اگر در نقشهی جامعِ یک زندگی عقلایی و نقششناسی و مسئولیتدانی، هرکسی جای خود را به درستی بشناسد و پازلهای این نقشه را با احساسات زودگذر و غیرپشتیبانیشده از عقل و خرد، آشفته و درهم نکند، زندگی در معنی درست خود پیش میرود؛ چه در جنگ و چه در صلح؛ چه در میدان و چه در دیپلماسی؛ چه در مذاکره و چه در متارکه.
امروز کسانی که نه در میدان هستند و نه دیپلمات؛ چه فشارهایی را که بر هردو جبهه نمیآورند و در روند تصمیمگیری و اقدامِ اهلِ این دو حوزه، چه جنگ روانی که وارد نمیسازند؛ در حالی که خود به همان وظیفهی شِبهِ آبیاریشان هم عمل نمیکنند!
اگر یاد بگیریم که مصالح ملک و ملّت، دیدهبانی همهجانبه میطلبد و اهلش را؛ دیگر هرکسی که از دور دستی بر آتش دارد و از قضا بلندگویی در دست، به این راحتی به خود اجازهی هر فرمان و اشتلمی را نمیدهد؛ نه میانداران میدان را سرزنش میکند، نه سکانداران سیاست را؛ بلکه - به خصوص اگر خود اهل جنگ نیست- نقشهراه جنگی به کسی دیکته نمیکند؛ و البته در غیر جنگ، چمنِ وظیفهی خود را آبیاری میکند و سر بر شغل خویش فرو میبَرد.
مشکل میدانید کجاست؟ فعلاً رخت جنگنپوشیدگان و عافیتنوشیدگان، بنای تعیین تکلیف بر سابقهداران دفاع و رزم این مرز و بوم را دارند؛ غافلند که چمنهای زیر پایشان هم پاییززده شدهاند!