«لیکو» (تکبیتیهای بلوچی)
گردآوری و بازسرایی: منصور مؤمنی
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1401
304 صفحه، 160000 تومان
****
عنوان این یادداشت گمراهکننده است، چون جوهرۀ لیکوی ایرانی از جنس هایکوی ژاپنی نیست. آن عنوان را صرفاً برای جلب توجه انتخاب کردم. چراکه هایکو را تقریباً همگان میشناسند، اما لیکوی بلوچی را نه؛ یکی از همان چیزهایی که بیخ گوش خودمان است، اما چیزی از آن نشنیدهایم. ایرانیان اهل کتاب و ادبیات به هایکوهای ژاپنی علاقمندند؛ اشعاری که در دورترین فاصلۀ فرهنگی و جغرافیایی قرار دارند. این در حالیست که مشابه آنها را دم دست خودمان داریم و از آنها غافلیم. نام آنها لیکو است؛ مثل این: «هزار خانه میسازم در خاش/ فقیرم اما/ گدای تو!» حکایت خیلی از داشتههای ما ایرانیان همین است: «و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.» و اینگونه است که داشتههایمان را از دست میدهیم، مثل خود بلوچستان.
بلوچستان سرزمینی بسیار وسیع است که روزگاری نهچندان دور، همه از آنِ ایران بود. اما در زمان ناصرالدین شاه قاجار، تیغ تیز انگلیسیها بخش اعظمش را از ایران جدا کرد تا کمپانی هند شرقی، برای چپاول، خیالش راحتتر باشد. حالا فقط بخشی از بلوچستان جزو خاک ایران است و بخشهای دیگر آن در کشورهای همسایه جای دارد. اما این جدایی فقط یک جدایی (یا سرقت؟) سیاسی و جغرافیایی نبود. این جدایی ملازم با یک قطع ارتباط فرهنگی هم بود که در نتیجۀ آن، عموم ایرانیان از میراث فرهنگی بلوچی بیخبر ماندند. کمتر کسی میداند در آن صحاری چه خبر است و چه افکاری بر سطح آن شنها روان است.
در آنجا نیز فرهنگ و اندیشه و ادبیات هست. یعنی بود؛ از گذشتۀ دور بود تا اکنون. ادبیات بلوچی جریانی کهن، بلکه باستانی، است که تا قرن نوزدهم آثار مکتوب نداشته و کلاً در بستر ادبیات شفاهی جلو آمده است. اما از قرن بیستم اوضاع تغییر کرد و اینک شمار آثار مکتوب بلوچی کم نیست. دیگر اینکه ادبیات بلوچی در قالب نظم جای گرفته و ادبیات منثورش توان رقابت با ادبیات منظوم را ندارد. این است که ادبیات منظومِ غنی و رنگارنگی در آنجا شکل گرفته است.
شعرها و نغمههای بلوچی متنوعاند و هر نوعی برای آیین و مناسبت خاصی در نظر گرفته شده است؛ برای نمونه، «سوت» برای مجالس عیش و شادی، «نازنیک» برای عروسی، «سِپَت» برای تولد، «موتک» برای عزا، و «لیکو» برای تنهایی و دلتنگی. لیکو هم اسم یک فرم موسیقی است و هم عنوان یک قالب شعری. از جنبۀ شعری، یک تکبیتی هجایی و مقفًا است که جزو ادبیات شفاهی عامه است و سینهبهسینه منتقل میشود. موضوعات آن هم چیزهایی است همچون عشق، درد فراق، لحظۀ دیدار، سفر، رنج روحی، درد جسمانی، آرزوها، امیدها، ناامیدیها، وطن، غربت و محبوب.
در این مجموعه 274 لیکو گزینش شدهاند. متن اصلی آنها به زبان بلوچی و با همان رسمالخط خاص بلوچی آمده است. در کنار هر کدام، آقای منصور مؤمنی برگردانی خوب، جالب و امروزی ارائه کرده است. او دیباچهای مفصل هم نوشته است که ابعاد مختلف لیکو را روشن میسازد تا بتوانیم آن را بهتر بفهمیم. در همین بخش میخوانیم: «لیکو بَرخوانِ واقعیت است، و هر لحظۀ آن روایِ واقعۀ تازهای است. حوادثی آشکار و بعید، که گاهی رابطۀ محتوای دو سطرِ شعر را به ابهام میکشند و بدون آگاهی از باورها و داشتههای فرهنگیِ بلوچان راهی به این رابطهها نمیتوان یافت. با این همه، روایتِ لیکو بازگوی ماجرایی نیست که برآمده از خیال و تصویرسازی باشد. لیکو همان است که زندگی با آن برخورد دارد: واقعیت محض؛ و نسبتی که انسان بین اجزایِ این واقعیت مییابد.» دیگر اینکه «لیکو هرگز خود را محصورِ صدرنشینی در صحنههای رسمی نکرده است و رهتوشهاش را از سفر و سفرۀ زندگی بلوچ گرفته است و میگیرد. از همین روست که هیچ آداب و ترتیبی در انتخاب واژگان نمیجوید و هر کلمۀ حاضر در گپ و گفتِ مردم را لایق همزبانی میداند.» به همین علت، کلماتی ناآشنا در لیکوها به چشم میخورد. این نوع واژههای پربسامد در ابتدای کتاب، در بخش «واژهنامک»، توضیح داده شدهاند؛ برای نمونه، «روسی»: «موتورسیکلت تنومندِ ساخت شورویِ آن زمان. نامِ اصلی آنها ایژ است، و هنوز نیز محبوبِ کویریان هستند.» «مَهری»: «نژادهای مختلفِ شتر در بلوچستان نامهای متفاتی دارند و به کارهای گوناگونی گرفته میشوند. مَهریها سواری و چابکاند.» با این توضیحات این دو لیکو را میتوانیم بفهمیم:
«مهریام را بیار/ تا جوی این شنزار/ خمیده پشتم از/ خفقان سینهام.»
«تنهایی بر روسی/ میروی و زار میزنم/ از این کوچ و بیکسی.»
اما چرا باید به سراغ لیکو برویم؟ لیکو چه دارد که به ما ارزانی کند. در همان دیباچه میخوانیم: «لیکو را با هیچ ترفندی نمیتوان از زمین و زندگی برکند. لیکو همان جاییست که انسان هست و همان را میگوید که آدمی از زندگی میبیند و میخواهد؛ نه در خلوتی هایکویی و بیصدا؛ فریادزنان و بر سر بازار. لیکو تن به اسطوره نمیدهد، در روزگار خودش نفس میکشد و چشم از لحظهها برنمیدارد. جستوجوی مفاهیم انتزاعی یا تلاش برای پردهبرداری از مفاهیمی پوشیده در پس واژگان لیکو، عبث و بیسرانجام است. لیکو بیپرده و پروا سخن میگوید و جز آنچه میگوید، چیزی در سر و بر دل ندارد. در لیکو یکی از طرفین ماجرا همیشه انسان است؛ خداوند نیز رخصتِ بر زبان آوردن نامش را در نیازخواهیها و نیایشهای انسان به لیکو میدهد و بس. لیکو با خاطرهگویی و خاطرخواهی نسبت بیشتری دارد تا حدیثِ نفس و درس و بحث.» و همۀ اینها چیزهایی است که تجربۀ بیانیشان شنیدنی است.
به علت نبود رسمالخط بلوچی، نمیتوانم عین عبارتهای متن اصلی را بیاورم، اما با همین برگردان هم چیزی از حالوهوای اصلی را احساس میکنیم. سه لیکوی دیگر هم بخوانیم:
«میزنم لیکو
از تو و عشقت
میروم تهران
بیتو با دردت.»
«کوهیست
از تو تا من
نه میآیی
نه سلامت میرسد.»
«بیشبان میرسند میشان و گلّه
بیشیر میرسند
میشانِ گلّه.»