کانتینرهای دربسته یا چشم اندازهای زیبا؟!

دکتر علی اصغر غلامرضایی، گروه فرهنگی الف،   4020117020 ۵ نظر، ۰ در صف انتشار و ۶ تکراری یا غیرقابل انتشار

چرا این غم ها  وقتی تن ما را می لرزاند که؛  «کیومرث» ها از میان ما می روند؟

 کانتینرهای دربسته یا چشم اندازهای زیبا؟!

نیمه های شب از بی خوابی   و غم ، تلویزیون را برانداز کردم . حوصله حرف جدی ندارم ، از خودم هم فراریم، شبکه نمایش با حال امشب من جورتر است. فیلم اغراق آمیز اکشن هالیودی!؟

آمدم کانال دیگر ،  شبکه دو با فیلم سینمایی چینی بنام « چشم انداز زیبا» .
نیمه های فیلم چینی است ، داستان تا آخر آن درد و زجر و حرمان رییس کارگاه بازیابی قطعات الکترونیکی است ، همان که بنام «کیمیاگری الکترونیک » در قرن جدید می خوانندش !؟
جوانی تنها با دختر بچه ای پر از نگرانی بی پناهی، تنهایی و بی کسی بنام خواهر. 
جوانی با همراهان فقیر و معلول که شبها قطعات بازیافتی الکترونیک در کانتینر اجاره ای از هم باز می کنند و روزها با انگشت شکسته ، معلق از برجی زیبا ، شیشه و پنجره می شوید.
با خود فکر می کردم ؛ کجای این زندگی « چشم اندازش زیباست !؟» جز چشم انداز زیبای بلند برجی شیشه ای که جوانک آویزان از آن ، شیشه می شوید و ساندویچ نهارش را هم همان بالا ، تنیده با عرق پیشانی و معلق نوش جان میکند !؟

جای خواب و آرامش! این مرد رانده شده و خواهر مریضش هم شده همان کانتینر در بسته و تاریک !

نه دزدهای اموال آنها بهشان رحم می کنند و نه اربابان کت و شلوار پوش بی ام و سوار فیلم !
و ...........
پس چرا « چشم انداز زیبا»!؟

کاری به انتهای تبلیغاتی این نمایش پر از رنج ندارم ، کلیشه هایی در فیلمهای هالیودی ، بالیودی و فارسی که  محرک هایی است برای حفظ امید و بعضا توسعه بازار تجاری و سیاسی و.... جهان دورو و خسته امروز !؟ آنچه موتور حرکت من شد تا چند کلمه با خود حرف بزنم و بنویسم ، تلاش برای « دیگری » است .

اگر همین « دیگری » روزنه امید باشد این زندگی ارزش بودن دارد، فارغ از هر رنج و دردی و فارغ از هر تفکر و جایگاهی، برای عشق به « دیگری» ، برای عشق به خود و خودمان؛ این ست که خودمان را هم بزرگ و بزرگتر می کند. خودمان را بالا می برد ، خودمان را جلا می دهد.

مهم نیست وسیله جلا اشک باشد یا عرق جبین یا شکستگی انگشتان و یا.... غم دل. مهم « دست های بلند» است برای گرفتن و گرفته شدن.
این را کم داریم .
تنهایی ،  درد زمانه ماست.
او نه زمستان می شناسد و نه بهار ....!!

چرا این غم ها  وقتی تن ما را می لرزاند که؛  «کیومرث*» ها از میان ما می روند؟
لطفا بیاییم ؛ کمی غم داشته باشیم، غم همدیگر ، غمی از جنس « عشق » به یکدیگر.


*مرحوم کیومرث پور احمد