خبرگزاری مهر؛ اسماً خواجهزاده: آنچه امروز میخوانید روایت «مقداد» است؛ پدری اهل غزه که یک دختر کوچک دارد اما دختر را همراه همسرش از شمال، روانه جنوب کرده و خودش در خانهاش مانده. او روایتش را به سختی و زیر بمباران و با وجود قطع برق و تمام راههای تماس و اینترنت در موبایلش نوشته است؛ اینجا نوشتههای مقداد را میخوانیم.
*
خب! ما بیدار شدهایم. ظاهراً پنجشنبه است و هر روز هفته هم شبیه هم. حالا شمردن تقویم روزها در ماه به شمردن تقویم دیگری به اسم تقویم جنگ تبدیل شده، و با این حساب امروز پنجشنبه نیست، پنجمین روز هفته هم نیست، امروز روز ششم جنگ است! البته معنایش این نیست که از خواب بیدار شدهایم. خواب و بیداری ما چیزی نیست جز یک چشم روی هم گذاشتن کوتاه که در طول شب بارها و بارها تکرار میشود.
آلارم ساعت شش را که هر روز زنگ میخورد، خاموش کردهام چون صدای موشکها هست و همان کار را هم انجام میدهد. موشکباران متوقف نمیشود. انفجار همهجا هست. در توئیتر مینویسم اما از خودم میپرسم آیا این کلمات برای توصیف ماجرا کافی است؟ آیا این کلمات واقعاً برای اینکه مردم درک کنند صداها دهها بار در ثانیه تکرار میشوند کافی است؟
به نوشتن برمیگردم. موشکباران متوقف نمیشود. انفجارهای شدید همهجا هست؛ حملهای دوباره، بمبارانی دیوانهوار، زلزله. حالا خوب میفهمم این زبانی که همیشه میگویند بزرگترین و پرمعناترین و پرکلمهترین زبانهای زمین است و ما قادر نیستیم عظمتش را بفهمیم و درک کنیم، خودش قادر نیست این صحنهها را درک کند. این زبان، زبانی ناتوان است. شب گذشته شب سختی بود. موشکها مثل گدازههای آتشفشان روی زمین میریختند و صدایشان پیش از انفجار در آسمان میچرخید. این لحظه، همان لحظهای است که از ترس اینکه موشک روی سرت بیفتد دستت را روی قلبت میگذاری اما آیا این دست برای اینکه وحشت قلب را آرام کند کافی است؟
نمیدانم بیدار شدن کار سادهای است یا نه؟ در مقایسه با مادری که بارها پسرش را صدا میزد اما پسر از خواب سنگینش بیدار نمیشد چه؟ اینجا بیدار شدن شاید به خاطر انفجارها آسان نباشد! چند دقیقه گذشت تا فهمیدیم موشک چند متر آنطرفتر از ما افتاده. آنجا پر از آمبولانس و شیشه است.
مردم فریاد میکشند و شهروندان با ماشینهایشان مجروحان را جابهجا میکنند. «توکتوک» جوانی که پایش قطع شده را میبرد. به نظر شما بیدار شدن در این وضعیت ساده است؟ اینترنت چند روز است قطع شده. تمام راههای ارتباطی قطع شده. برق و آب هم همینطور.
به شرایطمان نگاه میکنم. در وضعیتی هستیم که آنها انتظار دارند ما یکی از این دوتا کار را انتخاب کنیم: یا با بدنهای تکهتکه زیر بمباران بمیریم یا از گرسنگی با بدنهای پوسیده و گلوی خشک و پاهای سیاه از شدت راه رفتن روی خاکستر و فرار از حملاتشان.
به دخترم نگاه میکنم. زیباست و یک سال و دو ماه دارد. از خودم میپرسم چرا کودکی به این دنیا میآید در حالیکه هر روز بین مرگ و زندگی تاب میخورد، بین راه رفتن روی ساحل دریا و ممنوعیت ایستادن کنار پنجره از ترس ترکشی که ممکن است به خانه بخورد؟
جنگ همهچیز را تغییر میدهد و تغییر نمیکند. سعی میکنم بشمارم مرگ تا به حال چند بار به دیدن ما آمده: ۲۰۰۸، ۲۰۱۲، ۲۰۱۴، ۲۰۲۱، ۲۰۲۲، ۲۰۲۳ و بسیاری مواقع دیگر که کسانی که تخصصشان عقاید سیاسی در مورد ماست به آن میگویند «نبردها» یا «دور» ها. نه این جنگ تغییر میکند نه ما به آن عادت میکنیم.
هر بار که میگوئیم به آن عادت کردهایم، جنگ برمیگردد و دوباره با بیرحمیاش مواجه میشویم؛ بیرحمی انتظار مرگ، انتظار بقا، نگرانی برای مادر و پدر، نگرانی برای خانواده، و نگرانی از موشکی که در راه است، و در هر خانهای که فرود خواهد آمد. جنگ همهچیز را تغییر میدهد و تمام آرزوها موقع جنگ بیاهمیت است. جنگ اینگونه نگاه ما را به خودمان تغییر میدهد.
همهچیز در جنگ فرق میکند. حتی احتمالات مرگ هم با هم متفاوت است و آرزوها متعدد. چون جنگ هم انتخابهای خودش را دارد. بله! ما میخواهیم موفق شویم؛ اما اگر نشدیم میخواهیم به شیوه بهتری بمیریم. میخواهیم مدت زیادی زیر آوارها منتظر نمانیم، میخواهیم تکهتکه نشویم، میخواهیم فقط یک مرگ سریع و ساده داشته باشیم، صورتهایمان سر جایش و کامل باشد تا کسی که دوستش داریم آن را با شکل زیبایی که ما را با آن میشناخته در ذهن نگه دارد.
بله! این جنگ است! جنگ هر لحظه ما را میکشد: در انتظار و ترس و نگرانی اینکه مبادا بدون عزیزانمان از آن خارج شویم.