داریوش مهرجویی به شکل دردناکی از میان ما پر کشید؛ عجیب و حزنانگیز و این سرنوشت تلخ کسی بود که جز هنر به وادی دیگری وارد نشد.
او بر خلاف دیگر همقطارانش روی خوش به سیاست نشان نمیداد و چندان دور نیست روزی که در اروپا و پس از اکران برخی آثارش، خبرنگاران خارجی با سوالهای سیاسی بهدنبال حاشیهسازی و برانگیختنش بودند اما مهرجویی با زیرکی دست رد به سینه آنان زد. یا دوربین بدستانی که در پیادهروهای لوکزامبورگ او را بهدلیل عدم واکنش به ماجرای «زن، زندگی، آزادی» تقبیح میکردند اما عکسالعمل مهرجویی، چیزی جز سکوت و بیتوجهی نبود.
هر چند قریب به یقین این رفتارهای وی بهمعنای همراهی با نظامسیاسی نبوده و احتمال بسیار زیاد و بهدلیل فضای فکری او و نوع زیستش، مهرجویی تعارضات بسیاری هم با حکومت داشت اما ترجیح او پرهیز از ورود به این عرصه بود.
اما قصه تلخ ماجرا، آنجایی است که همان سرزنشکنندگان و آزاردهندگان دیروز، امروز در قامت وکیل مدافع مهرجویی به صحنه آمدهاند. در حال نگارش سناریوییهایی مضحک و سراییدن داستانهایی وهمآلودند و مطابق معمول، اتهامات متوجه حکومتیهاست! قصهای تکراری که کارکردش را از دست داده اما همچنان بازگویی آن برای عدهای جذابیت دارد.
میگویند هدف حکومت از قتل هنرمندان، کوچ اجباری آنها از ایران است. گویی هنرمندان تهدیدی برای حیات جمهوریاسلامیاند و باید آنها را به هر شکل ممکن از سر راه برداشت و برای نیل به این هدف، چه کسی بهتر از مهرجویی ۸۳ ساله که از قضا کوچکترین نسبتی با سیاست و سیاستمداران نداشت!
این ادعاها بهقدری مبتذلند که پرداختن به آن ضریبدادن به این توهمات بیمارگونه تلقی میشود. باید گذر کرد و از جهتی دیگر به ماجرا نگریست. زاویهای که متمرکز بر تلاش مردارخواران برای بهرهبرداری از مهرجویی و مهرجوییهاست.
آنان بیرون گود در انتظار نشسته تا از ممات افراد در جهت منویات خود استفاده و آن را مصادرهبهمطلوب کنند و مهم نیست فردی که امروز بر سر جنازه آن نشستهاند، آشکارا مقابلشان قد علم کرده بود. اصالت با سود و منفعت آنهاست و تعهد به حقیقت کوچکترین ارزشی ندارد. زمانه بدی است که این مردارخواران به مدد رسانه در متن زندگی مردم حضور پیدا کرده و مهملاتشان روح و روان جامعه را آزار میدهد.