشکیل جلسه تعیین کردیم و به آیتالله خامنهای که در مشهد بودند، اطلاع دادیم تا ایشان هم خود را به تهران برسانند. جلسه در دفتر آقای هاشمی تشکیل و پیام امام در مورد دعوت خبرگان برای تشکیل اجلاسیه خبرگان مطرح شد.
*در آن جلسه چه مباحثی مطرح شد؟
آقای هاشمی گفت: امام مدتهاست درباره عزل آقای منتظری تصمیم خود را گرفته و یکی دو بار هم به من فرمودهاند که مسئله آقای منتظری را تمام کنید؛ اما من چون از عواقب این کار بیمناک هستم، با خواهش و التماس از ایشان خواستهام تأمل بفرمایند بلکه راه حل بهتری پیدا شود، اما امام دوباره تاکید فرمودند من تصمیم خود را گرفتهام و هر چه زودتر قضیه را تمام کنید.
*و بالاخره خودشان هم اقدام کردند؟
بله، در روز ۶ فروردین سال ۶۸ خبردار شدیم که امام شخصاً وارد عمل شده و نامه عزل آقای منتظری را برای آقای هاشمی فرستادهاند تا ایشان به اتفاق آقای خامنهای آن را برای آقای منتظری ببرند. یک نسخه را هم به صدا و سیما فرستادند که خوانده شود؛ اما آقای هاشمی به حاج احمد آقا گفته بود که بهتر است جلوی خوانده شدن نامه را از صدا و سیما بگیرید تا ما بیاییم و حرفهایمان را به امام بزنیم، خواندن نامه دیر نمیشود!
به هرحال درآن جلسه بحثهای ما چندین ساعت طول کشید و درباره تمام جوانب امر از جمله انگیزه امام برای مستقیم وارد شدن به موضوع و آثار و عواقب اجتماعی آن، پخش یا عدم پخش فوری نامه، لزوم یا عدم لزوم تشکیل اجلاس خبرگان و امثال اینها بحث شد. نهایتاً تصمیم گرفتیم خدمت امام برسیم و نظراتمان را بگوییم و کسب تکلیف کنیم.
*نظرات آن جمع چه بود؟
اول اینکه از امام بخواهیم ولو موقتاً هم شده از عزل ایشان صرفنظر کنند. دیگر اینکه مفاد این نامه از صدا و سیما پخش نشود. از تشکیل اجلاس خبرگان صرف نظر شود یا دستکم به تعویق بیفتد. لحن نامه هم ملایمتر شود که دستکم وجهه حوزوی آقای منتظری محفوظ بماند. با دفتر امام تماس گرفتیم و تقاضای وقت ملاقات کردیم. حاج احمد آقا گفت که دیروقت است و امام این وقت شب به کسی وقت ملاقات نمیدهند. گفتیم که کار فوری و لازمی داریم و میآییم.
من و آقای هاشمی و آقای خامنهای و آقای مشکینی به سمت جماران حرکت کردیم و ساعت نه شب به آنجا رسیدیم. حاج احمد آقا باز هم تکرار کرد که گمان نمیکند امام در این وقت شب به کسی اجازه ملاقات بدهند، با این همه به اطلاع ایشان خواهد رساند. بعد هم نسخهای از نامه امام را به آقای هاشمی داد و ایشان نامه را خواند. تلخی ناشی از اندوه و عاطفه و حسرت امام و در عینحال لحن قاطع ایشان، چنان تأثیر عمیقی روی روح و روان من گذاشت که هنوز هم وقتی خاطره آن لحظه را به یاد میآورم، بهشدت متأثر میشوم.
حاج احمد آقا برگشت و گفت که امام برای ملاقات تشریف میآورند. ساعت حدود نه و نیم بود. که خدمت ایشان رسیدیم. ابتدا آقای هاشمی با لحن ملتمسانهای گفت که ما همواره در هنگام بروز مشکلات بزرگ از شما کمک گرفتهایم، حالا هم فکر میکنیم انتشار این نامه و عزل آقای منتظری برای نظام عواقب ناگواری داشته باشد. حالا هم از شما میخواهیم در این باره عجله نکنید، شاید در آینده راه حل بهتری پیدا شود، برای تشکیل اجلاس خبرگان هم شتاب نکنید و اجازه بدهید جوانب امر را دقیقاً بسنجیم و خدمت شما عرض کنیم، بعد از آن هر امری بفرمایید اطاعت خواهیم کرد. بعد هم آقای مشکینی و آقای خامنهای نکاتی را بیان کردند.
*پاسخ حضرت امام چه بود؟
ایشان در حالی که آثار اندوه در چهرهشان آشکار بود، فرمودند: «من درباره عواقب و جوانب این امر کاملاً فکر کرده و تصمیم خود را گرفتهام و چون و چرا هم ندارد. من گفته بودم که متن نامه مرا در اخبار بخوانند، اما کوتاهی شد. من از ابتدا با انتخاب ایشان مخالف بودم، اما نخواستم در کار خبرگان دخالت کنم. گفتهام که در تمام ادارات عکس ایشان را جمع کنند. تشکیل اجلاس خبرگان هم ضرورت ندارد و خودم رأساً ایشان را خلع میکنم.»
*استدلال امام برای عدم دخالت خبرگان در این امر چه بود؟
میخواستند مسئولیت این کار را شخصاً به عهده بگیرند. به آقای هاشمی و آقای خامنهای هم فرمودند که لازم نیست شما نامه عزل آقای منتظری را ببرید، میدهم کس دیگری ببرد، شما هم دیگر برای دیدار با ایشان به قم نروید. آقای هاشمی مجدداً از امام خواست لحن نامه را طوری تنظیم کنند که به وجهه حوزوی ایشان لطمهای وارد نشود. امام در پاسخ سخنان تندی فرمودند که بیان آنها را ضروری نمیدانم و به جهت رعایت برخی مصالح از ذکر آنها خودداری میکنم. جلسه سنگینی بود و در حالی که همگی مأیوس و نگران بودیم از خدمت امام مرخص شدیم.
*شما چه کردید؟
من همان شب به قم برگشتم و فردا صبح به دیدن آقای منتظری رفتم و جریان نامه امام و ملاقات با ایشان را گفتم و اشاره کردم که احتمالاً امروز نامه امام به دست ایشان خواهد رسید. بعد از ظهر آن روز باز به دیدن ایشان رفتم و ایشان گفت که نامه امام حدود ظهر به دستش رسیده است. نامه را گرفتم و دو سه بار با دقت خواندم. در همین موقع شیخ عبدالله نوری هم آمد و نامه را گرفت و چند بار خواند و گفت: «تصور میکنم اگر این نامه پخش شود، مردم عکسالعملهای تندی نشان بدهند. به نظرم بهتر است شما همین الان یک نامه عذرخواهی برای امام بنویسید و از حوادث گذشته اظهار پشیمانی کنید و بدهید رادیو هم متن نامه شما را اعلام کند. به این ترتیب اوضاع آرام میشود». آقای منتظری گفت: «من کار خلافی نکردهام که عذر بخواهم!» من هم با پیشنهاد آقای نوری موافق بودم، ولی آقای منتظری زیر بار نرفت. به هر حال هر چه اصرار کردیم، نتوانستیم ایشان را متقاعد کنیم. من با یأس و نگرانی به خانه رفتم.
صبح روز بعد، آقای شیخ حسن ابراهیمی به من تلفن زد و گفت که بالاخره آقای نوری آقای منتظری را قانع کرد که نامهای بنویسد و آن را به تهران برد. در نتیجه امام هم از پخش نامه عزل ایشان از صدا و سیما صرفنظر کردند. ای کاش این حادثه رخ نمیداد و گرفتار عوارض اسفناک آن نمیشدیم.
*از آخرین دیدارتان با حضرت امام برایمان بگویید.از آن ملاقات چه خاطرهای دارید؟
آخرین دیدار من با ایشان زمانی بود که برای آخرین بار در بیمارستان بستری شدند و قلب ایشان با دستگاه مصنوعی کار میکرد. واقعیت این است که من هرگز به لحظهای که امام نباشند و جانشین ایشان هم مشخص نباشد، فکر نکرده بودم، لذا احتمال وقوع توطئههای داخلی و خارجی ذهنم را پریشان کرده بود. در چند قدمی بستر امام ایستاده بودم و به ابر مردی نگاه میکردم که پانزده سال قبل، در شرایطی که نفس کسی در نمیآمد، بر سر شاه فریادزده بود: «کاری نکن که بدهم مردم ایران گوش تو را بگیرند و بیرونت کنند!» ابر مردی که گفته بود: «امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» و یکتنه و مردانه ایستادگی کرده و سرانجام پوزه استکبار را به خاک مالیده بود و حالا برای نجات آن بزرگمرد، از دست کسی کاری ساخته نبود. مارا به اتاق مجاور راهنمایی کردند و چند ساعت بعد حاج احمد آقا آمد و خبر رحلت آن بزرگوار را به اطلاع همه رساند.
*پس از رحلت امام، مهمترین وظیفهای که بر عهده مجلس خبرگان قرار داشت، انتخاب سریع جانشین ایشان بود. از تشکیل مجلس خبرگان، فضای مجلس و روزی که منجر به انتخاب حضرت آیتالله خامنهای شد، برایمان بگویید؟
حضرت امام در ساعت ده و نیم شب ۱۳ خرداد ۶۸ رحلت کردند و روز بعد از رحلت ایشان، حضرت آیتالله خامنهای «دامت برکاته» به رهبری انتخاب شدند. ما آن روزها مشغول بازنگری قانون اساسی بودیم. بعدازظهر همان روز که قرار بود همراه آقای مشکینی و آقای خامنهای در جلسه بازنگری شرکت کنیم، آیتالله خامنهای که با ماشین ایشان عازم جماران بودیم در بین راه گفتند که حال امام خوب نیست و پزشکان قطع امید کردهاند، لذا بهتر است برای عیادت ایشان به بیمارستان برویم. در بیمارستان متوجه شدم که قلب ایشان با دستگاه مصنوعی کار میکند و واقعاً امیدی به بهبودی ایشان نیست و لذا باید هر چه سریعتر خبرگان را برای تشکیل اجلاس دعوت کنیم و تصمیم بگیریم. قرار شد همان شب افرادی با خبرگان در سراسر کشور تماس بگیرند و از آنها بخواهند خودشان را سریع به تهران برسانند.
*درباره جانشینی احتمالی حضرت امام هم صحبتی شد؟
تقریباً تمام افراد آن جمع معتقد بودند که یک فرد نمیتواند جانشین امام باشد و باید شورای رهبری تشکیل شود. من گفتم که: در کمیسیون ولایت فقیه، اصل شورایی حذف شده و امام هم بر حذف آن تأکید کردهاند، لذا باید روی فرد تصمیم بگیریم. بعد هم فردی را که از مدرسین و اساتید درس خارج بود، مطرح کردم که قبول نکردند.
صبح روز چهاردهم خرداد ۶۸ آماده برگزاری اجلاسیه خبرگان شدیم. نمایندگان تهران و شهرهای نزدیک خودشان را رسانده بودند. افرادی هم که از شهرهای دور بودند، یکی یکی خود را رساندند. ساعت حدود نه و نیم بود که جلسه رسمیت پیدا کرد.
*هیئت رئیسه جلسه چه کسانی بودند؟
مرحوم آقای مشکینی رئیس، مرحوم آقای هاشمی و من نایب رئیس اول و دوم و آقایان مؤمن و طاهری خرمآبادی هم منشی. آقای هاشمی اداره جلسه را به عهده گرفت. ابتدا قرآن تلاوت شد. سپس آقای مشکینی پاکت مهر و موم شده وصیتنامه امام را که در صندوق مجلس شورای اسلامی به امانت سپرده شده بود، باز کرد و گفت که امام نوشتهاند وصیتنامه را احمد بخواند و چنانچه معذور بود، رئیسجمهور یا رئیس مجلس یا رئیس دیوانعالی کشور بخواند و در صورت معذور بودن آنها، یکی از فقهای شورای نگهبان این کار را به عهده بگیرد. با حاج احمد آقا تماس گرفته شد و ایشان گفت که گرفتاری دارد و عذرخواهی کرد. در نتیجه قرائت وصیتنامه امام به عهده آقای خامنهای که در آن زمان رئیسجمهور بودند قرار گرفت. جلسه عجیبی بود و بارها و بارها جلسه به دلیل تأثر نمایندگان و گریه شدید آنها دچار وقفه شد و لذا خواندن وصیتنامه تا ظهر طول کشید. جلسه بعدی در ساعت سه بعدازظهر تشکیل شد.
*چه موضوعاتی در آن جلسه مورد بحث و بررسی قرار گرفت؟
قبل از تصمیم در باره موضوع حساس جانشینی امام، ابتدا باید تکلیف چند موضوع، از جمله عزل آقای منتظری روشن میشد. هر چند ایشان کتباً استعفا داده بود و امام هم پذیرفته بودند، اما به لحاظ قانونی، باید مجلس خبرگان نیز عزل ایشان را تصویب میکرد. موضوع به رأی گذاشته شد و با اکثریت قریب به اتفاق به تصویب رسید. نکته دوم، موضوع شرط مرجعیت رهبری بود. هر چند در بازنگری قانون اساسی بر اساس دستور حضرت امام، شرط مرجعیت از شرایط رهبری حذف شده بود، اما هنوز بازنگری تمام نشده و قانون اساسی جدید به تصویب ملت نرسیده بود، لذا خبرگان موظف بودند بر اساس قانون اساسیِ سابق کار کنند.
در اصل ۱۰۷ قانون اساسی شرط مرجعیت برای رهبری ذکر شده و آمده بود که چنانچه خبرگان نتوانستند بر سر یک مرجع به توافق برسند، باید سه یا پنج مرجع واجد شرایط رهبری را به عنوان اعضای شورای رهبری تعیین کنند. بحث بر سر این بود که آیا مقصود از این مرجع، مرجع بالفعل است و رهبر باید در هنگام انتخاب، مرجع تقلید باشد و یا منظور مرجع تقلید بالقوه است، یعنی افرادی که از لحاظ علمی در مرتبهای هستند که میتوانند احکام اسلام را از منابع فقهی استنباط کنند، هر چند که در آن زمان رساله علمیه نداده و مقلد نداشته باشند.
عدهای بر این امر پافشاری میکردند که رهبر را باید از بین مراجع تقلید بالفعل انتخاب کنیم، زیرا مشروعیت نظام و تنفیذ احکام صادره مستلزم آن است که رهبر از مراجع تقلید باشد و مرحوم آیتالله گلپایگانی را به عنوان شایستهترین فرد معرفی میکردند. استدلالشان هم این بود که حتی اگر خود ایشان هم فرصت و توان اداره کشور را نداشته باشند، میتوانند فردی را به عنوان قائممقام انتخاب کنند که امور محوله را انجام بدهد و ایشان تنفیذ کنند.
*جنابعالی چه نظری در این خصوص داشتید؟
من مرجعیت بالفعل را از شرایط ضروری برای رهبری نمیدانستم.
*بر چه مبنایی؟
بر مبنای نامه امام. ایشان در نامهای خطاب به مرحوم آقای مشکینی نوشته بودند که من از ابتدا شرط مرجعیت را برای رهبری لازم نمیدانستم و معتقد بودم مجتهد عادلی که مورد تأیید خبرگان سراسر کشور باشد، کفایت میکند و حکم او نافذ است. بنده نامه امام را عیناً قرائت کردم تا توجه نمایندگان خبرگان را به این نکته جلب کنم که نظر امام نیز بر مرجعیت رهبر نبوده است. غیر از قول امام که برای ما حجت بود، در هیچ یک از کتب حدیث و فقه هم دلیلی بر شرط مرجعیت ولی امر و حاکم شرعی پیدا نمیکنیم و شرایط را فقاهت وعدالت ذکر کردهاند. خود امام هم در کتاب ولایت فقیه روی فقاهت و تقوا تأکید کردهاند.
*خود شما هم در این زمینه صحبتی با امام داشتید؟
بله، امام دستور داده بودند شرط مرجعیت حذف شود، لذا من و مرحوم آیتالله موسوی اردبیلی دور روز قبل از بستری شدن امام، خدمت ایشان رفتیم و عرض کردیم که در کمیسیون ولایت فقیه قصد داریم شرط مرجعیت تقلید را برای رهبری، به عنوان یک مرجح و اولویت و نه شرط حتمی ذکر کنیم، نظر حضرتعالی چیست؟ امام فرمودند، «صلاح نیست، در آینده مشکل پیدا میکنید». پس از من دو نفر از نمایندگان در تأیید صحبتهای من صحبت کردند. همه معتقد بودند که انتخاب رهبری باید هر چه زودتر صورت بگیرد. برخی هم اعتراض داشتند که شما فقط دارید روی بحث مرجعیت و اعلمیت تکیه میکنید. تکلیف سایر شرایط رهبری از قبیل تدبیر، مدیریت، منش اجتماعی و سیاسی چه میشود؟
*بالاخره نتیجه این بحثها به کجا انجامید؟
حاصل کل صحبتها این بود که اولاً با توجه به اوضاع و شرایط داخلی و خارجی، باید هر چه سریعتر درباره رهبری تصمیم بگیریم و ثانیاً چون در حال حاضر فقیه جامعالشرایط ممتازی را برای تصدی این مسئولیت سنگین سراغ نداریم، باید از انتخاب یک فرد صرفنظر و شورای رهبری را انتخاب کنیم.
*چه کسانی کاندید شدند؟
برای این شورا عمدتاً از آقای خامنهای، آقای مشکینی، آقای موسوی اردبیلی، آقای هاشمی و حاج احمد آقای خمینی نام برده شد. چهار نفر اول مجتهد و آشنا با افکار امام و دارای سابقه در امور مدیریتی و اجرایی بودند و حاج احمد آقا هم به عنوان یادگار امام و کسی که دقیقاً با افکار امام آشنا بود، به عنوان شایستهترین گزینهها مدنظر بودند. البته ازآقای محمد فاضل [لنکرانی] و آقای جوادی آملی هم ذکری به میان آمد. پس از آن درباره فردی یا شورایی بودن رهبری بحث و تبادل نظر شد و موضوع به رأی گذاشته شد. عدهای از آقایان با شورایی بودن رهبری مخالف بودند و دلایل قابل قبولی هم داشتند.
*دلایلشان چه بود؟
آنها میگفتند ادله ولایت فقیه در ولایت فرد ظهور دارد، دراین صورت در شورای رهبری، ولایت از آنِ کیست؟ مضافاً بر اینکه چنین ولایتی در احادیث و فقه اسلام سابقه ندارد. از این گذشته نهادهای شورایی از قبیل شورایعالی قضایی و شورای صدا و سیما در عمل موفق نبودند و لذا در بازنگری قانون اساسی حذف خواهند شد، منتهی چون تا زمان تشکیل مجلس خبرگان در زمینه رهبری چنین تجربهای نداشتهایم، مضار آن را درک نکردهایم.
نکته مهمتر از همه اینکه مردم به رهبری شورایی عادت ندارند و این امر برایشان نامأنوس است. آنها همواره با رهبری فردی مأنوس بودهاند و لذا در عمل با رهبری شورایی مشکل پیدا خواهند کرد. در عین حال در مواقع حساس و بحرانی که نیاز به تصمیمگیری قاطع و فوری است، یک فرد بهتر میتواند به نتیجه برسد و تصمیم بگیرد. در هر حال سرانجام رأیگیری شد و رهبری فردی به تصویب رسید.
*چه شد که در نهایت، حضرت آیت الله خامنه ای برای رهبری معرفی شدند؟
یکی از خبرگان ایشان را پیشنهاد داد. بعد هم مرحوم آقای هاشمی گفت که پیشنهاد خود ما هم آقای خامنهای است و برای تأیید حرفش، قول امام در باره ایشان را نقل کرد و گفت: «زمانی که مسئله آقای منتظری داغ شده بود، همراه با رؤسای قوا و نخستوزیر و حاج احمد آقا خدمت امام بودیم و خدمت ایشان عرض کردم که اگر آقای منتظری را عزل کنید، ما در انتخاب رهبری دچار مشکل میشویم. امام رهبری شورایی را نمیپسندیدند. ما هم معتقد بودیم که در حال حاضر فردی را نداریم که از هر نظری برای قبول این مسئولیت بزرگ مناسب باشد. امام خیلی قاطع فرمودند: «چطور ندارید؟همین آقای خامنهای!» ما تصور کردیم که این حرف را برای اقناع ما زدهاند و قرار گذاشتیم که مطلب به جایی درز نکند که البته کرد. خود آقای خامنهای هم اصرار داشتند که موضوع در جایی مطرح نشود. من بهرغم اینکه قانع شده بودم، یک بار دیگر به شکل خصوصی خدمت امام رفتم و روی این موضوع پافشاری کردم. امام باز فرمودند: «وقتی کسی مثل آقای خامنهای را دارید، مشکلتان چیست؟ چرا تردید میکنید؟».دیروز هم از حاج احمد آقا شنیدم که وقتی آقای خامنهای به کره رفته بودند، تلویزیون ایشان را با آقای کیمایلسونگ نشان داد. من گفتم: «آقای خامنهای خوب جا افتاده و واقعاً آبرویی برای نظام هستند.» امام فرمودند: «ایشان برای رهبری هم فرد شایستهای است».
به این ترتیب آیتالله خامنهای به عنوان بهترین مصداق واجد شرایط رهبری در آن زمان مشخص شدند و موضوع به رأی گذاشته شد.
*برخی با استناد به اینکه آقای هاشمی بعد از رای نیاوردن رهبری شورایی، دیدگاه امام را نقل کرد، می گویند: اگر ایشان از اول این مطلب را نقل کرده بود، دیگر بحث برسر شورایی بودن و غیرشورایی بودن رهبری پیش نمیآمد. دیدگاه جنابعالی دراین باره چیست؟
اولاً خود آقای خامنهای گفته بودند این مسئله را جایی نقل نکنید. آقای هاشمی وقتی این خاطره را نقل کرد که دیگر شرعاً احساس کرد که باید برخی ملاحظات را کنار بگذارد و از آنچه که خبر دارد، سایر اعضای خبرگان را هم مطلع کند. ثانیاً شاید بشود از این جنبه هم به مسئله هم نگاه کرد که در آغاز جلسه، سعی براین بود که خبرگان نخست خودشان و در خلال مباحث به نتیجه برسند که البته رسیدند. آقای هاشمی، نظر امام در باره آیتالله خامنهای را وقتی مطرح کرد که از سوی برخی از نمایندگان، مسئله رهبری ایشان به شکل تلویحی مطرح شده بود و از آقای هاشمی خواستند که در این باره بیشتر توضیح بدهد.
*برخی اخیراً ادعا کردهاند که درآن جلسه، نمایندگان در«فضایی احساسی» و متاثر از اعلام دیدگاه امام در باره آیتالله خامنهای، به رهبری ایشان رای دادند. دیدگاه شما در باره این فرضیه چیست؟
بنده به عنوان نایب رئیس آن جلسه، هردو ادعا را تکذیب میکنم. اولاً در باره احساسی بودن فضا باید گفت که طبعاً همه ما و ملت ایران و مسلمانان جهان و حتی غیرمسلمانان استکبارستیز در تمام دنیا از رحلت امام متاثر شده بودند وغم بزرگی را احساس میکردند؛ اما اگر بخواهند از این امر این نتیجه را بگیرند که ۸۰ نفر مجتهد بدون ملاک شرعی و مقنع صرفاً بر مبنای احساس تصمیم گرفتند و ملاکات شرعی وعقلی را کنار گذاشتند، سخنی لغو و تهمت و توهین به این عده از علماست و عقوبت اخروی دارد.
ثانیاً همانطور که قبلاً عرض کردم، اسم آقای خامنهای به عنوان عنصر صالح و مجتهد برای تصدی این امر اساساً قبل از اعلام نظر امام به میان آمد. وقتی بحث رهبری شورایی پیش آمد، آقای خامنهای جزو چند نفر مجتهدی بود که اعضای خبرگان برای حضور در شورا مدنظر داشتند. نظر امام در باره ایشان در مرحله بعد و وقتی مطرح شد که رهبری شورایی از سوی اکثریت رد شد و بحث به این سو آمد که حالا که بنا بر رهبری فردی است چه کسی را انتخاب کنیم؟
علاوه بر همه اینها همانطور که عرض کردم، مسئله هم، ابتدا از طرف آقای هاشمی مطرح نشد و چند نفر از نمایندگان از طرقی از دیدگاه امام در باره رهبری آیتالله خامنهای اطلاع یافته بودند و از آقای هاشمی خواستند که تفصیل ماجرا را بیان کند. اینجا بود که آقای هاشمی ماجرا را نقل کرد. ایشان هم از قبل، برنامه از پیش تعیین شدهای برای سوق دادن جلسه به سمت و سویی خاص را نداشت و نمیخواست دست نمایندگان را در انتخاب ببندد. آیت الله خامنهای در یک فرآیند طبیعی و در خلال مباحث نمایندگان مطرح و به رهبری انتخاب شدند.
*اشاره فرمودید که آیتالله خامنهای نخست خودشان با این انتخاب مخالف بودند. این مخالفت را چطور ابراز کردند؟
همین طور است. ایشان وقت گرفتند و به عنوان مخالف کاندیداتوری خود، پشت تریبون قرار گرفتند و مطالبی را به عنوان علل مخالفت خود بیان کردند که البته مورد قبول خبرگان قرار نگرفت و سرانجام رهبری آیت الله خامنهای به رأی گذاشته شد و با اکثریت بیش از دو سوم آرا به تصویب رسید.
*بعد از نزدیک به سی سال، دیدگاه شما درباره انتخاب آن روزتان چیست؟ و آن تصمیم را در چه رتبهای از صحت و صواب میبینید؟
در طول این مدت در ارتباطاتی که با آیتالله خامنهای داشتیم و در موقعیتهای مختلف، فرد بهتری را نیافتیم و هر چه همزمان میگذرد، میبینیم ایشان با موضعگیریها و رفتارش، بهخصوص در شرایط خطیر فعلی، بهترین فرد برای این منصب بوده وهست. تاکید میکنم که بعد از سیسال، میبینیم که هنوزهم بهترین فردی که بتواند جامعه اسلامی را در دنیا اداره کند و در صدور انقلاب هم توفیق کامل داشته باشد، ایشان است و کاملاً از این موضوع مطمئن هستیم. ولی یک نگرانی بزرگ داریم که بعد از ایشان چه میشود؟ الان آیتالله خامنهای در جهان جا افتاده است و نهضتهای اسلامی را در جهان اداره میکند. گاهی که خدمت ایشان میرسم، عرض میکنم این کار را بسیار خوب انجام میدهید، ولی نگرانم بعد از ایشان قرار است چه کسی امور را اداره کند؟ بالاخره ما هم بشرهستیم و مثل هر انسان دیگری گاهی نگران میشویم. من هم نگران آینده انقلاب هستم. البته پرورش چنین فرد شایستهای ابتدائا بر عهده حوزه علمیه و ثانیاً خبرگان رهبریست که اگر کوتاهی کنند مسئول خواهند بود.
من بارها خودم این را بهطور خصوصی به رهبری گفتهام که: برای طول عمر و دوام توفیقات شما دعا میکنم. از خدا میخواهم تا زمان ظهور حضرت مهدی(عج) شما را زنده نگه دارد، همانطور که در زمان امام هم همین دعا رامیکردیم ولی باید مراقب حریان طبیعی زندگی بشر هم بود. ایشان معمولاً در جواب این عرض بنده میفرمایند: «خدا میخواهد این نظام باقی بماند و طبعاً همین نظام درمواقع لزوم نیازهای خود را برآورده میکند، همانطور که بعد از امام این طور شد».
*جنابعالی علاوه بر رای در خبرگان، در سال ۱۳۶۹ شخصاً همانند عده زیادی از علمای بزرگ بطور مکتوب، فقاهت و اجتهاد و جامعیت حضرت آیتالله خامنهای را اعلام نمودید. بنظر شما آیا ایشان در این سه دهه توانستهاند راه و تفکر امام را در مقام نظر و عمل تحقق بخشند؟
ایشان که قطعاً تمام تلاش و جدیتهای لازم را کردهاند و در بهترین وجه ممکن تفکر و خط امام را به درستی و جامع تبیین کردهاند و در مقام عمل برای اجرا و پیگیری راه امام و تحقق آرمانهای امام در بالاترین حد ممکن و بطور خستگی ناپذیر تلاش کردهاند. هرچند در بسیاری از امور بخاطر کوتاهی دیگران در انجام وظایفشان، مطالبات و رهنمودهای ایشان تحقق نیافته و به همین دلیل ایشان از وضعیت بعضی از امور راضی نیستند. ایشان میگویند و تاکید هم میکنند، اما در عمل میبینیم که بعضی از کارها انجام نمیشوند. ایشان کمبودها و نواقص را میبینند، طبعاً در برخی از موارد نگران هم هستند. با این همه قطعاً ایشان در همه کارها بر اساس تکلیف عمل کردهاند، دراین جنبه هیچ تردیدی نیست. دستگاههای دیگر هم وظیفهشان این است که کارشان را درست انجام بدهند، اما بعضاً انجام نمیدهند. الان مسائل مربوط به اقتصاد و فرهنگ و… را ببینید. به هرحال کاستیهایی وجود دارند که رفع آنها همت عموم دستگاههای نظام را میطلبد، وگرنه رهبری که همواره بر رفع مشکلات تاکید و برای آن تلاش کردهاند. در هر مورد که مسئولین ذیربط، دستورات ایشان را با جدیت اجرا کردهاند نظام جمهوری اسلامی به موفقیتهای بزرگی دست یافته است و به تعبیر دیگر هرکجا پیروزی و موفقیت بزرگی رخ داده است همانجاست که پیروی ازمقام ولایت بعمل آمده است.
*حضرتعالی جزو مجموعهای بودید که وقتی حضرت امام در سال ۱۳۴۲ دستگیر شده بودند، در حالیکه هنوز مرجعیتشان در میان عامه مردم مطرح نشده بود، مرجعیت ایشان را به جامعه اعلام کردید. دلیل این کار چه بود و چه بازتاب و نتیجه ای داشت؟
در جواب حضرتعالی عرض میکنم که بعد از دستگیری حضرت امام و انتقال ایشان به تهران، این احتمال جدی وجود داشت که هدف رژیم شاه از این اقدام، محاکمه ایشان است. شنیده میشد که رژیم میخواهد برای ایشان دادگاه صحرایی تشکیل بدهد. طبعاً با آن شرایط به نظر میآمد امام را اعدام خواهند کرد!. طلبههای علاقمند به ایشان و فضلا و اساتید، از این وضع شدیداً نگران بودند و در صدد برآمدند که کاری کنند تا این محاکمه انجام نشود، چون به هرحال شرایط خطرناک بود. یکی از راههایی که به نظرشان آمد این بود که کاری بکنند تا امام مصونیت داشته باشند و نتوانند ایشان را محاکمه کنند. در آن زمان هم، جایگاه مرجعیت تقلید، حرمت و مصونیت داشت؛ بالاخره مرجعیت همیشه جایگاه خاصی داشته است.
در این جهت، یکی از کارها این بود که مرجعیت ایشان را اعلام کنند، اما این کار هم در زمانِ خفقان رژیم شاه، کار ساده ای نبود. لذا عدهای از فضلا و اساتید انقلابی در صدد برآمدند تا متنی تهیه کنند و مخفیانه شروع به کار کردند. یکی از طلاب، متصدی شد این اطلاعیه اعلام مرجیعت امام را به منزل آقایان ببرد و از آنها امضا بگیرد. البته غیر از این، کارهای دیگری هم انجام میشد ولی اقدامی که خیلی ضروری به نظر میرسید، همین کار بود.
هر کسی هم حاضر نبود این کار را بکند، ولی همیشه طلاب انقلابی در این زمینه بزرگترین نقش را داشتند. این طلبه مخفیانه به منزل تکتک آقایان میرفت و جریان را میگفت که: تنها راه برای حفظ جان حضرت امام، امضای این متن است. به منزل ما هم آمدو ما هم امضا کردیم.
تعدادی از آقایان امضا کردند. پس از گرفتن امضا، چاپ آنها مسئله مهمی بود. طلاب انقلابی به شکل مخفیانه وسایلی برای تکثیر داشتند و این اعلامیه را تکثیر کردند. اما نشر و توزیع این اعلامیه هم کار سادهای نبود، ولی طلبههای انقلابی با ارتباطاتی که با شهرستانها داشتند، این کار را انجام دادند و پی کار را گرفتند و اطلاعیه به سرعت در تمام ایران پخش شد و ساواک نتوانست کاری بکند. این سرعت عمل، بسیار موجب آشفتگی و شگفتی دستگاه اطلاعاتی رژیم شاه شد که اینها چگونه و با چه وسیلهای این اعلامیه را چاپ و به این شکل توزیع کردهاند و حتی یک نفرشان هم گیر نیفتاده است؟
با این همه، صرف این کار برای جلوگیری از محاکمه حضرت امام کافی نبود. وظیفه دیگری که فضلا و جمع طلاب علاقمند به امام انجام دادند، این بود که عدهای از آقایان قم و شهرستانها را ترغیب کردند که به تهران بروند و در آنجا مانع از محاکمه امام شوند. خود من به همراه آیتالله منتظری در این قضیه نقش فعالی داشتیم. درِ خانه تکتک مراجع رفتیم و جریان را گفتیم که قضیه از این قرار است که شاه میخواهد امام را محاکمه و اعدام کند و شما بهتر است به تهران بروید و از نزدیک جلوی این کار را بگیرید. به خیلی از آقایان گفتیم. بعضیها قبول میکردند، برخی هم قبول نمیکردند، ولی اکثراً تحت تأثیر قرار میگرفتند. آیتالله مرعشی نجفی از قم، آیتالله میلانی از مشهد، آیتالله بهبهانی از اهواز، آیتالله محلاتی از شیراز و خلاصه علمای بلاد از شهرهای مختلف به تهران آمدند.
به هر حال و به هر طریق ممکن توانستیم عدهای از آقایان را متقاعد کنیم که به تهران بروند. طبعاً این گردهمایی برخلاف نظر ساواک بود و نمیخواست علمای بلاد در تهران جمع شوند. مرحله مهم و مشکل بعد این بود که حالا باید چگونه این جمع را هماهنگ کرد. در آنجا بحث شد که آقایان اقدامی کنند. عمده این بود که آقایان در آنجا اطلاعیهای بدهند و جلوی اعدام حضرت امام را بگیرند. وقتی در جلسات صحبت می شد، هر کسی نظری میداد که این کار و آن کار را بکنیم و اینکه بتوان کاری کرد که آنها یک اعلامیه رسمی بدهند، کار سختی بود. مثلاً وقتی که قرار شد آقایان اطلاعیهای بدهند، متن اطلاعیه که تهیه شد، هر یک از آقایان نظری داشت. یکی میگفت تند است! یکی میگفت صلاح نیست و…
من و آقای منتظری چند متن تهیه کردیم و پیش آقایان بردیم. همگی هم که در یک جا نبودند و در جاهای مختلف اقامت داشتند. وقتی میگفتند این تند است، متن دیگری را جلوی دستشان میگذاشتیم و میگفتیم این یکی چطور؟ بالاخره در جایی میپذیرفتند و امضا میکردند.
همه آقایان تحت نظر ساواک بودند و به امضا رساندن این اطلاعیه هم کار دشواری بود، ولی به هر حال هر طور که بود، اطلاعیه را این طرف و آن طرف میبردیم و امضا میگرفتیم. این را هم بگویم که آیتالله مرعشی نجفی از همه بیشتر همراهی میکرد. آخر سر هم اطلاعیه را بردیم حضرت عبدالعظیم«ع» چون آقای [سید کاظم] شریعتمداری در آنجا اقامت داشت. رفتیم که از او امضا بگیریم که این هم کار مشکلی بود، چون از بیت ایشان افرادی به آنجا آمده بودند که بعضاٌ با نهضت و امام همراه نبودند. به هر صورتی که بود، آقای منتظری اطلاعیه را نزد او برد و امضا گرفت. مراقب بودیم هر جور شده کار این اطلاعیه را تمام کنیم چون احساس میکردیم زیر نظر هستیم. و ظاهراً عُمال ساواک هم خبر داشتند که اطلاعیه نزد آقای منتظری است. خاطرم هست قبل از اینکه وارد حرم شویم، آقای منتظری را دستگیر کردند و بردند. منتهی کاری که ما کرده بودیم، این بود که اطلاعیه را زیر کاجهای مدرسه برهان پنهان کرده بودیم. آقای منتظری را گرفتند و بردند زندان، ولی نتوانستند چیزی از ایشان بگیرند و بعد از مدتی هم آزادش کردند. ما رفتیم و اطلاعیه را برداشتیم و بردیم منتشر کردیم.
*بسیاری از نسل قدیم ما هم این شرایط و سختیها را فراموش کردهاند! نسل جدید هم اصلاً نمیتواند تصور بکند که در آن دوره چه خفقان و شرایط سختی حاکم بوده. به هر حال نتیجه آن اقدامات حفظ جان حضرت امام و تثبیت جایگاه ایشان و ولایتفقیه در انقلاب و پس از آن در نظام اسلامی شد. متاسفانه باید اذعان کرد که بهرغم اینکه اصل ولایتفقیه مهمترین رکن نظام اسلامی است و به برکت همین اصل بود که این نقطه عطف تاریخی برای ایران و بلکه جهان اسلام رقم خورد، متأسفانه تا به حال این اصل مهم، آن گونه که باید و شاید تبیین نشده است. هر چند که این مقوله یک مسئله علمی عمیق است و تبیین آن در یک یا چند جلسه نمیگنجد، بد نیست در این مجال اشارهای به عصاره و لُبّ بحث ولایتفقیه و ضرورت آن بفرمائید.
ولایتفقیه در تمام مراحل مبارزات بزرگترین نقش را داشته است. اگر فضلا، مدرسین، طلاب و مردم فعالیت میکردند، به اعتبار پیروی از ولایتفقیه بود. دستورات حضرت امام بود که به انسان تکلیف میکرد برود و آن اقدامات را انجام بدهد. در تمام مراحل اینگونه بود. حتی هنگامی که ما در تهران از آقایان امضا میگرفتیم، مبنای ما پیروی از ولایتفقیه بود.
آن روزها اقدام به چنین کارهایی آسان نبود و زندان، تبعید و گرفتاری داشت، ولی چون مساله ولیفقیه مطرح بود، میگفتیم همه اینها واجب و مأجور است و زندان، شکنجه و تبعیدش را هم قبول میکردیم. در مراحل بعدی هم ولایتفقیه مبنای اقدمات ما بود. مردم هم میگفتند چون ولیفقیه و امام فرموده است، این کار را میکنیم و مأجور هم هستیم. اگر ولایت فقیه نبود که این فداکاریها نبود. خود دفاع مقدس و جنگ و شهادتها، همه در پیروی از ولایتفقیه و حکم امام بود. اگر در رأس این انقلاب یک مجتهد جامعالشرایط نبود، شهادت و شهید معنی پیدا نمیکرد واصلاً انقلاب پیش نمیرفت. در تمام این زمینهها بزرگترین نقش را ولایتفقیه داشته است.
در همه مراحل، این حضرت امام بود که میگفت پیش بروید و این کار را بکنید. بعد از امام هم همینطور هرجا پیشرفت وپیروزی و موفقیتی حاصل شده در پرتو اطاعت از ولایت فقیه بوده است. الان مجال بحثش نیست که ادله ولایتفقیه چیست؟. اگر کسی غیر از ولیفقیه بود، چه کسی این کارها را میکرد؟ همه اگر انقلاب و نهضت کردند، به خاطر پیروی از ولایتفقیه بود. طبق آیه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(۱) مردم اگر اطاعت کردند به خاطر «أولِیالأمرِ» و به اعتبار اتصال به «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» بوده است. لذا مردم وظیفه خود میدانستند «أَطِیعُوا اللَّهَ» -اطاعت از خدا که امری عقلی است- و «أَطِیعُوا الرَّسُولَ» که به اعتبار وحی واجبالاطاعه است، چون دستور خداست که از رسول اطاعت کنید و «أُولِی الامرِ مِنکُم» یعنی کسانی که امر حکومت در دستشان است هم مستند به قرآن و در طول اطاعت از دو مرجع قبلی است. مصداق اول«أُولِی الأَمرِ»، ناظر به ائمه«ع» است. آنها مصداق اعلای این آیه هستند. پس از آنها در زمان غیبت، «أُولِی الأَمرِ» جانشینان امام معصوم«ع» و بر حسب ادله روایی و عقلی فقها هستند.
به هر حال اسلام با احکامی که دارد نمیتواند بیمجری باشد و این احکام را باید کسی پیاده کند که همان فقها هستند. حالا چه به استناد ادله روایی ولایتفقیه و چه مهمتر از همه اینها، ادله لُبّی به این امر دلالت دارد. مصداق اتم این ادله، این است که اسلام بیصاحب بی مجری نیست و این همه احکامی که دارد، از جمله جهاد، وجوب جهاد و بیتالمال و….، مجموعاً وجود یک حکومت را مشخص ولازم میکند. اگر ادله روایی را هم نداشتیم، خود ادله لُبّی کافی بودند در اینکه بگوییم اسلام صاحب و مجری میخواهد.
پینوشت:
۱ـ نساء/ ۵۹