«در جریان تسخیر سفارت نبودم. اطرافیان آقای موسویخوئینیها در آن ماجرا حضور داشتند. آقای هاشمی و آقای خامنهای هم به حج رفته بودند. آقای هاشمی هیچوقت بیان درستی از این مسئله نمیکرد و با اصل قضیه مخالف بود و میگفتند تشنجزدایی باید انجام شود و روابط بر این پایه باشد. این جمله را آقای هاشمی همیشه میگفت و استراتژیاش در دوران ریاستجمهوری نیز همین بود.
به گزارش ایسنا، روزنامه شرق نوشت: «تحلیل دقیق از وقایع با چیدن پازل وقایع کنار هم و فهم عینی از تحولات و اشخاص به دست میآید و گویی تاریخ هیچگاه تمامشدنی نیست، زیرا همیشه در پیوند با مسائل امروز قرار دارد. روایت ۱۰ سال اول انقلاب نیز بخش مهمی از تاریخ ماست که خاطرات شفاهی بسیاری از آن در سینههای افراد نهفته است و برای کشف حقیقت باید به سراغ چهرههای تأثیرگذار بر انقلاب رفت؛ در این زمینه با محمد هاشمی رفسنجانی، معاون وزیر کشاورزی، معاون نخستوزیر، سرپرست وقت وزارت خارجه، مدیرعامل سابق سازمان صداوسیما، معاون وقت رئیسجمهور، عضو وقت مجمع تشخیص مصلحت نظام و مسئول دفتر مرحوم علیاکبر هاشمی رفسنجانی، گفتوگو کردیم.
گزیده این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
- از سال ۱۳۳۶ برای تحصیلات آکادمیک و حوزه به قم رفتم.
- از سال ۱۳۴۰ که آیتالله بروجردی مرحوم و امام وارد صحنه شدند، با پیروی از امام، آقای هاشمی و دوستانشان وارد صحنه سیاسی شدند و من نیز به همراه دیگر دوستانم کار مبارزاتی را به صورت جدی شروع کردیم.
- من و آقای ابراهیم یزدی و دکتر علیمحمد ایزدی و حسین شیخالاسلام و برادران واعظی و جمعیت زیادی بودیم و بعد از مدتی با دانشجویان اروپا ارتباط گرفتیم که در آغاز شهید بهشتی و صادق طباطبایی در آلمان بودند که با آنها ارتباط داشتم. وقتی شهید بهشتی از هامبورگ به ایران رفت آقای مجتهد شبستری و بعد آقای خاتمی در آنجا بودند تا ۵۷ که امام به پاریس رفتند من نیز به آنجا رفتم. از ۱۱۷ روزی که امام در فرانسه بودند ۱۱۴ روز آنجا بودم.
- هیچگاه با سازمان مجاهدین خلق همکاری نداشتیم.
- بعد از ۲۲ بهمن آقای دکتر ایزدی که وزیر کشاورزی دولت موقت بود، از من دعوت کرد در سازمان تعاون روستایی با ایشان همکاری کنم و به من گفت مدیرعامل این سازمان شوید. البته خیلی مربوط به رشته و تخصص من نبود و زیاد در آنجا نماندم. وقتی دکتر شیبانی، سرپرست وزارت کشاورزی شدند، من را به عنوان معاون اداری مالی انتخاب کردند تا زمانی که آقای رجایی با بنیصدر در اداره دولت به مشکل خوردند؛ از جمله در وزارت خارجه که ایشان میتوانست طبق قانون سرپرست آنجا باشد و در این زمان من را به عنوان معاون سیاسی نخستوزیر و سرپرست وزارت خارجه منصوب کردند. بعد از آن از سوی نخستوزیری دعوت به مدیرعاملی صداوسیما شدم. من هنوز موافقت نکرده بودم و میخواستم خدمت امام بروم که بدون هماهنگی من حکم مدیرعاملی صداوسیما را برای من صادر کردند. بعد از آن معاون اجرایی رئیسجمهور و عضو مجمع تشخیص مصلحت و رئیس دفتر مرحوم آیتالله هاشمی بودم.
- در جریان تسخیر سفارت نبودم. اطرافیان آقای موسویخوئینیها در آن ماجرا حضور داشتند. آقای هاشمی و آقای خامنهای هم به حج رفته بودند. آقای هاشمی هیچوقت بیان درستی از این مسئله نمیکرد و با اصل قضیه مخالف بود و میگفتند تشنجزدایی باید انجام شود و روابط بر این پایه باشد. این جمله را آقای هاشمی همیشه میگفت و استراتژیاش در دوران ریاستجمهوری نیز همین بود.
- من معاون سیاسی بودم. آقای خسرو تهرانی، معاون اطلاعات و امنیت آقای رجایی بود. آقای فومنی هم معاون فرهنگی و بهزاد نبوی هم وزیر مشاور بود.
- سفیر شوروی آمد و پیامی مفصل بهصورت محرمانه داد. آقای رجایی هم مکالمات را ضبط میکرد و این پیام را نیز ضبط کردیم و تمام گفتههایش را به دستور شهید رجایی منتشر کردیم و آنها از این کار خیلی ناراحت شده بودند اما دعوای جدی نبود.
- من آنموقع (هشتم شهریور ۱۳۶۰) مدیرعامل صداوسیما بودم و به جلسه دعوت شده بودم. هنگامی که میخواستم به سمت نخستوزیری حرکت کنم، برق صداوسیما قطع شد. آنجا یک ژنراتور داشتیم که وقتی برق رفت، روشن شود و قاعدتا باید ۱۷ثانیه بعد از رفتن برق فعال میشد اما آن روز رادیو و تلویزیون قطع شدند و ژنراتور نیز فعال نشد و اولویت من سازمان بود و ماندم تا مشکل حل شود. در همین میان صدای انفجار آمد و گفتند: نخستوزیری منفجر شده است. دعوتنامهها را هم کشمیری نمیداد ولی یادم نیست چه کسی دعوت میکرد. به گمان آقای رجایی دعوت میکرد. شاید هم خسرو تهرانی بود. دعوتشدهها از طرف دبیر جلسه دعوت میشدند.
- ۷ تیر با آقای رجایی در نخستوزیری بودیم. سفیر لیبی تماس گرفت که پیام مهمی از قذافی برای آقای رجایی دارد و حتما باید برساند. آقای رجایی گفت: بیاید، بعد به جلسه برو! ملاقاتهای خارجی آقای رجایی هم من باید حضور میداشتم و سفیر لیبی آمد و صحبت کردیم و جلسه طول کشید. بعد آقای رجایی گفت جلسه حزب جمهوری شروع شده است و نروید که صدای انفجار آمد.
- پیام قذافی درباره جنگ و خرید اسلحه بود.
- حزب جمهوری پنج نفر هیات مؤسس داشت: آیتالله خامنهای، آیتالله باهنر، آیتالله بهشتی، آیتالله موسوی اردبیلی و آیتالله هاشمی. یک شورای مرکزی هم بود که ۳۰ نفر بودند و من جز آن ۳۰ نفر بودم و کمیتههایی نیز وجود داشت؛ کمیته سیاسی بود که من بههمراه میرحسین موسوی و مسیح مهاجری و تعدادی دیگر عضو آن بودیم و روزنامه نیز توسط ما هدایت میشد. یک کمیته روابط بینالملل هم بود که من دبیر آن بودم.
- در دوران نخستوزیری مهندس موسوی عدهای در دولت مانند آقایان توکلی، پرورش و عسکراولادی طرفدار اقتصاد بازار و مخالف دولتیکردن اقتصاد بودند؛ از جمله میگفتند بازرگانی خارجی نباید دولتی باشد. عدهای نیز در دولت میرحسین موسوی موافق اقتصاد دولتی بودند. البته قانون اساسی نظام اقتصادی را دولتی، تعاونی و خصوصی تعیین کرده بود و طبق قانون اساسی شرکتهای بزرگ دولتی بودند و بعدا آقای هاشمی سعی کرد آنها را به بخش خصوصی واگذار کند و اصل ۴۴ را به مجمع آوردند و تصویب شد. اختلاف اصلی نیز بر سر نظام اقتصادی ایران بود که آقای حبیبالله عسکراولادی و اطرافیانشان جزء کسانی بودند که طرفدار بخش خصوصی بودند و اوایل انقلاب به علت برداشتهایی که از اقتصاد زمان شاه وجود داشت، عدهای مخالف اقتصاد دولتی بودند و میگفتند این همان اقتصاد شاهنشاهی است. مهندس موسوی نیز حرف قانونی میزد. در آن زمان نخستوزیر و رئیسجمهور داشتیم که رئیسجمهور مسئولیت اجرایی زیادی نداشت که همین باعث شده بود میان نخستوزیر و رئیسجمهور در برخی مسائل اختلاف به وجود بیاید، البته عمده بحثها اختلاف نظرات اقتصادی بود.
- اواخر جنگ آمریکاییها با ما وارد جنگ شدند، از طرفی امکانات ما کافی نبود و محسن رضایی هم نامهای به امام نوشته بود که در طول پنج سال با وجود مهمات کافی میتوانیم یک پیروزی به دست بیاوریم و پیروزی فوری مطرح نیست. شرایط کشور نیز وارد مرحله خطرناکی شده بود، آقای هاشمی بهعنوان جانشین فرمانده کل قوا خدمت امام میفرمایند من قطعنامه را میپذیرم، شما من را بهعنوان فرمانده کل محاکمه و اعدام کنید. امام بعد از تأملی قطعنامه را میپذیرند، البته قبل از صدور بیانیه امام، جلسهای در دفتر رئیسجمهور تشکیل شد که ۲۷ نفر از مسئولان شرکت کردند. آنجا درباره شرایط جبههها و جنگ بحث شد. تا آنجایی که خاطرم هست همه موافق پایان جنگ بودند. امام با وجود مجموعه این شرایط و فداکاری آقای هاشمی تصمیم گرفتند خودشان قطعنامه را بپذیرند.
- امام خودشان مسائل را تعیین میکردند و بیانیهها را مینوشتند و به کسی نمیدادند. حتی بر سر عزل من از صداوسیما توسط شورای سرپرستی متشکل از نمایندههای سه قوه که آقای لاریجانی منصوب شد، امام گفتند به نمایندهتان بگویید یا استعفا دهد یا شما را عزل میکنم. سپس امام من را به عنوان نماینده خودشان در صداوسیما منصوب کردند و در مجلس بحث شده بود که این کارها از سوی احمد آقاست که امام در پایین حکم من نوشتند گفته شده احمد امور دفتر من را به دست دارد اما این حرف خلاف است و گوینده به درگاه خدا توبه کند.
- در مجلس سوم بحث کویت و صدام هم پیش آمد. بعضیها در مجلس پیشنهاد میدادند که ایران با صدام بر علیه آمریکا همکاری کند که آقای محتشمیپور و دوستانشان طرفدار این نظریه بودند و به صدام صلاحالدین ایوبی میگفتند که میخواهد مقابل آمریکا بایستد و ما باید حمایتش کنیم. آقای هاشمی مخالف این دعوا بود و میگفت صدام متجاوز کشورهاست و بعد از کویت به بقیه کشورها هم حمله میکند و جغرافیای منطقه را بر هم میزند. آقای هاشمی گفت اعلام بیطرفی میکنیم و در مجلس علیه این نظر آقای هاشمی خیلی صحبت میکردند.
- خروجم از کارگزاران به دلیل مسائل شخصی بود. نمیخواستم کار حزبی انجام دهم.