توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 182417
حضرت فاطمه زهرا(س) و دفاع از حریم ولایت
تاریخ انتشار : دوشنبه ۵ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۱۵
از مهمترین و بارزترین قله های زندگی بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) دفاع ایشان از حریم ولایت امیرمومنان علی (ع) و خطبه فدکیه آن حضرت است که سرانجام آن حضرت در راه دفاع از ولایت مجروح شده و به شهادت رسید.
 
به گزارش مهر، آمده است پس از واقعه اسفبار سقیفه بنی ساعده و بیعت با ابوبکر شب هنگام امام علي(ع)، فاطمه(س) را بر مركبي سوار كرد و او را به درب خانه انصار برد فاطمه(س) از آنها مدد مي خواست و آنها در جواب مي گفتند: اگر همسرت پيش از ابوبكر به ما مي گفت با او بيعت مي كرديم. امام علي(ع) مي فرمود: آيا سزاوار بود من جسد پيغمبر را در خانه رها كنم و دفن نكرده  برسر رياست نزاع كنم؟ و فاطمه(س) مي فرمود: ابوالحسن همان كه شايسته بود عمل نمود ولي مردم كاري كردند كه خدا از حساب آن نگذرد و بايد پاسخگوي خدا باشند.
 
همچنین پس از آن ابوبكر شنيد جمعي از كساني كه بيعت نكرده اند در خانه علي(ع) گرد آمده اند.عمر را به سوي آنها فرستاد. وی بر درب خانه علي(ع) ايستاد و فریاد زد:بيرون بياييد، بيرون بياييد و گرنه همه تان را آتش مي زنيم.فاطمه زهرا(س) برای دفاع از علی(ع) به پشت در رفت و از پشت در سخن گفت که گفت و شنود ایشان نیز با عمر اینچنین است.
 
فاطمه(س) فرمود: عمر! چه شده! چه خبر است؟ تو را با ما چه كار؟ ما عزادار رسول خداييم. بگذار عزاداريمان را بكنيم.
 
عمر باز فرياد زد:علي، عباس و بني هاشم بايد به مسجد بيايند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند.
 
فاطمه(س) پاسخ داد:كدام خليفه؟ امام و خليفه مسلمانان اينجا بالاي سر پيامبر(ص) نشسته است.
 
و عمر در جواب گفت:از اين لحظه امام مسلمانان ابوبكر است. مردم در سقيفه با او بيعت كرده اند و شما نيز بايد بيعت كنيد.
 
در این لحظه قنفذ از طرف ابوبکر بر در خانه آمد و گفت: يا علي خليفه پيغمبر، تو را مي خواند.
 
علي(ع) فرمود: چه زود به پيغمبر دروغ بستيد!
 
فاطمه زهرا(س) چون صداي آنها را شنيد با صداي بلند گريه كنان فرياد زد : اي رسول خدا، اهل بيت خود را ببين كه چه ستمها از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه مي كشند؟! اگر از اينجا نرويد، همه تان را نفرين مي کنم. عده اي كه با عمر بودند چون اينگونه ديدند صحنه را ترك كردند و عده اي نيز با او ماندند.
 
عمر فرياد زد: مسلمين با ابوبكر بيعت كردند، در را بازكن و گرنه آتش مي زنم. به عمر گفتند، اي ابوحفص، فاطمه در اين خانه است، دختر پيغمبر است. هيچ مي فهمي چه مي كني؟ حريم رسول الله؟!
 
***
 هيزم آوردند و آتش از سر و روي خانه بالا رفت و با لگد ملعوني در را شكستند در حالی که فاطمه(س) پشت در بود. عمر و همراهانش به خانه علي(ع) راه يافتند و ديگر فاطمه اي به هوش نبود تا حايل و محافظ علي(ع) باشد. بر دستان و گردنش ريسمان بستند تا او را براي بيعت به مسجد برند.
 
فاطمه(س) كمي به هوش آمد و ريسمان بر گردن قرآن ناطق ديد و به سويش شتافت. دامان علي(ع) را چنگ زد و مانع بردنش شد، ناگاه برسرش ريختند و با غلاف شمشير آنچنان بر بازوي فاطمه (س) زدند كه بي جان بر زمين افتاد و دستهايش از دامان امام علي(ع) رها شد. علي(ع) را نزد ابوبكر بردند و او را به بيعت خواندند.
 
علي(ع) گفت: اگر نكنم؟
 
عمر گفت: به خدا سوگند گردنت را مي زنيم.
 
علي(ع) گردنش را برافراشت و گفت: در اينصورت بنده خدا و برادر پيامبر خدا را كشته اي.
 
 عمر گفت: بنده خدا آري ولي برادر پيامبر را نه!
 
علي(ع) پرسيد: يعني انكار مي كني كه پيامبر بين من و خودش صيغه برادري جاري كرد؟
 
عمر پاسخ داد: آري انكار مي كنيم. او كه وامانده بود به ابوبكر گفت: چرا فرمان نمي دهي گردنش را بزنيم.
 
و اما فاطمه(س) به هوش آمد و چون امام خود علي(ع) را آنجا نديد از فضه پرسيد: علي كجاست؟
 
فضه گفت: او را به مسجد بردند.
 
فاطمه(س) به سمت مسجد رفت و چون شمشير رابر گردن علي(ع) بر افراشته ديد فرياد كشيد: اي ابوبكر! اگر دست از سر پسرعمويم برنداري سرم را برهنه مي كنم، گريبان چاك مي زنم و همه تان را نفرين مي كنم كه من و كودكانم از ناقه صالح كم ارج تر نيستيم. علي(ع)،  فاطمه(س) را به صبر دعوت كرد.
 
ابوبكر با وحشت و اضطراب به عمر گفت: تا گاهي كه فاطمه در كنار علي ايستاده من اكراهش نمي كنم.
 
علي(ع) را رهايش كردند و امام علي(ع) با تنها محافظ و ياورش فاطمه(س) به خانه برگشتند.
 
***
 براي فاطمه(س) خبر آوردند كه ابوبكر كارگران شما را از فدك بيرون كرده است و كارگران خود را در آن گماشته.
 
ایشان فرمود:اين يكي كه ديگر خلافت نيست، اين ارث شخصي من است كه از پدرم به من رسيده، همه مي دانند. فاطمه(س) دست فرزندش حسن(ع) را گرفت و به مسجد كه محل شكايت در آن زمان بود رفت.
 
ابوبكر را ديد و فرمود: ابوبكر گستاخ تر شده اي فدك از آن من است. پدرم به امر خدا آن را به من بخشيده است، چرا آن را غصب كرده اي؟
 
ابوبكر گفت: شاهدي داري؟
 
فاطمه(س) گفت: پسر عمم علي.
 
ابوبکر گفت: كافي نيست، علي كه اكنون خانه نشين است.
 
فاطمه پاسخ داد:  شهادت علي كافي نيست! مگر نشنيده اي كه پيامبر(ص) فرمود: «الحق مع علي و علي مع الحق» حق با علي است و علي با حق است.
 
ام ايمن گفت: من نيز شهادت مي دهم كه فدك از آن فاطمه است.
 
و پس از آن فاطمه در مسجد شروع به سخنرانی کرد و خطبه ای بی نظیر از خود به جای گذاشت که کم نظیر است و در آن مسائل اصلی اسلام و مسلمانان بازگو شده است:
 
بسم الله الرحمن الرحيم
 
سپاس خداي را برآنچه ارزاني داشت و ستايش او را بر آنچه در دل نگاشت و درود او را بر آنچه از پيش فرستاد از نعمت ها كه از چشمه لطفش جوشيد وعطاهاي فراوان كه بخشيد و نثار احسان كه پاشيد آنگونه كه شمارش و فزون پاداشش از توان بيرون و درك انتهايش در فكر ناموزون است.
 
شكر نعمت را افزوني آن قرار داد و ستايش خلقت را با افزوني آن برانگيخت و به فزوني سپاس برنعمت خود بيفزود. و گواهي مي دهم خدايي جز خداي يكتا، الله نيست. كلمه اي كه اخلاص تاويل آن و دلها گرخورده آن و فكرها منور به آن است.
 
خدايي كه چشمها را ديد آن و روياها را تصور حد آن نتوان. اشياء را آفريد آن هنگام كه هيچ چيز پيش از آن نبود و مثل و مانندي براي آنها نيامده بود. بي آنكه نيازي به آفرينش آنها داشته باشد و نه سودي از آنها برد الا اينكه خواست قدرتش را آشكار سازد و خلايق را بنوازد و دعوتش را در جهان بياندازد. سپس سزاي طاعتش را پاداش و نافرماني اش را عقاب قرارداد تا خلايق از عقابش به ثوابش پناه برند.
 
و شهادت مي دهم كه پدرم محمد(ص)، بنده و پيامبر اوست خدايش او را بيامرزيد پيش از آنكه به سوي مردم فرستد و برگزيدش پيش از آنكه برانگيزدش و نام نهادش آنگونه كه در شان بود.
 
آن هنگام كه بندگان در عالم غيب جاي داشتند و درترس و وحشت احاطه شده و به انتهاي نيستي نايل گشته بودند، از روي علم به عاقبت امور واحاطه به رخدادهاي روزگار و شناخت به جايگاه مقدرات ، او را برانگيخت تا امر خويش را پايان رساند و حكم قطعي اش را امضا كند. پس پيامبر(ص) امتي ديد فرقه فرقه در آئين ها و زانو زده بر آتش ها، در بندگي بت ها و انكار حق تعالي.
 
پس خداوند تعالي نور محمد(ص) را بر عليه تاريكي ظلمها روشن ساخت و دلها را از ابهام گشايش داد و چشمها را به نور بصيرت جلا داد. تا اينكه خدا او را از روي رغبت با اختيار و مهرباني به سوي خويش فراخواند. حال محمد(ص) از ستم هاي اين دنيا آسوده است و فرشتگان مقرب الهي گرداگرد اويند و همجواري مالك جبار و بخشايش رب غفار نصيبش شده است. درود خدا بر محمد، پيامبر رحمتش و امين وحيش و منتخب و مرضي او باد و سلام و رحمت و بركت خدا بر او.
 
سپس شما اي بندگان خدا، نگاهبان امر و نهي خدا و حاملات دين و وحي او و امناء خدا برخويشتن و مبلغان امت ها از جانب اوييد. عهده دار شايسته خدا اكنون با پيماني كه از پيش با شما بسته در ميان شماست و ما بقيه الله هستيم كه خدا ما را به يادگاري گذاشته و در ميان شما نهاده و كتاب خدا با ماست كه حجت هاي آن آشكار است و رازهايش گشوده وظواهر برهانش آشكار و آويزان آن در گوش مايه آرام و قرار است. پيروانش را به سوي بهشت برد و شنوندگانش را به سوي نجات و رهايي.
 
 در آن دليل هاي روشن الهي بيان شده است. تفسير فرايض و واجبات و حدود محرمات و روشنايي بينات و دلايل كافي و فضائل نيك و موهبات و رخصت ها و شرايع نوشته شده قرآن آن را متيين ساخته و بواسطه قرآن مشخص مي شوند.
 
و خدا ايمان را بر شما واجب ساخت براي پاكي از شرك و نماز را براي زدودن و تنزيه شما از كبر و روزه را براي ثبات شما در اخلاص و پاكي و زكات را براي زياد شدن رزق شما و حج را براي پايداري دينتان و عدل را براي تنظيم دلهايتان واطاعت از مارا واجب ساخت براي حفظ نظم و امان از فرقه فرقه شدن و دوستي ما را ( در بعضي مصادر جهاد آمده) براي عزت اسلام و صبر را وسيله نجات و قصاص را سبب بقا در زندگي قرار داد.
 
از شرابخواري بازداشت براي پاكي از رجس و پليدي و از تهمت ناروا به زنان مومنه پرهيز داشت براي دوري خويشتن از لعنت و غضب الهي و از سرقت بر حذر داشت تا به وادي عفت وارد شوند. خداوند عزوجل شرك را حرام ساخت براي اخلاص در يگانه پرستي پس تقواي الهي پيشه كنيد آنچنانكه سزد و جز به دين اسلام نميريد و طاعت خدا را به جاي آوريد در آنچه بدان امر شده ايد و يا از آن نهي گشته ايد. كه همانا تنها بندگان عالم و انديشمند خدا به درجه خشيت الهي رسند.
 
 گويي مردم تا كنون اينگونه موعظه نشده بودند! آري اين فاطمه(س) بود كه اينگونه فصيح و بليغ سخن مي گفت. چشم ها از حيرت بيرون زده بودند و مغزها از تعجب باز ايستاده بودند. گويي عهدي كه با چشمه ي جوشان كوثر بسته بودند شكسته شده بود و موجهاي پرشكوه و پر عظمت آن فوران مي كرد و دل دشمنان آل الله را برسر راه خود ويران مي كرد و انديشه ها و نقشه هاي شوم آنها را نقشه بر آب مي ساخت.
 
 اي مردم من فاطمه ام و پدرم محمد است. حرف اول و آخرم همين است.
 
همانا پيامبري از ميان شما به سوي شما آمد كه رنج شما براو دشوار بود وبه هدايت شما حريص و با مومنان رئوف و مهربان بود. اگر او رامي شناسيد مي دانيد كه او پدر من است نه پدر شما و برادر پسر عموي من است نه مردان شما. پس او رسالتش را پايان رسانيد و انذار كرد وازمشركان روي گرداند و دوري كرد و برآنان شمشير كشيد و فرق مشركان را شكست و آنها را به بهترين گونه موعظه كرد و به سوي خدا فراخواند. آنقدر كمرشان را به خاك ماليد تا متفرق گشتند و جمعشان به تباهي رفت. شب گريخت و سپيدي صبح پديدار گشت و حق جلوه كرد.
 
و زمامداران دين لب به سخن گشودند و عربده هاي شياطين خاموش گشتند و شما در لب پرتگاهي از آتش بوديد، خوار بوديد و در نظر همگان بي مقدار. به جرعه اي آب و يا لقمه اي نان مي مانديد كه هر كسي به آن طمع كند. گنداب مي نوشيديد و غذاي پست مي خورديد. از ترس هجوم همسايه مي لرزيديد و هميشه هول و هراس در دلتان بود تا خدا شما را با رسولش رهائي داد كه درود خدا بر او باد. چه بلاهايي كه از مردم كشيديد از گرگان عرب گرفته تا سران اهل كتاب. هر گاه آتش جنگ بر مي افروختند خدا خاموشش مي كرد. و هر اژدهاي گمراهي كه دهان باز مي كرد پيامبر برادرش علي را به كام اژدها مي فرستاد و او تا پشت ايشان را به خاك نمالد و آتش كينه هايشان را خاموش نكند باز نمي گشت.
 
كه علي غوطه ور بود در عشق خداو پر تلاش و تحرك در مسير خدا و نزديك ترين به رسول خدا و مردي بود از دوستان خدا، سيد اولياء خدا بود. و در آن هنگام شما خوب خوشگذراني كرديد و آسوديد.
 
تا هنگامي كه خداجايگاه پيامبران را براي او ترجيح داد و او را به سوي خود برد، نفاق شما آشكار گشت و حجاب دين برايتان بي تفاوت گشت و سردسته گمراهان زبان بازكرد و آنهايي كه هيچ گاه از سرناچيزي مجال حرف زدن نداشتند زبان باز كردند و نعره هاي جويندگان باطل دلهاي شما را گرفت و شيطان از سوراخ خود سرجنبانيد و بلافاصله با شما همنشين و همدم شد و شما دعوتش را اجابت كرديد و او ديد چه زود به ياري اش شتافتيد و در پي اش دويديد به دام فريبش خزيديد و هم سازاو گشتيد.
 
پس به تحريك و فريب شيطان شتري را نشانه رفتيد كه از آن شما نبود و به آبشخوري را نديد كه غصبي بود و از آن شما نبود. خطايي خواسته واشتباهي از روي علم و اين زماني بود كه چيزي از عهد پيغمبر نگذشته بود. هنوز زخم مصيبتش تازه بود و سر جراحت هنوز مداوا نشده بود و پيامبر(ص) هنوز بيرون قبر بود. به بهانه ترس از فتنه خليفه برگزيديد. واي كه خود را در فتنه انداختيد و حال در قعر فتنه ايد و را ستمي كه جهنم بر كافران احاطه دارد. پس واي بر شما! شما را چه شد! به كجا مي رويد!؟
 
و اين كتاب خدا در ميان شما به روشني حكم مي كند. احكامش روشن ومشخص است و نشانه هايش چشمگير است. شواهدش مشخص و اوامرش آشكار است. اما شما آن را پشت سرانداخته ايد و زيرپا گذاشته ايد. آيا از آن گريزانيد؟ يا غير از آن را به حكميت مي طلبيد كه ظالمين جانشين بدي براي قرآن برگزيدند و آن كه غير از اسلام ديني جويد از او پذيرفته نمي شود و او در قيامت از زيانكاران است.
 
چندان درنگ نكرديد كه فتنه ها آرام گيرد و اين ستور سركش رام گردد ناقه خلافت را به سوي خود كشيد، آتش فتنه ها را برافروختيد و هيزم به آتش آن افزوديد با شيطان و همدست او، در خاموش كردن نور دين خدا و سنت نبي برگزيده او شديد. نوائي ديگر ساخته و سخني جز آنچه در دل داريد آغاز کرديد  و ما براين ستم ها صبر كرديم و تاب آورديم دم نزديم؟ تا جايي كه گفتيد ما ارثي نمي بريم. آيا به دوران جاهليت خود بازگشته ايد و راه گمراهي مي پيماييد و چه حكمي بهتر از حكم خداست براي كساني كه ايمان دارند؟
 
اي مسلمانان، آيا اين حق من است كه ارثم را به زور گيرند؟ اي پسر ابي قحافه! آيا كتاب خداگفته كه تو از پدر خود ارث بري و من از پدر خودم ارث نبرم؟ عجب بدعت زشتي نهادي! مگر از خدا نمي ترسيد! مگر از داور روز رستاخيز بي خبريد؟ آري ديدار ما به قيامت. تا آن روز اين شتر آماده و زين شده ترا ارزاني و چه خوش وعده گاهي است قيامت كه هر خبري را جايگاهي است و هر مظلومي را پناهي. سپس فاطمه(س) در نهايت حزن رو به سوي روضه رضوان پدر انداخت و فرمود:
 
پدرجان رفتي و پس از تو فتنه برپا شد. كينه هاي ديرينه و نهفته آشكار شد، باغ رضوان و دل فاطمه خزان گرفت و بي برگ شد و اين جمع بهم ريخت و در هم افتاد. ببين و شاهد باش. اي گروه مومنين اي ياوران دين اي پشتيبانان اسلام چرا حق مرا نمي گيريد؟ چرا ديده به هم نهاديد و ستمي را كه به من مي رود مي پذيريد؟ مگر نشنيديد كه پدرم گفت حرمت پدر را با احترام به فرزندانش بايد نگه داشت؟ مگر توصيه هاي پدرم در رابطه با من را نشنيديد؟ چه زود رنگ عوض كرديد و غفلت را بر هوشياري مقدم دانستيد.
 
پيش خود مي گوييد محمد(ص) مرد و جان به جان آفرين سپرد. مصيبتي است بزرگ و اندوهي است فراوان ولي محمد(ص) جز پيامبري نبود كه پيش از آن نيز پيامبراني آمده اند اگر بميرد يا كشته شود به گذشته جاهليت خود بازخواهيد گشت؟ آه پسران قيله( نصب انصار كه نشانه احترام آنها بوده) پيش چشم شما ميراث پدرم را بردند و حرمتم را شكستند و شما فرياد مرا شنيديد و به ياري ام نشتافتيد؟ در حاليكه مي توانستيد ياري ام كنيد؟
 
امروز شما پشتيبان دين خدا و پيغمبر و حامي اهل بيت رسول الله هستيد. شما بوديد كه با بت پرستان حرب درافتاديد و نام اسلام را بلند كرديد. پس حال شما را چه شده كه وانشسته ايد؟ از اينان بيم مداريد تا هستيد و بترسيد از خدا. از دين خدا خسته ايد و از جهاد در راه خدا باز ايستاده ايد؟ بدانيد كه اگر جمله كاينات به خدا كافر گردند هيچ گردي بر دامن كبريايش ننشيند. من آنچه گفتني بود گفتم اما چه كنم كه خواريد و زبون، چه كنم و چه گويم كه دلم خون است. من از پايان كار نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مي ترسانم به انتظار بنشينيد تا ميوه درختي كه كشتيد بچينيد و كيفر كاري را كه كرديد ببينيد.
 
صدايي از جمعيت بيرون نمي آمد كه ناگهان ابوبکر پيامبر(ص) از روي ناچاري دم به سخن گشود: دختر پيغمبر پدرت غمخوار مومنان و برآنان مهربان بود. دشمن كافران و مظهر قهر پروردگار بود. اگر نسب اورا بجوييم او پدر توست نه پدر ديگر زنان. برادر پسرعموي توست نه ديگرمردان. در ديده او از همه خويشاوندان برتر بود و در كارهاي بزرگ او را يارو ياور. جز سعادتمندان شما را دوست نمي دارد و جز پست ستيزان كسي دشمني شما را در دل ندارد.
 
شما در آن جهان پيشواي مائيد و رهگشاي بهشتيد. من چه حق دارم كه پسر عمت را از خلافت باز دارم؟ اما فدك در آنچه پدرت به تو داد و اگر حق توست و من از تو گرفتم ستمكارم. اما ميراث، ميداني پدرت گفته است ما پيغمبران ميراث نمي گذاريم، آنچه از ما بماند صدقه است.
 
فاطمه(س) فرمود: خداوند درباره دو تن از پيامبران گويد: از من و از آل يعقوب ميراث مي برده و نيز گويد: سليمان از داود وارث برده اين دو پيغمبرند و ارث نهادند و ارث مي برند. آنچه به ارث نمي رسد پيغمبري است نه مال و منال. چرا ارث پدرم را از من مي گيريد؟ آيا در كتاب خدا فاطمه دختر محمد(ص) از اين حكم بيرون شده است. اگر چنين آيه اي آمده است بگو تا بپذيرم؟
 
ابوبکر گفت: اي دختر پيغمبر گفتارت بينت است و زبانت زبان نبوت. كسي نمي تواند كه سخنان تو را نپذيرد و من چگونه بر تو خرده گيرم. بخدا دوست دارم، عايشه بينوا شود و تو مستمند نباشي چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم كنم؟ اين مال از آن پيغمبر نبود مال همه مسلمانان بود پدرت آنرا در راه خدا مي داد او نياز مردمان را با آن برطرف مي كرد پس از مرگ او نيز من همان خواهم كرد.
 
فاطمه (س) که اینهمه گفتار خود را در آنان بی تاثیر می دید فرمود:بخدا سوگند هيچگاه با تو سخن نخواهم گفت. بخداسوگند تو را نفرين مي كنم. بخداسوگند تو را دعا نخواهم كرد و امام علي( ع) كه نظاره گر اين وضع بود از ترس افتادن فتنه در بين مسلمانان و فرقه فرقه گرايي و چند دستگي فاطمه(س) را همراه خود به خانه برد.