«درد سنگ»؛ میلِنا آگوس؛ ترجمه سارا عصاره؛ نشرچشمه درد در روزگار جنگ

سعیده امین‌زاده، گروه کتاب الف،   4010810137

میلِنا آگوس نویسنده‌ی ایتالیایی متولد ۱۹۵۹، برای داستان بلند «درد سنگ» چند جایزه‌ی ملی از جمله استرگا و مورانته را از آن خود کرده است. او که سبکی شبیه گراتزیا دلدا دارد، در داستان‌هایش به زندگی پرالتهاب زنانی می‌پردازد که در بستر وقایع تاریخی ناگزیر از تحمل ناملایماتی در روابط عاطفی خود نیز هستند

«درد سنگ»

نوشته: میلِنا آگوس

ترجمه: سارا عصاره

ناشر: چشمه، چاپ اول 1400

134 صفحه، 48000 تومان

 

 

***

 

میلِنا آگوس نویسنده‌ی ایتالیایی متولد 1959، برای داستان بلند «درد سنگ» چند جایزه‌ی ملی از جمله استرگا و مورانته را از آن خود کرده است. او که سبکی شبیه گراتزیا دلدا دارد، در داستان‌هایش به زندگی پرالتهاب زنانی می‌پردازد که در بستر وقایع تاریخی ناگزیر از تحمل ناملایماتی در روابط عاطفی خود نیز هستند. این نویسنده‌ زیست خاصی را که در ساردنیا داشته پشتوانه‌ی داستان‌نویسی خود کرده و از تجارب مردم دیارش در روایت بهره‌ی بسیار برده است. شخصیت‌های کتاب‌هایی که او می‌نویسد اغلب واقعی‌اند و آن‌ها را می‌توان در همان شهر و محله‌ای که او زیسته سراغ گرفت. آدم‌هایی که او سال‌ها پای حکایت‌هایشان نشسته و بر زخم‌های عمیق‌شان دست کشیده و رنج‌های بی‌پایان و درمان‌ناپذیرشان را از نزدیک دیده است. او از دردی می‌گوید که همچون سنگ بر تن و روان رنجور اهالی سرزمین‌اش و تمامی انسان‌ها سنگینی می‌کند. «درد سنگ» نیز چنین ویژگی مشترکی با آثار دیگر او دارد.

محل وقوع ماجراهای داستان ساردنیا و شهر کالیاری است. مبدأ وقایع سال 1943 است، زمانی که جهان در آتش جنگی می‌سوزد که ایتالیا نیز از شعله‌های آن در امان نیست. راوی از قصه‌ی زندگی مادربزرگ‌اش می‌گوید که در این دوره زنی حدودا سی‌ساله بوده است. زنی که به‌خاطر عواطف خاص‌اش نتوانسته مرد درخور زندگی مشترک‌اش را بیابد و از این‌رو همواره مورد سرزنش خانواده و به ویژه مادرش قرار می‌گیرد. وقتی یکشنبه‌ها برای عشای ربانی به کلیسا می‌رود از این‌که نتوانسته بهره‌ای از عشق ببرد به کشیش شکایت می‌کند و نمی‌تواند بفهمد چرا نیروی انگیزه‌بخشی همچون عشق در زندگی او وجود ندارد تا به‌خاطرش با تمام وقایع کسالت‌بار زندگی‌اش راحت‌تر کنار بیاید.

ازدواج مادربزرگ نقطه‌ی عطف زندگی او در این داستان است. پدربزرگ که مردی میانسال و کارگرکارخانه‌ی نمک کالیاری است چند ماه قبل از خواستگاری به خانه‌ی مادربزرگ می‌آید. خانواده از او استقبال گرمی می‌کنند و رفتارشان موجب ترغیب پدربزرگ به خواستگاری از مادربزرگ می‌شود. اما مادربزرگ به این ازدواج رغبتی ندارد و هرچه در این باره به خانواده اصرار می‌کند، بی‌فایده است. او ناگزیر به همسر آینده می‌گوید که مایل به این زندگی مشترک نیست و زنی نخواهد بود که دلخواه پدربزرگ باشد. اما در نهایت پدربزرگ او را به همین شکل می‌پذیرد و با هم قرار می‌گذارند که کم‌ترین ارتباط ممکن را در زیر یک سقف داشته باشند. خانه‌ی جدید برای مادربزرگ جایی برای فرار از آزارهای گاه‌وبی‌گاه مادرش است. کسی که بیش از همه به بی‌کفایتی او تأکید دارد.

یکی از بخش‌های تأمل‌برانگیز داستان، صحنه‌های مربوط به روزهای آغازین زندگی مشترک است که در آن زن و مردی در نهایت سردی و بی‌میلی شب و روز می‌گذرانند. گاه ممکن است طی روز کلمه‌ای با هم گفت‌وگو نکنند. حتی بیماری مالاریای زن و تلاش بی‌وقفه‌ی مرد برای مراقبت از او هم به ترمیم رابطه کمکی نمی‌کند. زن نمی‌خواهد خلوص نیت مرد را بپذیرد و همچون جنگی که در اطراف‌شان در جریان است، بی‌امان و خشن به راه خود می‌رود. 

آشنایی با کهنه‌سربازی که به موسیقی اهمیتی ویژه می‌دهد و همیشه موضوعات جذاب برای گفت‌وگو با مادربزرگ دارد، مسیر زندگی او را تغییر می‌دهد. مادربزرگ بعد از یک دوره‌ی طولانی سرخوردگی و دردهای جسمی که بارزترین‌شان به سنگ کلیه‌اش مربوط است، کهنه‌سربازی را می‌یابد که در جنگ تجارب بسیاری اندوخته و آدم‌های بی‌شماری دیده که از هرکدام درسی آموخته که برای مادربزرگ شیرین و شنیدنی است. این آشنایی ده سال پس از ازدواج مادربزرگ و در زمانی رخ می‌دهد که او چند سقط جنین را به‌خاطر تشدید سنگ‌های کلیه‌اش و دردهای کشنده‌‌ی آن‌ها از سر گذرانده است. آن‌ها در چشمه‌های آب گرم و وقتی که مادربزرگ برای درمان سنگ‌های کلیه‌اش به آن‌جا رفته، با هم دیدار کرده‌اند. کهنه‌سرباز با قصه‌ها و آهنگ‌هایش شوق زندگی را در این زن می‌دمد و او تمامی این تجربه‌ها را به نسل‌های بعدی‌اش انتقال می‌دهد. همین‌هاست که از پدر راوی و خود او موزیسین‌های قهاری می‌سازد.

اما سویه‌ای دیگر از داستان، واکاوی شخصیت پیچیده‌ی مادربزرگ است. زنی که با تردیدها، تناقض‌ها، عصیان‌ها، عواطف و آرزوهایش مجموعه‌ای غریب را به نمایش می‌گذارد. او در عین این‌که به کار در مزرعه می‌پردازد، شوق رهایی و سفر به سرزمین‌های دیگر در سر دارد و در حالی ‌که با مردان زندگی‌اش سرد و خشن رفتار می‌کند، نیاز شدیدی به عشق و توجه احساس می‌کند. علیرغم این‌که ناکامی‌های بی‌شمار زندگی‌اش در او افسردگی عمیقی را رقم زده، اما باز هم شوق زیستن و آموختن هنر دارد و به‌خاطر آن با مخاطرات بسیاری دست‌وپنجه نرم می‌کند.

میلِنا آگوس در این داستان می‌خواهد از خلال رنج‌های چاره‌ناپذیر، راهی برای بهبود زندگی بیابد. قصه‌ی او روایت‌گر ویرانی و از نو ساختن است. همان‌گونه که جنگ زندگی انسان‌ها را تهدید می‌کند، روابط و عواطف متلاطم‌شان نیز می‌تواند بر وخامت اوضاع بیفزاید و سرنوشت را به سمت متفاوتی سوق دهد. او از پتانسیل‌های نهفته از وجود آدم‌ها بهره می‌گیرد و آن‌ها را برمی‌انگیزد تا به عرصه آیند و با رخوت و رکودی که زیست‌شان را به قهقرا می‌برد مبارزه کنند. بی‌محابایی آدم‌های داستان او در این مبارزه وقایع را برخلاف مسیری که انتظار می‌رود هدایت می‌کند و از کلیشه‌های مرسوم دور می‌سازد و از این‌روست که انگیزه‌ای مضاعف به خواننده برای دنبال کردن داستان می‌بخشد.