فارس نوشت: شهریار، عاشق قرآن بود. عشق این شاعر بلندآوازه به قرآن را میتوان در تصویری که خود از ترنم آیات الهی و مناجاتهای نیمهشبش به «خالد اروجعلیپور» داد و صدایش هنوز در آرشیو صداوسیمای مرکز تبریز موجود است، دید. این که هرشب و هرشب، کمی مانده به سحر را با قرآن و مناجات و راز و نیاز میگذراند و این که شعر به او الهام میشود و اهل اشارت میدانند که الهام، جز وهم است.
دلم جواب بلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را
به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش توست
نه ابتدای تو دیدم نه انتهای تو را
تو از دریچۀ دل میروی و میآیی
ولی نمیشنود کس، صدای پای تو را
گذر شهریار به عرفان و حکمت، از رهگذر همین مؤانست مدام با کلام الهی بود؛ مؤانستی آمیخته با تأمل و تدبر و شهود. و شهود، دیدن است و همراستا با کشف و مکاشفه، که خودِ استاد در مصاحبهای با تلویزیون بدان اشاره میکند: «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید»، کناررفتن پردهها و دیدنِ آنچه نادیدنی است.
ناگهان در صوامع ملکوت
این حدیثم سروش گفت به گوش
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو
«هاتف اصفهانی»
و این کشف را شهریار ملک سخن، جز به عبادت و راز و نیاز و انابه نیافت و چیزهایی دید که در برابر دیدگانش گشودند و چیزهایی گفت که در گوشش خواندند. راوی این سخن دُرَرآمیز حضرت آیتالله سیدرضا بهاءالدینی، خودِ این ناقابل هستم از سفری که در سال هفتاد و دو با استاد صمد قاسمپور به قم داشتیم و ایشان به دیدار آقای بهاءالدینی رفتند و مرا خواب در ربود در سحرگاهی که نسیم، گیسوان خورشید را میآشفت. از زبان استاد قاسمپور که آقا فرموده بود: «این شهریار شما اواخر یک چیزهایی میگفت».
و شهریار چه چیزهایی میگفت که در مرکز دقت این عارف وارسته قرار گرفته بود؟ لابد نه از آن چیزهایی بود که همگان دانند.
ای عسس! گر شاد از این هستی که شب مستم گرفتی
من از این شادم که میافتادم و دستم گرفتی
بگذرم از این مقال که حکایت جولان مگس در عرصۀ سیمرغ خواهد بود لاف چو منی در این وادی. و من از هرچه آن شهریار گفته، نخواهم فهمید جز همانقدر که همگان میفهمند. برگردم به انس شهریار و قرآن که در این وادی راحتتر توان سخن گفتنم هست.
شهریار چرا شروع به نوشتن قرآن کرد و یک جزء از کلام خدا را با خطّ خود و به دست خود نوشت؟ خطی که از میرزاطاهر آموخته بود. و میرزاطاهر، خوشنویسی بود که کلام خدا را بیستوچهار بار نوشته بود و نقل است که آیات را از سینه مینوشت و از بر بود. میگویم قرآننوشتن شهریار هم شاید راهی بود برای مؤانست بیشتر او با کلام وحی؛ انسی مدام و خوانشی از مجرای نوشتن. او مینوشت که خوانده باشد و میخواند که چیزی بشنود و لابد چیزی بگوید از همانها که آقای بهاءالدینی فرمود. شاید همانند نخلهای از آتش که سخن گفت با موسی و شاید هم سخن موسی در پاسخ یک سؤال از او: که این است عصای من و بدان تکیه میکنم و گوسفندانم را با آن هی میکنم و منافع دیگری است در این عصا برای من. «و ما تلک بیمینک یموسی، قال هی عصای أتوکؤا علیها و أهش بها علی غنمی و لی فیها مئارب أخری». نکتۀ نغز این مکالمه را نکتهدانان همان گفتهاند که موسی به معاشقه، سخن میگفت و او را میلی بود با سؤالکننده. شهریار هم شاید نوشتن را همان میدانست که؛ «أتوکؤا علیها و أهش بها علی غنمی و لی فیها مئارب أخری».
شاید شهریار مینوشت که رنگ آیات قرآن را بگیرد، قرآن با گوشت و خونش آمیخته گردد به پیرانهسری. و این شاعر پیر، لابد هنوز دلی جوان داشته برای عاشقشدن.
هر رنگی آت، فقط بویان الله بویاغینه
هر آلدادان بویاقلارا قلبین بویانماسین
شهریار، عاشق قرآن بود و هرکه را با قرآن نسبتی داشت، میستود و شاید از همین روست که قاریان را تلاوتگران نامۀ محبوب میدید و برایشان شعر میساخت:
قاریان، طوطی شکّرشکن قرآنند
بلبلانی که به گلزار خدا میخوانند
ارغنونساز الستند و به هر ساز غزل
سیمِ و اخوانِ همان نغمه جاویدانند
موسی است و نی داود و شبانیِ شعیب
این سفر، گلّه به میقات خدا میرانند
شهریار در نگارستانی که در سهندیه آفریده نیز دل در گرو قرآن دارد و الهام از بهشتی میگیرد که قرآن توصیف کرده است. گویی دنیای شاعران، همان بهشتی است که تجری من تحتها الانهار:
جنتین باغلاری تک باغلارینین حور و قصوری
الده حوریلری نین جام بلوری
تونگونون گول کیمی صهبای طهوری
نه ماراقلار کی آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسن
نه شافاقلار کی درین باخمادا دریادی دئییرسن
اویدوران جنت مأوادی دئییرسن
نمیشود عاشق قرآن بود و دل در گرو علی نداشت که نخستین کاتب قرآن بود و قرآن ناطق. علی، عشق اول و آخر شهریار بود در مراحل سلوک؛ همای رحمت و آیتی برای خدا، شیر خدا و شاه عرب. و شاید این هم سهم این ناقابل باشد از مؤانست با شهریار که بفهمم چرا شهریار، شعر «حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار» را در کربلا شروع میکند و در نجف میبندد. درست برخلاف تمامی شاعران مرثیۀ آذربایجان که هر سخنی را در هر کجا آغاز کنند، در کربلا ختام مسک میزنند. ولی شهریار در گودال قتلگاه هم محراب خونین کوفه را میبیند. شعری که شهریار آن را با نام حسین آغاز میکند:
حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار
بتول و مرتضی پیغمبر آغلار
و میگوید و میگوید تا میرسد به دوبیت واپسین و از علی میگوید تا نامش در تخلص، دیواربهدیوار نام حضرت مولا باشد.
علی، شقالقمر، محراب تیلیت قان
قولاق وئر، مسجد اوخشار منبر آغلار
علی دن شهریار، سن بیر اشاره
قوجاقلار قبری، مالک اشتر آغلار
شهریار، شاعر زیست و شاعر مرد. و شاعر زاده شده بود از مادر. از زمرۀ شاعرانی که هر از چندی دیده به جهان میگشایند تا عالم از نالۀ عشاق، خالی نباشد. او حتی در سهندیهاش که میکل آنژ و رافائل و حافظ را در بزمی گرد هم میآورد، سخن را با نام علی میبندد و برای او عاشقانه میخواند. ما هم سخن از شهریار را با نام علی میبندیم که شهریار ملک سخن را خوشتر آید:
آمما مندن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهندیم
دلی جیرانلی سهندیم
من داها عرش علا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فرعونه غنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی (ع) اوغلویام آزاده لرین مرد مرادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حقه، ایمانه منادی!
باشدا سینماز سپریم
الده کوتلمز قیلیجیم وار!