خانم مدیری که برای رساندن پدری به دخترش به همه رو زد

  4021111127 ۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

بالا و پایین می‌پرد و میان اشک و گریه می‌خندد. نمی تواند روی پا بایستد چرخ می‌زند، می‌خندد، پدر را در آغوش می‌کشد و با صدای بلند فریاد می‌زند: «خانم مدیر بابام اومد. خانم مدیر ممنونم.»

خبرگزاری فارس- مریم سمائی: زنگ آخر بود. معلم پای تخته نوشت: «فستیوال ورزشی مدرسه همین جمعه با حضور پدران در ورزشگاه برگزار می‌شود». او بغضش را فرو داد. بچه‌ها که رفتند سرش را روی میز گذاشت و شانه‌هایش با هر هق هقی بالا و پایین رفت. 

خانم مدیر وقتی ماجرا را فهمید به او گفت: «قول می‌دهم که بیاید… هر کاری بتوانم می‌کنم. اصلا به هر که بشود رو می‌زنم تا بیاید. دلم روشن است دخترجان پدرت می‌آید…قول می‌دهم.» 

غم دختر از نبود پدر

خانم آتشی، مدیر مدرسه  در یکی از شهرستان‌های استان یزد است. او می‌گوید: «بچه‌های مدرسه را مثل بچه‌های خودم دوست دارم. هر وقت غمی در چشم کودکی ببینم فورا او را در آغوش می‌کشم و هر کاری از دستم برآید برای رفع غصه‌اش انجام می‌دهم. 
چند وقتی بود که یکی از شاگردانم گوشه گیر شده بود و مثل همیشه شاداب نبود. شش سال است که در مدرسه ما درس می‌خواند و همیشه جزء شاگردان خوب ما بوده است، اما چند وقتی بود که لبخند این بچه را ندیده بودم و همین مرا نگران می‌کرد. آن روز وقتی گریه او را دیدم از طریق معاون مدرسه پیگیر ماجرا شدم و فهمیدم که پدر این دختر به دلیل مشکلات مالی به زندان افتاده و این غم بزرگ، او را به هم ریخته است». 

 
فستیوال ورزشی در مدرسه 

ارزشمند، همچون همدلی

خانم مدیر می‌گوید: «۱۲ سال است که جشن روز پدر و مادر را با هم برگزار می‌کنیم چون معتقدیم که اگر مختص پدران یا مختص مادران باشد، کودکی که یکی از آن‌ها را ندارد دلشکسته می‌شود. یادم است چند سال پیش پدر یکی از دانش آموزان فوت شده بود و بچه‌های آن کلاس با هماهنگی هم فقط از مادرانشان خواسته بودند که در مراسم شرکت کنند و هیچ کدام از پدران آن کلاس نیامدند. باور من و بچه‌های مدرسه من این است که همدلی از هر چیزی با ارزش‌تر است و ساعتی شادی ارزش رنجیدن یک دوست را ندارد. 
امسال با نگاهی به پرونده بچه‌ها متوجه شدیم که خوشبختانه پدران همه بچه‌ها در قید حیات هستند، بنابراین تصمیم گرفتیم که فستیوال ورزشی بین پدران و دختران برگزار کنیم. از دو ماه پیش هماهنگی‌ها انجام و برنامه‌ها چیده شد تا اینکه متوجه شدیم یکی از دانش آموزان مان گوشه گیر شده و حالش خوب نیست و بعد فهمیدیم که پدرش به دلیل مشکلات مالی در زندان است. 

از همان روزی که متوجه ماجرا شدم به این دانش آموز قول دادم که تمام تلاشم را برای حضور پدرش در برنامه انجام دهم. اولین کاری که کردم صحبت با رئیس زندان‌ها بود. از او خواستم به پدر این دانش آموز دو روز مرخصی بدهند تا در برنامه دخترش شرکت کند اما آن‌ها گفتند نمی‌شود. با والدین یکی از دانش آموزانمان که از نظر حقوقی صاحب نفوذ بود صحبت کردیم تا قضیه را دنبال کند، اما او هم پس از پیگیری به ما گفت که چون شاکی خصوص دارد آزادی‌اش امکان‌پذیر نیست.»

 

 فستیوال ورزشی مدرسه
اگر آه بکشد…

«دلم آرام نمی‌شد و نمی‌توانستم چشمان گریان این دختر را ببینم با خودم می‌گفتم: اگر آه بکشد تمام کار خیر ما زیر سوال می‌رود، من چطور این برنامه را اجرا کنم؟ از طرفی بچه‌های مدرسه دو ماه بود که برای این فسیتوال تمرین کرده بودند و برای این جشن اشتیاق زیادی داشتند. خلاصه یک روز نمونه فیلمی از فستیوال‌های ورزشی برگزار شده است، در این خصوص را به نزد معاون دادستان بردم و از او خواهش کردم که برای دو ساعت هم که شده اجازه حضور این پدر را به ما بدهند، اما او هم گفت که چون شاکی خصوصی است، نمی‌توانیم این اجازه را به این پدر بدهیم و از نظر قانونی ایراد دارد، اما گویا این فیلم و گفت وگو‌ها آن‌ها را تحت تاثیر قرار داده بود. چون جلسه‌ای برگزار کرده بودند تا ببینند چطور می‌شود چند روزی به این پدر مرخصی بدهند. بالاخره با هماهنگی‌های انجام شده قرار بر این شده بود که با گرفتن وثیقه‌ای (خیلی کمتر از میزان بدهی) این پدر برای چند روز آزاد شود.» 

 
جشن پدر و مادرها همراه با فرزندان در مدرسه

خانم مدیر ممنونم

«اصلا نمی‌توانم شادی این دختر ۱۱ساله را هنگامی که پدرش را در مراسم دید برایتان توصیف کنم. مثل ابر بهار اشک می‌ریخت و از شادی بالا و پایین می‌پرید. محکم مرا در بغل گرفته بود و فقط می‌گفت خانم مدیر ممنونم… خانم مدیر ببین بابام اومد… من هم پا به پایش اشک ریختم و در گوشش گفتم کسی از ماجرا خبر ندارد چیزی نگو تا بچه‌ها متوجه نشوند.»
خانم مدیر در ادامه می‌گوید: «پدر خانواده دو فرزند دختر دارد یکی ۱۱ساله و دیگری ۴ساله است. مشکلات مالی متعددی گریبان گیرشان شده و حال و روز خانواده چندان مساعد نیست. ما با کمک هم مقداری پول جمع کردیم و در تلاش هستیم تا با کمک خیرین مابقی بدهی را هم فراهم کنیم و این پدر را به خانه برگردانیم. من معتقدم که آدم‌ها نان قلبشان را می‌خورند. اگر خوب باشی و محبت کنی خدا جواب خوبی‌ات را می‌دهد. از دادستان محترم هم بسیار سپاسگذارم که روی معلم را زمین نزد و شادی را به قلب این دختر برگرداند.»