«حصار موش»؛ حسین قسامی؛ نشر چشمه اسارت در حصاری ابدی

میلاد شاملو،   4030607067

انسان در شرایط نزدیک به ایده‌آل و دور از بحران، همواره رفتاری از سر نوع‌دوستی و همدلی از خود بروز می‌دهد و نمی‌توان ابعاد تاریک وجودش را شناخت. آن‌چه سنگ محک آدم‌ها به شمار می‌آید موقعیت‌های خطیری است که در آن‌ها تمامیت‌شان مورد تهدیدی جدی قرار می‌گیرد و دقیقاً در چنین مواقعی است که عیار واقعی هر کسی شناخته می‌شود

اسارت در حصاری ابدی

«حصار موش»

نوشته: حسین قسامی

ناشر : چشمه، چاپ اول  1402

132 صفحه، 120000 تومان

 

***

 

انسان در شرایط نزدیک به ایده‌آل و دور از بحران، همواره رفتاری از سر نوع‌دوستی و همدلی از خود بروز می‌دهد و نمی‌توان ابعاد تاریک وجودش را شناخت. آن‌چه سنگ محک آدم‌ها به شمار می‌آید موقعیت‌های خطیری است که در آن‌ها تمامیت‌شان مورد تهدیدی جدی قرار می‌گیرد و دقیقاً در چنین مواقعی است که عیار واقعی هر کسی شناخته می‌شود. در داستان‌های آخرالزمانی موقعیت‌ها اغلب به سمتی پیش می‌روند که سویه‌های شر در وجود انسان بروز پیدا کنند و در مقابل سویه‌های خیر قرار بگیرند. حسین قسامی در رمان اخیرش، «حصار موش» از چنین ایده‌ای برای به نمایش گذاشتن نیمه‌ی تاریک وجود شخصیت‌هایش بهره جسته است.

نویسنده شخصیت‌هایش را در موقعیتی قرار داده که شاید بتوان تعبیر «تنازع بقا» را برایش به کار برد. آدم‌ها در اردوگاه پناهندگان با جیره‌بندی مکان، غذا و تمامی امکانات زندگی تحت فشاری کُشنده قرار گرفته‌اند و ناگزیرند برای زنده ماندن با شرایط و با یکدیگر بجنگند. به اعتراف اغلب ساکنان اردوگاه آن‌چه به آن‌ها داده می‌شود از حداقل‌های لازم برای ادامه‌ی یک زندگی ایمن و سالم بسیار فاصله دارد. یکی از شخصیت‌های داستان به صراحت می‌گوید که با آن‌ها مانند حیوان رفتار می‌کنند. کسانی که مسئول حفظ این سیستم‌اند گاه حتی گویی دست به آزار پناهجویان می‌زنند تا از زندگی در اردوگاه بیزارشان کنند. در چنین شرایطی هر کسی می‌کوشد با چنگ و دندان به نجات زندگی خود بپردازد و وجود دیگری به تدریج برایش بی‌اهمیت می‌شود.

مسأله‌ی جیره‌بندی غذا که ممکن است در نگاه اول چندان حیاتی به نظر نیاید، اتفاقاً منجر به تشدید مبارزات تنازع بقا می‌گردد و انگار از همان‌جاست که تمامی خباثت‌ها در آدم‌ها برانگیخته می‌شود و آن‌ها را به جان هم می‌اندازد. یکی از شخصیت‌هایی که به شکلی بارز به تأثیر عمیق این مسأله در زندگی‌اش اشاره می‌کند، گلشاه است؛ مردی که علیرغم سن و تجربه‌ی زیادش در گذراندن شرایط سخت، نمی‌تواند به راحتی این گونه مشکلات را تحمل کند. برای او شکم سیر داشتن است که معنای زندگی سالم و ایمن را متبادر می‌کند، حتی اگر در حین رسیدن به آن، نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی‌اش را از دست بدهد.

در کنار موقعیت دشوار و طاقت‌فرسایی که در داستان ترسیم می‌شود و اوضاعی آخرالزمانی را به نمایش می‌گذارد، همچنان می‌توان دو سویه‌ی خیر و شر را دید که هر یک در تلاطم است تا دیگری را عقب براند و خود بر شرایط چیره شود. اما در عادی‌ترین حالات ممکن هم هر دو طرف خیر و شر در مقابل هم صف‌آرایی می‌کنند و مجال تصاحب موقعیت را به حریف نمی‌دهند؛ گرچه سویه‌ی شر از خلأها و کمبودها بیش‌تر بهره می‌برد و فرصت بیش‌تری برای تاخت و تاز پیدا می‌کند.

اما مسأله‌ی زیستن در اردوگاه، آن هم مکانی که از منظر شخصیت‌های داستان به جهنم بی‌شباهت نیست، تنها چالش این موقعیت به شمار نمی‌آید. قتلی که گرهی بزرگ بر کشمکش‌های داستان می‌افکند نیز سمت و سوی ماجراها را به مسیری متفاوت سوق می‌دهد. گرچه شرایط آخرالزمانی اردوگاه ممکن است طوری باشد که مرگِ یک انسان چندان موضوع چشمگیری به شمار نیاید و در غبار سایر مشکلات و درگیری‌ها گم شود، اما اتفاقا این حادثه است که بر پیچیدگی اوضاع می‌افزاید و به روند حل مسائل شکل دیگری می‌بخشد. قتل سویه‌ی دیگری از وجود آدم‌ها را رو می‌کند که پیش از این پنهان بوده و هیچ کس احتمال بروزش را نمی‌داده است. همین‌جاست که تمام محاسبات و پیش‌بینی‌ها تغییر می‌کند و همه چیز زیر و رو می‌شود و حتی خیر و شر جای خود را با هم عوض می‌کنند و تشخیص میان آن‌ها کار چندان راحتی به نظر نمی‌آید.

انسان‌ها در داستان حصار موش کوشیده‌اند زندگی ایمن و آرام را در جایی دور از سرزمین خود جستجو کنند؛ جایی که بتوانند علاوه بر حفظ شأن انسانی خود موقعیت اجتماعی مناسب‌تری بیابند. اما آن‌چه در سرزمین جدید انتظارشان را می‌کشد برزخی است که آن‌ها را در چنبره‌ی خویش زندانی می‌کند و مجال تأمین ضروری‌ترین نیازهایشان را هم از آن‌ها می‌گیرد. آدم‌ها با تمام وجود تلاش می‌کنند از موقعیت رهایی پیدا کنند، اما هرچه بیش‌تر دست و پا می‌زنند راه نجات را بیش‌تر به روی خود می‌بندند و بیش‌تر اسیر شرایط می‌شوند.

گرچه ممکن است موضوع قصه همان وقایعی به نظر برسد که در سال‌های اخیر بسیاری از پناهندگان آن را تجربه می‌کنند و انعکاسی گسترده در رسانه‌ها دارد، اما داستان «حصار موش» به شکلی کلی‌تر به موضوع زیست در جهان امروز نیز اشاره دارد و وجود انسان را از مناظر مختلف ارزیابی می‌کند. انسانی که مفهوم آزادی برای او پیچیده‌تر و بغرنج‌تر از هر چیز دیگری در زندگی است و هر چه می‌کوشد آن را برای خود روشن‌تر‌ و فهم‌پذیرتر کند، بیش‌تر به سردرگمی، آوارگی و اسارت می‌رسد. اما شاید بتوان گفت رمان «حصار موش» بیش از هر چیز در پی کشف مسأله‌ی «نیاز» در انسان امروزی است. گاه آزادی در صدر نیازها قرار می‌گیرد و گاه آن‌قدر مسائل فیزیولوژیک و تهدیدات جسمی و روحی برجسته می‌شوند که آدم‌ها به چیزی جز رفع آنیِ آن‌ها فکر نمی‌کنند و از یاد می‌برند که ممکن است هرگز به آزادی دست نیابند.