تاریخ معاصر آمریکا و اقدامات نئوکانها در منطقه خاورمیانه سبب ایجاد این ادراک در میان افکار عمومی و حتی برخی کارشناسان شده است که حزب جمهوری خواه بیش از حزب دموکرات، خواهان «جنگ افروزی» در نقاط مختلف جهان است. طی سالهای اخیر این موضوع با حمایت افراطی دونالد ترامپ از سیاستهای توسعه طلبانه نتانیاهو و ترور شهید حاج قاسم سلیمانی وارد مرحله جدیدی شد. با وجود شکل گیری چنین ادراکی اما تاریخ آمریکا روایتگر واقعیت متفاوتی برای ماست.
اساساً دموکراتها معتقد به صدور و تثبیت ارزشهای آمریکایی در نقاط مختلف جهان هستند اما جمهوری خواهان به «استثناگرایی» اعتقاد دارند که سبب فاصله گرفتن آنها از تحولات فرا آتلانتیکی شده است. البته جمهوری خواهان هنگامی که بتوانند ارتباط مستقیمی میان تحولات جاری در نظام بین الملل و منافع واشنگتن پیدا کنند، ملاحظهای برای جنگ افروزی ندارند. در ادامه این یادداشت سعی خواهیم کرد تا ضمن بررسی جدال جناح «جکسونی» و «ویلسونی» در دستگاه سیاست خارجی آمریکا، به این سوال پاسخ دهیم که دموکراتها جنگافروزتر هستند یا دموکراتها؟
جدال «ویلسونیها» و «جکسونیها»
برخلاف تصور موجود در خصوص وجود یک نگاه واحد در میان نخبگان سیاسی فعال در «کی استریت»، دو نگاه رقیب در دستگاه سیاست خارجی آمریکا برای مشاهده تحولات جهانی و مداخله در پروندههای مهم بینالمللی وجود دارد. در نگاه اول جریان «ویلسونی» با الهام گرفتن از خطمشی وودرو ویلسون معتقد است که آمریکا به عنوان پرچمدار لیبرال دموکراسی در غرب، دارای رسالت تاریخی برای گسترش این ایدئولوژی در سراسر جهان است. در این نگاه آمریکا صرفاً به عنوان بازیگر «منفعل» در سطح روابط بین الملل نیست، بلکه واشنگتن در نقش «هژمون» و «پلیس جهانی» مأموریت دارد تا نظم لیبرال دموکراسی را در سراسر جهان حکم فرما کند. این نگاه بیشتر در میان اعضای حزب دموکرات و برخی نخبگان حزب جمهوری خواه دیده میشود.
در مقابل این ایده، دیدگاه جریان «جکسونی» قرار دارد که به «استثناگرایی آمریکایی» و دوری از تحولات جهانی باور دارند. براساس این دیدگاه چیزی که اساساً سبب رشد آمریکا در قرون گذشته شده تمرکز صنایع و سرمایههای آمریکایی- غیرآمریکایی در خاک این کشور و عدم دخالت مستمر واشنگتن در مناقشات بین المللی بوده است. به عنوان مثال برای طرفداران این ایده پرونده مرزی با مکزیک و مساله مهاجران از اهمیت بسیار بیشتری نسبت به جنگ اوکراین یا بحرانهای جاری در خاورمیانه برخوردار است. البته وجود چنین نگاهی سبب نشده است تا جمهوری خواهان از میدان نبردهای بیپایان آمریکا دور مانده و اصطلاحاً «دستی بر آتش» نداشته باشند! در میان احزاب سیاسی داخل آمریکا، نخبگان سیاسی حزب جمهوریخواه پرچمداران اصلی این نگاه در حوزه سیاست خارجی هستند.
جنگ در آمریکا قرمز است یا آبی؟
با گرم شدن مجدد تب انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا و بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، بسیاری از کارشناسان ایدههای متفاوتی در خصوص فرصتها و چالشهای ترامپ برای «منافع ملی» ایران دارند! عدهای با اشاره به سابقه لشکرکشی بوش پدر و پسر به منطقه خلیج فارس و همچنین ترور قهرمان مبارزه با تروریسم یعنی شهید حاج قاسم سلیمانی، جمهوری خواهان را دولتمردانی «جنگ طلب» یا اصطلاحاً «ردلاین» توصیف میکنند که تهدیدی به مراتب خطرناکتر از دموکراتها برای تهران هستند. بازخوانی گوشهای از تاریخ آمریکا اثبات کننده این موضوع است که رنگ جنگ در آمریکا عمدتاً «آبی» و از سمت حزب دموکرات است.
در سالهای ابتدایی قرن بیستم وودور ویلسون دموکرات در مقام رئیس جمهور آمریکا، سنت «انزواگرایی» واشنگتن در حوزه سیاست خارجی را شکست و برای اولین بار در تحولات فرا آتلانتیکی مداخله و رسماً وارد جنگ جهانی اول شد. ویلسون پس از پایان جنگ جهانی اول، یک بیانیه چهارده مادهای منتشر کرد که در بلندمدت زمینه تشدید اختلاف در اروپا و منطقه خاورمیانه را فراهم و مقدمات آغاز جنگ جهانی دوم را ایجاد نمود. آغاز جنگ جهانی دوم همزمان با دوره ریاست جمهوری فرانکلین روزولت بود.
دامنه جنگ طلبی دموکراتها به دو جنگ بزرگ جهانی محدود نشد. جان اف کندی دموکرات در میانه «جنگ سرد» برای ایجاد موازنه با شوروی در منطقه ایندوپاسفیک، دستور اعزام نیروهای آمریکایی به ویتنام را داد تا کمونیستهای محلی را سرکوب کند. با فروریختن «دیوار برلین» نیز جنگ افروزی دموکراتها پایان نیافت! در میان مناقشات قومی دهه ۹۰ قرن بیستم، دولت بیل کلینتون به بهانه حمایت از اقلیتهای قومی؛ صربستان، کوزو و یوگسلاوی را به صورت هدفمند بمباران کرد.
با وجود آنکه باراک اوباما با شعار پایان دادن به جنگهای بیپایان در خاورمیانه رأی آورد و وارد کاخ سفید شد اما عملکردی قابل تأمل در زمینه جنگ افروزی از خود به ثبت رساند. در دوران وی جنگ در افغانستان تشدید شد و هواپیماهای بدون سرنشین به صورت منظم غیرنظامیان را در پاکستان، افغانستان و لبیی هدف قرار دادند. ثبت چنین کارنامه سبب میشود تا نخبگان سیاسی قضاوت متفاوتی در خصوص کارنامه اوباما در مقایسه با شعارهای انتخاباتی وی داشته باشند.
اسرائیل؛ استثنای آمریکایی در منطقه غرب آسیا
در میان مناقشات سنتی دو حزب دموکرات و جمهویخواه، یک استثنا بیش از سایر مثالها به چشم میخورد که نشان دهنده نوعی اجماع دو حزبی در سپهر سیاسی آمریکا است. طی ۸ دهه اخیر لابی صهیونیستها در واشنگتن موفق شده تا با تأثیرگذاری بر روند پیروزی و شکست نمایندگان مجلس آمریکا، نقش مهم و سرنوشت سازی در سپهر سیاسی این قدرت غربی به دست آورند. با وجود اختلاف جناح ویلسونی و جکسونی مجلس آمریکا برای تداوم کمکهای مالی- تسلیحاتی به جبهه اوکراین، اما پس از عملیاتهای طوفان الاقصی، وعده صادق ۱ و ۲ سیل کمکهای آمریکایی راهی فلسطین اشغالی شد. براساس آمارهای منتشر شده در رسانهها، آمریکاییها قریب به ۷۰ درصد هزینههای جنگ غزه را پرداخت کردهاند!
اساساً برخی تحلیلگران معتقدند یکی از دلایل شکست هریس در انتخابات اخیر آمریکا، همراهی دموکراتها با روند نسل کشی در غزه و جنگ افروزی صهیونیستها در لبنان بوده است. این واقعیت در میان اندیشمندان برجسته آمریکایی مانند جان میرشایمر به روشنی قابل بررسی و مشاهده است. در چنین شرایطی دونالد ترامپ وعده داد که به جنگهای خطرناک در اروپا و خاورمیانه پایان خواهد داد و با این وعده توانست بخشی از آرا حزب دموکرات را به خود اختصاص دهد.
فارغ از این وعده انتخاباتی، اما ترامپ تاکنون ۳ بار با نخست وزیر جنگ طلب اسرائیلی یعنی نتانیاهو گفتگو کرده و موضع وی در قبال ایران و محور مقاومت را تایید کرده است. به عقیده بسیاری از کارشناسان، لفاظیهای رؤسای جمهور دموکرات یا جمهوری خواه در خصوص اسرائیل را نمیتوان جدی گرفت، زیرا در نهایت سیاست منطقهای آمریکا در تلآویو تدوین میشود!
بهره سخن
تاریخ جنگ و صلح در سه قرن اخیر نشان دهنده میل فزاینده قدرتهای جهانی نسبت به استفاده از ابزار نظامی برای تأمین حداکثری منافع، فرو ریختن نظمها و بنیان نهادن نظمهای جدید بوده است. در این میان، آمریکاییها حداقل ۴۰ جنگ و مداخله نظامی در سراسر جهان انجام دادهاند که عمده این اقدامات از سوی دموکراتها صورت گرفته است. با تمامی اینها، پیروزی دونالد ترامپ لزوماً به معنای باز شدن درهای دیپلماسی یا پایان بحران در اوکراین نیست. براساس سنت حاکم در حیات سیاسی آمریکا احتمال کاهش مداخلات مستقیم آمریکا در تحولات جاری در نظام بین الملل بیش از پیش وجود دارد.
با این حال، این خطر وجود دارد که بنیامین نتانیاهو با همراهی کشورهای محافظهکار بتواند بر روی سیاست منطقهای دولت جدید آمریکا به مانند دوره نخست ریاست جمهوری ترامپ تأثیر گذاشته و سطح تنش میان محور مقاومت و سنتکام را به شکل قابل توجهی افزایش دهد.