آگهی چند قسمتی تلویزیون منوتو برای «پرویز ثابتی»،رئیس اداره سوم ساواک، اگر چه برای تطهیر و بلکه قهرمان سازی از او ساخته شده اما در خلال داستان طولانی که او درباره خودش تعریف می کند یک نکته به روشنی آشکار می شود و آن فسادی است که دربار را گرفته بود. فسادی که او هر چند گذرا و در خلال شرح فرعیات و جزئیات مناسباتش با چهره های مختلف سیاسی زمان پهلوی ها ، به نوعی برای مبرا کردن خود به ان اشاره می کند.
ثابتی نمی گوید که چرا علیرغم تاثیرگذاری او بعد از نخستین حضور موفق تلویزیونی اش به عنوان یک مقام امنیتی و جلب نظر «اعلیحضرت» و علیرغم ادعایش مبنی بر شناخت سیاسی بالا و تحلیل های معتبرش نسبت به سایر مقامات اولیه ساواک که عمدتا نظامی بودند، رویکرد ساواک در برخورد با اعتراضات و نارضایتی چنین ناکارامد و ناتوان بوده. او در این زمینه هم البته تقصیر را بر گردن کسی می اندازد که حالا دیگر نیست : همان اعلیحضرت! او تایید می کند که اعلیحضرت چندان از شنیدن واقعیات جامعه استقبال نمی کرد و بیشتر دوست داشت که چیزهایی که خوشایندش بوده بشنود!
اما نکته بسیار جالب تر این مستند پرتره تبلیعاتی درباره ثابتی که بر خلاف ادعای او گویای کم اطلاعی و تحلیل غلط وی از جامعه ایران است در قسمت سوم آن و هنگامی است که او به مبارزه اش با گروه های چپ گرا می پردازد. او در این قسمت ضمن بازخوانی ماجرای ظهور این گروه ها و تلاش هایش برای برخورد با آن، همه گرایش های عدالتخواهانه آن دوره را متاثر از مارکسیسم معرفی می کند و تاکید می کند که تعبیر « مارکسیست های اسلامی» را او برای اشاره به مبارزان مذهبی ساخته و پرداخته است. تعبیری که تا همین امروز نیز دوام آورده و کاربرد دارد و بسیاری از مدعیان علم اقتصاد و مدیران اقتصادی پیشین و حتی بعضا فعلی دانسته و ندانسته در نقد مخالفان خود از آن استفاده می کنند!
در پی تایید یا تکذیب این ادعا برآمدن یعنی تحقیق و جستجو درباره نخستین کاربرد این تعبیر در متون سیاسی و اجتماعی آن روزگار و معانی آن کاری است جداگانه اما آنچه جدا از صحت سنجی این ادعا باید مورد یادآوری قرار بگیرد این است که ثابتی بدون اطلاع از ماهیت مذهبی عدالتخواهی جامعه، درست مانند خود اعلیحضرت این روحیه را یکسر ساخته و پرداخته مارکسیست ها و شوروی و بلوک شرق می داند. از نظر آنان اسلام در ایران هیچ توانی برای بسیج عمومی و سیاسی نداشت و هر چه در این زمینه گفته می شد نه از متن آموزه های اسلامی بلکه نتیجه وام گرفتن از اندیشه های دیگر است . احتمالا او نیز مانند خود اعلیحضرت به مخیله اش خطور نمی کرد که علیرغم آن همه نظریه پردازی و تبلیغ برای نظام «پادشاهی» و معرفی کردن این نظریه به عنوان دیدگاهی ریشه دار در ایران عمر این نظام حتی به آخر دهه ۵۰ شمسی نیز نمی رسد و چند هزار سال پادشاهی در ایران د رنتیجه رفتار کسی که بیشترین تلاش را برای استمرار آن انجام داد به ناگهان در اوج فرو ریخت !
او نمی داند که علیرغم انحرافات فکری برخی جریان های مذهبیِ خواهان عدالت و تغییر در آن دوران، آنچه بر ذهن و ضمیر جامعه ایرانی به مثابه یک مطالبه ریشه دار - نه یک تقاضای القایی و بیرونی - حاکم بود و خواسته آشکار و نهان عموم مردم بود «عدالت» بود. حتی مبارزه های فکری جریان های سیاسی حوزوی و چهره های شاخص آن مانند شهیدان مطهری ، بهشتی و... با مارکسیسم و جریان های موسوم به التقاطی ، جملگی در تاکید و تشریح این روحیه و اهمیتش در حکمرانی می کوشیدند. از نظر اینان عمق و کیفیت عدالت و عدالتخواهی در تعالیم مذهبی شیعه و روحیه دینی، بسی بیشتر از تعالیم مارکسیستی و روحیه سکولار و صرفا این جهانی است و در صورت پیگیری، به تحقق براندازی نظام پادشاهی نزدیک تر و به تغییراتی بنیادین تر از آنچه دیگر مدعیان عدالت می گوید می انجامد. تجربه نیز تنها طی چند سال ثابت کرد که اقبال عمومی مردم به این تفسیر اسلامی از عدالت بیشتر است. اقبالی که هدف براندازی سلطنت را هم محقق کرد اما متاسفانه به دلایل بسیار در جامعه سازی و پیاده کردن این تعالیم عدالت خواهانه در عمل کاستی های بسیار زیاد و بعضا انحرافات آشکاری به چشم می خورد که از قضا همان ها هم بعضا مایه قوت نمایی برخی تحلیل های اعلیحضرت پسندانه این روزگار است !
ثابتی که وانمود می کند صاحب تحلیل و شناخت سیاسی و اجتماعی بیشتری نسبت به همقطارانش از جامعه آن روزگار بوده، و مدعی است نظامیان امنیتی پهلوی نوعا از آن بی بهره بودند، به دلیل دوری از متن زندگی مردم ایران، مانند عمده چهره های سیاسی پهلوی از آنچه در زیر لایه سطحی و بزک شده و پر زرق و برق «تمدن بزرگ» اعلیحضرت می گذشت به کلی بی خبر بود. به همین دلیل نیز این پیشتازی مورد ادعا، او را نسبت به دیگران چندان موفق تر نکرد که اگر غیر از این بود امروز برای توجیه این ناکامی زحمت ساختن چنین پروژه تبلیغاتی را متحمل نمی شدند !