سجاد آیدنلو: فردوسی، شیعه ای میهن دوست است

بخش فرهنگی الف، 25 اردیبهشت 92

25 ارديبهشت 1392 ساعت 10:51

سجاد آیدنلو در سال ۱۳۵۹ در شهرستان اورمیه متولد شد. وی دکترای ادبیات فارسی اش را از دانشگاه تهران اخذ کرد و به طور تخصصی به شاهنامه پژوهی پرداخت. از ایشان تحقیقات و مقالاتی در حوزۀ شاهنامه در مجلات داخلی منتشر شده و کتابهایی نیز مانند «از اسطوره تا حماسه؛ هفت گفتار در شاهنامه ‌پژوهی»، «آفتابی در میان سایه‌ای»، تلخیص و بازنویسی «پهلوان نامه گرشاسپ»، تصحیح «رستم نامه»، «طومار نقالی شاهنامه» و... در این زمینه‌ها منتشر کرده است. آیدنلو هم اکنون دانشیارادبیات فارسی دانشگاه پیام نور ارومیه است.
به بهانۀ روز بزرگداشت حکیم ابولقاسم فردوسی و فعالیتهای علمی و قابل تحسین این شاهنامه پژوه جوان، به سراغ ایشان رفتیم و به گفت و گویی
پیرامون فردوسی و شاهنامه پرداختیم. // محمود حبیبی کسبی


اگر بخواهیم سخن گفتن راجع به فردوسی را از جایی آغاز کنیم، شاید مهم ترین و جدی ترین سوال، چرایی خلق اثر سترگی چون (شاهنامه) باشد. یعنی اساساً در زمان و مکانی که فردوسی در آن می زیسته، چه محرک ها و چه نیازهایی می تواند موجب برانگیخته شدن حکیم طوس شده باشد؟
پس از چیرگی اعراب بر ایران و بی رسمی هایی که برخی از آن ها دربارۀ مردمان و تاریخ و فرهنگ ایران انجام دادند، واکنشی فرهنگی به صورت توجّه به روایات ملی و پهلوانی ایران در میان فرهیختگان ایرانی شروع شد که نتیجۀ آن گردآوری داستان های باستان در مجموعه های منثوری مانند «شاهنامۀ ابومنصوری» و «شاهنامۀ ابوالموید بلخی» و نظم آن ها از سوی سرایندگانی چون «مسعودی مروزی» و «دقیقی توسی» بود؛ به سخنی دیگر، سابقۀ رویکرد به تاریخ ملی ایران به پیش از فردوسی می رسد و او با دریافت هوشیارانۀ این نهضت فرهنگی و ضرورت پی گیری آن، این کار را به کمال مطلوب و بی مانند خود رساند و حماسۀ ملی ایران را در قالب و مجموعه ای ماندگار به یادگار گذاشت. افزون بر فضای فکری ـ فرهنگیِ ایران آن روزگار، پرورش فردوسی در خاندانی دهقان و زادن و بالیدن او در شهر توس ـ که به دلیل اقامت شمار بیش تری از اعراب در آنجا، فرهیختگانش علاقه و عنایت خاصّی به تاریخ و فرهنگ ایران داشتند ـ در شاهنامه سرایی وی تاثیر گذار بوده است.

آیا فردوسی تنها در پی احیای فرهنگ، تاریخ و اسطوره های ایران باستان بود؟ و چرا از بسیاری جزئيات مربوط به شخصیت ها و روایات مهم موجود در متون دینی زردشتی مانند اوستا، هیچ خبری در شاهنامه نیست؟ اگر بنای فردوسی، تنها بر پرداختن به فرهنگ اوستایی و زنده کردن اسطوره های زردشتی بود، آیا از چنین سوژه های مناسبی به همین راحتی صرف نظر می کرد؟
با اینکه هدف فردوسی، نظم روایات ملی ـ پهلوانی ایران بود، او به دلیل استفاده از منبع یا منابع منثور، طبعاً پای بند داستان های موجود در این آثار بوده است. از سوی دیگر با توجّه به محتوای وحدتمند شاهنامه و روند موضوعیِ داستان های آن، او به احتمال از میان مآخذ و داستان هایی که در اختیار داشت یا می توانست به آن ها دست رسی داشته باشد، دست به گزینش می زد، تا از پراکندگی و شاخه شاخه شدن حماسۀ ملی ایران جلوگیری کند. بی گمان اگر وی همۀ روایات حماسی و اساطیری را به نظم می کشید، شاهنامه به جای مجموعۀ مدون و وحدتمند کنونی، کشکولی از اخبار گوناگون می شد؛ ضمن اینکه شاید سال های زندگی فردوسی نیز برای چنین کار گسترده ای کافی نبود و محتملاً او در نپرداختن به بسیاری از داستان های حماسی و اساطیری به این نکته هم توجه داشته است. چنان که چندین بار در شاهنامه از احتمال پایان عمر خویش و ناتمام ماندن کار بزرگش اظهار نگرانی می کند.

چرا از دورۀ هخامنشی که در قرون اخیر از سوی برخی اندیشمندان به عنوان مهم-ترین دورۀ تاریخی ایران باستان معرفی می شود، هیچ یادکردی در شاهنامه نیست؟ آیا اصولاً این دورۀ تاریخی، آن قدرها که برخی جلوه می دهند، مهم و تأثیرگذار نبوده و یا حکیم طوس به دلیلی خاص اعتنایی به آن نداشته است؟
چون از هخامنشیان در منبع یا منابع مورد استفادۀ فردوسی نام و نشانی نبوده، در شاهنامه نیز یادی از این سلسله نیست. علت فراموشی هخامنشیان در مآخذ فردوسی، چند نکته است. یکی این که در اوستا از این سلسلۀ شاهی نامی نیامده و چون موبدان دورۀ ساسانی پیرو سنت دینی کتاب مقدس کیش خویش بودند، در تدوین خدای نامه به عنوان مجموعۀ اخبار شاهان و یلان ایران از آن ها نام نبرده اند. ثانیا برخلاف ساسانیان ـ که روایات مربوط به شهریاران آن ها در خدای نامه گردآوری شده ـ از هخامنشیان و دربارۀ آن ها مجموعۀ مدوّنی وجود نداشته و این موضوع هم باعث شده که این سلسله در منابع شاهنامه و به تبع، اثر فردوسی فراموش شود.

برخی از محققین و مورخین معتقدند که رویکرد فردوسی به تاریخ و روایات تاریخی در شاهنامه، بر مبنای تاریخ ملی یا اساطیری ایران است؛ برخی نیز مانند مرحوم استاد پیرنیا و آقای جنیدی، تمام شاهنامه را تاریخ واقعی این سرزمین می-دانند و آن قدر شاهنامه را مستند می دانند که معتقدند می شود به لحاظ روایی مانند یک کتاب تاریخی به قصه های شاهنامه استناد کرد؛ برخی نیز جانب میانه را گرفته اند و شاهنامه را به دو بخش تاریخ اسطوره ای دو سلسلۀ پیشدادیان و کیانیان و تاریخ واقعی و مستند اشکانیان و ساسانیان تقسیم کرده اند. این در حالی است که در قرون ابتدایی پس از اسلام بسیاری از بخش های اسطوره ای شاهنامه، جزوی از تاریخ واقعی و مستند ایران محسوب می شده است؛ چنان که در کتب تاریخی آن دوران مانند «تاریخ گردیزی» نیز ثبت شده است! اما به مرور از این روایات تاریخی، برداشت های افسانه ای شده است، نظر حضرت عالی به عنوان یک شاهنامه شناس در این مورد چیست؟
در توضیح این سوال باید به دو اصطلاح «مفهوم تاریخ ملی» (روایی) و «تاریخ واقعی» و تفاوت آن ها توجه کرد. تاریخ ملی یا روایی ـ داستانی، رویدادهایی است که در عالم واقع اتفاق نیفتاده اما گذشتگان ما می پنداشتند و دوست می داشتند که چنین وقایع و شخصیت هایی وجود داشته باشد؛ در نتیجه اخبار آن ها را گردآوری کردند و صدها سال به عنوان تاریخ پذیرفتند. تاریخ واقعی نیز حوادث و اشخاصی است که بنابر مدارک و اسناد گوناگون وجود و واقعیت داشته اند. تا میانه های دورۀ قاجار، مرز بین این دو گونه تاریخ معلوم نبود اما بعد از آن و به ویژه امروز دانسته شده است که دو بخش پیشدادیان و کیانیان در شاهنامه، تاریخ ملی یا روایی ایران است که البته احتمال دارد نشانه هایی از حوادث و کسان تاریخ واقعی نیز در آن یافته شود و دورۀ اشکانیان و ساسانیان مربوط به تاریخ واقعی ایران است که به اقتضای ساختار حماسی ـ اساطیری شاهنامه عناصر تاریخ ملی ـ داستانی نیز در آن راه یافته است.

عقاید و نگاه های شعوبی چقدر می تواند روی فردوسی تأثیر گذاشته باشد و آیا اصلاً فردوسی با جریان شعوبی گری ارتباطی داشته یا خیر؟
اندیشه های ملی گرایانۀ نهضت شعوبیه در شکل گیری جریان فرهنگی تدوین و نظم داستان های باستانی ایران در قالب شاهنامه های منظوم و منثورِ پیش از فردوسی تاثیرگذار بوده است اما به نظر بنده با توجه به اشارات و افکار فردوسی در شاهنامه نمی توان و نباید او را شعوبی در معنای متداول این اصطلاح (یعنی ملی گرای بسیار افراطی و نژادپرست) دانست زیرا میهن دوستی فردوسی نه تنها سبب خوارداشت اقوام دیگر و حتی دشمنان ایران نیست، بلکه او در موقعیت های داستانی مختلف به ستایش شخصیت-های سپاه دشمن نیز پرداخته و فراتر از آن از زبان دشمنان ـ بنابر همان موقیعت و بافت کلام ـ ایرانیان را نقد و نکوهش کرده است. هرگز شخص شعوبی ـ با آن معنایی که معروف و مورد نظر است ـ این گونه داوری نمی کند و غالباً با تعصب و یک سویه سخن می راند.

شما نگاه تأویلی و تطبیقی به شاهنامه را چقدر جدی می گیريد؟ نگاهی که معتقد است مثلاً باید برای راه یافتن به بن داستان های شاهنامه، شخصیت ها و قصه های شاهنامه را با قصه ها و شخصیت های موجود در فرهنگ های دیگر، ادیان دیگر و کتب آسمانی تطبیق داد و با این روش به تأویل شخصیت ها و روایات شاهنامه پرداخت. مثلاً جمشید در نگاه تطبیقی با تورات، می تواند مترادف با سلیمان نبی (ع) باشد و یا کیومرث می تواند نوۀ سام پسر نوح نبی (ع) باشد. به لحاظ علمی، چقدر می شود به این برداشت ها اتکا کرد؟
یکی از سنّت های تاریخ نویسی ایران پس از اسلام به هر دو زبان فارسی و عربی یکسان انگاری و مشابه سازی شهریاران و یلانِ داستانی ایران با شخصیت های سامی و اسلامی به ویژه پیامبران است که خود ریشه در واکنش ایران دوستان به برخوردهای افراطی و متعصّانۀ برخی افراد در آن روزگار دارد امّا از همان زمان نیز دانشمندانی چون ابوریحان بیرونی و دیگران متوجّه نادرستی این اختلاط شده و به آن اشاره کرده اند. به لحاظ علمی، روش درست، بررسی و یافتنِ مشابهات میان این کسان و نیز شخصیت های حماسی ـ اساطیری با شاهان و پهلوانان تاریخی (نظیرِ کیخسرو و کوروش) است ولیکن این همانندی ها هرگز نباید منجر به یکسان پنداریِ این افراد شود و به اخذ نتایج غیر علمی بیانجامد، چنان که گاهی در برخی نوشته ها و سخنان دیده می شود و مثلاً کیخسرو را همان کوروش هخامنشی معرّفی می کنند.

به نظر می رسد که یکی از اعتقادات اصلی فردوسی در شاهنامه، یافتن نوعی هم-پوشانی و تلاقی میان «حکمت خسروانی و فرۀ ایزدی در نظام شهریاری ایران باستان» با «ساختار فلسفۀ ولایت و عصمت در شیعۀ امامیۀ» و بسط و شرح دادن این رابطۀ باطنی است. در حقیقت شاید اصلاً فردوسی جهان اساطیری ایران باستان و روایات تاریخی را به عنوان ظرفی برای بیان این مظروف برگزیده است. کما این که چنین دریافتی خاص فردوسی نیست؛ مثلاً در تاریخ حکمت و فلسفۀ ایران، چندی پس از فردوسی، حکیم و فیلسوفی چون سهروردی (شیخ اشراق) نیز دقیقاً با همین نگاه، ساختار حکمت اشراقی را بنا می کند. نظر حضرت عالی دربارۀ این ارتباط حکمی چیست؟
به گمان بنده، فردوسی از روایات حماسی ـ اساطیری شاهنامه چنین دریافتی نداشته و دیگران (از جمله سهروردی) پس از نظم شاهنامه و رواج داستان های ملّی ـ پهلوانی به این گونه مباحث و استنباط ها پرداخته اند که البـتّه در جای خود ارزشمند و نشان دهندۀ یکی از انواع رویکردها به حماسۀ ملّی ایران در طول تاریخ است.

در فاصلۀ زمانی اندکی علاوه بر فردوسی، دقیقی، اسدی و ابومنصور عبدالرزاق طوسي (حامي و باني گردآوري و ثبت داستان‌هاي ملي در عصر سامانيان)، از یک شهر (طوس) برمی خیزند و هر چهار تن تقریباً یک هدف یعنی احیای تاریخ اساطیری ایران باستان را دنبال می کنند. همین طور قیام های علوی چون قیام یحیی، قیام زید، قیام ابومسلم (با شعار الرضا من آل محمد) و حتی دعوت مأمون از حضرت علی بن موسی الرضا (ع)، همه و همه در خراسان به وقوع می پیوندد. آیا می توان از این اتفاق به نتیجۀ خاصی رسید؟ مثلاً این که خراسان، محل تلاقی جریان علویان با جریان باستان گرایی ایرانیان بوده است و مخصوصاً طوس مرکزیتی در این جریان ها داشته است؟
بله؛ دربارۀ این پرسش باید به دو نکته توجّه داشت. نخست این که ظاهراً شمار اعراب ساکن در توس نسبت به نواحی دیگر خراسان بیش تر بوده و همین موضوع خود به خود سبب علاقۀ فرهیختگانِ توس به مولّفه های هویّت ایرانی ـ در برابر مهاجمان ساکن در این شهر ـ می شده که نتیجۀ فرهنگی آن در قالب تدوین و نظم داستان های باستان از سوی بزرگان و ادبای توسی که نام بردید، شده است. نکتۀ دیگر این است که بسیاری از این مدونان و ناظمانِ روایات ملّی ـ پهلوانی از جمله ابومنصور محمّد بن عبدالرزاق، دقیقی، فردوسی و اسدی ـ که همه زادۀ توس و خراسانی بوده اند ـ به قطع یا با احتمال نزدیک به یقین شیعه مذهب بوده اند. بر این اساس می توان گفت که توجّه شیعیان به گردآوری و سرایش اخبار ملّی ـ پهلوانی ایران محتملاً تدبیری برای مقابله با اندیشه های ضدّ ملّی و ضد شیعیِ خلفای عّباسی و دست نشاندگان آن ها در ایران بوده است. به بیانی دیگر فرهیختگان و ادبای شیعۀ خراسان و توس این کار را دست مایه ای برای مقابله با سیاست های دشمنان هویّت و ملیّت خویش قرار داده بودند.

در متن شاهنامه، گاهی نگاه های عرب ستیز دیده می شود که اغلب به جهت رفتار نادرست و غير اسلامی خلفای اموی و عباسی و نیز رفتارهای نژادپرستانه ای که به تحقیر عجم ها و شیعیان در برابر اعراب و جناح حاکم منجر می شد، به وجود آمده است. برخی این عرب ستیزی را به معنای اسلام ستیزی گرفته اند. در صورتی که فردوسی بارها و بارها و در جای جای شاهنامه اعتقاد خود به پیامبر خاتم (ص) و امیرالمومنین (ع) را نمایان کرده است. آیا می توان اسلام ستیز بودن فردوسی را جدی گرفت؟
هرگز و هرگز! به تعبیر زیبا و درست شادروان دکتر ریاحی، فردوسی به ما آموخته است که میان اسلام و اعراب تفاوت قایل شویم. آن گونه که از شاهنامه برمی آید، فردوسی مسلمان شیعه ای ست که اعتقاد دینی و مذهبی خویش را با صراحت و سرافرازی اظهار کرده است امّا از سوی دیگر چون اعراب در مقام بیگانگانی مهاجم به کشور او تاخته اند، در بخش های پایانی شاهنامه از نقد و نکوهش آن ها خودداری نکرده است. در این باره باید به سه نکتۀ مهم هم توجه داشت یکی این که بیان نسبتاً تند فردوسی دربارۀ اعراب در بخش پایانی شاهنامه است که آن ها به ایران می تازند و در بخش ها و داستان های پیشین انواع روابط دوستانه و دشمنانۀ تازیان و ایرانیان بدون طعن و نکوهش آن ها دیده می-شود. ثانیاً برخی از تعابیر و اشارات نکوهش آمیز اعراب، در بخش پادشاهی یزدگرد مربوط به منبع یا منابع فردوسی است و سوم این که در این موضوع بیت های الحاقی متعدّدی ساخته و به نام فردوسی بر نسخ شاهنامه افزوده شده است که باید آن ها را از سخنان اصلی خود حکیم توس جدا کرد.

تورانی ستیزی و تازی ستیزی در شاهنامه وجود دارد. هرچند که اقلاً از حیث کمّی میزان درگیری و جنگ شاهان و پهلوانان ایرانی با تورانیان بیش از تازیان است. اصولاً در شاهنامه، دشمن اصلی ایرانیان و ایران زمین، تازیانند یا تورانیان؟
بی گمان اصلی ترین دشمنان داستانی ایرانیان، تورانیان اند امّا همچنان که در پاسخ پرسش-های پیشین عرض شد، این دشمنی و ستیز، منجر به خوارداشت آن ها نشده و حتی برخی از بهترین ابیات و توصیفات شاهنامه دربارۀ بزرگان تورانی و در واقع دشمنان ایران است. برای نمونه، شما می توانید سیما و شخصیت پیران را در داستان های شاهنامه بررسی بفرمایید یا بیت نامدار زیر در وصف پهلوانیِ افراسیاب تورانی که فردوسی همانند آن را دربارۀ جهان پهلوان محبوبش رستم هم نگفته است:
«شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب»

فردوسی تعداد ابیات شاهنامه را ۶۰ هزار بیت عنوان می کند اما امروزه نهایتاً ۵۰ هزار بیت از شاهنامۀ فردوسی در اختیار ما قرار دارد (بماند که برخی مانند آقای فریدون جنیدی، یک سوم همین ۵۰ هزار بیت را هم الحاقی و جعلی می دانند)، پیرامون آن ده هزار بیت مفقود، چه می توان گفت؟ آیا ممکن است پس از این همه شاهنامه پژوهی، هنوز نسخه ای از شاهنامه باقی مانده باشد که به دست محققین و نسخه پژوهان نرسیده باشد یا اساساً تمام ابیات سروده شده از سوی فردوسی همین-هایی است که اکنون در دست است؟
بر اساس دست نویس های معتبر و چاپ های علمی و منقّح شاهنامه، شمار بیت های آن به احتمال قریب به یقین بیش از پنجاه هزار بیت نبوده است و این که چرا خود فردوسی تعداد ابیات آن را «شش بیور هزار» (دقیق تر: شش بیور شمار) گفته است از مبهمات شاهنامه شناسی است که جز با حدس و گمان نمی توان در آن باره اظهار نظر کرد. به عقیدۀ بنده، احتمالاً ابیاتی در شاهنامه بوده که فردوسی در بازنگری های تدوین دوم شاید آن ها را حذف کرده است ولی قطعاً شمار این گونه ابیات محذوف هرگز نمی-توانسته است ده هزار بیت باشد. یافته شدن نسخه هایی مانند دست نویس فلورانس، سعدلو و سن ژوزف در چند دهۀ اخیر نشان می دهد که به دلیل فراوانیِ نسخه های شاهنامه نمی توان از شناسایی دست نوشته های جدید این اثر نا امید بود و همیشه این احتمال هست که در کتابخانه های عمومی و شخصی نسخ دیگر و کهن شاهنامه به دست آید ولی این تصوّر که در این گونه نسخ احتمالی، چند صد یا هزار بیت اصلی ـ و نه الحاقی ـ وجود داشته باشد که یقیناً از خود فردوسی باشد و در نسخه های تاکنون شناخته شده نیز دیده نشده باشد، بسیار بسیار بعید و تقریباً منتفی است و سروده های اصلی فردوسی را باید همان ابیاتی دانست که در تصحیحات معتبر شاهنامه به ویژه تصحیح علمی ـ انتقادی دکتر خالقی مطلق و همکارانشان می بینیم.


کد مطلب: 187368

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcai0n6a49nae1.k5k4.html?187368

الف
  http://alef.ir