سیلی پیرزن گریان به خاطر ترور بهشتی به یک پاسدار
7 تير 1395 ساعت 16:32
همان شب، خبر شهادت آیتالله بهشتی را شنیدیم، باورمان نمیشد؛ روز هفتم تیر، روز عزای دوستان و عید دشمنان بود. بعضی از آشنایان با خوشحالی و با لحن شماتتگونه و کنایه به من تسلیت میگفتند. این انفجار بهترینها را گلچین کرد.
به گزارش فارس،به بهانه سالروز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیتالله دکتر بهشتی و جمعی از یارانش نگاهی به کتاب «از خامنه تا خرمشهر» که انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده انداختیم تا آن بخش که به اتفاقات این روزها مربوط است را از آن بازنشر کنیم.
این کتاب خاطرات پاسدار اسماعیل اسماعیلی مشنقی است که پس از بازنشستگی اقدام به نوشتن خاطرات خود کرده و در آن به حادثه روز هفتم تیر و مشاهدات خود اشاره کرده است. در ادامه بخشی از این کتاب منتشر میشود.
*جرثقیل ضعیف تلفات را زیاد میکرد
موضوع انفجار [دفتر حزب جمهوری اسلامی] را از طریق بیسیم شنیدم. چند نفر به صورت داوطلب، برای کمک به شهدا و مجروحین به مقر حزب اعزام شدند.
از پشت بیسیم شنیدم که یک دستگاه جرثقیل ضعیف برای جابهجایی آوارها و بیرون آوردن اجساد و زخمیها به آنجا فرستادهاند. به علت باریکی خیابان، امکان آمدن جرثقیل بزرگتر نبود.
تجهیزات خیلی ضعیف بود؛ گاهی زنجیری که به بتونها بسته شده بود، در هوا پاره میشد و بتون روی افراد زخمی و شهید میافتاد و تلفات بیشتری به بار میآورد. خیلی ناهماهنگی و سردرگمی بود. بعضی از دستاندرکاران خودشان را گم کرده بودند و نمیدانستند چهکار بکنند.
*هفتم تیر روز عزای دوستان و عید دشمنان
همان شب، خبر شهادت آیتالله بهشتی را شنیدیم، باورمان نمیشد؛ روز هفتم تیر، روز عزای دوستان و عید دشمنان بود. بعضی از آشنایان با خوشحالی و با لحن شماتتگونه و کنایه به من تسلیت میگفتند. این انفجار بهترینها را گلچین کرد.
*سیلی پیرزن گریان به خاطر ترور بهشتی
همراه چند نفر از پاسداران به مقر حزب رفتیم. نزدیک مقر حزب، پیرزنی ما را دید، خیلی ناراحت بود و اشک میریخت. ما با لباس سپاه بودیم، او به ما اشاره کرد توقف کنیم. با دست لرزانش سیلی محکمی به صورت من زد و گفت: «اینطوری میخواستید از بهشتی محافظت کنید.»
کد مطلب: 366847
آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcba0bfzrhb0wp.uiur.html?366847