چهارمین روز از جشنواره، محمد خزایی، رئیس سازمان سینمایی به خانه جشنواره آمد. اما در حصار تنگ خبرنگاران و عکاسان گرفتار شد، آنقدر گرفتار که به نظر میرسید حتی امکان نفس کشیدن هم ندارد!
هر خبرنگار و عکاسی سعی میکرد حداقل یک سوال اختصاصی از بالاترین مقام سینمایی کشور بپرسد و تیتر اختصاصی داشته باشد. اینکه خبرنگار تلاش کند به گونهای خبر و گزارش تهیه کند که با تیترش بتواند گوی سبقت از رقبا برباید طبیعی است. اما چرا رفتارشان دور از شان خبر و فرهنگ و سینما و... بود؟ آیا فکر میکردند که امکان طرح سوال در یک جلسه پرسش و پاسخ با برنامهریزی فراهم نخواهد آمد، پس بهتر است حداقل یک تیتر اول از بالاترین مقام سینمایی کشور آن هم در ایام جشنواره داشته باشد؟ آیا رئیس سازمان سینمایی شرکت در یک جلسه برنامهریزی شده جهت پاسخ به سوالهای خبرنگاران آن هم در ایام داغ جشنواره فیلم فجر را نمیپذیرفت؟ هر چه بود شرایط پیش آمده دور از شان سینما و خبر و خبرنگاری و فرهنگ بود. البته که بعد از این هجوم، فتوکال رئیس سازمان سینمایی و دبیر جشنواره به سرعت منتشر شد!
شاهحسینی و دست ناپیدایش
چهارمین روز از جشنواره چهل و دوم، با فیلم تنها بانوی سینماگر این دوره آغاز شد: «دست ناپیدا» که خاطرات انسیه شاهحسینی از روزگاری است که در جبهه به عنوان خبرنگار و عکاس حضور داشته و از رختشویخانه پشت جبهه سر درمیآورد و با مسائلی مواجه میشود که سیر تحولی او را رقم میزند و باعث میشود انسیه شاهحسینی روزگار جنگ چشیدهای تربیت شود که اولین و بارزترین صفتش «معرفت» است.
از خود او که بگذریم، موضوع دست ناپیدا، موضوعی ناب، تازه و مغفولمانده روزگار جنگ هشت ساله است. شاهحسینی تلاش کرده نقش زنان را در آن روزگار به تصویر بکشد، نه فقط یک عکاس و خبرنگار بلکه هر زنی که کاری از دستش برمیآمده انجام میداده؛ با همه درد و رنجی که داشته، آنکه شوهر از دست داده و آنکه که در انتظار آزادی همسر از اسارتگاههای عراق است و آنکه... اما متاسفانه این موضوع ناب با کمی بیدقتی در انتخاب بازیگر، طراحی صحنه، لباس و گریم همراه است و همین باعث میشود جان کلام بر دل مخاطب ننشیند.
ریگی و میرویش
حسین ریگی در سومین تجربه کارگردانی همچنان سراغ یک موضوع بومی رفته و یک بار دیگر تلاش کرده سرزمین مادری و رسم و رسومش را بر پرده نقرهای بنشاند.
داستان میرو، درباره پسری نوجوان و سرکشی های اوست که مایه عذاب پدر و مادر است و حتی تصور بر این است که باعث مرگ پدر میشود، اما همین پسر وقتی از سر از جبهه جنگ درمیآورد میتواند جای پدر را بگیرد. نوجوانی که دغدغهاش شرطبندی و قمار است، صید یک ماهی به نام «سلطان» میشود که شرط ازدواج پدر و مادر بوده است و در این راه موفق میشود. میرو همچنان تصاویر زیبا از سیستان و بلوچستان محروم و پردرد را به تصویر میکشد و ذهن شکلگرفته مخاطب را نسبت به این جغرافیا عوض میکند.
تعلق خاطر ریگی به قومیتش باعث رونق سینمای بومی است، سینمایی که میتواند بخش مهمی از سینمای ملی باشد و نه فقط جغرافیا بلکه آداب و رسوم و پوشش و باورهای یک قوم را به حافظه تصویری بسپارد.
شعیبی و آغوش باز
بهروز شعیبی با جدیدترین فیلمش، «آغوش باز» فرم و حتی موضوع به ظاهر متفاوتی از مسیر قبلیاش انتخاب کرده است. چرا میگویم به ظاهر؟ چون در بطن فیلمی که شاید مثل آثار قبلی کارگردانش مستقیم و صریح حرف از اخلاق و باورهای مذهبی و ملی نمیزند یا شاید کمی سختتر، کندتر یا حتی با لکنت میگوید و مخاطب دیرتر این را درمییابد، همچنان به اخلاقیات میپردازد و این بار از عشق و حفظ حریم خانواده میگوید.
شاید بخشی که میتوانست سیر تحول شخصیتی که فقط به حرفهاش میپردازد و از خانه و خانواده غافل شده خوب به تصویر درنیامده، اما تقابل یک زوج میانسال که در روزگار رنجوری و پیری عاشقانه نرد عشق میبازند در مقابل زوج جوانی که اصل و اساس رابطهشان پول است میتواند این را به مخاطب بگوید که آنچه باعث پایداری یک زندگی است، عشق است نه مادیات.
بازی احترام برومند و مهدی هاشمی در همان اندک لحظات قابل قبول است، اما حامد کمیلی همچنان مثل همیشه ضعیف است و کشدار شدن داستان و دیر طرح شدن مساله اصلی به فیلم صدمه زده است. اما شعیبی با یک ژانر جدید، کمدی رمانتیک تجربه جدیدی کسب کرده است که امیدواریم در آثار بعدی در این ژانر پختهتر شود.