آقای مشایی، چیزی به گوشتان خورده، اما...

21 مرداد 1389 ساعت 10:45


التقاط از کجا می آید؛
آقای مشایی، چیزی به گوشتان خورده است اما...
چندی پیش مشایی رییس دفتر رییس جمهور در اظهاراتی که می بایست خیلی از علما به آن واکنش نشان می دادند که ندادند و درگیر مباحث انحرافی مکتب ایران شدند گفته است: «ماموريت انسان بر روي زمين اين است که جانشين خدا باشد، به جاي خدا تصميم بگيرد و به جاي خدا اراده کند ... خدا ظرفيت خدا شدن را در انسان قرار داده. انسان قرار است که خدا باشد و در جاي خدا بنشيند»(؟!)

در بررسی هر سخنی، به ویژه اگر صاحب نام یا جایگاهی آن را به زبان آورد، دو محور باید مورد توجه قرار گیرد، که عبارتند از: الف - «چه گفت؟» و ب - «چرا گفت؟»

باید دقت شود که در بررسی و درک «چه گفت؟» و نیز تفسیر، تحلیل یا نقد آن، موضوع «چرا گفت؟» نقش بسیار مهم و تعیین کننده‌ای دارد.

* گاهی ممکن است شخص جاهلی از روی اوهام و با پیروی از ظن و گمان خود و برای مطرح کردن خود حرفی بزند. این شاید زیاد مهم نباشد. در دنیا بسیار هستند کسانی که به اصطلاح قرآنی، مشتری «حرف مفت‌اند». عده‌ای عاشق فروش حرف مفت‌اند و عده‌ای دیگر نیز عاشق خرید آن. که پیدایش این همه باورها، گروه‌ها، ایسم‌ها و نیز شایعات و ... دال بر مدعاست. البته خریدار و فروشنده‌ی حرف مفت را هم رها نمی‌کنند، چرا که باعث انحراف دیگران می‌شود:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ» (لقمان - 6)

ترجمه: و از انسان‌ها عده‌ای خریدار گفتار بازیچه هستند، تا بدون علم مردم را از راه خدا گمراه كنند، و راه خدا را مسخره گيرند، آنان عذابى خفت‏آور دارند.

* گاهی ممکن است حرف حقی به قصد باطلی بیان گردد! چه بسا سخن از واژه‌هایی چون: آزادی، صلح، صفا، دوستی، حقوق بشر، جلوگیری از تورم و ...، توسط فرصت طلبی، به منظور ایجاد انحراف در اذهان عمومی و سلطه بیان گردد و چه بسا قرآنی بر سر نیزه‌ رود و زمینه را برای جایگزینی حکومت اموی به جای حکومت علوی مساعد نماید!

* گاهی وضعیت از این هم بدتر است، یعنی سخن باطلی به مقصد شومی بیان می‌گردد. فرعونی [به رغم آن که می‌داند نه تنها خدا نیست، بلکه در مقابل یک انسان نیز حقیر است]، به قصد سلطه بر جان و مال مردم، خود را «إله» و «رب برتر» می‌خواند، چرا که تحقق اهداف پلیدش مستلزم تغییر و انحراف در باورهای مردم است:

«وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري فَأَوْقِدْ لي‏ يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لي‏ صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبينَ» (القصص - 38)‌

ترجمه: فرعون گفت اى بزرگان قوم من غير از خودم معبودى براى شما نمى‏شناسم، اى هامان برايم بر گل آتش برافروز و آجر بساز و برجى درست كن باشد كه از معبود موسى اطلاعى بيابم و من او را از دروغگويان مى‏دانم.

اما در عین اهمیت موضوعی «چرا گفت؟»، بررسی اهداف سخنان قبلی و اخیر آقای مشایی را بر عهده‌ی مسئولین ذیربط سیاسی، اطلاعاتی و امنیتب کشور می‌‌دانیم. آنان هستند که باید تحقیق کنند و بفهمند که چرا یک مسئول اجرایی این قدر اصرار دارد که وارد عرصه‌ی نظریه‌پردازی، آن هم در اصول اعتقادی جامعه شود؟!

آیا فقط ضمن این که از ذهنیات و گمان‌هایی برخوردار بوده، خیلی هم دوست دارد که در این عرصه مطرح شود و اکنون امکان مسئولیت اجرایی را فرصت مناسبی دیده و بدون توجه به تناسب محیطی و موضوعی، در کنفرانس ایرانیان مقیم خارج از کشور مبحث «مکتب ایرانی» و در اجلاس خبرنگاران زن، مبحث «خدا شدن انسان» را مطرح می‌کند؟! و یا خیر، بلکه اهداف تعریف شده‌ی دیگری را دنبال می‌‌نماید؟! آیا به قول برخی از علما (1)، ممکن است فتنه‌ی دیگری که قطعاً با ورود به عرصه‌ی تغییر در اعتقادات وایجاد اعوجاج در باورهای درست و قرآنی مردم بسیار خطرناک‌تر از فتنه‌های قبلی خواهد بود، در راه است؟ و یا اساساً به قول سردار سرلشکر فیروز‌آبادی (2) این گونه سخنان در جهت ایجاد یک جریان سیاسی و افتراق بین ایران و سایر کشورها و ملل مسلمان جهان و به نابودی کشاندن دستآوردهای انقلاب اسلامی و جرم علیه امنیت ملی است؟!

لذا در این مجال محدود، فقط به بررسی محور اول «چه گفت؟» و آن هم به صورت اجمال، ولی روشن، می‌پردازیم:

الف – اگر چه مقام «خلیفة‌اللهی» والاترین مقام در خلقت است، اما نوع آن به مانند «خلافت» در میان مخلوقات که «مستخلف» جای «مستخلفٌ عنه» را می‌گیرد نمی‌باشد.

در میان مخلوقات خلیفه‌ای می‌رود و جای خود را به خلیفه‌ی دیگری می‌دهد، یا پدری از دنیا می‌رود و جایش را به خلف خود می‌دهد، یا در مالکیت ملکی، وارث خلیفه‌ی متوفی می‌شود و ...، اما در رابطه با مقام «خلیفة‌اللهی» قرار نیست که کسی جای خدا بنشیند. خداوند متعال همیشه در مقام خود «هستی مطلق» هست و مخلوق نیز اگر چه عبد خالص و انسان کامل باشد، در مقام «فقر» و مخلوقیت خود باقی خواهد ماند و هیچ گاه خدا نخواهد شد. و اساساً مخلوق تا مخلوق است، حادث است و حادث نیز هیچ‌گاه ازلی نتواند بود و خدا «ازلی و ابدی» بالذات است.

ب – خداوند متعال آدم (ع) را آفرید و برای آن که او را به مقام  «خلیفة‌اللهی» برساند، اسمای خود را به او تعلیم داد، پس انسان هر چه بکوشد و هر چه به سوی کمال رود، بیشتر از گذشته مظهر و تجلی اسمای الهی می‌شود، نه این که جایگزین او می‌گردد و او می‌شود. بسیار فرق است بین «ذات» و «تجلی ذات»، بین «اسم» و «صاحب اسم» و بین «حقیقت اسم» با «تجلی حقیقت اسم».

پ – بسیار فرق است بین «خدا شدن» با «خدایی شدن». اگر انسان به فیض الهی تلاش کند و انسان کاملی گردد و به مقام «خلیفة‌اللهی» نایل گردد، و به جایی برسد که مظهر اسم اعظم الهی شود و به مقام «جمع الجمعی» برسد، «خدایی» می‌شود، نه این که خدا می‌شود! خداوند متعال «‌لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ» است و این معنا برای همیشه است و نه فقط تا وقتی انسان رشد کند و به قول ایشان خدا بشود و به جای او بنشیند!

اگر چه هیچ موجودی از ظرفیت‌ها و استعدادهای خدادادی انسان برخوردار نیست، اما این جمله که «‌خدا ظرفيت خدا شدن را در انسان قرار داده»، جمله‌ی بسیار غلطی است که می‌تواند در عرصه‌های نظری و عملی مسبب بروز انحرافات خطرناکی شود. بلکه خداوند در انسان ظرفیت «خدایی» شدن و «خلیفة‌الله» شدن را قرار داده است.

ت – این که ایشان می‌گویند: «خدا ظرفيت خدا شدن را در انسان قرار داده. انسان قرار است که خدا باشد»،  به غیر از آن که با وحی و عقل منافات دارد، مبین آن است که «خدا شدن» اکتسابی است. یعنی انسان می‌تواند با تلاش و کوشش خود، قوه‌ها و استعدادهای خود را فعلیت بخشیده و  مراحل رشد را طی نموده و در نهایت خدا شود(؟!)

ایشان با این جمله‌ی نغز، چند مرحله از عبدالکریم سروش نیز جلوتر رفته است، چرا که او فقط به خود اجازه داد که «وحی و نبوت» را اکتسابی و محصول تجربه‌ی بشری بخواند، اما ایشان «خدا شدن» را اکتسابی خوانده است؟!

ث – این که ایشان گفته‌اند: «انسان قرار است به جاي خدا تصميم بگيرد و به جاي خدا اراده کند»،‌ نیز جمله‌ای کاملاً غلط و باوری کاملاً به خطا است و نشان می‌دهد که گوینده، یک مطالبی بیش از ظرفیت علمی و ادراکی خود شنیده است، اما چون از سویی فهم ننموده و از سوی دیگر نخواسته در مقابل اهل علم زانو بزند، دچار وهم و آشفتگی و التقاط نظری شده است.

آری، انسان وقتی به مقام «جمع الجمعی» برسد، فوز دیگران از افاضه‌ی او و محصول کمال وجودی او خواهد بود و در نتیجه ماسوا را به اذن خدا تدبیر می‌کند، نه این که «به جای خدا» تدبیر می‌کند. انسان به اذن خدا و بر اساس اراده‌ و مشیت او حیوان مرده و متلاشی شده را فرا می خواند و او زنده می‌شود و یا انسان مرده‌ی دیگری را زنده می‌کند، یا کور را بینا و بیمار را شفا می‌دهد، اما به اذن او، نه به جای او. این دو معنا خیلی با یک دیگر متفاوت است.

ج – مگر می‌شود که دو یا چند تصمیم و اراده بر جهان حاکم گردد؟! اگر به قول ایشان بر اساس تعلیمات الهی، چندین انسان کامل وجود داشته باشند، چند اراده بر جهان حکمران خواهد بود و چه اتفاقی جز فساد و تباهی می‌افتد؟!

«أَمِ اتخََّذُواْ ءَالِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ * لَوْ كاَنَ فِيهِمَا ءَالهَِةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا  فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبّ‏ِ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» (الأنبیاء - 22)

ترجمه: آيا از زمين خدايانى گرفته‏ايد كه حيات دوباره مى‏دهد * اگر در آسمان و زمين خدايانى جز خداى يكتا بود تباه مى‏شدند، پروردگار عرش از آن چه وصف مى‏كنند منزه است‏.

انسان به هر مقامی هم که برسد، بر اساس تصمیم و اراده‌ی الهی به آن مقام می‌رسد، پس معنی ندارد که «خدا بشود و به جای خدا تصمیم بگیرد و به جای خدا اراده کند».

احتمالاً ایشان روایاتی مبنی بر این که خداوند بندگانی دارد که چون اراده کنند، آن را محقق می‌نماید، شنیده‌اند، اما معلوم است که اصلاً نفهمیده‌اند که اولاً این افاضه، همان اوج استجابت دعا (خواست یا اراده) است که از ناحیه عبد فقیر و نیازمند اعلام و از ناحیه‌ی رب غنی و کریم اعطا می‌شود و ثانیاً کسانی که به این حد از قرب الهی می‌رسند، به جز آن چه خدا اراده می‌کند، اراده‌ای نمی‌کنند. به این حالت می‌گویند: تجلی اتم اسمای الهی. یعنی آنها به جز اراده‌ی خدا اراده‌ای نمی‌کنند و خدا نیز آن چه آنان اراده کند، اراده کرده و محقق می‌نماید. یعنی آنها آئینه‌ی (یا همان تجلی) اراده‌ی الهی هستند. چنان چه حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف می‌فرمایند: «قُلُوبُنا اَوْعِیَة لِمَشِیَةِ الله، فَاِذٰا شاءً شِئنا» - قلب‌های ما ظرف‌ مشیت الهی است، پس هر گاه او بخواهد، ما خواهیم خواست». این معنا خیلی فرق دارد تا این که بگوییم: قرار است خدا شویم، به جای او بنشینیم، به جای او تصمیم بگیریم و به جای او اراده کنیم! این معنا همان بازنشسته کردن خداست که اندیشه‌ی یهود است.

یک نتیجه‌ی منطقی مهم:

اگر چه نهایت تحقق هر اندیشه‌ای در سیاست و حکومت تجلی می‌کند و در نتیجه ممکن است برخی از سخنان افراد (به ویژه اگر مثل ایشان در مسئولیتی باشند)، فرآیندهای سیاسی، امنیتی و ... داشته باشد، اما ظاهر گفتارهای ایشان شکی باقی نمی‌گذارد که ایشان با استفاده از موقعیت سیاسی – اجتماعی و امکانات و شرایطی که هر حرفشان را فرافکنی می‌کند، نهایت تلاش خود را برای تبلیغ و تعمیم بخشیدن به اندیشه‌های مسموم «صوفیسم» در بعد نظری و عملی مبذول داشته است.
دلیل بر مدعا، تنها نتیجه‌ی منطقی‌ای است که می‌توان از کنار هم چیدن و صغرا و کبرای قضیه به دست آورد.

به ایشان می‌گوییم: فرض می‌کنیم که قرار است انسان خدا بشود - به جای خدا بنشیند – به جای او تصمیم بگیرد – به جای او اراده کند ...، و فرض ‌کنیم که به قول شما، انسان در نتیجه‌ی عدم اجرای فرامین الهی کوچک مانده است و اگر آن فرامین را انجام دهد، به این مقام می‌رسد. حال سؤال می‌کنیم که آیا هنوز هیچ کس به این مقام نرسیده است، یا انسان‌های کامل که همان معصومین (ع) هستند و هیچ کس نیز با آنان برابر نخواهد شد، رسیده‌اند؟! بدیهی است که پاسخ ایشان چنین خواهد بود که آنها به آن مقام رسیده‌اند. چرا که تنها مصداق انسان کامل، انسان خدایی و خلیفة‌الله ایشان هستند. پس نتیجه می‌گیریم که [العیاذ بالله]، امام علی (ع) به جای خدا نشسته، به جای او تصمیم می‌گیرد و به جای او اراده می‌کند و ...، که این همان اندیشه‌ی باطل تصوف «علی اللهی» است. و البته اهداف سیاسی منشأب از این اندیشه نیز بسیار گسترده، ولی روشن می‌باشد.
*خبرنگار اصولگرا، http://www.h-bayani.blogfa.com


کد مطلب: 80141

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcdff0j.yt0zo6a22y.html?80141

الف
  http://alef.ir