تا اردیبهشت چه شود!

بخش تعاملی الف - سجاد خادم

19 فروردين 1396 ساعت 7:02




سن و سالی نداشتم که گرمای تنور انتخابات 76 را درک کردم. خلاصه‌ی بحث های انتخاباتی شکل گرفته در مسجد و هیئت، این بود که، خاتمی به هیچ وجه گزینه‌ی مطلوبی نیست. چرا که او با توجه به طرفدارهایی که دور خودش جمع کرده و شعارهایی که انتخاب کرده اگر بیاید دین خلق الله را از بین می برد. عوضش ری شهری را آدم خوب بین گزینه های موجود می دانستند، اما چون تصور می کردند ایشان خیلی اقبال ندارند، به این نتیجه می رسیدند که باید به ناطق نوری رای داد! بخش مهمی طرفداران سید محمد خاتمی را هم کسانی دیدم که خفقان و فضای بسته ی دوران هاشمی خسته شان کرده بود و احساس می کردند این سید نسیمی تازه و معتدل است در فضای سیاسی و "نه" ایست به هاشمی!

از 76 تا امسال حدود 20 سال می گذرد. دارم خاطرات تک تک انتخابات های گذشته را مرور می کنم. از روزهایی که فقط می شنیدم و نظاره گر بودم تا سال هایی که خود هم صاحب رای قابل شمارش شدم. سال هایی که بخاطر رای نیاوردن یک نفر به دیگری رای دادم. سال هایی که نگران بودم عاقبت کشور با این منتخبین چه می شود. سال هایی که فکر می کردم حالا که نامزد مورد حمایت ما انتخاب شده دیگر همه چیز درست می شود! سال هایی که فکر می کردم بدبخت می شویم با این انتخاب مردم!

همه ی این سال های پر فراز و نشیب گذشت و کشور با هزینه های کم و زیاد منتخبینش را تاب آورد. صادقانه اما تلخ اینکه بین همه‌ی کسانی که دیروز بهشان رای دادم و امید بستم، امروز کسی را پیدا نمی کنم که ذره ای به او علاقه داشته باشم! حنای همه‌ی منتخبین و حزب ها و گروهای مطبوعشان پیشم بیرنگ شده.

حالا که رسیده ام به ایستگاه "کمی بزرگ تر از کودکی" حالا که رسیده ام به یک تجربه‌ی 20 ساله از سیاست. حالا که کمی به فضای سیاسی ناخنک زده ام. کاشفم به عمل آمده که ماجرا آنطور که من و دیگران فکر می کردیم نبوده و نیست. فهمیده ام خیلی از رجال سیاسی آنچه می نمایاندند نبودند و نیستند. به این باور رسیده ام که فساد یک ناهنجاری فرا جناحی است. که هر دوره بنا بر اقتضای زمان رنگ عوض می کند.

حالا که خاتمی از چگونه رئیس جمهور شدنش می گوید فهمیده ام او بر خلاف تصور مردم آن روز نه یک رجل سیاسی آنتی هاشمی بود و نه می خواست بی دینی را نشر دهد. او بیشتر دلش می خواست دم همه را ببیند. او آن روزها بیشتر دچار توهم بود. توهمی که خودش هم خبر از عوارضش نداشت. توهمی از جنس رئیس دولت نهم و دهم خیلی رجال سیاسی دیگر. تازه شصتم خبر دار شد که ناطق هم رقیب خاتمی نبود. رفیق بودند آنروزها و امروز رفیق تر هم شده اند.

احمدی نژاد را هم سال 84 به امید هوایی تازه تر و مبارزه با فساد سازماندهی شده و "نه" گفتن به احزاب فرسوده، انتخاب کردیم. اما بعد چند سال فهمیدیم که امیدمان را باید بگذاریم در کوزه و آبش را بخوریم. کاپشن بعد مدتی شد کت و ... سال 88 هم از بغض اعوان و انصار مرحوم هاشمی مجبور به انتخاب مجدد او شدیم. چون نگران این بودیم که کشور به آشوب کشیده شود بدست افرادی که در عمل برای قانون پشیزی ارزش قائل نبودند.
تراژدی بالا نگاهی کوتاه و گذراست به انتخابات های ریاست جمهوری سال های گذشته، آنهم با عینک یک جوان دهه شصتی که در خانواده ای سنتیُ_مذهبی بزرگ شده. داستانی که راوی اش حالا بیش از همیشه‌ دچار سردرگمی است در انتخاب. چون خسته شده از یمینی ها و یساری ها و دعواهای زرگر.

راوی این داستان از روزی که فهمیده می شود با یک مشت دلار، تن قرمزهای متعصب لباس آبی کرد  و تن آبی ها، لباس قرمز. حسرت این را خورده که چرا سال ها سنگ رنگ ها و حزب ها را به سینه زده. راوی این داستان خسته شده از اینکه بخاطر سو استفاده‌ی فلان جماعت مجبور شده لب فرو ببندد و نقدهایش را به جماعت به ظاهر خودی علنی نکند.

راوی این داستان از تکرار خوی اشرافیگری در هیئت دولت متنفر است اما هم زمان، از قبیله گرایی منتهی به رانت و فساد موجود در منتقدین این دولت هم بیزار شده. راوی این داستان نمی تواند برای خودش حجت شرعی بتراشد که بخاطر رای نیاوردن ولنجک نشین های بی خبر از قرچک به آدم های سالم اما ناتوانی مثل جلیلی رای بدهد.

یا به کسانی رای بدهد که علی رغم سلامت مجبور خواهند شد در صورت انتخاب شدن از جوانانی استفاده کنند. که کل حیات سیاسی شان را مدیون رانت هستند. راوی این داستان دیگر نمی تواند از هراس کسانی که مفسدان را ذخیره می پندارند چشم روی خطاهای موجود در شهرداری توانمند اما پر علامت سوال پایتخت ببندد.
راوی این داستان دیگر نمی تواند بالا شهر نشینی و لواسان نشینی دولتی ها را به چالش بکشد و سوال نکند چرا بزرگان مدعی انقلابی گری منتقد دولت، خود بالای شهر نشین هستند. نپرسد چرا ستاد "احیای امر به معروف و نهی از منکر" پاسداران نشین شده؟!

خلاصه راوی این داستان بیش از انتخابات نگران آینده‌ی کشورش است. خسته است و سر در گم. راوی این داستان رای می دهد، چون اعتقاد دارد هر مشکلی هست باید خودمان حل کنیم، چون اعتقاد دارد امنیت معلول عزت است و اقل حسن مشارکت مردم ایجاد عزت ملی است. راوی این داستان تلخ اما از بس که تصویر ذهنی اش از سیاسیون سیاه شده برگه ی رایش تا این لحظه سفید مانده. تا اردیبهشت چه شود.


کد مطلب: 460162

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcg3z9txak93q4.rpra.html?460162

الف
  http://alef.ir