روز ارایه ی نهایی دانشجویان در یک دانشگاه در اروپا بود و از بنده هم دعوت شده بود تا بعنوان ناظر، مهمان باشم. همراه با استاد این کلاس در انتهای سالن نشستم.
در گروههای ۴ نفره بالای جایگاه می رفتند و بعد از معرفی خودشان به ارایه ی پروژه هایشان می پرداختند. نفرات هر گروه بعد از گفتن اسمشان، می گفتند که از کدام کشور به این دانشگاه امده اند و چقدر این پروژه ی گروهی به انها در شناخت فرهنگهای مختلف کمک کرده است. اکثر دانشجویان در رده ی سنی ۲۴-۳۵ سال و از کشورهای مختلف (انگلیس، امریکا، کره جنوبی، فیلیپین، اندونزی، عربستان و …) بودند.
در اواسط جلسه بود که گروهی ۴ نفره بالای سن امد. دو نفر اول خودشان و کشوری که از آن امده بودند معرفی کردند و نوبت به نفر سوم رسید. اسمش ایرانی بود و من شادمان منتظر بودم بگوید “اهل ایران است.” با کمال تعجب دیدم که بلافاصله بعد از گفتن اسمش، با اضطراب میکروفن را به نفر بعدی گروه داد. یکباره بغض گلویم را فشار داد…. بعد از پایان ارایه ها، همین دانشجو را دیدم که با سرعت خودش را به من رساند. دختر خانم بسیار مستعدی بود که با بورسیه از این دانشگاه خارجی، سه سال قبل از ایران وارد این دانشگاه شده بود. پدرش معلم بازنشسته و مادرش خانه دار از یکی از شهرستان های ایران بود. بعد از احوالپرسی، به او گفتم: من یک سوال از شما دارم. به نظر شما دلیل اصلی که شما الان امدید و خودتان را به من معرفی کردید چیست؟ گفت: خیلی خوشحال شدم که یک استاد بین المللی ایرانی را دیده ام و افتخار می کنم. گفتم: پس “ایرانی بودن” نقش پررنگی داشته است. پس چرا وقتی خودتان را در کلاس معرفی کردید، اسم ایران را نیاوردید؟ گفت: استاد خسته شده ام.. از توضیح دادن.. از مورد پرس و جو قرار گرفتن.. از قضاوت شدن… بمحض اینکه میگویم اهل ایران هستم، همه ی نگاهها عوض می شود. همه جا اخبار منفی از ایران پخش می شود. می گفت جرات ندارم بگویم ایرانی هستم…ای کاش اهل افریقا بودم… اینجا بود که دیدم در چشمانش اشک جمع شده است. من هم نتوانستم ادامه بدهم. بسرعت خداحافظی کردم تا نبیند که صورت من هم اشک الود شده بود…
از یکطرف در دنیایی زندگی می کنیم که رسانه های بیطرف غربی، تقریبا وجود ندارد و چه بخواهیم چه نخواهیم، نبض افکار عمومی مردم دنیا را در دست گرفته اند.. رسانه هایی که ۲۴ ساعته چهره ی وحشیانه ی فرهنگ غرب را پنهان می کنند و بر علیه ایران می نویسند. رسانه هایی که صحبت های تهدید آمیز زلینسکی را بصورت حزن الود خطاب به مردم ایران پخش می کنند، ولی یک انسان ازاده نیست که از ایشان بپرسد، چرا یکبار در ۲۰ سال اخیر در دفاع از مردم ایران در برابر تحریم های ظالمانه غرب حرف نزدی؟… رسانه هایی که کوچکترین جرم و جنایت در ایران را در زیر ذره بین ۲۴ ساعته خود برای دنیا پخش می کنند، ولی بزرگترین جنایتها در کشورشان را با بهانه ی تشویش اذهان عمومی سانسور می کنند..
ولی با این حجم سیاه نمایی از ایران در دنیا، مسئولان کنونی ایران را می بینیم که طوری سخن می گویند که گویی هیچ کاری نمی شود کرد.. بیحال و افسرده.. مسئولین که پاسخگوی هیچکس نیستند… مسئولانی که طوری در دعواهای جناحی غرق شده اند، که ایران را نمی بینند.. کسانی که به بهانه های مختلف، تبر برداشته و بر ریشه ی اتحاد یک ملت می زنند… فکر میکنند، تمام مسولین سابق در ایران از زمان کوروش کبیر تا ۴۵ سال قبل فاسد بوده اند…رییس سازمان صدا و سیمایی را می بینیم که بجای دعوت از صحبت نخبگان ایران دوست دنیا در صدا و سیما، با افتخار از حذف فردوسی پور ها و جایگزین کردن سلبریتی های ارزشی می گوید… زیباکلام هایی را می بینیم که از دانشگاهی به دانشگاه دیگر و از مناظره ای به مناظره ی دیگر در داخل ایران دعوت می شوند، تا بگویند ایران و ایرانی، بدبخت غرب هستند.. زمانه ای را در داخل ایران شاهد هستیم، که گویی شرط پیشرفت و مشهور شدن، لگدزدن به ایران است….
روزگار غریبی است…ای کاش در مرافعات داخلی، حرمت سرزمینی را رعایت کنیم و از غرق شدن غرور ملی واهمه داشته باشیم..
تـــــا گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
امضا ناشناس