۱- محصول هنری، آینه وضعیت اجتماعی زمانه است؛ از دل جامعه خبر میدهد و ارزشهای آن را فریاد میزند و گزافه نیست که گفته شود هنر، شاقول خوبی برای سنجش سلیقه عمومی یک جامعه در هر برههای است.
۲- با در نظر گرفتن این پیشفرض، اگر به اثری که از سوی یک خواننده جوان و تازهکار در کشاکش وقایع پاییز امسال منتشر و استقبال شد بنگریم، شاخص خوبی از سطح سلیقه عمومی و تنزل آن به دست میآید؛ اثری که علاوه بر پایین بودن سطح هنری و موسیقایی، بسیار تقلیلگرایانه است؛ ترانهای که واجد ارزشهای بخش خاصی از جامعه بوده و سعی میکند مطالبات و آرزوهای همه جامعه ایرانی را نمایندگی کند که ابداً نسبتی با این امر ندارد.
۳- ریشه شکلگیری و سر هم کردن چنین ترانهای به توییتهای کاربرانی بازمیگردد که در بستری دور از حقیقت، «برای سگهای بیگناه ممنوعه»، « برای توی کوچه رقصیدن»، «برای ترسیدن به وقت بوسیدن» و «برای اقتصاد دستوری» ناله سر میدهند و کسانی که سرمست از این ترانه سرسری و بیریشه، خواست اکثریت را در چنین چهارچوب محدودی صورتبندی میکنند و حظ میبرند و چنین چرخه ابتذالی شکل میگیرد!
۴- و این ابتذال برای تایید، بازتوزیع و گسترش در سطحی وسیعتر، نیاز به موتورمحرکه دارد و چه ابزاری بهتر از برخی جایزههای جهانی که آمیخته و آغشته به سیاستاند؛ جوایزی که کارکرد آنها زدن مهر تایید بر ذهن بخشی از جامعهای است که گوش و چشمش به چنین فستیوالها و نمایشهایی دوخته شده تا دستاویزی برای توجیه بیگانگیشان با حقیقت بیابند.
۵- خالق اثر مسرور از این رخداد میگوید:« ما بردیم» و همان تقلیلگرایی حاکم بر آن ترانه سرسری را دوباره نمایان میکند؛ استعمال لفظ «ما» و نمیدانیم از کدام «ما» سخن میگوید. اما میدانیم که این واژه «ما» که به کار میبرد، با «ما»ی حقیقی فرسنگها فاصله دارد. این «ما» آکنده از قشرینگری است و «ما»ی حقیقی به چنین برداشت هایی پشتپا میزند. این «ما» برای اقتصاد دستوری شیون میکشد و «ما»ی حقیقی در جستوجوی اقتصاد حمایتی برای آسایش است. این «ما» سعی در مصادره به مطلوب دارد و «ما»ی حقیقی خلاف جهت آن حرکت میکند.
۶- مخلص کلام؛ برای ابتذال!