«بازیگوش»
نویسنده: شهریار عباسی
ناشر: هیلا، چاپ اول 1397
200 صفحه، 15000 تومان
****
در کتاب فاست گوته جملهای هست که میگوید «در ابتدا کنش بود»، یونگ درباره این جمله از کتاب میگوید: «کنشها هرگز ابداع نشدهاند. بل تنها رخ دادهاند. در حالیکه اندیشه، کشف نسبتاً اخیر انسان است.» (انسان و سمبولهایش: 117) اینها جملاتی است که یونگ ذیل بحثی دربارهی کهنالگوها مطرح میکند. در واقع او کهن الگوها را کنشهایی غریزی میداند که از یک الگوی مشخص و تکرارپذیر تبعیّت میکنند. با پذیرفتن این موضوع و با بررسی کهنالگوهایی شناخته شده میتوان به این نتیجه رسید که گاه سرنوشت آدمی در یک لحظه و طبق یک رفتار غریزی چگونه دستخوش تغییراتی میشود. ردّ این کهنالگوها را تا قدیمیترین اسطورهها و حکایات دینی میتوان گرفت، همچون قصّهی هابیل و قابیل و کهنالگوی برادرکشی، کهن الگوی پسرکشی که بیشتر در ادبیات شرق مطرح است و نمونه معروف آن داستان رستم و سهراب است و یا کهن الگوی پدرکشی همچون داستان ادیپ در یونان باستان. آنچه در تمامی این داستانها توجه را به خود جلب میکند سرنوشتی مقدّر است و در این اندیشه فرو رفتن که اگر اتفاقها به هر طریقی به گونهای دیگر رقم میخوردند، چگونه سرنوشت آدمی آماج اتفاقهایی دیگرگون میشدند. با این مقدمه میخواهم شما را با رمانی آشنا کنم که پر از وقایع، رخدادها و کنشهایی است که پس از خواندن، مخاطب را در خصوص سرنوشت شخصیتهایی که هر کدام در سیل حوادث دستخوش دگرگونیهایی میشوند، به فکر فرو خواهد برد.
شاید بهترین عبارات در توصیف وضعیت کلی رمان «بازیگوش» نوشتهی شهریار عباسی، عبارتی است که در اواخر کتاب میخوانیم: «اتفاقها مثل سلاطین شریک نمیپذیرند و وقتی رخ میدهند، یک سلسله از اتفاقها را با خودشان میآورند و سلسلهی دیگری از اتفاقها را محو میکنند.» (صفحهی 145) و با یک نگاه کلی به اتفاقهایی پیاپی که در خلال داستان رخ میدهند شاید بتوان رمان بازیگوش را از حیث ساخت نیز در زمرهی داستانهایی ذیل عنوان رمان حوادث قرار داد، اتفاقهایی که تغییر مسیرهای اساسی در سرنوشت شخصیتهای اصلی داستان به وجود میآورند و از همان ابتدای کتاب (صفحه 1) که با توصیفی از چگونگی به انجام رساندن یک قتل مواجه میشویم، ظاهر میشوند.
داستان با توصیفهایی از یک قتل آغاز میشود. قتلی که توسط "سمندر" و با وارد آوردن یک ضربه ناگهانی به سر مرتضی، طی یک حرکت غریزی (با کوباندن سنگ) به وقوع میپیوندد. جنایتی که متبادر کننده اولین جنایت یعنی داستان معروف (هابیل و قابیل) به ذهن مخاطب است و با جلوتر رفتن در داستان و دریافتن این موضوع که مرتضی و سمندر دوستی عمیقی با هم داشتهاند به گونهای که همدیگر را "برادر" خطاب میکردند، و با دریافتن این موضوع که انگیزه اصلی این قتل نیز یک زن بوده است (زن مرتضی) کهن الگوی برادرکشی را در ذهن مخاطب پررنگتر هم میکند. بدون تردید شهریار عباسی نیمنگاهی به اسطورهها در جریان داستان داشته است چراکه آگاهانه صحنهها و اتفاقهای داستان را تدارک دیده و مجال ایجاد چنین تداعیهایی را برای مخاطب ایجاد کرده است، از این نظر میتوان به کارکرد درخت انجیر در این رمان نیز اشاره کرد، درختی که مقدسترین گیاه در اسطورههای هندی است و معتقدند بودا زمانیکه زیر این درخت نشسته بود، به حقیقت دست یافته است. در داستان نیز شاهد آن هستیم که شخصیت مهری ساعتها زیر این درخت مینشیند و به دنبال نشانههایی از یک شهودی درونی میگردد.
رمان "بازیگوش" از زاویه دید سوم شخص نوشته شده است و از این جهت ساختاری روایی دارد، روایتی که راوی در آن بدون هیچگونه داوری در خلال داستان تنها به بازگویی حوادث و اتفاقها میپردازد و گاه نقبی نیز به افکار و احساسات شخصیتها میزند. ماجرای داستان که به لحاظ زمانی سه دورهی پیش از انقلاب ایران، دوران انقلاب و پس از آن را در برمیگیرد بازگوکننده حوادثی پیرامون شخصیتهای اصلی آن یعنی: سمندر، مهری، مرتضی و علی است که عدم داوری راوی در خصوص اتفاقات داستان را میتوان در خصوص اعمال شخصیتها در برابر جریان شکلگیری انقلاب و وقوع جنگ بهتر ملاحظه کرد.
هر کدام از این شخصیتها طیّ بازیای که سرنوشت برای آنها رقم میزند وارد فضایی نو میشوند: ماجرای مرتضی (همسر مهری) از آنجایی رقم میخورد که مرگ برادرش یک سال بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد و در اثر تصادف رانندگی روی میدهد، اما خانواده و دوستانش اعتقاد دارند رژیم او را سر به نیست کرده است. از گذشته مرتضی به خاطر علاقهی زیاد به برادر، به کارهای سیاسی علاقهمند شد و هر موقع برادر با دوستانش راجع به سیاست حرف میزد او نیز خود را به آن ها نزدیک مینمود و به حرف های آن ها گوش می داد. سالها بعد، به دنبال یک آشنایی اتفاقی با فردی به نام مهندس نوری، کم کم علاقهای که مرتضی در پس ذهن خود نسبت به برادر و کارهایش نگه داشته دوباره زنده میشود و همین موضوع زمینهی وارد شدن او به کارهای سیاسی را فراهم میآورد. همانطور که آشنایی او با مهری (زن صیغهایش) و سمندر او را به سرنوشتی ناخواسته یعنی مرگ دچار میکند.
ماجرای سمندر با یک جبر ناخواسته از کودکی شروع میشود. او علاوه بر هیکل درشت و مردانهاش نقصی در مردانگیاش دارد، بعدها به همین دلیل امینِ دوستش مرتضی میشود تا آنجا که زن دومش (مهری) را نزد او برای نگهداری میسپارد. مرتضی که در ساخت قهوهخانه سمندر به همین جهت کمکهایی کرده است از او میخواهد اتاقی کوچک برای مهری در کنج قهوهخانه بسازد و ماجراهای بعد که رقم میخورد، سمندر را به مردی عاشق و قاتلِ دوست خود تبدیل میکند.
ماجرای مهری که زنی ساده (به لحاظ فکری) اما زیباست و سرنوشت، او را با مرتضی آشنا میکند و همین سرنوشت بعد از مرگ مرتضی او را به جایی میرساند که ادعای کرامت نیز میکند و ساعتها زیر درخت انجیر مینشیند (همچون بودا) و به دنبال شهودی در خود و اثبات کراماتش میگردد. و ماجراهایی که برای علی پسر مرتضی رخ میدهد نیز اتفاقاتی از این سلک است.
در انتهای رمان نیز آنچه بیشتر از همه مخاطب را به فکر فرو میبرد بررسی دوباره سلسلهی اتفاقات است (اتفاقات عاشقانه، سیاسی، انقلاب، جنگ و....)، که باعث تغییر هر کدام از شخصیتهای داستان و وارد کردن آنها به مسیری جدید میشود، اتفاقاتی که برای هر کدام ما نیز در زندگی میافتد و مهم این است که از کنار کدامشان بیتوجه عبور کنیم و یا در لحظهی مناسب کدامشان را آگاهانه انتخاب کنیم تا باعث شود ادامه زندگی و سرنوشتمان جور دیگری رقم بخورد.
رمان بازیگوش آخرین اثر شهریار عباسی است، آثار پیشین او موفقتهای گوناگونی کسب کرده اند که مهترین آن برگزیده شدن در جایزه جلال آل احمد بوده است.میخواهم یک نامه کوتاه بنویسم، پیتزای برشته، موسم آشفتگی، دختر لوتی و... از جمله آثار کوتاه و بلند اوست که در سالهای گذشته به علاقمندان داستانهای ایرانی عرضه شده است.