ایران مدیون چکمۀ رضاخان نیست

بخش تعاملی الف - سهراب زند

8 ارديبهشت 1393 ساعت 16:41

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.



آقای صادق زیبا کلام، مانند مناظرۀ هفت اردیبهشت در دانشگاه قم، چند وقتی است دو مطلب را زیاد تبلیغ می کنند:

۱) اسرائیل را به رسمیت می شناسم چون مسالۀ به رسمیت شناختن اسرائیل را نمی توان انکار کرد چرا که سازمان های بین المللی و بسیاری کشورها آن را به رسمیت می شناسند. (مناظره درقم اردیبهشت ۹۳)من کشور اسرائیل را به رسمیت می‌شناسم چراکه سازمان ملل آن را به رسمیت شناخته است. (بهمن ۹۲ مناظره با عبدالله گنجی )

۲) در مورد رضاخان، که به غرب وابسته نبود، در مسیر آبادی کشور بسیار تلاش نمود، سراسر کشور را مطیع کرد و جلوی جدایی طلبی را گرفت، من معتقدم كه ايران مديون دو نفر است؛ يكي شمشير آغامحمدخان و ديگري چكمه رضاخان (آبان ۸۹ دانشگاه صنعتی اصفهان) و مطالب دیگر...

ابتدا در مورد مطلب اول:
به رسمیت شناختن اسرائیل به دو دلیل غلط است. دلیل اول اینکه چطور آقای زیبا کلام به عنوان یک استاد علوم سیاسی اطلاع ندارد که به رسمیت شناختن کشورها هیچ ارتباطی به سازمان ملل ندارد! به رسمیت شناختن کشورها یک امر داخلی و حقی محفوظ برای کشورها است. در ویکی پدیا در این مورد می خوانیم:

"هیچ تعریفی از حاکمیت مستقل میان تمامی اعضای جامعهٔ جهانی مورد قبول نیست...در عمل، دلایل این امر بیشتر سیاسی هستند تا قانونی، البته به صورت انتزاعی، کشور مستقل می‌تواند بدون به رسمیت شناخته شدن توسط دیگر کشورهای مستقل اعلام وجود کند ولی هنگام بستن قراردادها یا برقراری رابطه با دیگر کشورهای مستقل ممکن است، دچار مشکل شود."

واضح بود؟

اما دلیل دوم:
غیر از مسلمان بودن، خدایی نکرده ما انسان هستیم! سال ۱۹۴۷ میلادی یک گروه دژخیم با نشان صهیونیسم با پشتیبانی انگلستان و بعدا به طوری جدی تر آمریکا، با غارت یک ملت و کشتار مردم بر آن سرزمین حاکم گشتند. چند وقت بعد ترومان، رییس جمهور آمریکا کشور مستقل اسراییل را به رسمیت شناخت.

ترومان همان رئیس جمهوری است که در سال ۱۹۴۷ میلادی در پارلمان آمریکا چنین سخن گفته بود:
«آمریکا هرگز راضی نیست سرنوشت ملّتی بدون رضایت آن ملّت تعیین شود»

میلیون ها انسان به خاک و خون کشیده شدند. از همه جای دنیا یهودیان صهیونیست به سمت اسرائیل سرازیر شدند. گفته می شود قبل از ترومان، جوزف استالین، رهبر دیکتاتور و خون ریز شوروی نیز اسراییل را به رسمیت شناخته بود. اسراییلی که حالا بدون ترس و واهمه و با حمایت های ابرقدرت های بین المللی مردم فلسطین را روستا به روستا و شهر به شهر به خاک و خون می کشید و در اسکان یهودیان مهاجرت کرده پیش روی می نمود. هولوکاست هم نقش چشمان گریانی را داشت که دست های خون آلود قصابان اسراییلی را می پوشاند اما به قول وزیر محترم خارجه آقای ظریف، که سال ها پیش در یکی از دانشگاه های آمریکا اعلام نمود: جنگ جهانی و مرگ یهودی ها به فلسطینی ها چه ربطی دارد؟ هرگز جوابی به این سؤال داده نشد.

ما هرگز نمی توانیم اسراییل را به رسمیت بشناسیم چرا که نمی توانیم اموال یک سارق را به رسمیت بشناسیم. به رسمیت شناختن اسراییل یعنی کنار آمدن با قتل عام یک ملت توسط بیگانگان. یک دولت با شعار از نیل تا فرات که غدۀ سرطانی در منطقه است. اگر شما با بیماری سرطان کنار می آیید ما نمی توانیم!

اما در مورد مطلب دوم:
رضا خان میرپنج با کودتای سید ضیاء روی کار آمد، و البته با حمایت انگلیسی ها، ضعف و وابستگی وی زمانی بیشتر آشکار می شود که سقوط او را بررسی می کنیم، ارتش رضاخانی که به قول شما کشور را دارای یک حکومت مرکزی نمود، طاقت چند روز مقاومت در مقابل قوای متفقین را نداشت و رضا خان بعد از شهریور ۱۳۲۰، مفلوکانه و حقیرانه به جزیرۀ موریس تبعید گردید. در کتاب خاطرات فردوست نزدیک ترین دوست محمد رضا و دیگر کتاب ها می خوانیم که رضا خان از غربی ها بخصوص انگلیسی ها خواهش می کند که محمد رضا به جای من به تخت بنشیند و محمدرضا با جدیت به انگلیسی ها اطمینان می دهد که او را جایگزین سازند.

چکمه های رضاخانی در زمان اشغال بیگانه به داد این ملت نرسید، چکمه های رضاخان در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بر سینۀ مجتهدی بی پناه فرود آمد که به بی حجابی خانوادۀ رضاشاه در صحن حرم عفت و پاکی اعتراض نموده بود، رضاخان آیت الله بافقی را چنان زیر چوب و فلک گرفت که نقل است ایشان فریاد می زد: یا امام زمان به فریادم برس!

چکمه های رضا خان بر سینۀ هموطنانمان نشست که در صحن حرم رضوی و در مسجد گوهرشاد به خاطر دفاع از مذهب و عفت زنان خود به خاک و خون کشیده شدند!

این چکمه ها کجا به داد آبروی ایران رسید وقتی چرچیل، استالین و وروزولت در سفارت خود در ایران منزل کردند و به دیدار محمدرضا، شاه جوان ایران نرفتند و وی را در سفارت به دیدارپذیرفتند؟ استالین به اصرار اطرافیان شاه به دیدن وی رفت به شرطی که گارد کاخ عوض شده و از درب ورودی تا سالن همه روسی باشند!

عمال رضا شاه مانند تیمورتاش و... چقدر از ملت ایران چپاول نمودند و خونشان را بر زمین ریختند؟ اگر به بررسی عمیق تر بپردازیم می بینیم که رضاخان دزدها را از گردنه ها جمع کرد و جای آنها را به دزدهای حکومتی داد که به صورت قانونی از مردم بی پناه چپاول می کردند. ادارۀ املاک و مستغلات پهلوی را کجای دلمان بگذاریم که رضاخان را بزرگ ترین زمین دار ایران معرفی می نمود؟ حکومت مرکزی اقتدار شاه بود مفت چنگ خودش! مگر هرکس حاکم می شود بدش می آید حکومتش را ترقی دهد وآن را با زور سلاح یکپارچه کند؟ اما این ترقی چگونه انجام گردید؟

به طور نمونه چرا راه آهن ایران از شمال به جنوب کشیده شد و وسیلۀ نقل و انتقال سربازان متفقین و تدارکات و آذوقۀ جنگ جهانی دوم شد؟ چرا علی رغم فریادهای برخی وطن پرستان، با موقعیت بی نظیر و استراتژیک ایران، راه آهن از شرق به غرب کشیده نشد که ایران بشود مرکز ترانزیت کالا از هند و چین و... به اروپا و... و کشور از این راه ثروتمند گردد؟ قطعا حکومت ها، کم و بیش تلاش هایی در راستای آبادانی دارند اما معدل و جهت گیری ساخت و سازها و ترقی خواهی رضاخانی نمرۀ مطلوبی نمی یابد.

هزاران سؤال و شکایت تاریخی از این دیکتاتور سفاک وجود دارد که پرداختن به آن چند جلد کتاب را می طلبد نه یک یادداشت.

ایران مدیون چکمۀ رضاخان نیست، ایران مدیون کفش های پارۀ جوانانی است که در نبود پوتین های نظامی، در سرمای کردستان و باتلاق ها و ِگل های خوزستان در زمین فرومی رفتند و در دفاع از میهن اسلامی در میان آنها جا می ماندند و پاهای تاول زدۀ آنان خستگی ناپذیر، به سوی دشمن تا دندان مسلح، صبورانه حرکت می نمود و در مظلومیت در این راه جان می داد و نتیجۀ آن برای ما آنچنان عزت و اقتداری به بار آورد که ایران یک تنه پنج ابرقدرت دنیا را پای میز مذاکره بکشد که راجع به درصدی کم و زیاد در غنی سازی هسته ای ساعت ها با ما چانه بزنند، نه چکمه هایی که وحشیانه بر تن و جان این ملت کوبیده می شد اما ذلیلانه در مقابل قدرت های اجنبی از کار می افتاد و نتیجۀ آن چکمه ها این شد که کشور به اشغال قدرت های بیگانه در آید و سران کشورهای بزرگ دنیا عارشان بیاید به دیدن شاه کشوری که در آن جلوس کرده اند بیایند و فرزندت ذلیلانه حکومت ایران را از آنها گدایی کند خودت هم ذلیلانه به جزیره ای و بعد به آفریقا تبعید گردی (پسرت شاه مملکت باشد و تو حق نداشته باشی در مملکت خودت بمانی و بمیری، عجب چکمه ای!) و رهبر شوروی حتی گارد کاخ را در داخل کشور ما عوض کند تا به دیداری متکبرانه قدم بگذارد! رضاخان حکم مرد معتاد و خشنی را داشت که در خانه، صورت زن و بچۀ خود را به سیلی و پهلویشان را به مشت و لگد می نواخت تا اقتدار خود را به رخ بکشد اما در خیابان به هر غریبه ای می رسید ذلیل و محتاج بود. ما مدیدن این چکمۀ پر از خون و ذلیل نیستیم!

راستی از کسی شنیده اید کسی از مردم آن زمان به وقت عزل یا مرگ رضاخان سوگواری کند؟


کد مطلب: 224476

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdccm0qie2bqi08.ala2.html?224476

الف
  http://alef.ir