به یاد شهید پاریاب؛ تنهاترین سردار

احسان رستگار *، 28 اسفند91

28 اسفند 1391 ساعت 17:50



 

 

حاج احمد! حلالمان کن! حاج احمد تو ما را حلال کن! ما می دانیم که تو باید حلال کنی. در تشییع پیکرت حاج حسین الله کرم و هم رزمت پیامت را رساندند که همه را حلال کرده ای و از همه راضی بودی، جز این از شما انتظار نمی رفت. به قول حاج حسین، شهدا از همین جا دستشان در دست اربابشان است و نیازی به حلال شدن توسط ما ندارند. به قول حاج حسین نه حاج احمد متوفی است و نه ظلمی کرده که کسی حلالش کند یا نکند.

حاج احمد دلمان خیلی برایت تنگ شده؛ برای آن صدای گرفته، برای آن صحبت هایت که هیچ وقت تکراری نمی شد، برای خاطراتت، برای گذشته و حالت.

فقط یک گلایه؛ چرا رفتی؟ چرا این طوری رفته؟ سؤال احمقانه ای است؟ آری؛ وصف حال ما خیلی بدتر از احمقانگی این پرسش است. ولی تو که ناغافل نرفتی؛ مگر ما یادمان می رود که یکی دو ماه آخر مدام می گفتی "ما که دیگه باید بریم"، "ما که دیگه دورمون گذشته"، "ما دیگه رفتنی ایم" و بعد با همان کیاستت بحث را می بردی سمت تحریم داروی آلمان. می دانیم مشکل اصلی فقط تحریم داروی آلمان نبود. آن داروها درمان ریه ات و درد جانکاه جسمت بود، درد دل پاره پاره ی پر غصه ات را چه مرهمی می شد گذاشت؟

حاج احمد! این عذاب وجدان را از ما دور کن! ما بی وجدان بودیم وگرنه تو تنها جان نمی دادی و بعد از سه روز از بوی پیکر بی جانت همسایه ها با خبر شوند و ما را خبر کنند. فقط این را بدان حاج احمد! می دانم که می دانی؛ ولی اگر نگویم بغض خفه ام می کند؛ حاج احمد خودت همه چیز را می دانی، الآن علاوه بر جبهه ی دفاع مقدس، فرماندهی وزارت اطلاعات عرش هم به شما وصل است. ما مانند آن ها که می گویند حلالش کردیم نیستیم حاج احمد؛ ما می گوییم ما را حلال کن! 

فراموش نمی کنم وقتی که می گفتی آرزویم این است که بروم به دور کمرم نارنجک ببندم و اسرائیلی ها را بکشم. با آن حالت طوری سخنرانی می کردی که اصلاً هیچ انگیزه ای برای حرف زدن برایمان نمی ماند و سراپا گوش می شدیم. هیچ وقت کم حرف نبودم؛ ولی وقتی شما حرف می زدید، فقط دوست داشتم گوش کنم.

حاج احمد! می دانیم که گله داشتی از وضع دوره و زمانه؛ همه ی گله هایت چه سیاسی و چه غیر سیاسی شنیدنی بود. هنوز دغدغه داشتی؛ دغدغه ی این که چه تعداد از جوانان ما مسیحی شده اند و چرا ما دینمان سطحی و شعورمان در حد کتاب های دانشگاه است. همیشه از بی معرفتی برخی می نالیدی. حاج احمد! من حرفم همان است که همیشه می گفتم؛ اگر شرایط طور دیگری رقم می خورد و چرخ گردون به کام شما می چرخید، خیلی از همرزمانت که الآن هر هفته در تلویزیون و این طرف و آن طرف سخنرانی می کنند و گعده هایشان پرشور است، باید پای منبر تو تلمذ می کردند.

حاج احمد! والله می دانیم که تو از بسیاری شایسته تر بودی؛ از سردار فلانی، از حاجی بهمانی و از همان کسانی که زمانی فرمانبردار تو در جبهه بودند و حالا دبدبه و کبکبه ای دارند. ولی حاج احمد، این را هم می دانیم که اگرچه تو در این دنیا به حقت نرسیدی، ولی لقب تنهاترین سردار تنها برازنده ی توست نه شخص دیگری. حاج احمد! به قول حاج مصطفی -که در بهشت زهرا به نیابت از تو گفت که همه را حلال کرده ای- فقط حاج احمد بود که مانند امام حسن مجتبی (ع) شهید شد. ای گاز خردل، به تو احسنت که خود را کارگر کردی، کار احمد را بساختی و مهیای سفر کردی! حاج احمد! هم رزمت به حق گفت که تو تنهاترین سردار بودی!

حاج احمد! شاید عجیب باشد، ولی والله که همان روزها که تو به حاج حسین الله کرم می گفتی می خواهی بروی سوریه تا بجنگی، به حاج سعید می گفتی می خواهی بروی غزه، به ما می گفتی می خواهی بروی لبنان، ما هم حال و هوایمان همین بود. ما هم اگر راه باز بود می رفتیم؛ به چند نفر از دوستان سپردیم تا پیگیر شوند، نه برای شما، برای خودمان، ولی نشد. گفتند نمی شود و اعزام نیرو ندارند!

حاج احمد! حالت را از خیلی از همرزمانت بیشتر لمس می کردم. ان شاء الله که از این بنده ی حقیر راضی بوده ای، ان شاء الله آن تماس های مکرر که افتخار می دادی که شماره ات روی گوشی ماِ بی لیاقت بیفتد، نشانه ی رضایت تو از ما بود. وای به حالم و لعنت به ما اگر نبخشیده باشی مان. ای گل بی ادعا، ای گل باغ شهدا، بوی تنت اگر بلند شد و ما نبودیم که روی دست بلندت کنیم، تو رو به همان امام حسن (ع) -که حقا حسن وار رفتی- ما را ببخش. حاج احمد اگر نبخشی، مظلومیتت گریبان ما را خواهد گرفت.

در آخر این سخن را می گویم و این قصه که غصه اش تمامی ندارد را همین جا تمام می کنم والا باید هذیان بگویم و این جیگر شرحه شرحه را باز کنم که نباید و نشاید؛

حاج احمد! ما بی ظرفیت بودیم! تو مناعت طبع داشتی! از ما نرنجی ها! تو رفتی و چه مظلومانه و سبک بال رفتی! و کجا رفتی!!! جایی که ما در خواب هم نمی بینیم! حاج احمد تو رو به خدا قسم به خوابمان بیا! روی ماهت را می خواهیم دوباره ببینم. در خواب هم نمی دیدیم که این قدر زود بروی؛ می دانم برای تو صد سال گذشت، ولی ما غافل بودیم و فرصت از دستمان رفت.

حاج احمد باصفاترین، صادق ترین، شجاع ترین، مظلوم ترین، تنهاترین، غریب ترین و قوی ترین سرداری بود که شاید کسی دیده باشد. رفتن حاج احمد، به قول حاج سعید قاسمی، یک نسخه ی جدید از شهادت بود؛ نسخه ای که اگر خودش حلالمان نکند، نسخه ی همه ی مان پیچیده است و خسر الدنیا و الآخرة هستیم! قطعاً اگر ما را نبخشی، خدا ما را نخواهد بخشید که به قول حاج سعید قاسمی، سه شبانه روز در خانه در قرچک ورامین جان به جان آفرین تسلیم کرده بودی و وقتی آتش نشانی در خانه را باز کرد و پیکر بی جانت را دید، وقتی سه شنبه به غسال خانه بردندت، نتوانستند پیکر مبارک زخم خورده ی پر درد پوکیده ات را به فردا برسانند و پنج شنبه تشییعت کردیم. جسارت نباشد؛ ولی خوشا به سعادت شهید صیاد شیرازی، شهید آوینی و شهید داوود کریمی که کنار شهید احمد پاریاب خفته اند. خوشا به سعادتت حاج احمد که در سالروز خیبر و سالروز شهادت حاج همت شهید شدی، در اول فاطمیه!

*باز نشر از وبلاگ نویسنده


کد مطلب: 181896

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcao6n6i49naa1.k5k4.html?181896

الف
  http://alef.ir