«سنگ اقبال»؛ مجید قیصری؛ نشر چشمه رستاخیز آب

لیلا زارعی،   4030822139 ۰ نظر، ۱ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

در آثار داستانی متنوع مجید قیصری دامنه‌ی گسترده‌ای از موضوعات را می‌توان یافت؛ از دغدغه‌های اجتماعیِ روز گرفته تا پرداختن به فرهنگ‌ها و اقلیم‌های متفاوت. او اغلب در تلاش است تا رویکردی متفاوت برای تجزیه و تحلیل وقایع بیابد. به طور نمونه در کتاب «دیگر اسمت را عوض نکن» او در پس تمام صحنه‌های تاریک و روشنی که جنگ با خود دارد

«سنگ اقبال»

نوشته: مجید قیصری

نشر چشمه، 1402

237 صفحه، 195000 تومان

 

 

***

 

در آثار داستانی متنوع مجید قیصری دامنه‌ی گسترده‌ای از موضوعات را می‌توان یافت؛ از دغدغه‌های اجتماعیِ روز گرفته تا پرداختن به فرهنگ‌ها و اقلیم‌های متفاوت. او اغلب در تلاش است تا رویکردی متفاوت برای تجزیه و تحلیل وقایع بیابد. به طور نمونه در کتاب «دیگر اسمت را عوض نکن» او در پس تمام صحنه‌های تاریک و روشنی که جنگ با خود دارد به جنبه‌هایی کاملاً انسانی و مبتنی بر عواطف از این رخداد می‌پردازد و رابطه‌ی دورادور دو سرباز ایرانی و عراقی را از زاویه‌ای دیگر به مخاطب نشان می‌دهد. در کتاب «سنگ اقبال» نیز او به سراغ یکی از سنت‌های اقلیمی دیرینه می‌رود، اما سعی دارد از بُعدی متفاوت از معمول به آن بنگرد. به همین خاطر است که شاید نتوان در داستان او، چندان نشانی از کلیشه‌های مرسومِ روایت از سنت‌ها و آیین‌ها یافت.

رمان با فضایی برزخ‌گونه آغاز می‌شود و روستایی را به تصویر می‌کشد که چهاردیوار نام دارد و همانند اسمش ابعاد محدودی می‌توان برایش متصور شد. با این‌که کوه و دشت و بیابان در اطراف خود کم ندارد، اما آب و آبادانیِ چندان گسترده‌ای در آن نیست. ارتباطاتش با دنیای بیرون کم است و دور از دسترس و محروم به شمار می‌آید. مردم روستا کوشیده‌اند برای مدرسه‌ی فرزندان‌شان از مرکز درخواست معلم کنند، اما گویی کسی قصد آمدن به ته دنیا را ندارد. بنابراین آموزش بچه‌ها معطلِ حضور یک معلم است. اما در این میان مردی که دیگر تاب زیستن در مرکز را ندارد، به روستا می‌آید.

معلم مردی بریده از شهر و هیاهوهای بسیار آن است و آمده تا در جایی دورافتاده به آسایش و رضایتمندی برسد. اما آن‌چه در انتظار اوست خلاف این مسأله را ثابت می‌کند. تمامی روستا در فصل خشکسالی از شن پوشیده می‌شود و هیچ چیز از این سیل بنیان‌کن در امان نیست. آب به شدت کاهش یافته و مردم به شدت به چاه و قنات وابسته‌اند و وحشت از دست دادن همین اندک آب را دارند. به همین خاطر است که به هر دستاویزی چنگ می‌زنند تا خود را از این وضعیت برهانند. نسل تازه‌تر مستأصل و ناامید به مسأله می‌نگرند، اما نسل قدیمی‌تر می‌کوشند تا از تجربه‌های زیسته‌ی اجداد خود بهره جویند بلکه بتوانند این روند نابودی زندگی و آبادانی را کند کنند.

صدای طبلی که به صور اسرافیل تشبیه می‌شود رستاخیزی را به ذهن متبادر می‌کند که در پس مناسک خواهش آب که احضار دوباره زندگانی است، جریان دارد. معلم از خوابی سنگین برمی‌خیزد و با پرسش از آن‌چه در حال وقوع است به درک چندانی نمی‌رسد. همه چیز در گرو حضور در مراسمی است که سنگ بهره نام دارد. متولی برگزاری این مراسم مردی به نام آقابزرگ است که انگار تا به حال کسی مستقیماً او را ندیده و همین نکته وجهی جادویی به وجود او می‌بخشد.

مراسم سنگ بهره جنبه‌ای بسیار ضروری در زندگی مردمان روستای چهاردیوار دارد و هر یک از آداب و آیین‌هایی که در آن به اجرا درمی‌آید باید به دقت جدی گرفته شود. اگر نکته‌ای از قلم بیفتد و احیاناً نادیده گرفته شود می‌تواند همه چیز را  به سمت ویرانی کامل بکشاند. همه مراقب‌اند که خللی در طی مراسم ایجاد نشود و همه چیز طبق روال درست اجدادی پیش برود. آقابزرگ نیز به عنوان مرجع و هدایت‌گر این مراسم حضور دارد، گرچه حضورش ناپیدا و از دیده‌ها نهان است.

شخصیت معلم به نمایندگی از مخاطبی عام که از مناسکی خاص کاملاً بی‌اطلاع است وارد صحنه می‌شود و پا به پای دیگران برای تکمیل این سیر و سلوک قدم برمی‌دارد. او مانند رهرویی نوآموز است که پیش‌زمینه‌ی زیستی و اطلاعاتی چندانی از آن‌چه رخ می‌دهد در ذهنش ندارد. در بسیاری موارد در برابر آدم‌ها می‌ایستد و به سختی انتقاد می‌کند. گاهی تنها ذهن کنجکاوش است که وارد میدان می‌شود و به ثبت و ضبط وقایع می‌پردازد. در هر حال اما او می‌داند که به سفری پرخطر و پرماجرا پا گذاشته و همه چیز به همان سادگی نیست که در آغاز داستان انتظارش می‌رفت. 

رمان «سنگ اقبال» در واقع از سفر در دل گردابی از اتفاقات حکایت دارد و قهرمان داستان را همراه مخاطبان به دل وقایعی می‌کشاند که پشت یک سنت قدیمی ممکن است رخ دهد. سنتی که جماعتی آن را رواج داده‌اند تا از دل آن زندگی را دوباره به دست آورند هرچند که به بهای قربانی کردن افراد و چیزهای عزیز و ارزشمند زندگی‌شان باشد. زمانی دختران‌شان را به عقد آب درمی‌آوردند و حالا مردان‌شان را به مصاف خشکسالی می‌فرستند. 

مردم ناگزیرند در برابر قدرت قاهر طبیعت بزرگ‌ترین و قوی‌ترین سلاح‌هایشان را رو کنند تا از آن موهبت‌های از دست رفته‌ی خویش را پس بگیرند. این مبارزه جنگی نابرابر و عاری از عطوفت است که در یک طرفش جبهه‌ی مردمان درمانده و وابسته به سنت‌هایشان را می‌توان دید و در طرف دیگرش طبیعتی قرار گرفته که رویه‌ی خشن و ویرانگر خود را به نمایش گذاشته است و سر آشتی و مدارا با انسان‌ها ندارد. این‌که در نهایت کدام طرف پیروز جنگ است به راحتی قابل برآورد نیست و باید تا انتها به تماشا نشست و این پنجه در پنجه شدن را دنبال کرد.