در نهمین روز از جشنواره چهل ویکم چهار فیلم «در آغوش درخت» به کارگردانی بابک خواجهپاشا و تهیهکنندگی محمدرضا مصباح، «غریب» به کارگردانی محمدحسین لطیفی و تهیهکنندگی حامد عنقا، «وابل» به کارگردانی تورج اصلانی و تهیهکنندگی سپهر سیفی و «گلهای باوارده» به کارگردانی مهرداد خوشبخت و تهیهکنندگی سعید سعدی که اکرانش در دو روز قبل به دلیل مشکلات فنی لغو شده بود، در خانه رسانه (پردیس سینمایی ملت) به نمایش درآمد.
در آغوش درخت/ عشق، درنا نیست که با پاییز برود
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: «بحران پیچیده زندگی کیمیا و فرید که دوازده سال از ازدواجشان میگذرد، جهان زیبای فرزندانشان را بههم میریزد. کودکانی که هیچ چیز جز سادگی و مهربانی را در زندگی نمیشناسند».
بابک خواجهپاشا در اولین کار بلند سینمایی خود روایتی عاشقانه از یک اتفاق تکراری دارد. اینکه زوجی به انتها میرسند و باید از هم جدا شوند. کودکانی دارند که سرنوشتشان با جدایی والدین دستخوش تغیر میشود، مثل بسیاری از درامهایی که در سینمای ایران و جهان دستمایه ساخت یک اثر سینمایی قرار میگیرد. اما خواجهپاشا از این اتفاق تلخ یک روایت عاشقانه، ساده و صمیمی ساخته است. کودکانی که در نهایت سادگی و معصومیت هستند، ناخواسته گم میشوند و پدر و مادر که باید آنها را پیدا کنند، خود را پیدا میکنند تا دوباره خانه، خانه شود و خانواده در کنار هم روزگار بگذرانند. چون عشق، درنا نیست که با پاییز برود؛ اوج و فرود زندگیهایی که با عشق سرشته شدهاند با بادهای نامراد و ناخواسته زندگی از بین نمیروند.
خواجهپاشا با استعارهای که از درخت توت در روایتش به کار برده نشان داده که معنای زیرین نمادها را میداند. درخت توت که در همه فرهنگها به معنای برکت و واسطه انسان و دنیای روحانی است اینجا هم واسطه انسان و دنیای روحانی و پاک کودکان میشود. برای همین پسرها زیر درخت توت در آرامشی مثالزدنی در صبحی دلانگیز که خورشید از لابهلای درختان میتابد، پیدا میشوند.
غریب، قطعه دیگری از پازل جنگ
«غریب» روایتگر بخشی از زندگی شهید محمد بروجردی، از فرماندههان ارشد سپاه پاسداران است که در درگیریهای کومله با مردم کردستان از سوی امام (ره) به عنوان فرمانده مبارزه با ناآرامیهای کردستان منصوب شد. به پاوه رفت و تلاش کرد کشتاری را که کومله در کردستان راه انداخته سرکوب کند و موفق شد. در ادامه هم فرمانده سپاه کردستان و فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا را به عهده داشت تا اینکه در تاریخ اول خرداد ۱۳۶۲ به دلیل کمبود وسیله نقلیه در حالی که به سمت روستای دارلک میرفت، در ۲۵ کیلومتری جاده مهاباد به نقده، به طرفش تیراندازی کردند. ماشین حامل وی روی مین رفت و با همراهانش به شهادت رسید.
«غریب» به حضور شهید بروجردی در ناآرامیهای کردستان میپردازد. لطیفی که در کارنامه خود فیلم «روز سوم» را درباره جنگ هشت ساله دارد، این بار سراغ یکی از شخصیتهای موثر جنگ رفته و تلاش کرده تصویر درستی از او بر پرده نقرهای ثبت کند. تصویری که کمک میکند یکی دیگر از قطعات پازل جنگ هشت ساله در اختیار باشد تا شاید روزی بشود با مطالعه آثار تصویری داستانی، شناخت نسبیای در باره این جنگ که طولانیترین جنگ سده بیستم در جهان است به دست آورد.
نقطه قوت «غریب» این است که لطیفی بدون اینکه شخصیتهای محوری و فرماندههان سپاه و ارتش را وارد داستان کند، به شدت به حضور آنها در فیلم تاکید میکند؛ آن هم فقط با تاکیدهای بابک حمیدیان در نقش شهید بروجردی وقتی با افراد تحت فرماندهی خود دستوراتی مبنی بر انتقال اخبار و تصمیمها به رحیم (رحیم سفوی) و صیاد (شهید صیاد شیرازی) دارد. و بر حضور و همراهی ارتش نه تنها با نام بردن از صیاد، بلکه با نیروهای ارتشی در منطقه و برگزاری جلساتی در دفتر فرمانده ارتش بر همکاری و همراهی ارتش و سپاه در مبارزه با ناآرامیهای کردستان تاکید میکند. و البته سختی زندگی در این منطقه حساس که همیشه درگیر ناآرامیهای خاص خود بوده را به تصویر میکشد. داستان زنان و مردانی که مجبورند همیشه سلاح به دست داشته باشند تا دیگران شب آرام سر بر زمین بگذارند، داستان پردرد و غمی است که نمیدانم می توان به پایان آن امید داشت! برای همین است که بسیاری از دیالوگهای فیلم از سوی هر کسی که گفته میشود حرف امروز است.
از بازی خوب بابک حمیدیان و مهران احمدی، طراحی چهره و لباس و صحنه هم نگذریم که باعث شده «غریب» برگی بر برگهای خوب حافظه تصویر دفاع مقدس بیفزاید.
وابل/ آوار بی منطقی
در خلاصه داستان وابل آمده است: «اهالی یک روستا بعد از سیل، بیخانمان شده و در یک ایستگاه متروک قطار به طور موقت زندگی میکنند اما اتفاقی، مسیر حوادث را تغییر میدهد».
اما متاسفانه باید بگویم که غیر از یکی، دو پلاکاردی که بر دیواره کانتینرها حاکی بر حمایتهای مردمی است، وابل هیچ ربطی به سیل ندارد. داستان در هر جا و هر زمان دیگری میتوانست اتفاق بیافتد و بستر و محملی برای استفاده از سیلزدگی برای روایت داستان به شدت ضعیف و بد خود نداشت.
تورج اصلانی سابقه ساخت فیلمهای «حمال طلا» و «جینگو» را علاوه بر سابقه فیلمبرداریاش در کارنامه دارد. اصلانی یکی از پرکارهای سینماست که با کارگردانهای زیادی کار کرده است، اما چرا اینقدر فیلم بد میسازد، سوالی است که پاسخ آن را پیدا نمیکنم. «وابل» به معنای باران تند و سیلآسا احتمالا همان چیزی است که به عنوان بهانه ساخت فیلم بوده است، یعنی سیل. یا شاید اصلانی این اسم را به خاطر اتفاقی که بر شخصیت تقریبا اصلی فیلم هوار میشود انتخاب کرده است، که مثل بقیه اجزای فیلمش بیمنطق است. وابل یک روایت غیرمنطقی، یک داستان بدون روابط علّی، بدون شخصیتپردازی است که بیخود و بیجهت به بهانه یک عروسی کلی موسیقی بد به خورد مخاطبش میدهد.
«گلهای باوارده»، بخشی از مهندسی جنگ
پالایشگاه نفت آبادان، مرکز حرکت در کشور است و حالا جنگ شده و پالایشگاه در معرض خطر قرار گرفته و مرتب از سوی عراق مورد اصابت قرار میگیرد. مخزنها منفجر میشوند. از تهران دستور تخریب پالایشگاه میرسد. اما مهندسان پالایشگاه اجازه نمیدهند، چون نیروی محرکه کشور از بین برود.
مهرداد خوشبخت یک بار دیگر سراغ آبادان در جنگ رفته و تلاش کرده گوشه دیگری از اتفاقات و درگیریهای جنگ در آبادان را به تصویر بکشد. فیلم قبلی او، «آبادان یازده 60» توجهات بسیاری را به خود جلب کرده بود و همه منتظر فیلم جدیدش بودند.
گرچه «گلهای باوارده» مثل فیلم قبلی درام جدی نداشت که احساسات تماشاگر را با خود همراه کند، و صحنههای درگیری جنگی در حد شنیدن انفجار و شلیک گلوله بود و صحنه جنگی نداشت، توانسته بود اتفاقی که برای پالایشگاه نفت آبادان، یکی از مناطق استراتژیک کشور را خوب به تصویر بکشد و تلاش مهندسان پالایشگاه را که تلاش کردند آن را حفظ کنند و تدابیری برای امنیت آن اندیشیدند، ثبت کند.
قطعا بخش زیادی از ساخت فیلم با مشکل نور مواجه بوده، چرا که برای انتقال بخشی از پالایشگاه مجبور بودند شبانه عمل کنند تا از تیررس نگاه دشمن در امان باشند و تصویر کردن این فضا برای کارگردان و عوامل سختیهای زیادی به همراه داشته است، اما مسئله این است که توانسته بودند به خوبی از عهده آن برآیند.