نظر منتشر شده
۱۱۸
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 25978
ابهام در نامه دوم دکتر سروش به آیت‏الله سبحانی
تاریخ انتشار : شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۷ ساعت ۲۱:۴۷
مشکل فنی یا برگشت از مواضع/انتشار مجدد نامه در سایت دکتر سروش و تندتر شدن متن آن/ بررسی مقایسه‏ای دو نسخه ابهام در نامه دوم دکتر سروش به آیت‏الله سبحانی  چگونگی انتشار نامه دوم دکتر دوم عبدالكريم سروش به آيت الله جعفر سبحاني، ابهاماتی را در مورد این نامه به وجود آورده است.

به گزارش "الف"، نامه دوم عبدالكريم سروش خطاب به آيت الله جعفر سبحاني با عنوان "طوطي و زنبور" كه روز چهارشنبه 18 ارديبهشت ماه در سايت شخصي سروش درج شده بود، مدتی پس از انتشار، از اين سايت حذف شد. سایت رسمی دکتر سروش در مورد این اقدام توضیح نداده و مشخص نکرده است که این اقدام به دلیل مشکل فنی بوده و یا دکتر سروش از  مواضع قبلی خود برگشته است. [از بعد از ظهر روز شنبه، این نامه (لینک به نسخه جدید مقاله) مجددا در پایگاه اطلاع رسانی دکتر سروش درج شده است. برخی پاراگراف‏ها در این متن تغییر کرده و لحن آن همانند پاراگراف مربوط به آیت الله مکارم اندکی تندتر شده است.]  دکتر سروش در این نامه که با لحنی تند و گزنده تنظیم شده است، با توضیح مجدد عقاید قبلی خود و با تاکید بر تفکیک بین اسلام و "اسلام حوزه"، اسلام را از جنس مسیحیت و یهودیت دانسته و می‏گوید: "اسلام فقط آن نیست که امروز حوزه های علمیه شیعی ایران می آموزند. اسلام مجموعه درکها و تفسیرهایی است که تاکنون از اسلام شده است (مسیحیت هم، یهودیت هم ...)". دکتر سروش با بیان اینکه "از این نهیب های نامهیب بر جان و ایمان خود نمی هراسد"، افزوده است، "من نمی ترسم از این، لیک این لگد خاطر ساده دلی را پی کند" . وی در این نامه با اظهار "شگفتی" از اینکه "روحانیت مسلمان و شیعه، گویی هیچ پندی و درسی از تجربه‏های کلیسا نمی‏خواهد بیاموزد"، بر اصلاح نگرش به قرآن تاکید کرده و اظهار می‏دارد؛ "فقاهتی که از کلامی سست آبیاری شود چه استواری دارد تا حکم یا فتوا دهد".   سابقه مباحثه: دکتر سروش در مصاحبه با نشریه ZemZem اظهار داشته بود: "1-بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل می‌کرد.  به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است.  پیامبر به نحوی دیگر نیز آفریننده‌ی وحی است. آن‌چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است.

پیامبر، مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند. شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا می‌کند.

2- از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد. اما برخی مفسران فکر می‌کنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست. آن‌ها می‌پذیرند که وحی می‌تواند در مسایلی که به این جهان و جامعه‌ی انسانی مربوط می‌شوند، اشتباه کند. این مفسران اغلب استدلال می‌کنند که این نوع خطاها در قرآن خدشه‌ای به نبوت پیامبر وارد نمی‌کند؛ چون پیامبر به سطح دانش مردم زمان خویش «فرود آمده است» و «به زبان زمان خویش» با آن‌ها سخن گفته است. من دیدگاه دیگری دارم. من فکر نمی‌کنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است. او حقیقاً به آن‌چه می‌گفته، باور داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمی‌کنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره‌ی زمین، کیهان و ژنتیک انسان‌ها بیش‌تر بوده است". این اظهارات واکنش‏های متعددی را درپی داشت به گونه‏ای که دکتر سروش درصدد برآمد با توضیحاتی که بعدا ارایه داد به روشنگری در عقاید خود نسبت به نبوت بپردازد. نامه اول آیت الله سبحانی محصول همین مباحثات فکری بود که پاسخ اول دکتر سروش با عنوان "بشر و بشیر" را در پی داشت. "طوطی و زنبور" پاسخ دکتر سروش به نامه دوم آیت الله سبحانی در پاسخ به دکتر سروش است.

در نامه دوم دکتر سروش که ظاهرا پاسخ وی به همه انتقادها است، آمده است:
 [برخی از مهمترین کلمات و پارگراف هایی که در نسخه دوم نامه تغییر یافته اند در متن اول که در زیر آمده است برجسته شده است. از آنجاییکه ممکن است این متن تغییر کند، برای ارجاعات بعدی از لینک نسخه همیشه به روز مقاله در سایت دکتر سروش استفاده کنید].  طوطی و زنبور
 
استاد مکرم حضرت آیت الله آقای جعفر سبحانی
پس از تقدیم درود و شادباش اردیبهشتی، نامه دوم تان مسرّت وصول بخشید.

مهر از سر نامه برگرفتم گویی که سر گلابدان است

جهد پر شهد و خطاب بی عتاب شما را ستوده بودم و اینک بیشتر می ستایم.

یکم. سخنتان را از "قوس نزولی" احوال و افکار من در بیست سال اخیر آغاز کرده اید، یعنی از ظهور "قبض و بسط تئوریک شریعت" به بعد. خشنود و سپاسگزارم از اینکه اختر اقبال و سعد و نحس احوال مرا چنین رصد می کنید، لکن بدرستی نمی دانم که رصدخانه کجاست. چنین می نماید که شاقول و اسطرلاب بدست شماست و با آن ارتفاع آفتاب می گیرید و حکم به صعود و نزول کواکب می دهید. باکی نیست. اما اگر من بودم اندیشه ها را به میزان حجت و به معیار حقیقت می سنجیدم و برای مخاطب هم حظی و شانی از انتخاب و اجتهاد قائل می شدم.

از جلساتی در قم و تهران یاد کرده اید که با من در فلان و فلان مساله احتجاج کرده اید و قبول نکردن مرا نشانه تنزل من گرفته اید. آیا هیچ احتمال نمی دهید که شاید ضعف در حجّت شما بوده است نه در عقیدت و صداقت من؟ من آن جلسات را نیک بخاطر دارم و اینک بخاطر شما می آورم که در موسسه حکمت و ادیان که سخن از "حسن عقلانی صدق" و قبح عقلانی کذب می گفتید، توضیحاً برای شما گفتم که به اعتقاد معتزلیان آنکه عقلاً قبیح است "کذب ضار" است (دروغ زیان بخش) نه کذب مطلق. و شما تصدیق کردید. و آنگاه پرسیدم پس چه قبحی و چه منعی دارد که خداوند با خلق خود دروغی بگوید سودمند (در قرآن یا جای دیگر)؟ اینکه قبح عقلی ندارد. و شما گفتید احتمالش یک در میلیون است! آیا این را به خاطر می آورید؟

این اجتهاد شما بود و من شما را به خاطر آن ملامت نمی کنم و از شما توبه نمی طلبم، اما در شگفتم از این که شما کسی را ملامت می کنید که عمری ست خردورزانه و فروتنانه به اجتهاد می پردازد و تحقیق را به جای تقلید می نشاند و از سنت ستبر ارتدکسی نمی هراسد و در وحی و فراورده های آن بدیده نقاد عقل خداداد می نگرد و مطمئن است "که آبروی شریعت بدین قدر نرود."

حالا که "قوس نزول" عقیدت مرا رصد کرده اید، ای کاش "قوس صعود" خشونت را نیز رصد می فرمودید و از شبهه همسویی با جفاکاران می گریختید و با سکوت خود، تیغ قساوت آنانرا تیزتر نمی کردید و سراغی از جفاها که بر صاحب این قلم رفت نیز می گرفتید و بانگی بلند و بیدادستیزانه بر بی رسمی ها برمی آوردید و ستم ها و حق کشی های ظالمان را تقبیح می نمودید. از من بگذرید، آن مرجع یگانه "آن قطب زمان دیده ور / کز ثباتش کوه گردد خیره سر" مگر چه کرده بود که به آن صاعقه عذاب گرفتار آمد و چرا شما و دیگر مراجع سرها در گلیم کشیدید و در کنج خاموشی خزیدید و اعتراضی آشکار نکردید؟ مظلمه آن حصر و حبس و رنج و زجر ناروا را که بر آن فقیه نزیه رفت، آسمانها نمی توانند کشید. "تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما". و چون او بسی بسیار.

بس کنم گر این سخن افزون شود خود جگر چه بود که خارا خون شود.
(این بیت در نسخه جدید حذف شده است)


آخر این مردم حساسیت نسبت به ستم را در کجا و در که ببینند؟ و چگونه باور کنند که در جامعه اسلامی "حق مظلوم از ظالم بدون لکنت زبان گرفته می شود" (همان عبارت نغز نهج البلاغه علوی که شما بدان اشارت کرده اید و من هم سالهاست که آن را می آموزم و معیار داوری قرار می دهم).

پاراگراف متن اول - دردمندانه فرموده اید که سخنان شبهت آلود من، ضعف ایمان جوانان را در پی می آورد. آیا نمی اندیشید که رفتار عافیت جویانه و گفتار خردستیزانه پاره ای از روحانیان درین خصوص مقصرتر و مسوول ترست؟ امروز در ایران نقد رهبری کردن، با جان خود بازی کردن است. گریبان این سیاست ایمان شکن را رها کرده اید و کاسه ها و کوزه ها را بر سر من می شکنید که چرا ایمان شکنی می کنم.
 
پاراگراف متن جدید -   دردمندانه فرموده اید که سخنان شبهت آلود من، ضعف ایمان جوانان را در پی می آورد. آیا نمی اندیشید که رفتار عافیت جویانه و گفتار خردستیزانه پاره ای از روحانیان درین خصوص مقصرتر و مسوول ترست؟ می دانید چه چیز ریشه ایمان را می سوزاند: خرافه گستری به نام دین و بی عدالتی به نام خدا و سکوت در مقابل ستم. شما شاهدید که امروز در ایران نقد رهبری کردن، با جان خود بازی کردن است. گریبان این سیاست ایمان شکن و  عدا لت سوزرا رها کرده اید و کاسه ها و کوزه ها را بر سر من می شکنید که چرا ایمان شکنی می کنم.می خوردن و رندی و خوش باشی کردن، به قول حافظ، چندان سهمگین نیست که "قرآن را دام تزویر کردن". و آیا روحانیان ما همانقدر که به تفسیر حسّاسند به تزویر هم حسّاسند؟ جوانان ما کی و کجا گفتار نیک و پندار نیک و کردار نیک  از روحانیان حکومتی دیده اند تا ایمانشان نیرومند تر شود؟و از روحانیت جز جسمانیت چه دیده اند تا روحشان فربه تر گردد؟ برای فرستادن سرد مزاجانی چند به گرمخانه مجلس، مهر و امضای امام زمان را در پای فهرست فاتحان انتخابات گذاردن و بر منابر و از صداوسیما سخنان سست و خرافی پراکندن و در مقابل مخالفان برآشفتن وشهرآشوبان را به خشونت بر انگیختن و اندیشه های نو را فروکوفتن و از متفکّران توبه طلبیدن و "مدرسه معصومیه" ساختن و سهم امام معصوم را در آن ریختن و هر چند گاه آشوبی بدست آن "روحانیان " بر پا کردن وعصمت مرجعی وحریم محترمی  راشکستن وحتی بر خانقاهیان رحم نکردن وخانه بر سرشان فرود اوردن و در نماز جمعه ارهاب و ترور را تحسین و ترویج کردن، آیا نشانی از کردار و گفتار نیک دارد؟ روحانیت ما  نقش ناپسند خود را در کاهش ایمان جوانان نمی بیند و به یمین و یسار می رود تا مجرم و مقصر پیدا کند. از سر انصاف باید گفت که حساب قلیلی از روحانیان پارسا و پاکدامن  از این مجموعه جداست و من اگر غایت و غرض از این همه نازک اندیشی های فلسفی- کلامی را چیزی جز اقامه عدل و بسط فضیلت می دانستم، این همه از کجروی های رهبران دینی نمی گفتم.

زان حدیث تلخ می گویم تو را                   تا ز تلخی ها فرو شویم تو رازبان حال و قال جوانان امروز این است:

کردار اهل صومعه ام کرد می پرست این دود بین که نامه من شد سیاه از او

وقتی غافلی از قافله فقیهان در قم قد علم می کند و همزمان با نشر و نمایش فیلم "فتنه" (که سراپا در خدمت اثبات خشونت ورزی مسلمین و خشونت آموزی اسلام است) آشکارا درس قتل و ترور می دهد و به کنایه ابلغ من التصریح می گوید "مسلمانان باید به تکلیف خود با سروش عمل کنند"، چرا هم کسوتان و پیش کسوتان وی بر وی نمی شورند و نمی خروشند، که ای غافل اگر این فتوا است، چرا تعیین مصداق می کنی؟ و اگر حکم است، با حضور ولی فقیه، چه حق حکم کردن داری؟ و چرا گریبان او را چاک نمی کنند که چرا دامن اسلام را چاک می کنی؟ و سیاهرویی برای مسلمانان می آوری؟ و تیغ بر چهره تحقیق می کشی و خشونت را به جنگ حجّت می فرستی؟

و حالا شما از تماشاگران این منظره منفور چه انتظار دارید؟ این بی فرهنگی بل فرهنگ سوزی آشکار را ببینند و ایمان قوی تر کنند؟ یا از مسلمانی شان شرمنده و سرافکنده شوند؟ فراموش نکنید که در چهار قرن اخیر گرچه ملحدان و کافران، ماتریالیست ها و ناتورالیستها، کوهها کتاب در رد و ابطال و تخفیف و تمسخر آموزه های کلیسا نوشتند، اما آنکه کاخ کبریا و کلاه و کمر کلیسا را شکست این کتابها و کلام ها نبود. بل معامله (یا مقاتله) کاردینالها با گالیله ها بود (که تازه او را هم نکشتند، بلکه در حبس خانگی نگه داشتند). هنوز که هنوز است کلیسا از ننگ آن گناه عرق شرم بر چهره دارد، و با دامان تر در آفتاب خجلت ایستاده است تا کی خشک شود.

من ایمان خود را از عارفان گرفته ام نه از فقیهان، و لذا از این نهیب های نامهیب بر جان و ایمان خود نمی هراسم.

من نمی ترسم از این لیک این لگد خاطر ساده دلی را پی کند

اما شما فقیهان به فکر جوانانی باشید که دین شان را از دست شما می گیرند و به تشویق و تبلیغ شما دل در گرو آئین مهر پرور و خرد گستر اسلام می نهند و ناگهان و نامنتظرانه چشم می گشایند و بوی خون و خشونت از دهان معلمانشان می شنوند و ناچار "چو بید بر سر ایمان خویش می لرزند."
 
پاراگراف متن اول - یا آن فقیه شیرازی که از من توبه می طلبد و این قدر نمی اندیشد که توبه از معصیت می کنند نه از معرفت. زهی "انوار الفقاهه" که معارف را هم در زمره معاصی می نشاند و چه بد درسی می دهد این فقیه، که اندیشه ورزی را تحریم می کند و بر افکار مهر حلال و حرام می نهد و از محققان توبه و استغفار می طلبد.
پاراگرف متن جدید- یا آیت الله مکارم شیرازی که واژه های "زشت" و"نفرت" از قلمش نمی افتد  و با این حال از من توبه می طلبد و این قدر نمی اندیشد که توبه از معصیت می کنند نه از معرفت.  زهی "انوار الفقاهه" که ظلمت میزاید ومعارف را هم در زمره معاصی می نشاند. و چه بد درسی می دهد این فقیه، که اندیشه ورزی را تحریم می کند و بر افکار مهر حلال و حرام می نهد و از محقّقان توبه و استغفار می طلبد.
 
حالا شما جناب آقای سبحانی! بر این فقیهان بانگ نمی زنید هیچ، از بی هنران چرا تقدیر می کنید؟

زآنجا که رسم و شیوه عاشق کشی توست با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن!

در یک لغزش تاریخی آشکار آورده اید که بحث من با نشر کاریکاتورهای موهن دانمارکی مقارن و هم سو افتاده است. با پوزش باید عرض کنم که بحث من در باب کلام باری و کلام محمد (ص)، ابتدا ده سال پیش در کتاب "بسط تجربه نبوی" انتشار یافت. گفتگو با روزنامه نگار هلندی هم نزدیک یکسال پیش صورت گرفت حتی قبل از بستن مجله مدرسه. اولی هشت سال قبل از عمل آزادی ستیزانه کاریکاتور نگاران بود و دومی دو سال پس از آن. و در همان اوان هم قطعه یی نگاشتم و آوردم که با نام محمد بازی نمی توان کرد. "این نام، ناموس مسلمانی است، سرمایه و ثروت قدسی امت احمدی است، پرچم خجسته غرور و شعور و آرمان و اندیشه و آبروی عالم اسلامی است، نماینده و نماد همه ارواح مکرم و پاکان دو عالم است. نام احمد نام جمله انبیاست."

یکسال و نیم پیش هم سخنان مبسوطی در نقد سخنان پاپ بندیکت شانزدهم گفتم و منتشر کردم که گفته بود "مسلمانان چون قرآن را عین کلام خدا می دانند، حاضر به تفسیر و تاویل آن نیستند". (مشروح همه این کتابات و خطابات را می توانید در پایگاه رسمی من بیابید و بخوانید). و اینک چه جای شبهه همسویی من است با معاندان و طاعنان؟

باری نه آن روزنامه ولایت فروش که کارش همواره تحریف حقیقت و تقدیس خشونت بوده است، و مرا در روز روشن به جرم اندیشه ورزی همکار موساد و سیا می خواند (به همین صراحت) و از شمایان نکوهشی نمی شنود، و نه آنها که "توبه" می طلبند و مسلمانان را به "عمل به تکلیف" تحریک می کنند، هیچکدام خدمتی به معرفت و عدالت و خیر و حقیقت نمی کنند، و با چنین سخن گفتن، گرهی از مشکلات نمی گشایند، بل نشان می دهند که از این مشکلات خبر ندارند. بجای ورود در بحثی محققانه و خردورزانه، شیوه ها و سلاح های کهن را در حذف و اسکات به کار می گیرند، و پای عقوبت دنیوی و اخروی را به میان می کشند، و بی خبر از تجربه تاریخی ادیان و اقوام دیگر، خطاهای فرسوده آنان را تکرار می کنند و با بستن چشم بر آفتاب، مرگ آفتاب را آرزو می کنند.

جناب آقای سبحانی، سیال کردن الهیات افسرده اسلامی و بازگشتن به فضای ماقبل ارتدکسی، و بهره جستن از دانش ها و پژوهش های نوین، شرط بقاء سرفرازانه دیانت اسلام در جهان مدرن است، و همین است آنکه اسلام حقیقت را در برابر اسلام هویت فزونی و فربهی می بخشد، و این جز در فضایی آزاد و تحقیق گستر، پیش نمی رود و با ارعاب و تکفیر اندک مناسبتی ندارد و اگر حوزه های علمیه می خواهند هم قدم یا پیش قدم درین راه باشند، باید در مواجهات و مخاطبات شان محتاط تر و مسوولانه تر قلم و قدم بزنند و اگر گلی نمی کارند خاری نریزند و اگر بدان نمی آویزند با آن در نیاویزند.

من از اینکه مراجع و مشایخ عظام بدین بحث اقبال و اهتمام کرده اند، و از همه برجسته تر و خجسته تر حضرت افقه الفقها آیت الله العظمی منتظری که به حقیقت افتخار و آبروی مرجعیت و روحانیت است، البته خشنودم و آنرا نشانه حساسیت ستودنی حوزیان و اهمیت مساله می دانم. آنچه مرا ناخشنود (و ناظران را ناامید) می سازد، زبان نازیبای زور و زندقه تراشی است که به زیرکی و ظرافت باید زدوده شود.

دوم. نظریه ای که در پی گشودن و زدودن مشکلات "کلام باری" است و شیوه یی خردپسند و دفاع پذیر را برای سخن گفتن خداوند بدست می دهد، و سهم ناسوتی و بشری شخصیت محمد را (که این همه مورد تاکید قرآن و مورد غفلت ناقدان است) در فرایند وحی نه کم و نه بیش معین و مبین می کند و خیل عظیمی از عارفان و فیلسوفان مسلمان را در پشت و پشتوانه خود دارد، در شگفتم که چرا چنین به سهو یا به عمد، "نفی کلام باری" انگاشته می شود و قرآن ستیزی خوانده می شود! "حیرتم از چشم بندی خدا".

آشنایی صاحب این قلم با قرآن، بحمدالله، اگر بیشتر از آشنایی با مثنوی نباشد، کمتر از آن نیست. و عموم آیاتی را که حضرت آیت الله ( و پاره ای دیگر از ناقدان محترم، چون مهندس عبدالعلی بازرگان و استاد حسینی طباطبایی و استاد ایازی و ...) به آنها استشهاد کرده اند، در مخزن حافظه و عاقله دارد، و کمترین دشواری در حل و فهم آنها ندارد: اینکه قرآن بر قلب پیامبر نازل شده است، و اینکه جبرئیل آورنده آنهاست و اینکه "کلام الله" است، و اینکه پر از واژه های "قل" است، و اینکه گاه در نزول وحی تاخیری می افتاده و پیامبر به انتظار می نشسته است، و اینکه پیامبر از تعجیل در خواندن قرآن نهی شده است و اینکه حق تغییر دادن آیات را نداشته است، و اینکه کلام خدا، چنانچه وی می خواسته، بدست مردم رسیده است، و اینکه قرآن، کتابی خارق العاده و معجره است و ... چه نازسازگاری دارد با ا ینکه همه قرآن محصول کشف و تجربه انسانی مبعوث و موید و فوق العاده است، که کلامش مقبول خداوند و کشفش محصول لحظاتی ناب و نادر از تجربه اتصالی متعالی و روحانی است؟

نمیدانم ناقدان در باب پدیده هایی چون مرگ و باران چه تحلیلی دارند. بارها در قرآن آمده است که خداوند خود جانها را می ستاند (الله یتوفی الانفس حین موتها)، یا فرشته مرگ، قبض ارواح می کند (قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم)، یا فرشتگان جان مردم را می گیرند (توفته رسلنا ... )، با اینهمه، تحلیل طبیعی و مادی مرگ با جان ستانی خداوند و ملک الموت منافاتی ندارد. مگر باران را هم خدا نمی فرستد و "انزال" نمی کند (و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا – سوره نباء) و مگر بنا بر روایات با هر قطره باران فرشته یی نازل نمی شود (والها بطین مع قطر المطر اذا نزل – صحیفه سجادیه و تفسیر صافی)، حال آیا تبیین طبیعی نزول باران مگر دست خداوند می بندد؟ و او را از صحنه طبیعت بیرون می کند؟ و اسناد باریدن باران به خداوند را بی معنا می سازد؟ مگر معنایش این نیست که او مبداء المبادی است و در طول علل طبیعی قرار دارد و همه چیز باذن و تدبیر او واقع می شود؟ اگر چنین است، چرا تبیین طبیعی و مادی وحی و کلام خدا و برجسته کردن نقش پیامبر در آن نسبت آنرا با خداوند منتقطع کند و سخن گفتن خدا و نزول وحی را بی معنا سازد؟ مگر هر چه در طبیعت رخ می دهد عللی طبیعی ندارد، پس چرا وحی نازل بر پیامبر ازین قاعده مستثنا باشد و بی واسطه طبیعت، به ماوراء طبیعت مستند گردد؟

گاه با خود می اندیشم گویی ما به روزگاری بازگشته ایم که پاره ایی از متدینان، سخن گفتن از نقش باد و دریا و آفتاب را در پیدایش باران ناسازگار با مشیت الهی می دانستند و آنرا مستقیما و بلاواسطه به خواست خداوند منتسب می کردند. اینک هم با همان منطق، نزول باران وحی را بی ارتباط با علل طبیعی (نفس پیامبر، جامعه و زمانه او، دانش او، زبان او ...) می انگارند، و نقش آنها را منافی نقش خداوند می شمارند و به آیات مکرر و مبارک قرآن استناد می کنند که "انا انزلناه ... " و نمی اندیشند که این انزال و ارسال در مورد باد و باران هم در قرآن به کار رفته و در جهانی که از "الوهیت" آکنده است، و دست خدا همه جا در کار است (و این عین کشف محمدی است)، معنایی کاملا روشن و هضم پذیر دارد.

شگفت این است که در مورد کلام باری، "نزول" (فرود آمدن) را به معنایی مجازی می گیرند که غرض، فرود آمدن از مکانی زبرین به مکانی زیرین نیست (آن چنانکه در مورد باران صادق است)، بلکه فرود آمدن از مکانتی زبرین به مکانتی زیرین است (یعنی از ملکوت به ملک، یا از حقیقه به رقیقه)، اما کلام را معنایی مجازی نمی کنند و آنرا به همان معنای الفاظ انسانی می گیرند. زهی ناسازگاری و بی روشی! این نیمه راهی و نیم کاری چرا؟ هم کلام و هم نزول را بمعنی مجازی بگیرید تا گره ها گشوده شود، یا هم کلام و هم نزول را بمعنی حقیقی بگیرید تا در وادی بی پایان دشواری ها سرگردان بمانید.

بر روان امام فخر رازی باید درود فرستاد که می گوید اینکه در قرآن آمده است که خدا حافظ قرآن است (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) معنای غریب و ماوراء طبیعی ندارد. همین که مسلمانان اهتمام به جمع آوری قرآن کردند، و آن را ثبت در مصحف نمودند، عین حفظ الهی است. و برین قیاس همه امور دیگر.

سوم. اینکه می گوییم قرآن محصول کشف پیامبرانه محمد بن عبدالله (ص) است، به هیچ رو بمعنای گزاف بودن این کشف نیست، تا پیامبر حق تغییر آن را داشته باشد یا هر وقت بخواهد آیات بر او نازل شود و ...از پیامبری بگذاریم. این داوری در حق کشفهای علمی و فلسفی و ریاضی هم صادق نیست. اگر نظریه جاذبه، کشف بشری نیوتون است، لازمه اش این نیست که وی نکوشد و به انتظار کشف ننشیند یا آن نظریه را هر گونه که دل خواه اوست صورت بندی کند یا بنام کشف هر چه دلش خواست بگوید و به مردم بفروشد. همنیطور است کشف فلسفی نظریه اصالت وجود. صدرالدین شیرازی مگر می تواند پا را فراتر از برهان بنهد و تعاریف و قواعد را بگرداند تا با هوس او مطابق افتد؟ او تابع دلیل است نه دلیل تابع او. گرچه شناختش و استدلال کردنش بقدر طاقت اوست و حصار طاقت را هیچگاه هیچ کس نمی تواند بشکند. (الحکمه هی العلم با عیان الموجودات علی ما هی علیها بقدر الطاقه البشریه). از علم و فلسفه فاصله بگیریم. در شعر هم چنین نیست که شاعر هر وقت هوس کرد بتواند شعر بگوید و معانی و مناظر همیشه پیش چشمش باشد و قدرتش بر تصرف در صور خیال همواره یکسان باقی بماند. یا شعر به میل او بر او وارد شود. به عکس، او در تسخیر شعر است نه شعر در تسخیر او.

مولوی پس از سرودن دفتر اول مثنوی، دو سال به انتظار نشست تا دوباره طبعش "بجوشد" و شعر و حکمت از آن روانه شود. آب طبع را تیره و سخن را "خاک آمیز" یافت و برای "صاف و خوش شدن" آن، صبر کردن را ضروری شمرد:

سخت خاک آمیز می آید سخن آب تیره شد سر چه بند کن
تا خدایش باز صاف و خوش کند آنکه تیره کرد هم صافش کند
صبر آرد آرزو را نی شتاب صبر کن والله اعلم بالصواب

"قل" های قرآن هم قصه روشنی دارد. این از فنون سخن گفتن است که گوینده گاه به خود خطاب می کند، در حالیکه مخاطب او بواقع دیگرانند. باز هم مولانا جلال الدین نمونه خوبی بدست می دهد وقتی در خطاب به خود می گوید:

هین بگو که ناطقه جو می کند تا بقرنی بعد ما آبی رسد
گرچه هر قرنی سخن آری بود لیک گفت سالفان یاری بود ...

یا در غزل های شمس:

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود بگذرد از حد جهان بی حد و اندازه شود

و امثال آن. و این چه فرقی دارد با "قل هو الله احد" یا "قل تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم" یا "قل ادعوا الله او ادعو الرحمن ...) نمی دانم آیت الله سبحانی چه می اندیشند درباره این آیه که: "ان کنت فی شک مما انزلنا علیک فاسئل الذین یقرون الکتاب من قبلک" (سوره یونس: اگر شک داری که قرآن بر تو وحی می شود، از دانشمندان اهل کتاب بپرس). آیا پیامبر در پیامبریش شک داشت؟ ارتدکسی اسلامی که چنین نمی اندیشد. یا آیه را باید نوع دیگری از تفننات کلامی و بازی های زبانی دانست که در واقع خطاب به پیامبر نیست. ولی جامه خطاب مستقیم پوشیده است. و مضمونش همان است که در جای دیگر خطاب به مردم می گوید "ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا". بلی یک مراد را به ده صورت می توان ادا کرد. "ای بسا کس را که صورت راه زد."

خصلت دیالوگی قرآن (که در کتاب بسط تجربه نبوی شرح آن را آورده ام)، به نیکی از این فنون بلاغی پرده بر می دارد و درگیری ذهن و روان پیامبر با مردم و حوادث جامعه را بر ملا می کند. چه آنجایی که "یسئلونک" می گوید و چه آنجا که نمی گوید. بطوریکه گویی قرآن گفتگوی مستمر و چند جانبه ای است با خدا و جهان انسانی و طبیعی و تاریخی که محمد (ص) در آن می زیست و پاسخی است به پرسش ها و چالش های زمانه. همین چالش ها و پرسش ها بود که روان او را بی تاب و چالاک می کرد و آتش نیاز و تقاضا را در او دامن می زد و او را به آستانه کشف می رساند، تا پاسخ هایی را از "فرشته وحی" دریافت کند و بزبانی در خور مردم با آنان در میان نهد:

عقل جزو از کل پذیرا نیستی گر تقاضا بر تقاضا نیستی
چون تقاضا بر تقاضا می رسد موج آن دریا بدین جا می رسد

این تقاضاها گاه نهان بود و گاه آشکار (قد نری تقلب وجهک فی السماء). هر چه بود جوشش و جنبش ضمیر محمد و تلاطم دریای دل او بود که به کشف و وحی منجر می شد.

محمد (ص) لبته شخصیتی فوق العاده داشت، گلی بود در کویر، و یتیمی کتاب ناخوانده که "کتب خانه هفت ملت بشست". و بر آمدن چنان کتابی فرهنگ ساز از دامن جاهلیتی چنان تاریک، (بزبان دینی) یک معجزه بود. دیگر ساکنان جزیره العرب نه چالشی سنگین را تجربه می کردند نه پرسشی روان سوز را و نه به آستانه دریافت پاسخی میرسیدند و نه یقین و شجاعت نظری و عملی محمد (ص) و نه هنرمندی او را در بیان و در تخیل داشتند، نه اهل شکرستان وصال بودند نه هنرستان خیال. همین ها بود که او و کتاب او را یگانه و بی همتا کرد. بقول مولانا "غریب است، غریب است، ز بالاست خدایا". آنچه معجزه بود شخصیت او بود و کتاب، به تبع او، معجزه شد. شاید اگر این کتاب را، افلاطون مردی عرضه می کرد، معجزه نبود. از محمد امّی، این خرق عادت احتمال نمی رفت. بی هوده نبود که در معنای آیه : "فاتو بسوره من مثله" (اگر شک دارید که این قرآن از خداست، سوره یی مثل آن بیاورید، سوره بقره) پاره ای از مفسران می گفتند معنای دیگرش این است که سوره یی از مثل کسی چون محمد بیاورید (تفسیر صافی والمیزان و مفاتیح الغیب). و بی هوده نبود که بزرگانی از معتزله و تشیع بر آن بودند که مثل قرآن می توان آورد اما خدا نمی گذارد (قول به صرفه).

باری این شخصیت بدیع، با قلبی بیدار و چشمی بینا و ذهنی حساس و زبانی توانا صنع خدا بود و باقی همه تابع کشف او و آفرینش هنری او. محمد کتابی بود که خدا نوشت، و محمد، کتاب وجود خود را که می خواند، قرآن می شد. و قرآن کلام خدا بود. محمد را خدا تالیف کرد و قرآن را محمد. و قرآن کتاب خدا بود. همچنان که زنبور آفریده خدا بود و عسل فراورده زنبور. و عسل فراورده وحی بود.

بلی اگر به ظاهر روایات و آیات نظر کنیم خداوند هم سخن می گوید (کلم الله موسی تکلیما) هم راه می رود (و قدمنا الی ما عملوا من عمل ...)، هم عصبانی می شود (فلما آسفوانا انتقمنا منهم)، هم بر تخت می نشیند (الرحمن علی العرش استوی)، هم دچار تردید می شود (ما ترددت کترددی فی قبض روح عبدی المومن) ...

ولی اگر بمعنا نظر کنیم، هیچیک از اینها در حق او صادق نیست، آنکه بحقیقت سخن می گوید محمد (ص) است که کلامش، از فرط قرب و انس، عین کلام خداوند است و اسناد تکلم به خداوند، همچون اسناد دیگر اوصاف بشری به او، مجازی است نه حقیقی. و تشبیهی است نه تنزیهی.

مدلی از وحی که پیامبر را ناقل و قابل محض می داند و نسبت خطیب و بلند گو را میان خدا و پیامبر برقرار می کند و موضوعیت و مدخلیت قلب و ضمیر پیامبر را در فرایند وحی به صفر می رساند، و فرشته یی را چون پیک پرنده یی دائم در رفت و آمد میان خدا و رسول می انگارد، و میان باعث و مبعوث بعد را بجای قرب می نشاید، و رسول را مقلد جبرئیل می خواهد و تصویری سلطان وار از خدا و رعیت وار از مردم دارد و سخن گفتن را برای خدا همچون سخن گفتن برای آدمیان تجویز می کند، و تشبیه را بجای تنزیه می نشاند، البته با رای فوق ناسازگاری دارد. اما مثال راهنمای من مثال نحل قرآنی یا نخل عرفانی است. بنا به تعلیم قرآن، ساختار بیولوژیک و کارخانه بیوشیمیک زنبور عین وحیی است که به او می شود و خانه اش را پر از حلوا می کند:

چونکه اوحی الرب الی النحل آمده است خانه وحیش پر از حلوا شده است
او به نور وحی حق عز و جل کرد عالم را پر از شمع و عسل
اینکه کرمناست بالا می رود وحیش از زنبور کی کمتر بود؟

آیه قرآن چنین است: و اوحی ربک الی النحل:
"پروردگارت به زنبوران وحی کرد تا در کوهها و درختان و داربستها، خانه بگیرند و از همه میوه ها بخورند و راه پروردگار را بپیمایند (آنگاه) از شکمشان نوشابه های رنگارنگ و شفا بخش بیرون خواهد آمد. و این برای اهل نظر آیتی است". (سوره نحل 68-69).

پیداست که عسل محصول وحی است، و زنبور در این عسل سازی موضوعیت و مدخلیت تام دارد، نه اینکه عسل را از یکسو در او بریزند تا از سوی دیگر پس دهد. با اینهمه، انگبین شفابخش فراورده یی الهی است. و آیا این برای متفکران آیتی نیست که قرآن، بجای طوطی از زنبور سخن می گوید، و دومی نه اولی را نمودار وحی پذیری می داند؟

مثال درخت هم از ابن عربی است که در فص شیثی فصوص الحکم می گوید: "فمن شجره نفسه جنی ثمره غرسه" (اهل کشف، میوه مشاهده را از درخت شخصیت خویش می چینند.)

بلی نحل آیتی است برای اهل نظر و اگر حضرت آیت الله به جای طوطی به نحل و نخل نظر می کردند تصویر گویاتر و نیکوتری از نسبت وحی با محمد (ص) را در می یافتند. طوطی مقلد کجا و زنبور مولد کجا؟

سخن حافظ کجا که: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم و سخن مولانا کجا که: گیرم این وحی نبی گنجور نیست / هم کم از وحی دل زنبور نیست (1) ... الخ

چهارم. "مبادا گمان کنی پیامبر که کلام خدا را از جبرئیل می شنود همانطور بود که تو کلام پیامبر را می شنوی. یا گمان کنی که پیامبر مقلد جبرئیل بود همانطور که امت مقلد پیامبر اند. هیهات این کجا و آن کجا؟ اینها دو نوع متباین اند، و تقلید هیچگاه علم اصیل و سماع حقیقی نیست." (صدر الدین شیرازی، اسفار اربعه، ج 7، ص 9. موقف هفتم از سفر سوم).

همه سخن در این فرشته وحی است و نوع ارتباطی که با رسول خدا داشت. از حشویه و حنابله که بگذریم هیچ یک از فیلسوفان اسلامی، از فارابی گرفته تا بوعلی و خواجه نصیر و صدرالدین شیرازی، ورود وحی بر پیامبر را بدون وساطت قوه خیال، ممکن ندانسته است، و اگر جبرئیلی بوده، او هم در قوه خیال نزد پیامبر مصور و حاضر می شده، یعنی باز هم خلاقیت قوه خیال بود که در را به روی جبرئیل می گشود و به او صورت و صفت می بخشید و اگر کاری می کرد جز این نبود که پیامبر را اعداد کند تا خود به "علم اصیل" برسد، نه اینکه پیامبر چون شاگردی از او بشنود و بمردم باز پس دهد. بلی درک فلسفی از وحی البته با درک عامیانه آن فاصله ها دارد. همچون میز فیزیکدانها که بقول استانلی ادینگتون فیزیکدان انگلیسی، با میز عامه فاصله ها دارد. میز عامه سخت و صلب و بی رخنه است، اما همان میز از چشم فیزیکدانها پر از خلاء است و چیزی ست از جنس ابرهای الکترونی، که آن ابر ها هم حدود معینی ندارند و فقط از احتمال کمتر و بیشتر وجودشان درین جا و آن جا می توان سخن گفت، و چون اره یی در میزی چوبی فرو رود، ابری ست که با ابر دیگری در می پیچد. ...

در خبرها آمده است که جبرئیل ششصد بال و یا ششصد هزار بال دارد و پیامبر در معراج او را به همین صورت مشاهده کرد. قرآن هم می گوید: اولی اجنحة مثنی و ثلاث و رباع (فرشتگان دو باله و سه باله و چهار باله – سوره فاطر). عموم مفسران و عامه مقلدانشان این گفته ها را، بمعنای ساده و آشکار آن فهمیده اند و حقیقتا فرشتگان را پرنده هایی بالدار پنداشته اند که میان زمین و آسمانها در پریدن اند (2). درین میان امام فخر رازی، مفسر و متکلم (قرن ششم هجری)، با احتیاط و ترس، می نویسد که شاید غرض از بال، نیروها و کارکردهای مختلف فرشتگان باشد چون رزق رسانی و جان ستانی و ... و وقتی نوبت به صاحب المیزان می رسد، این رای آشکارتر و دلیرانه تر بیان می شود و او با به میان کشیدن یک نظریه زبانی – تفسیری صریحا می نویسد که فرشتگان از جنس اجسام نیستند تا بال داشته باشند. بلکه منظور از بال، همان غایت و غرضی است که بر بال مترتب است یعنی خدماتی که می دهند و نقش هایی که ایفا می کنند و می افزاید که بلی در خیال پیامبر، فرشتگان بالدار می نمودند اما این صورت راستین آنان نبود. همچنان که فرشته نزد مریم و آتش نزد موسی و موارد دیگر.

یعنی قرآن به روشنی می گوید فرشتگان دو بال و سه بال و چهار بال دارند، اما طباطبایی می گوید این ممکن نیست. آنها در خیال پیامبر دو بال و سه بال و چهار بال دارند نه در واقع. و البته این فقط طباطبایی نیست. او در سنتی گام بر می دارد و از اصولی فلسفی پیروی می کند، و اقتدا به فیلسوفانی (چون فارابی و خواجه نصیر ...) می برد که جز این مقتضا و منتهایی ندارد.

درین سنت و با این تفسیر، ورود فرشته و ابلاغ وحی و امثال آن حوادثی هستند که در نفس پیغمبر رخ می دهند و آنگاه بزبان دینی و تمثیلی چنان بیان می شوند که گویی پرنده یی با شش صد بال نزد پیامبر آمده و با او بعربی سخن گفته است.

به بیان روشن تر، از نظر صاحب المیزان اینکه خدا فرموده فرشتگان دوبال و سه بال و چهار بال دارند، معنا و تفسیر درستش این است که پیامبر می گوید من آنها را با دوبال و سه بال و چهار بال می بینم. و این چه فرقی دارد با قول عارفان که می گفتند پیامبر جبرئیل را نازل می کرد و یا جبرئیل همان خرد پیامبر بود؟(3)

حقیقت این است که با اقتدای به سنت فیلسوفان و عارفان، باید گفت که کار پیامبر جز این نیست: صورت افکندن بر حقایق بی صورت و این توانایی ویژه یی است که در خور پیامبران است (عارفان و شاعران در پی آنان می آیند و مرتبه نازله آنانند: پیش و پسی بست صف کبریا – پس شعرا آمد و پیش انبیا).

اما فقط صورت بال و پرنده نیست که مخلوق خیال خلاق پیامبر است. صورت لوح و قلم و عرش و کرسی هم چنین است. آنها هم حقایقی بی صورت اند که بر پیامبر چنین می نمایند. نار و حور و صراط و میزان و ... نیز چنین اند. این صورت ها همه از زندگی و محیط مالوف پیامبر وام شده اند و حتی یک صورت ناآشنا در میان آنها نیست (4).

زبان و کلام و واژه ها و جمله ها که جای خود دارند و ظرف هایی بشری هستند که مظروف های وحیانی را در خود جای می دهند و همه از خزانه عقل و خیال پیامبر بر می خیزند و معانی بی صورت را در آغوش می کشند.

صعوبت کار پیامبران و گله عارفان همواره از این بوده است که صورت ها حجاب بی صورت شده اند و پوست فروشان و صورت پرستان، دل به صورت ها خوش کرده اند و از بی صورت غافل مانده اند، و از آن ناستوده تر، صورت شکنان را به چوبدستی تکفیر نواخته اند.

من تنگنای زبان و تلخی روان بزرگمردی چون جلال الدین مولوی را (چه رسد به پیامبران) به نیکی درک می کنم، وقتی می گوید از آن بی صورت نه می توانم دم بزنم، نه می توانم دم نزنم:

گر بگویم زان، بلغزد پای تو ور نگویم هیچ از آن، وای تو
ور بگویم بر مثال صورتی بر همان صورت بچفسی ای فتی

پیامبر اسلام در دو حصار ناگزیر پیامبری می کرد: یکی حصار صور، که بر مکشوفهای بی صورت او حصر و حد می نهادند و لا مکان را تخته بند مکان می کردند و دیگری حصار عرف که عدالت و سیاست او را صورت و صفت محلی و عصری می دادند و بدانها جامه تنگ قوانین قبیلگی می پوشاندند. همین است آنکه شارحان را به ترجمه فلسفی، عرفانی و فرهنگی آنها دعوت می کند.

همینکه خدا (یا پیامبر) به زبان عربی سخن می گوید و عرف اعراب را امضا می کند، پیشاپیش محدودیت های بسیاری را پذیرفته است. هیچ دلیلی قائم نشده است که زبان عربی تواناترین زبان ممکن است و مفاهیم فربه را می تواند در تنگنای خود جای دهد. گزاره ها گرچه از پیامبر است، اما تصورات و مفاهیم از زبان است، و این تصورات و مفاهیم مهر محدودیت های خود را بر تصدیقات او می نهند، همینطور است عرف و آداب زمانه پیامبر، که به هیچ رو بهترین آداب ممکن نبودند، اما اکثرشان از طرف شارع مهر تصویب پذیرفتند و صفت احکام الله گرفتند.

وحی پیامبر بزبان عربی است و زبان عربی آینه و برآیند فرهنگ و تجربه جمعی قوم عرب است (و هر زبانی چنین است، زبان خصوصی و آسمانی نداریم) و همین فرهنگ است که ماده می شود برای صورت وحی. و آیا زنبور عسل که از گلها و گیاهان محیط خود تغذیه می کند و بر آن ها صورت عسل می پوشاند، گویاترین تصویر از پیامبری نیست که از مواد و مصالح محدود زمان ومکان بهره می برد و آنها را در تجربه وحیانی خویش به خدمت می گیرد و خاک را زر می کند؟

راه دراز نباید رفت. دو مفهوم "نزول" و "بشریت" را باید عمیقا در فهم معنای وحی منظور کرد و همه چیز آن را سراپا "بشری" دانست. این، عین تعلیم و ارشاد قرآن است.

همروزگاران پیامبر با انکار و شگفتی می گفتند: ما لهذا الرسول یاکل الطعام و یمشی فی الاسواق (این چه پیامبری است که غذا می خورد و در کوچه و بازار قدم می زند؟- سوره فرقان) انتظار داشتند که پیامبر چون فرشته باشد نه بخورد و نه نکاح کند. امروزیان هم می گویند این چه پیامبری است که غذای فرهنگ می خورد و در کوچه و بازار تاریخ قدم می زند؟ منطق هر دو یکی است. هر دو پیامبر را فراتر از "بشریت" می خواهند، بشریتی که تاریخی و زبانی و فرهنگی است، و مگر فرشته بشود تا از آنها بگریزد.

بلی پیامبر بشری فوق العاده بود. بزبان دینی او "ولی" خدا بود، لیکن ولی بودن، نافی بشر بودن نیست. ظرف بشریت آن قدر فراخ است که ولایت و نبوت را هم در خود جای می دهد. شهد کلام او گواهی می دهد که او نحل عالم قدس بود (نه طوطی سدره المنتهی). اختیارات او هم فراخ بود. هر چه می اندیشید و می گفت، صحه خدا بر آن بود. مگر او بر رکعات نماز های واجب نیفزود (وسایل الشیعه)؟ مگر نگفت "اگر موجب سختی نبود، مسواک زدن را واجب می کردم"؟ مگر نگفت "اگر بگویم هر سال به حج بروید، آنگاه حج همه ساله واجب خواهد شد"؟ (اینها که حکم های حکومتی و موقت نبود)، یعنی او با همه بشریت اش خود را مقبول خدا می دانست و در بشریت او، ایجاب و تحریم، صفت الهی می گرفت.

اینگونه نگریستن به اسلام و احکام و قرآن، فهم "پدیده قرآن" را سهولت می بخشد و زحمت تکلفات و تاویلات نالازم و ناسالم را سبک می کند و قرآن را همچون متنی بشری - تاریخی در برابر ما می گشاید و پست و بلند جغرافیای آسمانی آنرا به تبع پست و بلند جغرافیای زمینی تبیین می کند.

دیگر شگفت زده نمی شویم اگر ببینیم تقویم قرآن "تقویم قمری" است و روزه را بر همه آدمیان در ماه رمضان واجب می کند (بقره)، یا برای دیدن صنع خدا همه آدمیان را به تامل در ساختمان "شتر" دعوت می کند (غاشیه)، یا برای همه آدمیان از ایلاف "قریش" سخن می گوید (قریش) یا از میان همه آدمیان "ابولهب" را لعنت می کند (مسد)، یا سیه چشمان بهشتی را در خیمه های عربی می نشاند (الرحمن) یا سخن از زنده بگور کردن دختران عرب می گوید (تکویر) یا اینهمه به ایمان آوردن "جنیان" می پردازد (جن) یا از همسران پیامبر و سبک سری شان خبر می دهد (تحریم) یا عقاید اعراب در باب دختران خدا را بیان می کند (نجم) ... که همه رنگ و بویی عربی و قومی و شخصی دارند و سخت به خطه حجاز وابسته اند و شاید کمی آن سو تر، دل کسی را نربایند و اشتهای کسی را تیز نکنند.

و نیز دیگر شگفت زده نمی شویم اگر ببینیم قرآن به سوالاتی پاسخ می دهد که نه خود چندان مهم اند و نه برای آدمیانی غیر از اعراب آن زمان، جاذبه دارند چون سوال از اهلّه، و سوال از ذوالقرنین، و از قاعدگی زنان، و از جنگ در ماه های حرام ... که یا به پیشینه ذهنی و تاریخی جزیره نشینان بر می گردد یا به شیوه ویژه زندگی شان.

همچنین است سخن از آسمانهای هفت گانه، یا خروج نطفه از میان صلب و سینه، یا اصابت شهابها به شیاطین بولفضول یا مرکزیت ادراکات در قلب (نه مغز) و ... که همه از جنس علم ناقص زمانه اند.

اینها کجا و آیاتی چون "الی الله ترجع الامور" یا "الله نور السموات و الارض" یا " هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن" یا "اینما تولوا فثم وجه الله" که نمودار اوج معراج روحی پیامبر و قدرت اکتشاف دیده سرمه کشیده اوست. اینهمه قبض و بسط و فراز و فرود را چگونه تفسیر کنیم؟

آیا درست تر نیست که این قبض و بسط را در وجود پیامبر ببینیم که چون آموزگاری درمانگر (شفا و تعلیم را قرآن دو رسالت اصلی رسول می داند) برای دادن دروسی چند (همان نکته های حکمت و میوه های نبوت که او از فرط لبریزی و بهجت می خواست با دیگران در میان بگذارد – "یعلمهم الکتاب والحکمه") و گشودن گره هایی چند (که دردمندانه و مشفقانه از آنها رنج می برد – "عزیز علیه ما عنتم") به بعث و انگیزش الهی پا به مدرسه اجتماع می گذارد و به تعلیم جاهلان و درمان بیماران می پردازد. دستمایه اصلی او همان جان پاک و زندگی پر آزمون و دل دردمند و خیال هنرمند اوست که جبرئیل را هم (بزبان دینی) به آستانه عقل او می کشاند و او را به رویت حقایق واپسین و بازخوانی تجربه های زندگی موفق می کند. حکایت حیات و جهان را که در چشم او اینک چهره دیگری یافته اند، با مخاطبان در میان می گذارد و با بهجت و بلاغت تمام با آنان از کشف های تازه یی که نصیبش شده است سخن می گوید: از اینکه جهان را روشن می بیند و بروشنی می بیند که جهان بر پای خود نایستاده است، و همه چیز الهی است، و او همه جا حضور همه جانبه دارد، و چون خورشیدی همه آفاق را روشن کرده است. به هر جا رو کنی با او روبرو می شوی. باد و باران را او می فرستد، گیاهان را او می رویاند، جانها را او می دهد و می ستاند، زندگی کاروانی است روانه به مقصدی، آدمی را بی هوده نیافریده اند. چشمان ناظری در عالم است که نیک و بد را تمیز می دهد. بخود می نگرد که روزی یتیمی بی نوا و گمراه بود و اینک دلی روشن و جانی هدایت یافته و همسری ثروتمند دارد و این همه را از خدا می بیند و می گیرد (الم یجدک یتیما فاوی و وجدک ضالا فهدی و وجدک عائلا فاغنی) و سپاسگزاری و نیکوکاری را پاسخ اینهمه انعام می شمارد و به شاگردان درس شاکری و فرمانبرداری می دهد و از نافرمانی و منعم ناشناسی و کجروی و خودخواهی و "جاهلیت" شاگردان گله می کند. ...

کلاس بر می آشوبد، گروهی به انکار بر می خیزند، گروهی بروی او اسلحه می کشند، گروهی او را با سوالات نامربوط امتحان می کنند و گروهی از در تسلیم و تواضع در می آیند. ... اینها همه در درسنامه شفاهی او (که بعدا مصحف می شود) انعکاس می یابد. مونولوگ جای خود را به دیالوگ می دهد و قرآن در متن این تجربه حیاتی زنده پرفراز و فرود متولد می شود. و آموزگار درمانگر پا به پای این تجربه حیاتی و درین مدرسه اجتماعی آزموده تر و "پیامبرتر" می گردد و درسهای او هم غنا و تنوع بیشتر می پذیرد. بی تردید اگر حیاتی طولانی تر و تجربه هایی فراوان تر می داشت، درسنامه او هم قطور تر و رنگارنگ تر می شد. و به عوض اگر زندگی در غار و عزلت را ادامه می داد، جز چند کشف متعالی چیزی در دفتر عمر خود به جای نمی گذاشت.

حال مشکل می توان پذیرفت که برای تک تک این احوالات و سوالات، آیاتی از ازل معین و مکتوب بوده، و خداوند جبرئیل را می گماشته تا از مخزن آیات، یکی را به مناسبت بر گیرد و چون مرغی بال زنان نزد پیامبر ببرد تا بر امت خود فرو خواند (این عین تصویر عموم علما پیشین است، باستثنای فیلسوفان که درکی فلسفی از وحی داشتند. بال زدن جبرئیل، و حرکت شتابان میان آسمان و زمین را هم صریحا در کلماتشان آورده اند).

نیز باطل است اگر گمان کنیم که با حدوث هر حادثه یی، اراده تازه یی در ذات باری پدید می آمده و آیه یی ساخته می شده و بر جبرئیل القاء می شده تا به پیامبر القا کند.

اینها حتی با مابعد الطبیعه فیلسوفان مسلمان هم نمی سازد (چنانکه خواهم آورد). چنین تصوری همه زندگی پیامبر را به فیلمی از پیش ساخته شده بدل می کند که هر بازیگری نقش خود را چنان ایفا می کند که با فلان آیه از پیش آماده، همخوانی داشته باشد و باعث نزول آن آیه شود. و پیامبر هم بلندگو بدست در صحنه بچرخد و الفاظی را تکرار کند. پیامبر را خفیف تر از این نمی توان کرد.

آیا معقول تر و طبیعی تر نیست که گمان کنیم شخصیت نیرومند پیامبر همه کاره بود، هم کاشف بود، همه مدرس، هم گوینده و هم شنونده، هم واضع و هم شارع؟ یعنی خداوند فقط "معلم" را فرستاده بود. بقیه همه دائرمدار تجربه ها و واکنش های او بود. این معلم چنان مهیا و مجهز بود که نیک می دانست چه بکند و چه بگوید. و البته بشر بود، با همه احوال بشری. گاه دروس عالی می داد و گاه اسیر شاگردان شیطان می شد. گاه بر سر وجد می آمد و گاه دچار ملال می شد. گاه سخن را پست می کرد و گاه اوج می گرفت. چون زنبوری از همه چیز تغذیه می کرد: از کشف های متعالی معنوی و از پرسش ها و واکنش های شیطنت آمیز و خصمانه مخاطبان و از معلومات خود. و البته سر رشته نهایتا به مبادی عالیه و از آن جا به مبدا المبادی و غایه الغایات می رسید که برگی بی اذن او از درخت نمی افتد و زنبوری بی وحی او عسل نمی دهد.

اینهمه آوازه ها از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود

بلی قرآن محصول حالات ویژه پیامبر است، اما چنان نیست که هر چه در آن است فروتر از سخنان دیگر پیامبر باشد. آیا سوره تبت یدا ابی لهب و تب، در دلالت و عبارت و بلاغت، برتر از سخنان غیرقرآنی پیامبر است؟

باری اینها دو مدل از وحی است: مدل من که با تجربه زنده پیامبر و با مابعد الطبیعه حکیمان مسلمان و تاویل عرفانی سازگارتر است و مدل شما که متعلق به جهانی اسطوره یی و مناسب با بینش اهل حدیث است. شما می گویید خدا همه کارها را به وساطت جبرئیل می کند. من می گویم همه کارها را به وساطت پیامبر می کند، پیامبری که جبرئیل هم جزئی ازوست. "تا که قبول افتد و چه در نظر آید".

پنجم. استناد و استفاده یی که از قاعده فلسفی "کل حادث مسبوق بماده و مده" کرده بودم و وحی را نیز مسبوق و مقارن با شرایط مادی دانسته بودم و برین اساس، شرایط ذهنی و جسمی پیامبر را زمینه ساز نزول وحی شمرده بودم، مورد نقد و اعتراض حضرت آیت الله قرار گرفته است. با طلب پوزش، نقد شما را وارد نمی یابم و گمان می کنم که شاید متارکه بحث حکمت یا انغمار و ممارست در فقاهت از خاطرتان زدوده باشد که به تصریح صدر الدین شیرازی (مرحله هفتم، فصل شانزدهم، ج سوم اسفار اربعه ص 55)، چنان نیست که این قاعده فقط در صور جسمیه و حادثات مادی جاری باشد (چنانکه شما پنداشته اید) بلکه هم در صور جسمیه و هم در نفوس انسانیه جاری و صادق است و فقط مفارقات محضه اند که از شمول آن خارج اند. همچنین یادآوری می کنم که استاد شما، مرحوم علامه طباطبایی در حاشیه برین موضع از اسفار، می آورند که این قاعده حتی بنا بر قول مشائین که نفوس را از آغاز مجرد می دانند، در نفوس هم جاری است. وگرنه بنا بر نظر صدرالمتالهین که نفوس را جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا می داند، این امر واضح تر است.

به زبان ساده تر هر چه تعلق به ماده یابد (صورت باشد یا روح یا وحی)، محکوم آن قاعده است و زمینه مادی شرط حصول و حضور آن است. و البته ماده، هیچ گاه علیت فاعلی ندارد، چنانکه در فلسفه اولی مبرهن شده است.

اکنون می افزایم که تجدد ارادات هم در مورد باری تعالی فرض محالی است. خداوند چون معرض حوادث واقع نمی شود و تغییر نمی کند، نمی تواند هر دم اراده یی بکند و تصمیمی بگیرد. لذا رفت و آمد جبرئیل میان خدا و رسول، و پیام آوردن و پیام بردن و برای هر حادثه یی آیه یی دریافت کردن و بزمین آوردن، مطلقا با متافیزیک فیلسوفان و متکلمان مسلمان موافقت ندارد و بهیچ رو معقول و موجه نیست. بلی با یک تصویر عامیانه از خدایی سلطان وار و جبرئیلی بالدار، و آسمان و زمینی بطلمیوسی سازگار است (و این تصویری ست که عموم مفسران قرآن در دوران ما قبل مدرن بدست داده اند).

نیز می افزایم که بنا بر حکمت اسلامی افعال الهی مسبوق و معلل به اغراض نیست، و در جای خود مدلل شده است که محال است باری تعالی برای رسیدن به غرضی و هدفی کاری بکند. او فاعل بالقصد نیست. اینکه گاهگاه اراده تازه یی بکند و آیه تازه یی را برای تحصیل غرضی و توضیح مطلبی یا ایجاب و تحریمی نازل کند، از اشد محالات است. گرچه همه چیز به اذن و علم و اراده باری است اما این اراده ورزی بشیوه انسانی نیست.

حل همه این معضلات بدین است که نفس نیرومند و موید پیامبر را فاعل اراده ها و صاحب اغراض و خالق آیات و جاعل احکام بدانیم، نفسی که از فرط نیرومندی، خلیفه خدا بر روی زمین است و دست او دست خدا و سخن او سخن خداوند است. و قرآن معجزه اوست.

نظام همبسته و بی رخنه هستی، و نسبت فاعلی و معیت قیومیه خداوند با ممکنات و جریان علیت در عظام و عروق موجودات، جایی برای رابطه قراردادی و اعتباری و انسانی پادشاه و پیک باقی نمی گذارد. خدا جهان را چنان مدیریت نمی کند که پادشاهی مملکتی را. بل مدیریت او چون مدیریت نفس است نسبت به بدن (در مدل های کلاسیک طبیعیات). بدن چون یک ماشین خودگردان کار می کند اما در قبضه تسخیر نفس است و چنان نیست که هر دم، نفس اراده یی بکند تا نورون ها شلیک کنند یا آنزیم ها در خون بریزند. گرچه قلب هم بقول صدر الدین شیرازی، به اراده خفیه نفس می تپد. "کار بی چون را که کیفیت دهد"؟ این تمثیل و تقریب دست کم نشان می دهد که تا تصویر درستی از رابطه خدا و جهان نداشته باشیم، پیامبر شناسی و وحی شناسی هم چهره راستین شان را آشکار نخواهند کرد و زندانی اسطوره هایی خواهیم شد که برای هر رابطه علی و هر گونه کارکرد و فاعلیتی چهره یی و شخصیتی می تراشند و جهانرا از غوغای رفت و آمد موجودات خیالین پر می کنند.

آنچه آمد بر وفق حکمت حکیمان اسلامی بود اما بر وفق فلسفه جدید حکایت یکسره از لونی دیگر می شود.

ششم. در باب اشارات و تنبیهات حضرت آیت لله در خصوص تعارض ظواهر قرآن با علم، سخن را بدرازا نمی کشانم. تنها اظهار شگفتی می کنم از اینکه روحانیت مسلمان و شیعه، گویی هیچ پندی و درسی از تجربه های کلیسا نمی خواهد بیاموزد و درست همان حرفها را که کلیسا در مقابل کپرنیک و گالیله گفته بود، می گوید و باز هم آنها را بدیع و گره گشا می داند و دمی نمی اندیشد که بانیان نخستین دیری است که آن شیوه های سترون را ترک گفته اند و تن به پیچش ها و چرخش های عنیف و عظیم در فهم (هرمنوتیک) صحف مقدس داده اند. آنها هم یک چند به سازگاری علم حقیقی و وحی حقیقی دل خوش کردند، یک چند علم را تخفیف کردند، یک چند سخن از در نیافتن مراد جدی متکلم گفتند، یک چند به تاویلات بعید دست بردند، اما با همه زیرکی ناکام ماندند. منصفانه تسلیم مشکل شدند، و راهی تازه در پیش گرفتند و در ساختار تئولوژی و دین شناسی طرحی نو در افکندند. درک خود از خدا، از وحی، از متن، از علم ...را نو کردند، و از آن چالش مهیب، نیرومند تر بیرون جستند. حجم ادبیات و مکتوبات مربوط به تعارض علم و وحی، اکنون سر به فلک می ساید و من در عجبم از اینکه سهم ما از این خوان گسترده نواله یی چنین اندک است.

آخر اگر مراد جدی متکلم پس از هزار و چهار صد سال هنوز معلوم نشده، پس این مراد جدی برای که و کجا گفته شده است؟ و اگر باید بانتظار نشست تا علم تجربی معلوم کند که مراد از هفت آسمان چیست، پس چرا اینهمه بر سر علم باید کوفت؟ آنهم علمی که در برهان نظم برای اثبات وجود خدا از آن بهره می جوئیم، و علمی که آقای طباطبایی با استناد به آن، معنای پرتاب شهاب به شیاطین را پاک عوض می کند و بر خلاف همه مفسران فتوا می دهد؟

آیا سنت معتزلیان راه بهتری را نشان نمی دهد که چنین پاره های ناسازگار از قرآن را سازگار با عقاید عامیانه اعراب بدانیم و از تکلفات و تاویلات نالازم و ناسالم رهایی جوئیم؟ و جواهر آموزه های قرآن را از غبار این ابهامات پاکیزه نگه داریم؟ (خواه آن آیات از سر همزبانی با اعراب وارد شده باشند، خواه بسبب دانش محدود پیامبر).

میگوئید اگر ورود این گونه "خطاهای" علمی را در قرآن محتمل بدانیم، امن و اعتماد بر می خیزد و همه قرآن محتمل الخطا می شود. عجبا. مگر انقسام آیات به محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ، رشته اعتماد را گسسته است؟ بلی همواره آیاتی باقی می مانند که معلوم نیست محکم اند یا متشابه، منسوخ اند یا نه. مثل آیه لا اکراه فی الدین که پاره ای از مفسران آن را منسوخ به آیات قتال دانسته اند. بلی اگر قائل به نسخ باشیم، پاره هایی از قرآن اینک بی فایده می شوند و بهیچ کاری نمی آیند. آیا صرف احتمال نسخ، قرآن را از کارآیی انداخته است؟ آیا دانش تفسیر و فهم کتاب و استفاده از آنرا مختل کرده است؟ ظاهریان همین خوف را داشتند و می گفتند اگر به مجاز و استعاره در قرآن راه بدهیم هم توانایی خداوند را در به کاربردن زبان بی مجاز انکار کرده ایم هم اعتماد به قرآن را از میان بر داشته ایم و گاه در میمانیم که سخن بر وجه مجاز است یا حقیقت. اما تاریخ قرآن همه این وهم ها را فروشست، گرچه موارد متشابه کم نیست.

جناب آقای سبحانی،

سخن در این نیست که آقای طباطبایی در تفسیر "شهاب و شیاطین" راه خطا پیموده اند یا صواب. سخن در روش است. سخن در این است که ایشان در این تفسیر، هم از علم جدید بهره جسته اند هم از متافیزیک یونانی اسلامی.و ازین طریق خط بطلان کشیده اند بر درک قاطبه مفسران پیش از خود. حال اگر علم چنین قوتی دارد و اگر این کار نیکوست، همه جا نیکوست، حتی آنجا که علم براه مخالف می رود. مهم گشودن باب دیالوگ میان وحی و عقل است، نه بردن یکی زیر فرمان دیگری.

اما حدیث لقاح گیاهان و گرده افشانی درخت نخل. شاید بقول شما حدیثی ضعیف یا مجعول باشد. اینهمه حدیث مجعول در شیعه و سنی داریم. اینهم یکی. اما نکته درین جا نیست. نکته این است که مسلمانان و اکابر علم و عرفانشان، قرنها با این گونه احادیث زیسته اند و بدانها باور داشته اند و آنها را مطلقا منافی ایمان و نبوت ندانسته اند. نکته اینست که مردی چون ابن عربی (و چون او بسی بسیار) مومنانه باور داشته اند که پیامبر اکرم حتی دانش زمانه خود را (در طب و نجوم و گیاهشناسی و ...) نمی دانسته است چه رسد به دانش های دورانهای دیگر. و این اعتقاد را نه موجب ضعف ایمان و نه مایه وهن نبوت دانسته اند.

مگر قصه غرانیق (دخالت شیطان در وحی نبوی) را کثیری از علمای عامه باور نداشته اند (از جمله غزالی، ابن تیمیه، مولوی)؟ و مگر بعضی از علماء شیعه به تحریف قرآن قائل نبوده اند؟ ممکن است شما آن عقاید را درست ندانید، اما جای انکار نیست که کثیری از مسلمانان، آنهم بزرگانشان بر آن اعتقاد بوده اند و آنرا منافی با مسلمانی و وحی نبوی ندانسته اند. و همچنان به قرآن و اسلام متمسک و مومن مانده اند. نیز مهم آن است که هیچ کس را به خاطر قول به تحریف قرآن یا قبول قصه غرانیق ... تکفیر نکرده اند و از دایره مسلمانی بیرون ننهاده اند.

و سخن پایانی اینکه
اسلام را با همین رنگارنگی اش باید دید. اسلام فقط آن نیست که امروز حوزه های علمیه شیعی ایران می آموزند. اسلام مجموعه درکها و تفسیرهایی است که تاکنون از اسلام شده است (مسیحیت هم، یهودیت هم، مارکسیست (نسخه جدید: مارکسیسم) هم ...).

اگر تفسیر اسلام فقط به محدثان و فقیهان وانهاده می شد، امروز از تمدن پرعطر و رنگ اسلامی خبری نبود. اگر روزی ارتدکسی راه را بر سیالیت کلام و تفسیر بست، امروزه حوزه های علمیه باید پیش قدمانه راه را بر سیالیت آ« بگشایند و از تنوع آراء و تئوریهای کلامی استقبال کنند و برای افکار جامه کفر و ایمان ندوزند و دچار توهم استغنا و تصلب تفسیر نشوند. تنها راه بقاء و دوام دیانت، گشودن ریه ها و پنچره ها برای تنفس از هواهای تازه است. به گذشته پر تنوع فرهنگ اسلامی بنگرند و به چالاکی مسلمانان و بی باکی شان در درک و اخذ حکمت از چین و هند و ایران و یونان.

دست کم به سنن و طریقه ها و مشرب های گونا گون فرهنگی – اسلامی حرمت بگذارند و حیات یکی و مرگ بقیه را آرزو نکنند. در تاریخ پر الوان این دیانت، از اهل تاویل و باطنیان و اخوان الصفا و صوفیان و فیلسوفان گرفته تا محدثان و ظاهریان و حشویه و حنابله و مجسمه و ... همه حضور داشته اند و همه مسلمان بوده اند و با کشاکش های خود، دینامیزم این تمدن را تامین کرده اند. روزی که یکی از این طریقه ها بقهر غالب شود، و بر بقیه تنگ بگیرد، روز مرگ این دیانت فرا خواهد رسید. بستن پنجره ها هنری نیست. اگر می توانند پنجره تازه ای بگشایند.

برای مسلمانان امروز راهی جز گفتگو باقی نمانده است. همین نیم نفس را هم با گفتگو باید بسر آورد، آنهم با غیرخودی ها نه فقط با خودی ها، آنهم با عالمان نه جاهلان. آنهم برای سیالیت بخشیدن به الهیات افسرده اسلامی و بازگشت به دوران ماقبل ارتدکسی. و گفتگو تحمل می طلبد و سعه صدر و آمادگی و فروتنی و اذعان به احتیاج و شوق به آموختن و دلیری در تفکر و ترک تقلید. و حرمت نهادن به فکر بمثابه یک جوشش مقدس، نه یک منطقه خطر یا یک مجلس گناه. بد بدعتی می نهند آنانکه از جستجوگران، توبه می طلبند و مرغ خرد را در قفس فقه می نهند و آهوی اندیشه را از گرگ تکفیر می ترسانند و تحقیق را به تفسیق می آلایند و مقلدان را از محققان برتر می نشانند و طوطیان را از زنبوران عزیزتر می دارند و دین را دستمایه خصومت و خشونت می کنند.

آخر فقاهتی که از کلامی سست آبیاری شود چه استواری دارد تا حکم یا فتوا دهد؟ و کلامی که دچار انسداد فقهی شود، چه توانی دارد تا فتوحات تازه کند؟ فقیهان ما امروز دچار مغالطه یی مهلک شده اند. بجای آنکه به متکلمان تکیه کنند و کلام خود و لذا فقه خود را نو کنند بر متکلمان می شورند و بجای آنکه خود را محتاج آنان ببینند آنانرا محتاج خود می خواهند و این نیست جز بسبب سمین شدن فقه و رنجوری علم کلام. تا توازنی بهم نرسد و این پریشانی به سامان نشود، گره از کار فروبسته این قوم گشوده نخواهد شد.

بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند؟!!

عبدالکریم سروش
واشنگتن، اردیبهشت ماه 1387

پاورقی

1-مولانا با تیزبینی عارفانه خود نه فقط زنبور که کرم ابریشم را نیز دریافت کننده وحی می شمارد و می گوید:

آنچه حق آموخت مر زنبور را آن نباشد شیر را و گور را
آن چه حق آموخت کرم پیله را هیچ پیلی داند آن گون حیله را؟

و نه فقط زنبور و کرم ابریشم که همه باغها و درختان، وحی می پذیرند و مالامال از خنده و میوه می شوند:

اندر بهار وحی خدا درس عام گفت بنوشت باغ و مرغ به تکرار می رود

حافظ فقط در بیت زیر است که اندکی بمفهوم وحی نزدیک می شود:

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش

2- در تفسیر صافی (ذیل آیه اول از سوره فاطر) از کتاب کافی آمده است که ثمالی بر علی بن حسین، امام چهارم وارد شد و او را دید که چیزی از زمین جمع می کند. پرسید این چیست. امام گفت تکه هایی از پر ملائکه است. پرسید مگر آنها نزد شما می آیند. گفت بلی ازدحام می کنند و جا را بر ما تنگ می کنند.
آلوسی در تفسیر روح المعانی این حدیث شیعی را نقل می کند و می گوید: اینگونه احادیث نزد من خرافه است.
کتاب کافی در قرن سوم و کتاب صافی در قرن یازدهم هجری نوشته شده اند. تفسیر آلوسی متعلق به قرن سیزدهم است. پیداست که ورود مدرنیته رفته رفته جا را برای تردید در متافیزیک اسطوره یی و عامیانه پیشینیان باز کرده است.


3- آیت الله خمینی رهبر فقید انقلاب در سخنرانی بیست و پنجم فروردین ماه 1366 (جلد ششم صحیفه نور) چنین گفت: "ماه رمضان مبارک است برای اینکه نزول وحی بر او شده است، بعبارت دیگر معنویت رسول خدا وحی را نازل کرده است ... و به عبارت دیگر وارد کرده است پیغمبر اکرم جبرئیل امین را در دنیا ..."

مولانا هم در مورد اولیای الهی چنین می گوید:

پس بهر دوری ولیی قائم است آزمایش تا قیامت دائم است
پس امام حی قائم آن ولی است خواه از نسل عمر خواه از علی است
او چو نور است و خرد جبریل اوست وان ولی کم ازو قندیل اوست
زانکه هفتصد پرده دارد نور حق پرده های نور دان هفتصد طبق پاراگراف و پاورقی اضافه شده در متن جدید
4- درباره صورت و بی صورتی بسیار گفته و نوشته ام و بسی بیش از این می توان گفت و نوشت. این نظریه  درک عمیق تری  از تأویل و اسطوره شناسی دینی در اختیار ما می گذارد. علاقه مندان به پایگاه اینترنتی نگارنده و نیز به شماره های مختلف مجلّه آفتاب، سال 1382، مراجعه نمایند.


مرتبط: اندیشه‏های بازیافتی"قرآن، انسانی و خطاپذیر است" نقد استاد بهاء الدین خرمشاهینقد آیت‏الله سبحانی
 
پاسخ دکتر سروش به آیت الله سبحانی (بشر و بشیر) نامه دوم آیت الله سبحانی  دکتر سروش قبل از انتشار مصاحبه، متن آن‏را تایید کرده‏بود  حقیقت وحی  نفی تجربه نبوی متون فلسفی را از منابع اصلی بخوانیم
  
 
آیت
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۰:۳۷:۵۸
نامه های دکتر سروش معمولا نیش دار است و این از بار علمی آن می کاهد. در نامه اول ایشان تعریضی به دولت احمدی و معجزه سبحانی شده بود الان هم که لگد و لگد پرانی. البته مفاهیمی که ایشان به کار می برد کاملا دو پهلو است اما خوب این زیاد جالب نیست. (61987)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۱:۵۳:۵۹
آقای سروش!
این ره که تو میروی به ترکستان است آقاجان. (62003)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۰:۴۲:۳۰
منتظرپاسخ از طرف فقها می مانیم
انوقت نظر میدهیم (61988)
 
م-ع
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۱:۰۳:۳۷
آقاي سروش دباغ
شما گفته ايد كه: «من ایمان خود را از عارفان گرفته ام نه از فقیهان، و لذا از این نهیب های نامهیب بر جان و ایمان خود نمی هراسم...»

شما كه نميترسيد چرا نامه خود را از سايتتان حذف كرديد؟ (61992)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۱:۲۸:۵۷
احتمال منطقی؛ دو دلیل دارد یا سمبه پرزور بوده یا نامه مشکل داشته. (61999)
 
د-بهمنی
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۱:۰۴:۵۲
آقای آیت عزیز، اگر میتوانی نقد علمی و فلسفی کن وگرنه با این اضهار نظر تعصب گونه ره به جایی نخواهی برد ضمنا با انصاف خود چگونه کنار می آیید لطفا اضهارنظرهای دکتر سروش را با دقت و بدون تعصبهای جانبی مطالعه بفرمایید و جوابها و فتواهای مدعیان مخالف وی را نیز همینطور ،آنگاه نتیجه گیری بفرمایید (61993)
 
سید فواد حسینی
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۲:۰۵:۵۱
بسیاری از استدلال های سروش را من بی سواد هم با مثال های نقض (از جنس مثال های ایشان ) می توانم پاسخ دهم! اگر قرآن محصول حالات ویژه پیامبر است، چگونه است که مسائل کاملاً دنیایی را در قرآن می بینیم. مثل ارث! ولی در سایر سخنان پیامبر اکرم سخنانی کاملاً آسمانی مشاهده می شود؟ ( البته اگر احادیث مورد قبول ایشان افتاده باشد!) . الناس نیامٌ اذا ماتو انتبهوا ! چگونه است که پیام هایی چنین متفاوت از حالت ویژه ایشان صادر می شود. از سویی دیگر چگونه می توان ثابت کرد که مثنوی مورد علاقه ایشان که محصول حالات وِیژه ! مولاناست ، کلام وحی نیست؟ چرا که هم پیام اخلاقی ، اجتماعی، دینی و ... دارد و هم اشعاری بسیار متفاوت از هم دارد. ختمیت پیغمبر با این وجود چگونه مورد قبول واقع می شود؟ آیا سخنان امیر المومنین علی (ع) نیز محصول حالات ویژه ایشان است. از آنجا که پیامبر اکرم علی (ع) را برادر ، وصی و جانشین خود می دانستند(انا و علی ابوا هذه الامه) . پس چرا هیچ فقیه و هیچ عارفی نهج البلاغه را وحی ندانسته و کلام خدا نمی خواند؟ چرا؟ چرا؟ و چراهای دیگر! (62005)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۲:۰۹:۵۲
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد (62006)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۲:۵۲:۵۰
چه ربطی داشت؟ (62015)
 
سهراب
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۱:۱۰:۱۴
اگر جناب سروش نامه را از سايتشان حذف كرده اند ، انتشار آن توسط الف درست نمي باشد. شايد ايشان مي خواسته اند تغييري دهند. (62018)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۱:۳۶:۱۵
آنان که طالب آرامشند ایمان بیاورند و کسانی که طالب حقیقتند جستجو کنند ...
اکنون در جامعه اسلامی نیاز به حقیقت بیشتری داریم تا آرامش یابیم (62001)
 
سامان
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۲:۱۷:۳۰
در تعجبم با وجود تعداد بيشماري از مراجع و علماي ديني و عرفاني چرا كسي بصورت مبسوط و كامل و با همان ادبيات استفاده شده توسط دكتر سروش پاسخ نمي دهد .

فكر مي كنم مردم و عوام الناس حقي بزرگ بر گردن علماي ديني دارند و يكي از اين حقوق اينست كه در كنار پاسخ دادن به سوالات شرعي و هزينه نمودن وجوه شرعي در چنين مواردي مهم و حساس وارد عمل شوند و روشنگري نمايند .

اينجانب كه شخصآ نتوانستم از پاسخهاي اقايان مكارم شيرازي و سبحاني ارضا شوم .

جوانان ما تشنه هستند تشنه حقيقت ناب وبدون هيچگونه شك وشبه و استثنا انان نياز به مطالبي دارند كه متكي بر عقل باشد نه احساس و احتياج .

پاسخ ها به اقاي دكتر سروش بايد منطقي و منسجم و مستند وعقلاني باشد تا خوانندگان بتواند استفاده و نها يتآ قضاوت كنند . (62007)
 
آزاده
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۲:۲۰:۱۵
صداقت ، شهامت و جسارت آقای سروش در این مقاله ستودنی است. آقای عبدالعلی بازرگان باید بروند پیش آقای سروش درس قران شناسی ، صداقت و شهامت بیآموزند. بر خلاف سلیقه عوام و مردمان جاهل سخن گفتن و روشنگری کردن ، هم صداقت می طلبد ، هم دانش و هم شهامت . (62008)
 
مسعود
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۰:۱۷:۰۶
عبدالعلی بازرگان اگر می خواست دنباله رو عوام باشد الان در آمریکا نبود وبعدازانقلاب بارهابازداشت نمی شد.صادق تر از بازرگان حتما\"سروش است که هر روز به یک طرف می وزد؟ (62090)
 
مصطفی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۹:۰۳:۴۵
جناب آزاده؟!

1)بنده نمی دانم شما نامه مهندس بازرگان را به سروش خوانده اید یا نه؟این نامه سراسر ادب،احترام(بر خلاف زبان گزنده مولای شما!)،معرفت و استدلال است ودرآن حرفی از اسلام عوامانه(به قول شما) نیست.

2)سابقه مهندس بازرگان و روش تفسیری ایشان ،همیشه براساس متد تدبر در قرآن است و در اکثرموارد باتفاسیر رایج وتلقی عوام مغایراست.

3)درموردصداقت ایشان که ازآن سخن گفتید باید عرض کنم ازنشانه های صداقت درتفکر،ثبات درقدم وراسخیت در علم است.عبدالعلی بازرگان چه قبل وچه بعد از انقلاب دارای ثبات عمل و صداقت در تفکر بوده است ولی سروش غرایض سیاسی را با تراوشات فکری خود می آمیزد.نمونه اش همین نامه ایشان حقی(ظالم بودن حاکمیت)را با باطلی(کلام محمد نه خدا)آمیخته است.

4)ازلحاظ تالیفات وسابقه تفسیر قرآن باید گفت جناب سروش بیشتر شارح مثنوی هستند تا قرآن شناس و مفسر آن ،به طوری که درسخنان خود (نه تنها در این نامه ها)ابتداشعری از مثنوی می خوانند وبعد شاهدی ازقرآن برای آن می آورند درحالی که تفسیر قرآن و قرآن پژوهی، خود حکایتی دگراست.

5) مریدان سروش (همان طور که از لحن پرازاحساس شما پیداست)اصولا\"هرمتفکری را(حتی اگربازرگان باشد)که همسو با منظومه فکری سروش نباشد غیرمدرن،عوام،سنتی ووابسته به حکومت می خوانند وخودرایکسره حامل اسلام مدرن ،مترقی و پیشرفته معرفی می کنند واین عین انحصارطلبی فکری است. (62144)
 
حسن
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۲:۵۸:۳۷
با توجه به اين نامه و ساير نوشته هاي آقاي سروش به نظر مي رسد كه ايشان پس از خارج شدن از شوراي عالي انقلاب فرهنگي و ماجراهايي كه بعد از آن داشتند، عقده هاي زيادي را در دل پروراندند كه در شخصيت علمي ايشان تاثيرگذار بوده است.
ايشان كينه خود از افراد را با تبحري كه در سخنوري دارند، به ريشه هاي سنت و دين سرايت داده اند و عدم توفيق در رهبري فكري جريانات سياسي بعد از خرداد76 بر شدت اين موضع گيري ها افزوده است.
بنده نامه مذكور را در همان زمان محدودي كه بر روي سايت دكتر سروش بود، ديدم و تا جايي كه در ذهنم است، توهين هاي ايشان بيشتر از اين مواردي بود كه در اين خبر آمده است. (62016)
 
دکتر سروش بخواند
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۳:۱۶:۳۱
آقای سروش عزیز. آیا همه نامه های شما و کتاب های شما مثل این نامه است که زود هم پشیمان می شوی. حساب این همه جوان مردم را کرده اید که در نتیجه اعتقادات موضعی و موقعی شما به انحراف می روند؟ چه توجیهی برای این کار دارید. (62020)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۳:۱۶:۵۷
متاسفانه سایت دکتر سروش فیلتر است شما چگونه به آن دست پیدا مکنید .. (62021)
 
بهلول
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۳:۲۷:۳۳
حسن - توهين هاي آقاي دكتر خيلي بيشتر است

شیوه های برچسب زدن و هوچیگری آنهم در عصر اینتر نت و ارتباطات دیگر نخ نما شده است. شما آقای حسن اگر در خود آنقدر دانش و علم سراغ ندارید که به نقد نامه آقای سروش برخیزید ( که متاسفانه فاقد آن هستید ) ، پس لطف فرموده بر چسب نزنید و هوچیگری هم نکنید. فرق است بین کسانی که دین و مذهب اشان را از خانواده ای که در آن بدنیا میآیند به ارث برده با کسانی که انسان بودن و اشرف مخلوقات بودن را در عمل با پژوهش و رنج تحقیق به اثبات می رسانند. جامعه ما همیشه از انسان نماهای چاپلوس و فرصت طلب ضربه خورده است نه انسانهای محقق و اندیشمند. (62022)
 
سلام
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۳:۲۹:۲۷
با احترام به آرا و نظریات دکتر سروش و آیت الله سبحانی.به نظر می رسد از میان پاسخ های ارائه شده به دکتر سروش جوابیه آیت الله منتظری و عبدالعلی بازرگان کامل تر و جامع تر باشد.
سایت الف در این امر فرهنگی به جاست که جوابیه ایت الله منتظری را نیز ضمیمه ی سایر پاسخ ها گرداند و از نگاه سیاسی اجتناب ورزد. (62024)
 
هادی رجبی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۱:۴۷:۱۲
حدیث شریف \"انظر الی ما قال ولا تنظر الی من قال\" به ما دین فروشان وریا کاران ارتباطی ندارد .
سخنی با استدلال قدرتمند و غنی آیت الله منتظری در سایت الف درج نمی شود و نامه های ژورنالیستی بسیاری از افراد که از الفبای کلام وعرفان بدورند در همه جا منتشر میشود
وای بر کسانی که تحمل چاپ سخن مخافانشان را که اتفاقا در تایید نظرشان نیز میباشد را ندارند
با این روش که سایت الف پیش گرفته من معتقدم داعیه دینداری جز گزاف گویی چیزی نیست (62181)
 
رضا
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۴:۰۴:۰۱
آی مبشر و نجات دهنده ای سروش عزیز خقا که جواب بسیاری از سوالات مرا در آموزه طوطی و زنبور دادی و با درایت عقل از کیان اسلام محمد پاسداری می کنی
خدا تور را نگهدارد (62033)
 
سینا
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۱:۲۷:۱۹
آقای سروش!
دور نیست روزی که جواب گمراهی افرادی مثل این آقا رضا را تو باید بدهی.
خدا این کبر را از تو دور کند که به بهای مطرح شدن و برآوردن شهوت شهرتت حرف حق را هم نمی پذیری.
اصولا شما برای جدل و نه برای بحث، همیشه یک موردی را می اندازی وسط که مطمئن باشی اسمت را هنوز مردم میشنوند ... حالا هم از باب دل بیگانه برای ما قرآن تحلیل می کنی.برو و همانجا بمان که تحلیل های قرآنیت بیگانگان را کفایت میکند و بودنت در ایران نیز نفعی برای هیچ ایرانی معتقدی ندارد.اگر ضرر نداشته باشد. (62044)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۴:۰۶:۵۷
\" لالی خوابی دید وخواست آنرا برای گروهی کور و کر بازگو کند نه لال زبان گفتن داشت و نه مخطبان کور وکرش ابزار لازم جهت فهم اشارات اورا \" . این مثالی است برآنچه بر انبیا (ع) از علم وحقیقت جهان با وحی مشخص شد وآنچه انان توانستند از آن حقایق برای مردم بازگو کنند . جواب های سئولات آقای سروش که بسیار مبتدی وساده میباشد در کتب زیادی ازجمله تفسر المیزان علامه طباطبایی داده شده است . چقدر تلخ است که درطول تاریخ افرادی برای منافع مادی با دین مردم بازی میکنند. (62035)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۴:۴۱:۳۸

\" لالی خوابی دید وخواست آنرا برای گروهی کور و کر بازگو کند نه لال زبان گفتن داشت و نه مخطبان کور وکرش ابزار لازم جهت فهم اشارات اورا \"... چقدر تلخ است که درطول تاریخ افرادی برای منافع مادی با دین مردم بازی میکنند.


انشاالله که خواب همه خیر باشد. (62042)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۴:۵۹:۳۰
برای یه لحظه هم که شده خودتونو بزارین جای گالیله که به یه حقیقتی رسیده ولی اطرافیان و زمامدارانش بدون آوردن استدلالی محکم، اونو کافر و ملحد بنامن.. (62045)
 
سيروس
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۲:۳۲:۰۸
اميدوارم قبول كني كه ماجراي گاليله يك ماجراي كاملا\" ساختگي بوده و هيچ مبناي تاريخي ندارد . بلكه اين ماجرا را مخالفان كليسا براي حذف كليسا ابداع كردند. خدا كند حداقل در اين مورد خاص تاريخ تكرار نشود. (62187)
 
دانا
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۵:۰۱:۰۷
سروش زيركتر از آن چيزي است كه تصور مي شود. شايد او مي خواسته اين نامه را در فرصتي بهتر منتشر كند.
تاثيرپذيري و استفاده او از فرصت هاي سياسي قابل انكار نيست. (62046)
 
حسینی
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۵:۴۹:۳۳
اگر پیامبر (ص) فقط مثل یک دستگاه ضبط و پخش عمل میکرده اند چگونه اینهمه اعزاز و تشریف یافته ؟ متوجه تبعات حرفهای ضد سروش یتان باشید ! (62048)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۶:۵۰:۳۰
به این دلیل که خدا بنده و شما را برای اینکار برنگزید و پیامبر را انتخاب کرد...همینکه از بین این میلیارد میلیارد انسان خلق شده تنها ایشان بودند که ظرفیت پذیرش و انتقال وحی را داشتند کافیست تا برای همیشه در این دنیا و آن دنیا عزیز و شریف باشند.
خداوند رسما به پیامبر و خاندانش در قران عزت و شرف داده است. همین که خداوند اراده کرده که به ایشان عزت بدهد لازم و کافیست برای اینکه ایشان عزتمند باشند. عزت پیامبر به آنست که اتفاقا در واوی از کلمات قران دخل و تصرف نکردند و این نشان از ظرفیت بسیار والای ایشان است. (62067)
 
ابراهیم
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۵:۵۰:۲۶
امیدوارم بحث بین حوزه و روشنفکران دینی همواره ادامه داشته باشد چون در نهایت باعث رشد خواهد شد در ضمن از برخورد سیاسی بپرهیزید و نظر آیت الله العظمی منتظری رو هم در اختیار عموم قرار دهید
یا علی مدد (62047)
 
محمود
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۵:۵۱:۱۷
به نظر بنده سخنان آقای سروش بسیار روان و خوب موضوع را یا بهتر بگوییم عقیده شان را بیان کردند و من مطالب را ونطقی یافتم.

اما پاسخ پاسخهاي اقايان مكارم شيرازي و سبحاني را نتوانستم بپزیرم . زیرا بر خلاف دکتر سروش که مطالب را با دلیل و برهان بیان میکند آقایان باز برای حرف خویش به غیب استدلال میکنن و چنین استدلال میکنند که چون ما بشر ایم این موضوع در ذهن ما نمی گنجد ! پس بپزیرید !
به نظر من این شیوه پاسخ برای جوان امروزی که دیگر به همه چیز رنگ و بوی ماورایی نمی دهد قابل پزیرش نیست.
امیدوارم از آقایان و مراجع محترم به همین شیوه دکتر سروش و با سیر منطقی موضوع را پاسخ دهند .بی شک استدلالهی عقلانی بیشتر میتواند جوانان را از خطر سست شدن ایمانشان ( که دغدغه ایشان است) حفظ کند.

با تشکر (62050)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۵:۵۷:۵۳
سایت دکتر سروش كه فیلتر است ؟ (62052)
 
سینا
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۶:۰۸:۵۰
اقای ناشناس فکر می کنی اقای سروش تفسیر المیزان را نخوانده؟ و اگر جواب این سوالات ساده است بسم الله! برای ما که مشکله. (62054)
 
محمد جواد
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۶:۱۰:۲۳
نميدونم قرار دادن اين مباحث پيچيده اعتقادي توي يك سايت عمومي جايز هست؟ ايا امثال من با دانش ديني متوسط توان اظهار نظر و يا حتي داوري رو داريم؟ نگرانم خواندن بي زمينه اين مطالب موجبات ايجاد ترديد يا گمراهي بشود. ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمه (62056)
 
سروش
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۲:۳۶:۰۰
محمد جواد عزيز به صداقتت هزار آفرين . كاملا\" با شما موافقم. ولي الفيها هم بايد آبشخور بينندگانشان را پر كنند. باور نداري نگاهي به نظرات بينندگان بينداز تا بداني الف براي رضاي دل چه كساني قلم ميزند (62188)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۶:۱۶:۲۴
جناب آقاي دكتر مي پرسند :
و حالا شما از تماشاگران این منظره منفور چه انتظار دارید؟ این بی فرهنگی بل فرهنگ سوزی آشکار را ببینند و ایمان قوی تر کنند؟ یا از مسلمانی شان شرمنده و سرافکنده شوند؟
من بجاي جناب آقای سبحاني پاسخ ميدهم :
خير هيچكدام ! فقط مي خواهيم . هرچه ميگوئيم همان كنند . در غير اينصورت از پس آنان بر نخواهيم آمد؟ و پاسخ آنان نتوانيم داد. ما طوطي ميخواهيم و نه زنيور .
(62060)
 
علی رضا رحمانی
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۶:۴۲:۴۳
با سلام
اگر کسانی درد دین داشته باشند و در جامعه زندگی کنند و با جوان و جوانان و نسل جدید رابطه داشته باشند و انان را بشناسند، می دانند که با فقاهت رایج نمی توان جوان تحصیل کرده امروزی را متدین نگه داشت. چگونه می توان این همه تضاد را مدیریت کرد و مسلمان ماند؟ مشکل این است که فقه که پوسته دین است را همه دین می بینند و بر اساس آن وا اسلاما سر می دهند در حالی که فکری به حال کلام اسلامی در دنیای امروز و اخلاق و فرهنگ اسلامی نمی کنند و نسل جدید را نیز نه می شناسند و نه دغدغه آنان را دارند.
عزیزان من والله ما نیز مسلمانیم و نماز می خوانیم و روزه می گیریم اما عرق شرم بر پیشانی ما می نشیند وقتی دختر مسلمانی که مدرک دکترای مثلا حقوق گرفته است را می گوییم باید از پدر بی سوادت اجازه بگیری و او صلاح تو را تشخیص دهد و تو حق اظهار نظر نداری!.
از این دست مسائل امروز در افواه علمای ناآشنا به زمانه بسیار است زیرا معیار همه اسلام فقه شده است در حالی که خود باید به معیار دیگری تن دهد و نمی دهد چون چوب تکفیر در دست دارد و عامه بی سواد را میتواند بشوراند.
نقادان عزیز اگر با کلام اسلامی که علمی سهل و ممتنع است آشنایی ندارند نه سخن دکتر سروش و نه سخن آفای سبحانی را نقد ننمایند که راه به باطل می برند و سعی کنند بیشتر مطالعه کنند و خصوصا در غایت و هدف و انتظار از دین بیشتر تعمق کنند.
خداوند همه ما را به مسیر تحقیق بدون تعصب رهنمون سازد روشی که علمای سلف در قرون ابتدایی اسلام بر آن بودند و باشد که دوباره همان روش زنده گردد. (62063)
 
ت.ت
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۸:۱۴:۱۱
برداشت اينجانب از سخنان استاد گرامي دكتر سروش اين است كه ايشان منظور و حقيقتي را در پس اين بحث دنبال مي كنند كه از بيان آن خودداري مي كنند . تقاضاي اينجانب به عنوان يك دانشجو آن است كه ايشان فارغ از هر گونه ملاحظه اي كليه موارد مورد نظر خود را بيان كنند . خداوند بزرگ به كليه متفكران اسلامي قوت و توفيق عطا نمايد. (62078)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۹:۳۶:۲۵
دوست عزیز. اگر کمی در مباحث الهیات غربی مطالعه نمایید و در باب مطالبی چون تجربه دینی یا هرمنوتیک دقیق شوید و سپس نظری به مباحث ایشان بیندازید متوجه هدف غایی می شوید.
بدون اظهار نظر شما را ارجاع می دهم به قسمت آخر همین نامه که ایشان آقای سبحانی و سایر علمای شیعه را دعوت به تجربه گرفتن از کلیسا می کند و سپس شما را ارجاع می دهم به آنچه امروز در دانشگاه های غربی از دین و خدا ارائه می شود. هدف نهایی همین است عزیز!
گفتم که الف، گفت دگر؟ گفتم هیچ! در خانه اگر کس هست یک حرف بس است. (62086)
 
لوک خوش شانس
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۸:۳۲:۵۹
شباهت سروش و خاتمی در دو چیز است
1-سخنان دو پهلو
2-فرصت سوزی

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش مد و هنگام درو
... (62081)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۸:۵۹:۵۴
دکتر سروش یا درست می گوید یا نه . اگر درست می گوید که بحثی نیست . اگر هم نادرست می گوید لابد دلایلی وجود دارد. خوب آن دلایل را اعلام کنید تا دیگران قضاوت کنند. این که دیگر اینهمه های و هوی و بگیر و ببند و وا اسلاما ندارد.

تمام داد و بیدادها وقتی شروع می شود که عقل و منطق کم می آورد و غرور اجازه پذیرش نقصان را نمی دهد و راحت طلبی اجازه سختی پژوهش بیشتر را. (62083)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۱۹:۳۲:۲۴
آقای دباغ (معروف به سروش) متاسفانه نمی تواند خودش را از دریای غرض ها جدا کند. ترکیب و در هم سازی مطالب سیاسی، جناحی و گروهی، تاریخی، اجتماعی و... با مطالبی که صرفا سبقه فلسفی و کلامی دارد از مطالب ایشان محصولی نه چندان دلچسب و علمی حاصل می کند که کام اندیشمندان را تلخ می نماید. اینکه برخی مراجع را به الفاظ نه چندان مودبانه می خوانند و دیگری را به الفاظی که بوی نامطبوع چاپلوسی از آن به مشام می رسد در خور بحثی علمی نیست.
همین در هم ریزی مباحث و رویکردهاست که برخی را بر آن می دارد تا به جای پاسخگویی به ایشان زبان در کام کشند. ایشان بر خلاف سال ها ادعا در باب جدایی دین از مقولات سیاسی، همواره این دو را در مطالب خود خلط کرده اند و دمی از نیش های سیاسی خود در لفافه مطالب علمی پرهیز نکرده اند. (62085)
 
اکبر
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۰:۱۶:۴۲
مهمترین نکته این بحث این است که هدف و منتهی کارهای ایشان شفاف شده است، مسیحی کردن اسلام و مسخ آن و البته همه اینها با هدف سیاسی انجام می شود. من در مورد این که این خوب است یا بد نظر نمی دهم چون در مقامش نیست م اما خوبی این گونه بحث ها این است که مشخص می کند هر طرف کجا را مقصد خود گرفته است و به چه سمتی می رود. (62089)
 
موسی حاتمی
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۰:۲۵:۰۵
این حقایق یا شبهات حتی با اظهار برگشت دکتر سروش از مواضعش هنوز متحمل سوالات و برداشتهای بسیار جدی هستند اصحاب علم و معرفت اگر هست بسم ا ... (62091)
 
علیرضا کاظمی
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۰:۴۱:۰۵
من تعجب می کنم از این تیتری که نویسنده محترم انتخاب کرده

این همه برجسته کردن فقط برای اضافه کردن یک جمله به یک پاراگراف آن هم در نامه ای که چند ده واراگراف حجیم دارد؟

کمی انصاف داشتن هم خوب است.

از این بیشتر تعجب می کنم از برخی خوانندگان که این مطلب را نخوانده نظر داده اند. اگر خوانده بودند نمی گفتند :

«آقاي سروش دباغ (! سروش دباغ پسر دکتر سروش هست)
....
شما كه نميترسيد چرا نامه خود را از سايتتان حذف كرديد؟»

نامه ای را برداشتن و یک جمله اضافه کردن و بازگرداندن آنهم (درشتناک تر کردن) ترسیدن است؟

برای دیدن دوستان کم حوصله کل تغییرات را اینجا می آوردم ( به نقل از همین مقاله):

پاراگراف متن اول - یا آن فقیه شیرازی که از من توبه می طلبد و این قدر نمی اندیشد که توبه از معصیت می کنند نه از معرفت. زهی "انوار الفقاهه" که معارف را هم در زمره معاصی می نشاند و چه بد درسی می دهد این فقیه، که اندیشه ورزی را تحریم می کند و بر افکار مهر حلال و حرام می نهد و از محققان توبه و استغفار می طلبد.

پاراگرف تغییر کرده:

یا آیت الله مکارم شیرازی که واژه های "زشت" و"نفرت" از قلمش نمی افتد و با این حال از من توبه می طلبد و این قدر نمی اندیشد که توبه از معصیت می کنند نه از معرفت. زهی "انوار الفقاهه\" که ظلمت میزاید ومعارف را هم در زمره معاصی می نشاند. و چه بد درسی می دهد این فقیه، که اندیشه ورزی را تحریم می کند و بر افکار مهر حلال و حرام می نهد و از محقّقان توبه و استغفار می طلبد.


بی شک اگر تیتر نا درست و به غایت جهت دار مقاله نبود افراد کم حوصله (مثلا همین که نقل قول کردم ازشون) اینچنین برداشت اشتباه نمی کردند.

به نویسنده توصیه می کنم که «هدف هرگز وسیله را توجیه نمی کند» این چنین ناجوانمردانه برخورد نکنید.
از این گذشته متن خوبی بود. چون وبسایت دکتر سروش دسترس پذیر نیست از شما تشکر می کنم که این محتوا را اینجا گذاشتید ولی در انتخاب تیتر وتحلیل منصفانه عمل کنید.

با تشکر از سایت وزین الف.
(62092)
 
حامد
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۰:۴۶:۴۴
عرض سلام خدمت دکتر سروش

دکتر عزیز پیگیری شما در این راه قابل تحسین است اما فکر نمی کنید که مخالفت خواص (از تمام فرق اندیشه مملکت) و موافقت غیر خواص (مانند همین عزیزانی که در این سایت نظر داده اند) نشان از کژی اندیشه شما باشد؟ برادر گرامی، اندکی بیشتر تامل کن (62094)
 
موسی
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۰:۵۵:۵۲
جناب دکتر سروش, چرا اینگونه بر علمایی چون آن فقیه شیرازی یا گاها\" بر دوستان دیگر میتازید؟! چرا صدایتان را باید از بلاد کفر شنید؟ (لابد امریکا با دامنی رنگین از لکه جنایات را نباید با راه دور چین اشتباه گرفت!). چگونه این علم و زهد را با هم جمع کنیم؟ با تشکر از پاسختان. (62095)
 
سياووش
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۹:۰۴:۰۶
بنظر ميرسد همه دنيا غير از كشور اسلاميمان بلاد كفر اند ، نخير همين كه در كشوري اجازه ميدهند در مورد رهبر مسيحان جهان ي يهوديت بنظرم تبلور انديشه است . نه بلاد كفر ! اگر درقستما اول نامه دوم دل دكتر سروش دقت كنيد در ايشان از علم ستيزيست . هميشه بحث و نقد سازنده است چيزي كه بكه گفته دكتر سروش در اين كشور وجود ندارد . (62145)
 
nader razavy
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۰۴:۰۴:۴۵
جناب موسی عزیز
می دانی چرا دکتر سروش در بلاد کفر است؟(به قول شما)
برای این که در ایران ما اجازه نمی دهند که اهل قلم و اندیشه تولید فکر کنند نمی گذارند
کتاب های ممتاز و درجه یک چاپ کنند و نمی گذارند اهل اندیشه در دانشگاههای ما تدریس کنند.
مثل این که خبر نداریید که استاد مجتهد شبستری دکتر کدیور دکتر هاشم آغاجری
استاد دکتر حسین بشرویه اجازه تدریس دردانشگاههای ایران ندارد.
و دانشجویان ما از اینان محرومند.
عزیز علت این است (62334)
 
موسی
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۱۳:۰۷:۰۳
اجزه بفرمایید خوش بین بوده و فکر کنیم اینان غیر مغرضانه حرفهایی برای گفتن دارند. نکته این است که همیشه ماندن و نبرد در داخل بسی بهتر از فریاد از سنگر دشمن! (62502)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۱:۰۰:۲۰
باید نهایت قدردانی را از دکتر سروش کرد که با طرح چنین بحثهایی زمینه فکر کردن را برای نسل جوان فراهم می آورند. آقایان علما و مراجع! اطرافتان را نگاه کنید. آیا کسی برای تفکر بر سر بحثهای شما حاظر میشود؟ اگر شهریه طلبه هایتان را قطع کنید چند نفر در اطرافتان میماند؟ انتظار دارید جوان تشنه حقیقت عصر اطلاعات بر روی اداب وضو تحقیق و تفکر کند؟ اگر میخواهید یک فرد با سواد غیر مسلمان را به اسلام دعوت کنید چه تفسیری بهتر از تفسیر اخیر سروش میتوان ارائه داد؟ (62096)
 
محمد ابراهیم
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۲:۰۸:۰۰
با سلام
قابل توجه همه دوستان که تنها با این نماه نمی توان عمق اندیشه های آقای دکتر سروش را شناخت. با ید به دیگر اظهار نظرات و کتب ایشان که مهمولا نشر نی آنها را چاپ کرده اند نیز مراجعه نمود ت ابا اندیشه های ایشان آشنا شد. علاوه بر مطالعه کتب نیاز مبرم به مباحثه سایر علما نیز هست. البت هانسان خود نیز باید اهل مطالعه و معرفت نیز باشد تا قضاوت کند.
نکته اینکه حقیقتا اگر قصد ایشان آگاهی دادن به جامعه است پس چرا فقط تخم شبه و شک می کارد چرا خود کار را تمام نمی کند تا پسخی هم برای شبهات داشته باشد؟
در کتاب بسط تجربه نبوی ایشان اعتقاد به نزول یکباره قران ، جامعیت و فراگیر بودن قران برای تمام اعصار ، الهی بودن قران، خاتمیت نبوت، توسل ،و ... را ریشه کن نموده اند.
ایشان معتقدند که قران فقط مختص زما ن پیامبر است و بس چون حکایتها و پند های موجود مختص راهنمایی پیامبر است وبس
ایشان معتقد است قران فقط مختص سرزمین عربستان استو بس چون مردم این دیار بادیه نشین و صحرا نشین بوده اند برای جذب آنها صحبت از باغ و چشمه های جاری در بهشت شده است شده است. والا برای مردم اروپا که باغو درخت و چشمه ورورد جذبه ای ندارد؟

بایدگفت که کدام انسان زیبا پسندی در دنیا پیدا می شود که از زیبایی طبیعت راضی نگردد. مگر امروزه مردم اروپا با توجه به زندگی در این منطقه سر سبز دیگر اقدا مبه ساخت پارک و فضای سبز و غیره نمی کنند و... که اینها نشان از فطرت زیبا پسند انسان است که خداوند قرار داده است.
-
و دهها مورد سوالات این چنینی برای قران مطرح کردن.
ک هبا قدر تامل و مطالع پاسخ همه آنها برای انسان نمایان می گردد دیگر نیازی با این همه شبه پراکنی نیست. (62102)
 
خيلي باحالي خدا
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۷:۵۳:۰۹
دوست عزيزم آقاي محمد ابراهیم - کتاب بسط تجربه نبوی

خود دكتر سروش صاحب انتشارات صراط هستند و تمام كتابهيشان را آنجا به زيور طبع مي رسانند.

نه نشر ني؛ مجيد جان (62126)
 
آداک
۱۳۸۷-۰۲-۲۵ ۰۴:۰۳:۱۷
آقای محمدابراهیم شمایاکتاب بسط...رانخوانده ایدیاخیلی بدخوانده اید.اولاازکی تاحالافقه رااحکامی زمان ومکان داردانستن وبرای آن روحی کلی قایل بودن ک بایدبه روح آن عمل کردزیرسوال بردن پیام جاویدقرآن است شایددرنظرشمادین یعنی فقه ومطلب دیگری ندارد .استادنگفته انداسلام مخصوص عربهاست بلکه برای آن ذات وعرض قایل شدندوذاتیات آن را فرازمانی مکانی دانسته اندثانیافرموده اید:\"ایشان معتقد است قران فقط مختص سرزمین عربستان استو بس چون مردم این دیار بادیه نشین و صحرا نشین بوده اند برای جذب آنها صحبت از باغ و چشمه های جاری در بهشت شده است شده است. والا برای مردم اروپا که باغو درخت و چشمه ورورد جذبه ای ندارد؟\" آیاشترنیزجزفطرت انسانهاست وهمه باید به خلقت آن نگاه کنندتامتوجه مسایل شوند؟فراموش نکنیددرقرآن استکه خداوندهرپیامبری رابه زبان قوم خودش میفرستدتامتوجه پیامش شوندوتوجه کنیدکه مقصودتنها ظاهر زبان نیست چون میتوانبازبان عربی آنگونه صحبت کردکه اعراب آنزمان متوجه نشوند مثلا بهجای تشبیه آخرت به شتر آنرابه پلنگ تشبیه کرد.این تشبیهات و...میتوانستندجوردیگرباشدوبه ذات دین لطمه ای نمیزنند ثالثادرقرآن هم صحبت ازنزول یکباره شده هم تدریجی وعلمای مختلف درباب جمع بستن ایندونظرات مختلفی دارند هرکدام یکی رااصل میگیرندودیگری رابرطبق آن تفسیر میکنندرابعااستاد میگویددرزمان پیامبراصل کلام ایشان بوده واستدلال فرع وخاتمیت یعنی بعدازایشان هرفهمی ازدین درترازوی استدلال سنچیده میشودوبه خودی خود مقدس نیست (63108)
 
محمد ابراهیم
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۲:۲۲:۵۲
جناب ناشناس از آلمان
1-بهتر است قدری تامل کنید تا خوب متوجه شوید که دایره فهم حوزویان از دین فقط آداب وضو نیست . مشخص است که شما تنها از دین رساله عملیه خود را آن هم تا بخش نماز مطالعه کرده اید
2- شهریه حوزه آنقدرها هم زیاد نیست تا کسی برای آن به حوزه برود ماهی چهل تا پنجاه هزار توامان چه کسی را به حووزه برده که شما گمان دارید طلبه ها برای شهریه به حوزه می روند
3- اگر اهل معرفتید و می خواهید دین را به دنیا معرفی کیند بهتر است شما هم در گسترش مذهب تشیع سهیم شوید و کتب علامه جوای آملی را ترجمه کنید به زبان آلمانی. یادتان باشد اگر 100 سال هم عمر داشته باشد باز هم کم خواهید آورد. سایر علم مانند مراجع عظام و ... پیش کش شما
4- سری به حوزه و کتا ب فروشی های قم و سایر کتابخانه ه بزنید تا بدانید اندیشه حوزه فقط وضو نیست
5- چقدر با کتب امام ره آشنا هستید
6- چقدر با کتب آیت الله سبحانی آشنایی دارید ایشان بیش از 100عنوان کتاب دارند ک هبه زبانهای زنده دنیا ترجمه شده اند و گروه کثیری از دنیا حتی آمریکا جنوبی را به مذهب تشیع راهنمایی نموده اند.
7- چقدر با کتب حضرت آیت جوادی آملی آنشایی دارید ایشان بیش از 100 عنوان کتب نفیس بارزش علمی بالا تالیف دارند . آیا حاضرید شما هم از این شهریه های بالا سودی ببیرد و به ترجمه این کتاب به زبان آلمانی سهیم شوید.
تالیفات و اندیشه های سایر علما پیش کش شما.... (62104)
 
مرتضی
۱۳۸۷-۰۲-۲۱ ۲۳:۰۷:۳۱
با نام خدای بیچون که برای فهم مخلوقش منجلی در چون شد. مانند مادری که به فرزند خوردسالش در خورش سخن میگوید.بی صفتی که در مخلوق ارشدش جامه صفت پوشید که در خور مخاطب باشد.\"له مثل اعلی فی السماوات و فی الارض\"

مانند بحر در کوزه ای وان جز ولی خدا نیست.نشان حداقلش عدم ارتزاق ازدین چه در قدرت چه در ثروت چه در منزلت است.ان ولی خدا هم در ظرف زمانش بهترین است.


خوب بسیاری از در قدرت نشستگان یا به ارای رایج یقین دارندگان(البته یقین روانشناختی القایی تقلیدی)زبان سروش را گزنده میابند.او هیچ وقت فی البداهه نمیگزد.اگر او را بگزند کمی میگزد و یا میبخشد(فجزا سیه سیه مثلها او اذا خاطبهم جاهلون قالو سلاما)مخصوصا باکسانی که هر روز در ایران امنیت اورا ستاندند.حداقل انها را در دل بخشید و این کریمی در کم کسی هست.
انها را مانند تیری دید که از کماندار به بیرون جهیده.مشکل در کماندار بود نه تیر.اما باز با کماندار هم مدارا کرد تا انکه کماندار گلوی او را فشرد و او هم با زبانی افلاطون وار هم فلسفه خشونت را از پشتبان قدرت به پایین انداخت و رسوا کرد وهم جان حقیقت دوستان همیشه ناقدش را عسل تحقیق و روش تعلیم و تعلم بخشید.

گویند او عقده دارد.با دانشی که نسبت به بقیه دارد با کمی مدح میتوانست از پلکان قدرت بالا رود.یا کمتر از جایگاه ان فقیه شورای نگهبان نمیشد یا کمتر از این رییس فرهنگستان.یا الان بر کرسی ریاست فرهنگی با نشان سرهنگی نشسته بود.

او مدح قدرت نکرد و سینه بر جفای عالم باز کرد و نشان داد از احرار است.

اما انچه میگوید طراری است و دم مسیحایی است که تن مرده کلام اسلامی را حیات میبخشد.مهم ان نتایجی است که میگرد نیست مهم سوالاتی است که در میافکند و قلعه سست یقینیان مقلد را لرزان میکند.

اما انگیزه او.او انیگزه اش را از تشکیک در مبانی قدرتمندان مقلد طلب ویا خامان در یقین روانشناختی مانده که جز به خود و جزمهای خود عشق نمیورزند و از ان عشق جز نفرت تولید نمیکنند و بنایی بالا برده اند که جمع زیادی را اواره کرده و جمعی را هم به خط فقر برده.بله هر الهیاتی به سیاست هم میرسد اما به صورت یک پارادایم.
به قول هگل هر ملتی همان حکومتی را میسازد که در ذهن خودش از خدای خودش تصور دارد.یعنی حکومت اینه ذهن مردمان از تصور اوصاف و کیفیت خدایشان است.البته بهتر از او این است که بگوییم سطح اخلاقی مردم فهمی از خدایشان میسازد که حکومتشان را متناسب با فهمشان از خدایشان میسازند.

پیامبر اسلام فرمود\":امت من همان سرنوشت امت مسیح و موسی را پیدا خواهند کرد\".و چه حکیمانه فرموده.ان فرایند توسط دلیران شروع شده و ادامه خواهد داشت.اتفاقا این یک سیر است که دست انداز زیادی دارد و البته نتیجه اش تلخ تر از انچه الان هست نخواهدبود بلکه کمی شیرین تر است.حالا ان سیر خودشناسی جمعی از جزم های ناازموده اغاز شده و انسانهای متواضع تری هم خواهد افرید سر شیرینش هم همین است.
گویند این تصور از وحی با خاتمیت نمیسازد.گوییم میسازد.خاتمیت یعنی نبی که معجز عمومی بیاورد و زسالتش عمومی باشد وکثیری از ادمیان را شامل شود مثل دروس مقدماتی مدرسه که کثیری از ان استفاده میکنند و سوادی میاموزند.اما دروس تخصصی هر چه بالاتر رود از کثرت متعلمان کم میشود.پس انچه مولوی وامثال او مدعی اند که میگوید تخصصی تر است اما منافاتی هم با مقدمات ندارد بلکه نسبتش نسبت عموم و خصوص مطلق است.چون که صد امد نود هم پیش ماست.الته ان کشف مشترک است از حقیقت مشترک.اما بسط پیدا میکند به فراخور مخاطب.بسط تجربه نبوی یعنی این.البته باید معنی قیامت را هم دانست تا این سلسله مراتب را هم درک کرد که در طول هم اند.


باز گویند قصدش از این تشکیک چیست؟خودش جواب گفته حکمت عدالت و خیر.و چه تثلیث گوهرینی گفته.
وقتی یقین بیمارگونه را با یقینی بهتر جایگزین کند ان حکمت و عدالت و خیر هم ایجاد میشود.
یقین این جزمهای رایج نیست.یقین در فطرت و وجدان ماست.ان یقین چیست؟ان یقین همان است که همه حکما گفته اند انچه بر خود میپسندی بر دیگر بپسند.اگر انتخاب دین و روش زندگی و امنیت و ازادی و نوع حزب و.....میخواهی بگذار دیگران هم بخواهند و داشته باشند و قوانینی طراحی کن که به ان روش نزدیک تر باشد.با همین قاعده فطرت و یقینی نمره بالاتری اروپای منتقد کلیسا و پر خطا از حکومت اسلامی رایج مدعی در مفهوم دقیق و فطری عدل و ازادی میگرد.خر چند که انها هم پرخطایند و چون پایه اخلاقشان در خارج قرارداد است نه اصول فطرت انرا در فلسطین و جای دیگر نقض میکنند اما میدانم اغلب دشمنان انها اگر جای ایشان بودند جهان از چیزی که الان هست بهتر نمیبود.نمونه اش را تجربه کرده ایم.
انهایی که حزب و روزنامه و قدرت را برای خود میخواهند به گمراهی و قلاکت و خودخواهی خود گواهی میدهند نه به دیانت خود.
با این قاعده فطری به قران وارد شوید بعد ببنید چرا ظهورات قرانی و محکم و متشابه اش تغییر میکند و انسانی اخلاقی تر و متواضع تر و خاشع تر پدید میاورد.
کافر کسی است که این فطرت و یقین را قبول ندارد مثل فاشیستهای دینی و غیر دینی.پس هر کس گفت من حقم و چون جقم حقوق ویزه ای در قدرت و ثروت دارم بدانید که باطل است.و این چه گوهری است که هم از ان پلورالیزم بیرون میزند هم جقوق بشر.

حالا معنی تقیه توریه جهاد معلوم میشود.شما میتوانید مثل بعضی منتقدان دین ان اعمال دروغین یا دروغ نما را اراده معطوف به قدرت پیامبران بدانید.
در حالی که تقیه و توریه وجهاد در خدمت قاعده اخلاقی فطرت و وجدان و انصاف هرچه بر خود میپسندی بر دیگری بپسند عین حکمت و تدبیر است.اگر تقیه و توریه و جهاد در خدمت حفظ قاعده انصاف و رقابت جمعی نبود و در جهت نفی اش بود مثل انچیزی که الان در کشور رایج است یک نوع ماکیاولیزم و اخلاق اموی است نه سیره علوی.
تا تصوری درستی از یقین گوهر اخلاقی دین نداشته باشید فعل سروش را هم با تقیه و توریه وابهام میبینید.درحالیکه او چون به انصاف و فطرت ایمان دارد و چون به عدالت و ازادی گردن نهاده تقیه وتوریه و خدعه ابهامش عین دیانت ورزی و اخلاق وتدبیر و حکمت محمدی ص در سطح خودش است.\"کذالک بدلنا سیُاتهم حسنات\".

و برعکس تقیه و توریه و خدعه رایج که کمابیش عین دنیا خواهی و قدرت طلبی و رقابت سوزی و دشمنی با پلورالیزم فطری ناشی از قاعده انصاف است.
انکس کافر است که وقتی\" لکم دینکم ولی دین\" میشنود ان اسطوره افرینش محمد مصطفی را بیرون میکند.چرا که به قاعده انصاف مومن نیست و کافر است.مثلش امروزه زیاد است وگرنه ما 5 میلیون مهاجر نداشتیم.البته با لباسی دیگر و لونی دیگر.


والسلام (62109)
 
Javad
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۱:۵۷:۱۷
Drood bar dr sroush ba in estedlalhaye vazeh va roshan...kash mitoonestim az in hame danesh bishtar estefadeh konim
eradatmand (62114)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۲:۲۹:۱۳
حیف که میوه معرفت سروش هم به کرم سیاست آلوده شده و خوردنی نیست. حالا سروش فقیه نزیه شناس شده وقدر منتظری می داند . این دیگر خیلی مسخره است . بوی گند عجیبی دارد این سیاست بازی. (62115)
 
م ش
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۳:۴۵:۳۵
من هم در مورد اين نامه درست مثل همان دوستي مي انديشم كه باور دارد پس پشت اين سخنان سخته و ناسخته ي آقاي سروش ، كه يكجا موجز مي نمايد و معجز و يكجا معلق و معلل و نامربوط ، حرف و هيجان و حجيت ديگري پنهان است و ايشان در جايي ايستاده و به منظره اي اشارت دارد كه چه بسا ديدن و پاييدن آن بازگشتي به دنبال نداشته باشد . در عين حال نمي دانم اين تعلل و تعليق را بايد به دايره ي دريافت هاي دكتر سروش نسبت داد يا به تنگناهايي كه دريافتن يك چنين حقيقتي ، آن هم در گذار از يك دلباختگي ديرين به حقيقتي ديگر ، رخ مي نمايد ؟ يك چيز اينجا البته براي من بسيار مسلم مي نمايد و آن رخنه ي اين شخصيت در رهيافت هاي شخصيتي ديگر و دم سپردن به دمادم دنياي نفس گير عالم و عارفي چون مولاناست . چه اين گرداب اگر براي هميشه تو را مجذوب عمق و عظمت خود نكند ، براي عمري پيچيدن و درخود پيچيدن و غوطه خوردن كافي ست . به هر حال و به هر رو ، اين تجربه اگر رسيدن به خورشيد را بسنده نباشد ، نايستادن در سايه هاي سنگين هميشه را توجيه مي كند . سايه هايي كه نه از دارهاي بلند معرفت ، كه از ديوارهاي متزلزل جمود مي خيزد و خواسته و ناخواسته بر سر هر نورسيده اي مي ريزد . و اما درباره ي روايت قرآن و ديالوگي كه اين كتاب برقرار مي كند ، گذشته از هر تصلب و تعصبي ، فكر مي كنم سرك كشيدن در دنياي داستاني و درك انواع ديالوگ هاي دروني و بيروني و شكل مستقيم و غير مستقيم گفت و گوهاي دروني در دنياي سيال ذهن داستاني ، براي داوري در اين مورد بخصوص بد نباشد . اين تجربه نيز اگر خود چيزي نگويد ، اشاره به برداشت هاي ديگري مي كند كه صد البته در فهم پذيرتر شدن متون مقدس و همروزگار كردن آن ها با انسان مدرن مدد زيادي مي رساند . و نيز از آنجايي كه دكتر سروش كلام وحي را به دانش موجود و مكان معتاد و مالوف پيامبر اسلام نسبت مي دهد ، باز فكر مي كنم مراجعه به منابع بازمانده از دنياي باستان در متن زندگي ايشان و بررسي آن ها به درك دشواري هايي چون فرشته هايي چند گانه با بال هاي مختلف مي انجامد . البته در اين مورد همچنان نمي توان هيچ نظر دقيقي داد . نظري كه از بوته ي نقد و نظر ديگران نگذشته باشد . و درست به همين خاطر هم هست كه حداقل ايجاب مي كند زمينه ي بحث بازتر و زمينه ي ابراز عقيده با آزادي بيشتري توام باشد . در ضمن اين موضوع چون موضوع بسيار مهمي است و در مرتبت و منزلت فراتر از بحث ها و بازي هاي بيهوده و روزمره مي رود ، وارد شدن در آن نياز به چشم هايي باز و گوش هايي از آن بازتر دارد ، كه در معنا باز و در جهل ، تا جايي كه ممكن است ، بسته شود . (62117)
 
علي
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۷:۳۳:۱۳
دورد بر بزرگ مرد تاريخ ايران ، شروش با ايمان و مسلمان واقعي اي بزرگ مرد بگو كه صحبت از دل ما ميگويي (62122)
 
دانا
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۷:۵۱:۳۶
مشكلاتي كه گريبانگير مراكز علمي(حوزه ودانشگاه) است، قابل انكار نيست. ولي شايسته نيست كه اين مشكلات دستاويزي براي اغراض ديگر قرار گيرد و هر وقت در مباحث علمي كم آورديم آنها را چماق كنيم وبر سر طرف مقابل بكوبيم . درست مانند كاري كه آقاي سروش مي كند.
ضمن تشكر از سايت الف كه برخلاف سايرين، جامعه آگاه ما را درك كرده است و با درج كامل همه نظرات، امكان تفكر و بصيرت را براي همه فراهم مي كند و جلوي بهانه جويي مدعيان را مي گيرد.
واكنش افكار عمومي بهترين پاسخ به آقاي سروش است، ضمن اينكه بزرگان ما نبايد از مشكلاتي كه وجود دارد غافل شوند و بايد كه دلسوزانه در رفع آن بكوشند تا بهانه به دست مغرضان نيفتد. (62125)
 
مرتضی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۸:۲۰:۲۳
دوست ناشناس المان نشین

ان که بوی گند سیاست دارد ظلم است .نه عدالت خواهی و ظالم ستیزی. اتفاقا به نقطه حساس بنای ظلم میزند.ان میوه گندیده ان فکر ظالم پرور است که زایقه شما را هم تغییر داده است وشما را هم وارونه کرده است.

بهوش باش.او انگیزه عوض کردن بنا ظلم دارد و چه انگیزه شیرین وحق طلبانه ای.چه این بنا در شرق باشد چه غرب.البته مدعی قدرت نیست بلکه مدعی خودشناسی جمعی است .او در حال امر به معروف و خیر و حکمت نزد انسانهای کم مایه است بعضی به قول عیسی بن مریم در مواجهه با علمای یهود مانند قبور اراسته هستند ظاهری زیبا و باطنی پر از مرگ و حشرات موذی و....
نماینده اسلام هویت هستند که دکانی است برای قدرت و ظلم و نفرت بین ابنای بشر.الان در غرب دکانی دیگر باز است و این دو هویت موهوم که بهره کمی از حقیقت دارند در حال نزاع و کشمکش.مانند یاجوچ و ماجوجی که بشر را زجر میدهند.و یقین موهومی هم به این خود خواهی خود جاامعه ای از تقدس داده است.واین تلبیس ابلیس است.اگر بدانی. (62130)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۰:۵۶:۲۳
ذایقه یا ذائقه درست است نه زایقه . خط آخر هم منظورتان جامه ای از تقدس بوده احتمالاً (62163)
 
رضا
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۸:۳۱:۴۴
دوستان محترم تحریریه الف
من در کنار نامه های منتشره، با دقت نظرات ارائه شده درباره این مطالب را خواندم و حتی دسته بندی کردم. برآیند این نظرات بسیار مبهم و نشان از درک بسیار سطحی مخاطبان از نظرات ارائه شده دارد؛ که البته با توجه به غنای بحث و دشواری مفاهیم ارائه شده- حتی از حیث ادبی- طبیعی است. نمی دانم از این کار چه سودایی در سر دارید، ولی پیشاپیش هم می توان سیاسی و پیش پا افتاده بودن داوری ها در باب مهمترین مسائل فقهی و کلامی را انتظار داشت. امید من این است که در باب این مسائل رویه ای دیگر در پیش گیرد. مثلا ویژه نامه ای تحلیلی به انضمام سوابق این بحث ها و همچنین با جامعیت تام منتشر سازید. در سایت های معتبر جهانی هم چنین رویه ای وجود دارد. موفق باشید. (62135)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۹:۰۰:۴۶
بسمه تعالي
از عزيزان سايت وزين الف تقاضا مي شود اين بحث را همچون مباحث اجتماعي و يا سياسي تلقي نفرمايند و هر نوشته اي را اجازه درج ندهند ، منظور نوشته هاي موهن و ناوارد در بحث است كه موجب سوء استفاده بوده و هست .
از فحوا و تصريحات جناب سروش از يك سو بر مي آيد كه معارف و معاني قرآن را دست يافتني دانسته و از سوي ديگر توقع آن دارند كه تمام علوم را در خود جاي داده باشد اما توجه نفرموده اند كه قرآن كريم بر عكس تورات ، بر نام ها و مختصات داستان ها و مطالب تكيه نكرده و از تشريح مضامين نه تفصيل معارف ، حذر كرده است و در حقيقت اگر معلومات روزگار ما نيز به اشارت به جاي مثلا هيات بطلميوسي ( معتقد نيستم قرآن آن را تاييد كرده باشد ) در آن مي آمد ، فرق فارغي با آن چه كه در آن است مي داشت چرا كه هم آن چه در قرآن آمده همان است كه بشر امروزه نيز با چشمان غير مسلح ( فردا روز نيز كشفيات امروزه ، همان فاصله را خواهد داشت كه مغلومات ديروز بشري با امروز دارد ) آن را مي بيند و مي تواند نسبت به آن تصور داشته باشد . يعني قرار بر آن نبوده كه هر روز بر اساس ادعاي هر فرضيه علمي و يا واقعيتي علمي ، قرآن جديدي بيايد . بلكه قرآن بيشتر بر خواندن آيه ، آيات ، آياتنا ، آياتي ، آيات بينات و آيات مبينات در سطوح مختلف در مرحله نخست تاكيد دارد و بر اساس آيه 151 سوره بقره سپس به تزكيه مي پردازد و آنگاه نوبت تعليم كتاب و حكمت و در آخر يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون مي شود اما حقيقت آن است كه رسيدن به مقام تزكيه كه اولين شرط درك معارف است به سهولت و بي استاد اخلاق و عرفان نظري ، ميسور نيست تا نوبت به مراحل بعدي رسد و نمي توان به جاي آن دروس را خواندن ، ذوق به كار برد و از شعر مولانا كه خود عرصه تمثيل است و كاربرد خاص خود دارد به استدلال هايي پرداخت كه نتيجه هاي كژ به بار آرد و اگر به شواهد فلسفي از مرحوم ملا صدرا استناد مي شود اولا معارض آن ها را در همان نوشته ها مي توان يافت و ثانيا همانگونه كه عرض شد آن مباحث نيز به شهودي متصل است كه پايه هاي بحثي آن از ابتدا تا انتها مي تواند بساط اينگونه ادعاها را ويران سازد (62142)
 
احد اسدی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۹:۰۳:۳۴
انگونه که این عزیز ناشناس فرمان صادر می کنند به سایت محترم الف که هر نوشته ای را انتشار ندهد در تعجبم این شخص و این تفکر از کجا ناشی می شود که فردی به خود اجازه می دهد حکم کند که این نوشته درست ان ان یکی درست نیست؟
اقای ناشناس:
شما بنا به چه برهانی به خود اجازه می دهید حکم انتشار یا عدم ان را صادر میکنید؟
ایا این گفتنه و نوشته و نظر جنابعلی دیکته کردن به نوشته ها و نظرات مردم نیست؟
اگر علاقمند باشید بدون سو استفاده از دین و خدا پاسخ دهید.
ضمنا از سایت محترم الف که به درخواست من پاسخ مثبت عملی دادید کمال تشکر را دارم. (62260)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۹:۰۹:۲۸
وشته سروش به وضوح دو بخش دارد بخش اول آن با اهداف سياسي نگاشته شده ودر واقع انگيزه وهدف اصلي او را نشان مي دهد كه متاسفانه اين بخش حاكم بر نامه و حتا استدلالها ي بعضا شنيدني آن است و اما بخش دوم تامل بيش از اين مي طلبد هرچند كينه ايشان به فقه و تقيد وراه نشان دادن به در مسير ماندگان براي فرار از تعبد و بالاخره تمسك به مولوي و برداشتهاي او از كلام مولي براي به پايين كشيدن مولي و شايد او را در كنار يا پشت مولوي قرار دادن (62147)
 
ت.ت
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۰۹:۵۹:۰۷
به نام يكتاي بي همتا
اينجانب به عنوان كسي كه از ابتدا اين موضوع و نامه هاي مبادله شده را دنبال كرده ام چند سوال از جناب آقاي دكتر سروش دارم و اميدوارم جواب اين سوالات را دريافت كنم.
1)اگر قبول كنيم كه قرآن نتيجه تفكرات و حالات عرفاني پيامبر اكرم (ص) مي باشد و ضمناً خطا پذير و مربوط به آن زمان است پس تكليف قوانين و حدود گفته شده در اين كتاب مقدس مثل قوانين ارث و حجاب و كيفري و ... چگونه خواهد بود؟
2)اگر بپذيريم كه قرآن كريم قابل به روز كردن و تطبيق موارد گفته شده با نياز هاي روز را دارد اين اجتهاد به عهده كيست؟
3)آيا مي توان ادعا كرد موارد مطرح شده در قرآن كريم قابل تقسيم به موارد غير قابل تغيير (كه با زمان نياز به اصلاح ندارد )و موارد قابل تغيير با زمان كه قابل اجتهاد مي باشد ،تفكيك نمود .
از خداوند بزرگ توفيق و سربلندي دانشمندان اسلامي را خواهانم. (62153)
 
عادل
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۰:۲۲:۱۸
1.ختمیت پیامبری در این است که دیگر سخنی بلند تر از آنچه محمد (ص) گفت بیان نخواهد شد نه اینکه دیگر کسی به ان فهم نرسد. پیامبر با ما در رقابت نبوده وخدا هم با کسی پسر خالگی نداشته است.
2.خداوند عادل است و نمی تواند میلی داشته باشد که پیامبرش محمد باشد و علی یا من و شما نباشند! پس نقش ها متناسب با خواست خود انسان ها تعریف شده است.


و اما سوالی هم هست:
چه شد که محمد(ص) چنین نقشی را درک کرد و برای خود برگزید در آن چه 40 سال بر او چه گذشت که بر دیگران نرفت.
علی(ع) بهترین شاگرد این مکتب بود ولی او که به مکتب نرفته بود .
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

این غمزه چه بود که ما ندیدیم.پس اراده ای از خدا در کار بوده است. از راه ژنتیکی هم فقط به ازل میرسیم ولی سوال همچنان باقی است.چرا ذره وجودی پیامبر در ان عالم ذر چیزی دانست و به چیزی اراده کرد که ما ندانستیم ونکردیم.؟ (62156)
 
موسی حاتمی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۰:۴۵:۳۴
شما که از تصورات اسطوره ای (!) منزه هستید بفرماید خلقت عیسی مسیح سخن گفتن وی در کودکی و دیگر اعجاز پیامبران چگونه بوده اند. لابد چون درک طبیعی مانند امدن باران از انها مشکل است انها هم به مثابه هفت اسمان افسانه بوده اند! (62162)
 
علیرضا رحمانی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۱:۰۰:۰۵
با سلام
از این که دوباره نظر می نویسم معذرت خواهی می کنم اما دیدم که یکی به اسم طلبه علوم دینی به دیگران با زبان طعن سخن می گوید خواستم چند جمله ای بنویسم:
1- من هم مثل شما طلبه بودم و هستم و خواهم بود ولی از شهریه ارتزاق نکرده ام که دلایل خاص خود را دارد و...
2- مشکل کار این جاست که وقتی چوب تکفیر برداشته می شود فقیهان برمی دارند و وقتی جواب می خواهیم بدهیم امثال آقای جوادی آملی دامت توفیقاته را مثال نشان می دهیم. عزیز من نکته ای که آقای دکتر سروش گفته است که فقد در برابر کلام فربه شده است را همین جا شما ببینید. در حوزه چند نفر مثل آقای جوادی یا مطهری داریم؟ و در عوش چند نفر فقیه و مرجع تقلید؟ مگر فقه چقدر گنجایش دارد که این همه طلبه روز و شب فقه می خوانند ولی کلام و عرقان و حتی تفسیر و قرآن ئر حوزه مهجور یا نزدیک به مهجور است؟ و مگر فقه که ما و شما آن را علم برتر می خوانیم واقعا برتر است یا توحید و نبوت و معاد؟ شما در قرون متاخر چند متکلم شیعی صاحب اثر را نام ببرید و به ابن قبه و شیح مفید و علامه حلی استناد نکنید تا ببینید که فقه بر سر دین چه آورده است و چگونه کلام و عرفان و تفسیر و عقل و عقل مداری را کشته ایم.
3- دوست من! شما کی از کسانی مثل علامه جوادی آملی یا علامه مطهری یا علامه طباطبایی تکفیر این و آن را شنیده اید؟ نسبت اینان با فقه چیست؟ و چگونه شما تا در می مانید از اینان خرج می کنید ولی برای زندیق و کافر و ملحد نشان دادن به فقه استناد می کنید؟ هیچ فکر کرده اید که علمی متاخری از حیث رتبه نمی تواند عالمان علم متقدمی چون کلام را متهم سازد؟ و می دانید که مبنای حجیت فقه در کلام باید جست؟
4- اخلاق متکلمین قدیم شیعی که نمونه آن را رهبر فرزانه انقلاب در سخنرانی خود در حوزه علمیه مشهد آورده اند و تحت عنوان بالندگی حوزه چاپ شده است را بخوانید تا بدانید که حتی اختلاف نظر در مسئله امامت را با چه بردباری می پذیرفتند و تکفیر و تفسیق نمی کردند. (62166)
 
عباس بنی اسدی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۱:۰۷:۳۴
آفرین بر کلام شیوای دکتر سروش . هر چند که صحبت های قبلی دکتر بسیار گویا بود ولی جهت روشن شدن برخی اذهان توضیحات جدید ایشان بسیار رسا و دلنشین بود (62167)
 
موسی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۱:۱۹:۲۸
می فرمایید گاه پیامبر مکاشفه می کردند گاه اشتباه! وای به حال امامان معصوم, چه بسا بتوان حقانیت قیام امام حسین, حتی صلح امام حسن یا درسهای پیامبر شناسی ائمه را نیز با سخنان شما مورد تردید قرار داد! لطفا با شفافیت و دقت بیشتر سخن بگویید. (62170)
 
موسی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۱:۲۴:۱۷
جهنم و عقبی را که رد نمی کنید میگوید آن هم به زبان عربی است (بر منکرش لع..). حال تکلیف مردم در امور دین و زندگی را به که باید سپرد به عقل ناقص خودشان یا نعوذ با.. به عقل ناقص پیامبر و ائمه!؟ شاید بفرمایید برداشت درست از گفته ها و عملکرد ایشان (بر منکرش لع..), اما این کجا و نعوذ با.. اشتباه و عقل عربی آنان کجا!؟ (62171)
 
اميد
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۱:۴۴:۴۲
با سلام و ادب
تا كنون پاسخ قانع كننده اي به اقاي سروش داده نشده است.پس اين همه مدارس علميه ،اساتيد حوزه و اينهمه بودجه و قدمت جندين ساله اين اقايان چه دسته گلي بر سر اسلام زده اند.در اين سالها چه تحولي در انطباق اسلام با مقتضيات روز بوجود اورده اند.غير از بيرون دادن رساله كه منشاء همه انها نيز يكي است ديگر چكار كرده اند .فقط امر ونهي ميكنند.هر كس حرفي ميزند و نقدي ميكند هرچند هم بد باشد نياز به پاسخ قانع كننده اي دارد.بهر حال مردم با باطن و وجدان خود حق را تشخيص ميدهند.از علما بيشتر از اين انتظار است چون ادعا داريم. (62179)
 
رضا
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۲:۲۵:۴۱
روح پرسگر جوان امروزي خواهان دلايل مستدل بوده و نمي توان او را با دلايل واهي قانع كرد.
حداقل انتظاري كه از روحانيت مي رفت رشد و تعالي فرهنگ اسلامي و پاسخ به سؤالات بي شمار جوانان اين مملكت بود كمي انصاف داشته باشيد مي بينيد در اين زمينه كاري صورت نگرفته است.

اينجاست كه اين سؤال مطرح مي شود كه به راستي وظايف روحانيت ما چيست؟
.
ازهمين بحث ها عمق اعتقادات ما روشن مي شود.

در هر حال شك نكنيد كه مشيت الهي، هدايت مدام تمام بشريت ( و نه فقط ما شيعيان) است و همين بحث ها نيز بخشي از خواست خداوند جهت روشنگري است.

خداوندا دكتر سروش و هر كس كه كمك به تعقل بندگانت مي كند را در پناه خودت حفظ كن و كساني را كه ناخواسته خواهان جمود فكري بندگانت هستند هدايت فرما. (62185)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۳:۴۱:۳۵
ظاهرا کسی که ادعایی دارد باید دلیل بیاورد سروش نظریه پردازی است که به جای ارائه دلیل از دیگران دلیل بر رد طلب می کند متاسفانه بعد از انقلاب مباحث معرفتی سیاسی شده و بیشتر تاییدها وردیه ها به جهت گرایش سیاسی است تا فهم عالمانه سخنان دو طرف مناظره (62195)
 
عرفاتي(دكتري عرفان)
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۳:۵۴:۵۲
▪ جاي اينگونه مباحث در نشريات علمي است نه در اخبار سياسي و امثالهم زيرا محتاج مباحث دقيق و مقدمات دقيق عرفاني است. حتي علم كلام نيز از حل چنين مسائلي و امثال آن ناتوان است. يكي از اشكالات حوزه، عدم آشنايي با عرفان اصيل شيعي(مثل عرفان امام خميني) است.
بنده فهرست وار به چند نكته اشاره مي‌كنم:
1 - رسول اكرم(ص) و آل او عليهم السلام مظهر اسم اعظم الله اند به خلاف ساير انبياء و اولياء كه مظاهر ساير اسماء الهي‌اند. در نتيجه علم ايشان عين علم حق تعالي و مظهر علم الهي است (السلام عليكم يا خزان علم الله) هيچ چيز از احاطه علم ايشان به دور نيست حتي علوم ظاهري مثل فيزيك و پزشكي و ... و آنچه كه قيصري در فصوص الحكم آورده است(در باره تابير نخل) در مورد پيامبر ما صحيح نيست اگرچه در مورد ساير انبياء و اولياء درست است. چنانچه آقاي سروش يا مفسرين و امثالهم علم نبي ختمي را محدود به ظواهر فقهي و يا علم هدايت بشر دانند از نظر عرفان اصيل كه انسان كامل را مظهر تام خدا ميداند سخت در اشتباهند. زيرا مظهر و خليفه حقيقي بايد تمام صفات مستخلف عنه را دارا باشد و گرنه خليفه كامل نيست.
2 - دريافت رسول اكرم (ص) عين كلام حق است و فرض دوگانگي بين حق تعالي و رسولش باطل است. پس سخن رسول همان سخن خدا و سخن خدا همان سخن رسول است. و چون دريافت نبي ختمي از خدا دريافت تام است كتاب او كتاب جامع الهي و شريعتش شريعت ختمي و خودش نبي ختمي مطلق و انسان كامل است. اما ساير انبياء اين ويژگيها را ندارند لذا مي‌فرمايد(تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض) يعني بعضي دريافتشان از حق بالاتر از ديگري است.
3- جبرئيل واسطه بين حقيقت نبي و خلق است نه واسطه بين حق و نبي. در واقع جبرئيل دريافت فوق عقل و طاقت بشري نبي را به مرتبه عقل بشر تنزل مي‌دهد تا در قالب الفاظ و زبان بشري كلام الهي(كه همان دريافت نبي از حق است و كسي جز خودش از آن آگاه نيست) را به محجوبان عالم ماده برساند.
شرح اين مطالب بلند در اين مختصر نمي‌گنجد و نيازمند مباني عرفاني است. در پايان خوانندگان را به مبحث قرآن در كتاب آداب الصلوه امام خميني ارجاع مي‌دهم و معترفم حوزه‌هاي ما در معارف ديني و عرفان اصيل كم كار كرده است. (62196)
 
یزدانی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۴:۱۷:۱۹
به نام خدا
اگر گذری بر تاریخ اسلام داشته باشیم بحث مناظرات و نفی کردن ها و اثبات نمودن ها از اول تاریخ اسلام در زمان نبی گرام بوده و در زمان امام صادق به اوج خود رسیده است افرد زیادی محاجه میکردند و از انکار خدا و نبوت امامت تا وحی چگونگی تمام انها رازیر سوال میبردند علمای دین و رهبران دیتی همیشه با سعه صدر موضعات را بررسی می کردند و پاسخ های قانع کننده ای بر مبای قران حدیـث و عقل یافته و انها را قانع می کردند و همین باعث توسعه و شاخه بندی علوم دینی شده است هرگاه که علما با سیاست عجین شده و برای ملندن از علوم استفاده ابزاری کردند باب علم مسدود شده و تئورسین های دینیی مجتل رشد و بالندگی پیدا نکردند متاسفانه بعد از انقلاب با وجود امکانات بسیار زیاد در حوزه علوم دینی ما کمبود تئورسین های دینی مانند استاد مطهری شریعتی و... شدیم به علت به تکفیر گرفتن سخنان نو و پاک کردن صورت مساله ها و نسل جدیدمان به بی هویتی فرهنگی دچار شده است اجازه دهید نیم نفسی از افراد قدیمی که مانده اند فضاها را باز نمایند و دور از هیاهو و تکفیر مباحثات فنی جهت بالنده شده دین انجام شود دین را هزینه حکومت نکنیم و از حکومت چماقی جهت تکفیر اندیشمندان خود استفاده نکنیم (62198)
 
فردین
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۴:۱۸:۲۰
مهمترین حرفی که طرفداران دکتر سروش در این قسمت مطرح کرده و می کنند این است که جای بحث علمی است و نباید غیر علما وارد شوند.یعنی یک جورهایی همه ساکت شوید.چرا که آقای سروش غیر از منتظری را قبول ندارند.
از طرفی سوال آقای مهاجرانی هنوز بی پاسخ مانده که چرا سروش این بحث های بر فرض علمی را در مصاحبه با رادیو هلند مطرح کردند.کجای این رادیو کشش این مبحث را دارد.
این جاست که ظرف فکری روشنفکر نماهای طرفدار آقای سروش کاملا مشخص می شود.
آقای سروش اگر دنبال بحث علمی هستند جملات اول جوابیه شان که شبیه یک نوع تصفیه حساب از هر کسی است که با ایشان مخالفت کرده.
از طرفی مطرح کردن این موضوع کجای فهم دینی جوانان ما را بیدار می کند.
به عبارتی آیا جوانان ما دیندار تر می شوند یا بی دین تر .
به نظر می رسد ایشان ابدا دنبال روشنگری دینی نیستند بل دنبال مطرخ شدن هستند.
سروش دنبال شهرت است و به زودی در مورد خدا هم افاضاتی خواهد کرد. (62199)
 
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۵:۱۸:۱۲
دیدید
هیچ حرفی نداشت.
فقط تهمت و افترا و مظلوم نمایی و فرار به جلو
تهمت از این بالاتر و استدلال از این مسخره تر که «قل» سوره توحید را با شعر مولانا مقایسه میکند؟
کا ین هنوز از نتایج سحر است
باش تا صبح دولتش بدمد (62207)
 
مددی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۵:۳۲:۲۰
خدایا باورم نمیشه یعنی یک نفر فقط یک نفر پیدا شد که شهامت ابراز عقیده را به این شکل قوی ومستدل داشته باشه آفرین به شیری که خوردی در حال حاضر احساس من این است که سروش دکتر سروش بیشترین خدمت را برای حفظ دین محمد ( ص ) کرده شاید با بودن متفکرانی دلسوز و آگاه به شرایط زمانه همانند دکتر سروش عزیز امیدی به رستگاری باشد من دعا می کنم (62209)
 
عادل
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۶:۱۲:۳۲
ای کاش مبانی نظری این فیلسوف معتبر و باعزت ایرانی و اسلامی در تمام کتابهای آموزشی مملکت گنجانده می شد
در آن صورت مشخص خواهد شد چقدر جوانان تشنه حقیقت می شدند و به دنبال سرچشمه راه می افتادند
راستی اگر شریعتی زنده بود از تیر تهمت سرایان در امان بود؟ (62211)
 
ُس.ح. حسینی
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۲۲:۴۳:۵۹
نه خیر ایشان هم در امان نبود, چنانکه در زمان حیات ایشان هم به وی رحمی نکردند و در کنار ساواک شاهنشاهی بخشی . هم با او به نبرد مشغول بودند. کلیسای اروپا هم این قبیل مسا ئل را در قرون وسطی پشت سر خود نهاده است و پس از آموزشی دوباره و زنگار زدائی توانست خود را با محیط و زمان تا اندازه ای تطبیق دهد.

ایکاش در حوزه های ما فقط به درس دین و اخلاق و فلسفه بس نمیکردند و مقداری هم به روحانیت ما آموزشهای دیگر از قبیل زیست شناسی, زمین شناسی و فیزیک درس میدادند. آنگاه آنها خود هم پی میبردند که این فقط مرد نیست که تخم خود را در رحم زن میکارد, بلکه برای بارورشدن آن احتیاج به تخمک زن هم هست. وانگهی این جنین پس از تشکیل شدن 9 ماه مداوم از خون مادرش تغذیه میکند, شکل میگیرد, تکامل یافته و به مرحله بلوغ زایمانی میرسد. در اینصورت دیگر با درک این واقعیت کودکان و فرزندان بنی بشر را ملک و مالمیک پدر محسوب نکرده و سهم بیشتری را از آن زن میکردند. این جای سعوال بسیار بزرگی برای قرآن است که اگر این کتاب مقدس بدور از تاثیر پیامبر گرامی شکل گرفته و بدون کوچکترین کم و کاستی حرف مظلق خداوند است, پس چرا به واقعیت و حقایقی از این قبیل و بدور از دانش آنزمان اشاره نشده است؟ و قرآن مجید فقط به این اشاره دارد که بگوید زنان شما کشتزازهای شمایند . و چون زن فقط به عنوان کشتزار مطرح است و این مرد استکه در تفسیر قرآنی تخم انسان را در رحم زن میکارد, این نتیجه بدست میآید که محصول این تخمکاری مثل زارع از آن مرد است. و این چنین نتایج بدور از حقیقت و واقعیت سر به مسائل حقوقی کشیده و کودکان را مالمیک پدر دانسته و در صورت طلاق فرزندان را از آن مرد دانسته و کودکان را که به آغوش مادری خود در هر سنی وابستگی دارند نا جوانمردانه در اختیار پدر قرار میدهند.

در این زمینه مثالهای دیگری هم در قرآن موجود است. (62710)
 
مهدی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۶:۱۴:۱۷
به جای پاسخ به سوالات و ابهامات مطرح شده که سالهای طولانی ذهن افرادی که عقل خود را تعطیل نکرده اند بدهید به حواشی میپردازید نامه اول نامه دوم این از سایت پاک شده این اضافه شده این تند تر اون کندتر و....... که چی؟
سروشها باید باشند طرح موضوع کنند سوال ایجادکنند ابهام بیافرینند تا محققین فکر کنند و جواب بیابند. دین خدا فقط توسط کسانی که چشم و گوش بسته میپزیرند حمایت نمی شود. قدر سروش را بدانید اگر با شما هم یک صدم برخوردهای که با او شده بود میشد خدا را هم منکر میشدید. انصاف همیشه خوب است. (62212)
 
مهدی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۱۶:۵۸:۰۶
درست است که تندی زبان نوشتار دکتر سروش بسیاری از جمله من را آزرده خاطر می سازد، اما اصل این پاسخ آن نیش و کنایه ها نبود.

پاسخ های این نوبت دکتر سروش از آنجا که به جای توسل به فلسفه ی غربی با بیان حکمت اسلامی ارایه شده بود جای توجه و تامل بسیار داشت.

البته من نمیدانم محققان و حوزه های علمیه و فلسفه اسلامی یک دهه پیش وقتی دکتر سروش نظراتش را در کتاب بسط تجربه ی نبوی منتشر کرد در کدام غار آرامش به خواب فرو رفته بودند که امروز با شنیدن همان گزاره ها بر آشفته اند.

نقدهای ظریفی می توان به برخی بخش های نظر دکتر سروش وارد کرد و تفاوت آن را با نظریات فلاسفه ی اسلامی مورد اشاره ایشان نشان داد ولی به هیچ وجه نمی توان موجه بودن کلیات آن را منکر شد. (62225)
 
علی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۲۰:۳۸:۲۱
بسمه تعالی
جناب آقای علیرضا رحمانی
با اهداء سلام
من با نظر جناب آقای سروش موافق نیستم و معتقدم که قرآن مستقیما کلام خداوند است و تبیانا لکل شی و از کلام پیامبر اکرم(ص) حتی در موضع تشریع متفاوت است اما نکته ای در فرمایش شما دیدم که فرموده اید مگر مطهری تکفیر می کرد. متاسفانه باید بگویم بلی. افراد زیادی را می شناسم که از زبان استاد، تکفیر دکتر شریعتی را شنیده بودند و متاسفانه ایشان نامه بسیار زشتی به امام خمینی (ره) در مورد مرحوم شریعتی نوشتند که البته امام در سخنرانی 10 آبان سال 56 پاسخ ایشان را دادند.
حال که به نظر می رسد جنابعالی اهل تحقیق و مطالعه هستید، بنگرید و بجوئید که چرا به جز امام خمینی(ره) و افرادی مانند شهید بهشتی و امام موسی صدر و دکتر مفتح و آیت الله طالقانی کسانی که زیادی روحانی می شوند، آنقدر متکبر می شوند که مثلا می گویند ما به شریعتی گفتم که باید اینگونه بنویسد و او جور دیگر گفت و نوشت و بعد دست به تکفیر و تفسیق می زنند؟
لطفا این موضوع را آسیب شناسی کنید که البته ممکن است بیست سال وقت بخواهد.
با احترام (62287)
 
سعید
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۲۰:۵۸:۵۳
\"فرشته یی را چون پیک پرنده یی دائم در رفت و آمد میان خدا و رسول می انگارد، و میان باعث و مبعوث بعد را بجای قرب می نشاید، و رسول را مقلد جبرئیل می خواهد و تصویری سلطان وار از خدا و رعیت وار از مردم دارد و سخن گفتن را برای خدا همچون سخن گفتن برای آدمیان تجویز می کند، و تشبیه را بجای تنزیه می نشاند\"
هنوز داره تو قرآن دنبال دموکراسی می گرده (62282)
 
حسین
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۲۱:۱۹:۴۶
یک چیزی باید گفت که الهیاتی بی تعارض پدید اورد.ان حرف دکتر سروش که حضرت محمد بن عبدلله ص را مظهر کشف الهی میدانند با الهیات و شواهد قدرتمندی در تاریخ فکر عرفانی میسازد.البته این اتهامی است که متکلمین و فقها به عرفا زده اند و انها را حلولی و اتحادی و تناسخی دانسته اند.منصور حلاج به همین اتهام به دار اویخته شد.اما و هزار اما ایاتی که طبق فرضیات یونانی و یا حتی بعضی احادیث متشابه شناخته میشود مثل جا ربک و الملاُکه صفا صفا روزی که خدایت بیاید با فرشتگان صف در صف و یا ایه 210 سوره بقرهمگر انتظار آنان غير از اين است كه خدا و فرشتگان در سايبانهايى از ابر سپيد به سوى آنان بيايند و كار يكسره شود و كارها به سوى خدا بازگردانده مى‏شود و چند ایه دیگر از به تخت نشستن خدا و....را با مبانی دیگر ایاتی محکم میشوند و هیچ تعارضی هم بوجود نمیاید.انچیزی دکتر سروش میفرماید که قوه خیال حضرت محمد بر بی صورت صورت میپوشانده و بشریتش در اندازه وحی حاضر است و خود میگفته و خود میشنفته و لایه های وجودی او او را مامور به رسالت خودش کرده با الهیاتی بهتر قابل تبین است که هم حرف دکتر سروش جواب داده شده باشد هم اشتباه فقها و متکلمین در فهم خدا و هم دعوای ادیان شرقی که خدای با صفات انسانی ندارند با خدای صاحب صفات انسانی ادیان ابراهیمی وهم راه تکلم خدا و همچنین چگونگی تکامل معرفت دینی و بازگشایی رازهای ان و همچنین نسبت فقه به دنیا امروز و انتظارات ما از دین و انتظارات انچه از دین میفهمیم ازما پاسخی بهتر خواهد یافت.

بعضی حرفهای عمیق فلسفی در احادیث امده است که متاسفانه دست غلات شیعه به انحطاط رفته و مفاهیم و رازهای دینی دقیق درک نشده است و بعضا تحریف معنوی شده و بعضی محدثین هم از ترس اتهام غلو از نقل ان خودداری کرده اند و روات را غالی دانسته اند.در حالی که با مبانی صحیح دیگر غلو نیست.بلکه توحید است.
یک سری احادیث از بعضی شیعیان مثل حافظ حاجب برسی نقل شده است که پیامبر در معراجش علی بن ابیطالب را دید و سیبی معنوی نصف کرد که در زمین ان نصف دیگر را از علی بن ابی طالب گرفت.یا احادیثی مثل انکه داود پیامبر میخواند در مناجات و شب تا به روز ایلیا ایلیا میگفت همان علی بن ابیطالب بود.یا میگفتند پیامبر ص علی ع را ابوتراب لقب داد انهم بعد از معراج.ابوتراب یعنی پدر خاک.ابوت را نشان از خالقیت و صاحبیت دانسته اند .یعنی خالق و صاحب دنیایی خاکی.
خوب این روایات بسیار که با روایات دیگری در عبودیت علی و نه ربوبیت او در تعارض است.در نهج البلاغه خود را عبد خدا میخواند و جایی به مقام ولایتش اشاره میکند وجایی میفرماید پیامبر فرمود تو انچه من میبینم میبینی و انچه میشنوم میشنوی ولی نبی نیستی.......اما و هزار اما این با الهیاتی که همه ان ایات متعارض مثل لیس کمثل الشی و ایه جا ربک و این احادیث متعارض را جمع میکند الهیاتی است که میگوید ما حلول یا اتحاد نداریم.چرا که خدای همه جا حاضر و اقرب من حبل الورید چگونه میتواند در جایی حلول کند و در جایی باشد و در جایی نباشد.جواب این اشکال این است که حلول غلط است اما مظهریت درست است.مظهریت کثرات جز محاط بر وحدت کل و وحدت کل محیط بر کثرات جز است و هیچ تعارضی هم ندارد.انچه در قوه خیال حضرت محمد اتفاق افتاده دیدن خدا در مظهریت است.مثل دیدن خدا موسی در درخت.انچه لن ترانی بود خدای بدون ظهور در مظهر بود اما خدای در مظهر را که خودش ان مظهر را انتخاب میکند میتوانیم ببینیم.برای همین ایاتی که میگوید خدا را در قیامت میبینید و یا در همین دنیا میبیند معنای درستی پیدامیکند.چون خدا را مظهریت که میتواند مظهرش در یک جسم باشد میتوان دید.حالا انکه با محمد ص در حد قوای ان بزرگ مرد صحبت میکرده کسی جز مظهر خدا نبوده که ان را در تحت نشسته و عرش و با لوح و قلم میدیده.و این حداکثر طاقت بشری است.پس اگر دیدید خدا مفاهیم اعتباری میاورد و از طرف دیگر خدا ذهن ندارد که بتواند مفاهیم اعتباری بیاورد پس چگونه در کتابش این اعتبارات را میاورد پاسخ میدهیم انکه ذهن دارد خدای در مظهریت است که به محمد ص وحی میکند وان خدای درمظهر همان ابوتراب است.اینها عین ایات قرانی است.که خدا میاید.حالا یک عده ای گویند غلو کردی انچه به عیسی نسبت داده اند به ابوتراب نسبت میدهی ؟گویم نه چون عیسی مصداق مظهریت اتم نبود.برای همین ایه مصداقا مظهریت او را نفی میکند نه مفهوما.چون مفهوم و امدن خدا را در چند ایه محکم که به اشتباه با نداشتن تُوری درست و فهمیدن مظهریت که با محیط بودن خدا در عالم به هیچ وجه تعارض ندارد و با لیس کمثل الشی هم تعارض ندارد چون جسم ابوتراب خدا نبود بلکه روحش چنین بود و او مظهر همه اسما بود.این سری بود که سلمان فهمید و ابوذر نفهمید.وانچه در قلب سلمان بود اگر ابوذر میفهمید اورا میکشت.در حالیکه عین توحید است.چون به قول شهریار به علی شناختم به قسم خدا را.اما این حقیقت نه با اعتبار امامت و ولایت او در تعارض دارد نه با عبودیت او.

چون جمع اعتبارات کثیره در حقیقت واحد ممکن است.
پس انکه میگوید او مظهر خدا بود به مصداق جا ربک و ابوتراب راست میگوید انکه میگوید ولی و وصی پیامبر خدا بود به اعتبار غدیر راست میگوید انکه میگوید او صحابه پیامبر بود اوهم راست میگوید انکه میگوید او صالح المومنین بود او هم درست میگوید او هم که میگوید او مخلوق بود و در بازارها راه میرفت و نان میخورد به اعتبار ان جسم مخلوق که محل ظهور اله بوده است او هم راست میگوید پس علی الللهی درست نمیگوید چون به حلول و خدا بودن جسم اعتقاد دارد .مسیحی راست نمیگوید چون عیسی مظهر خدا نبود اما ایلی داود پیامبر مظهر بود.

ان خدا در مظهری ظهور میکند که متناسب با رشد روحانی مخاطب زمان و دوره است.انچه هم که بوحی میکند و محمدص مانند زنبور پرعسلی میگوید در خور دوره اوست.همانطور که فرمود تدبیر میکند امر را از اسمان به زمین در روزی که اندازه اش هزار سال است.این هزار سال دوره ان مظهر است که تعالیمی میدهد که در خور مخاطب است.دوره های بعد مظاهر دیگر میخواهد که اهلش که اهل طلب باشند خواهند یافت.ان کس هم که نباشد ناخوداگاه تحت ان مظهر و اسما قرار میگیرد بدون اینکه بداند این تحولات دوره جدید از کیست.
البته ان ادعا منشا ادعای کثیری هم میشود که دکانی باز کنند اما ملاک یافتنش این است هر که گفت من ابوترابم باید اوصاف و کرامات اورا داشته باشد واین کار هر مدعی نیست.
قرآن علم به قيامت، زمان نزول باران و ذکور و ‏اناث بودن فرزند در رحم مادر را از علوم اختصاصي خداوند معرفي مي کند(لقمان، 34)و علم جدید به ما میاموزد که با یک دستگاه سونوگرافی میتوان جنسیت دختر را از پسر را فهمید نشان میدهد دوره ان خدا با وظهور ان اسما و صفات به پایان رسیده و ان خدای کشفی که در ایه امده به یک خدای دیگر جایگزین میشود.این رب جدید همان رب است اما به علت رشد مخاطب با اسما دیگر ظهور میکند برای رشد ارواح. بعضی قوانین که امضایی در عرصه جمعی بوده هم عوض میشود.یک ملاکی که دارد این است که قواعدش به فطرت نزدیک است.یعنی فطرت اخلاقی انسان .دیدم یک اقایی به نام مرتضی در این صفحه چیزهایی نوشته از جمله اینکه یقین دینی همان قاعده فطری و اخلاقی انصاف است.در دلم به او افرین گفتم.بله ان خدا با ان قاعده فطری انصاف و ایه فطرت الله اللتی فطر الناس علیهاا کاملا عجین است چون مخلوق خود اوست و قوانین هم منتاسب با ان قاعده عوض میشود.مثلا الان زنان تصور دیگری از خود دارند و ان رامی گذشته را به تعبیر مردسالاران ندارند و چون با قاعده انصاف هر چه بر خود میپسندی بر غیر بپسند جوهر فطرت است مردان هم باید با انها همراهی کنند و مطالبات انها را که عقلانی و عقلانیت و انصاف زمانه است براورده کنند چون مردان باید به خود رجوع کنند و ان قوانین منصفانه را بپذیرند.این است سر تغییرات.در عرصه سیاست هم چنین است.گروههای متعدد در تحت پارادایم انصاف میتوانند رقابت کنند .در عرصه مذهب و دین هم چنین است.اما اگر کسی پارادایم را نقض کرد باید با او برخورد شود مثل بعضی فاشیستهای دینی و غیر دینی که در اساس با این قاعده فطری مخالفند و انچه برخود میخواهند بر دیگر ادیان و احزاب وو....نمیخواهند.و فقط خود را حق میدانند که این نشان باطل بودنشان است.
این خدا جدید کشفش با همان پارادایم است.البته ان قاعده فقط نقطه شروع است.وگرنه این منزل 1000 مرتبه دارد و هر مرتبه 40 طبقه.اما در عرصه عمومی همان ملاک قاعده اصلی است اما در عرصه فردی سلوک معنوی شرط طریق شناختن خدای زمان است که بفهمیم با چه اسمایی ظهور کرده و با تشبه به ان اسما وصفات به سوی کمالات حرکت کنیم.
این الهبات تعارض ادیان شرقی و خدای بی صفت و ادیان ابراهیمی و خدای با صفت را هم حل میکند.خدای بی صفت خدای در نیامده در مظهر است و خدای با صفت خدای امده در مظهر که برای تعلیم میاید.
اما یک عده ای شاید بگویند اگر خدا با رشد ما تغییر کرده یا ما تغییر کردیم که خدایمان هم تغییر کرده پس چه از پیشینیان بگیریم.جواب این است که همیشه قاعده انصاف که توصیه همه حکیمان و پیامبران است و مابه اشتراک ادیان و حکما و عقلا بوده و ان هم قاعده هرچه بر خود میپسندی بر دیگری بپسند ملاک اصلی است وان کسان که نیک بوده اند در همه اقوام وادیان معروف شده اند به نیکی اخلاقی احترام کنیم .بعد سعی باید کرد در دینمان انچه در مقام عمل یقینی است بگیریم و عمل کنیم مثل اصل عبادات.اما در دیگر شُون انچیزی که باز صرفا مستند به اخبار احاد نبود ومتواتر بود میگیریم اما در غیر ان عمل به عقل زمانه میکنیم.این روش باعث میشود ان خدای مظهر را بعدا بهتر بشناسیم و گرفتار پیش داوری نشویم و اولیا خدا را به احکام ظنی نشناسیم و دشمن انها نشویم.احکام به حقیقت شناخته میشوند نه بر عکس.این هم راه دنیایمان را میگشاید هم راه اخرت و شناخت خدا و رب زمان که با اسمی دیگر ظهور کرده.

انچه عرض کردم جز راهگشایی و نیت هدایت نبود.تمام انها هم میانی فلسفی و دینی و عرفانی دقیق دارد وجمع الهیات همه مذاهب شرقی و ابراهیمی است.البته مهمتر از این بحث ها بحث معنی و مراتب قیامت و معنی دل انگیز معاد جسمانی و روحانی و رجعت و اینکه همه طبق قران به جهنم وارد میشوند و...... است که ان مجالی دیگر میطلبد.

والسلام علی من التبع الهدی (62257)
 
ساده دل
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۲۲:۲۴:۰۰
من خيلي چيزا رو نمي دونم ولي همين كه نمي تونم سايت دكتر سروش رو باز كنم بهم مي فهمونه كه .....
ايشون خيلي علمي حرف زدن و احساس من اينه كه بايد اگرم نقدي هست عالمانه و علمي باشه نه از روي احساسات .
ولي نه تنها چيز بدي توي صحبت هاشون پيدا نكردم بلكه خيلي از مسائل كه سالها برام سوال بود رفع شد .
يا حق (62301)
 
حسین
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۲۲:۵۳:۵۸
در متن قبلی حافظ حاجب برسی صحوا نوشته شده که حافظ رجب برسی صحیح است اگر توانستید ویرایش بفرمایید. (62304)
 
علی
۱۳۸۷-۰۲-۲۲ ۲۳:۱۱:۱۴
بنده شنیده بودم که سروش خیلی کلام گرمی دارد تازه امروز فهمیدم مسولین سایت هم توجه داشته باشند اگر کسی این مغالطه نامه را بخواند وگمراه شود شما قطعا در این گمراهی شریک خواهید بود (62306)
 
احسان
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۰۰:۲۷:۵۸
نامه دکتر سروش را دو بار خواندم و بهتر فهمیدم اما باز هم باید بخوانم چون با هر بار خواندن بیشتر فکر می کنم. من خودم صدها سوال از جناب دکتر سروش دارم که ای کاش در ایران و قابل دسترس بودند اما حیف که اجازه در دسترس بودن ایشان را به ما ندادند و با تحجر ,ما را از ایشان محروم کردند.
اما بیشتر از متن دکتر , نظرات کاربران فکرم را مشغول کرد چگونه بعضی با نخواندن متن به نظر دهی پرداختند و بعضی هم بدون فکر کردن نظر دادند من فکر می کنم برای اظهار نظر درباره این مطلب حد اقل یک هفته باید مطالعه و تفکر کرد.
از این مبحثم که بگذریم وجود اشخاصی مانند دکتر سروش که با ایجاد سوالات و مباحث جدید این مرداب فلسفی-فقهی را که در زر زور تزویر گرفتار است را به تحرک وا می دارد ,باید ستود.
شخصا\" با خواندن مطالب ایشان چه موافق باشم چه مخالف ایمانم نو می شود چون با ایجاد شبه مجبور به تفکر می شوم.
دوستانی از اینکه ایمان افرادی سست شود نگران بودند من می گویم ایمانی که از سوال از بین برود و شمشیری که با در کوره رفتن بسوزد نبودنش بهتر است . اقای محمد ابراهیم هم دعقاید دکتر سروش تحریف کردند اما از اینکه دعوت به مطالعه دیگر اثار ایشان کردند ممنونم. (62322)
 
هدایت اشتری لرکی
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۰۴:۲۵:۳۸
کاربرمحترمی بنام رضا نظرباارزشی دادند که منهم باایشان موافقم. نظردادن باید مستدل همراه با یقین وایقان باشد. توهین کردن وبرچسب زدن نهایتا از قدر وشان گوینده آن میکاهد وضمنا فضای نقد ونظررا هم آلوده میکند. ازسایت محترم الف هم انتظار میرود که وجود سالم شان ومکان خودرا بیمار ومبتلا به اینگونه نظرات آلوده نکند.خدایارتان باد (62335)
 
خاکپور
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۰۷:۵۰:۱۷
بسمه تعالی
ببینیدسروش جزخودواندکی ازیاران خودکه مثل اومی اندیشندوازیک مشرب می نوشندکس راقبول نداردواگرکمی تفحص نماییدنیک می بینیدکه کسانی که بااین انقلاب ورهبری درآمیخته اندایشان ازآنهاآویخته است.
ایشان امام راقبول ندارد که گفته بود\"اوحق نداردکتابی بنام ولایت فقیه بنویسد\"
اوآیت اله جوادی آملی رااینگونه خطاب میکند\"یکی ازمستضعفین اهل نظر\"
و....
اماشیخی راکه درسادگی زبانزدعام خاص است.وخانه اولانه خفاشان شب گردیده بودوبه قول خودخفاش شب که:امام مرابایک نگاه شناخت ولی سالهادرخانه اولانه کردم اومرانشناخت\"ودرنشناختنش همین بس که به امام نامه نوشت وگفت من ایشان (خفاش)راازشخص جنابعالی هم باتقوا ترمیدانم افق الفقهاخطاب میکندو...
العلم وهوحجاب الاکبر
هرچقدرعلم زیادباشداماتقوی نباشدولوآن علم علم توحیدباشدانسان رابه طرف سقوط میکشاند. (62354)
 
حق
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۰۸:۱۳:۲۳
عزيزان ،ايرانيان ، بزرگان
و همه آناني كه ميخواهيد حقيقت را در يابيد بدانيد كه :
1- دكتر سروش تنها كبريتي در جهان تاريكي روشن كرده است تا چراغ كور سوي آينده گان باشد
2- باور داشته باشيد كه هيچ پديده غير طبيعي و غير واقعي در جهان اتفاق نيفتاده و نخواهد افتاد و آنچه گفته و ميگويند را با عقل خود تدبير كنيد و كور كورانه نپذيريد
3- معتقدان به اسلام هم روزي به حقيقت خواهند رسيد (62361)
 
موسی
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۱۳:۳۰:۳۹
1-وای اگر این کبریت از وجود شمس بیخبر باشد که تنها به درد آتش زدن خواهد خورد!
2-غیر طبیعی (خرق عادت) با غیر واقعی فرق دارد عزیز جان!
3-ان شاالله همه! (62517)
 
مسعود
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۰۹:۳۵:۱۷
نکته جالب این است که جناب سروش تنها جوابی که به اشکال عوض شدن دائمی مخاطب در قرآن( که توسط مهندس بازرگان مطرح شد) ،داده است این است که آن راباواگویه های شاعرانی چون جلال الدین رومی با خویش ,مقایسه کرده است.تازه این واگویه ها شاید 1درصد اشعاراین شاعران راهم تشکیل ندهد.درحالیکه در قرآن مرتب مخاطب بحث عوض می شود وفرض تولید قرآن توسط پیامبر رانقض می کند.دراین مرحله جناب سروش از این مبحث خیلی ظریف ردمی شوندوسوال را به خود اشکال کنتده ها بر می گردانندکه آهای فلانی وفلانی من هم این آیات را خوانده ام!

نکته در این جاست که اگرکسی یکبار قرآن را بخواند این خطاب ها را گاهی چنان بی پرده وعتاب آمیز به پیامبر می یابد که گاهی حتی سرزنش پیامبر راهم در بر دارد مثلا\":

1)عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ{خداوند از تو درگذرد!، چرا پيش از آنكه حال راستگويان بر تو معلوم گردد و دروغگويان را بشناسى‏، به آنان اجازه دادى‏؟} سوره التوبة آيه 43

2)اما من استغنى (5)فانت له تصدى (6)و ما عليك الا يزكى (7)واما من جاءك يسعى 8 و هو يخشى (9)
فانت عنه تلهى (10){اما آن كس كه توانگر است، (5)تو به او روى مى‏آورى،(6)در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد، چيزى بر تو نيست! (7)اما كسى كه به سراغ تو مى‏آيد و كوشش مى‏كند، 8 واز خداترسان است،(9)تو از او غافل مى‏شوى! (10)سورة عبس

3)يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ{اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم‏) برسان‏؛ و اگر چنين نكنى‏، رسالت او را نگزارده‏اى‏؛ و خداوند تو را از (آسيب‏) مردمان حفظ مى‏كند؛ خداوند خدانشناسان را هدايت نمى‏كند. }سوره المائدة آيه 67

وچندین آیه دیگر که مجال فراختری از این میدان می طلبد.


نکته دیگر: سروش معتقداست پیامبر یکسری مشاهداتی دارد که نمی تواند آن ها را بیان کند لاجرم آنها رادرظرف تنگ کلمات وزبان عربی ریخته است (نقل ب مضمون)ولی این با آیه7 سوره الشورى تناقض اساسی دارد زیرا در این آیه به صراحت تاکید شده که جنس وحی به پیامبر نیز از جنس زبان عربی است:

وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا{ و بدينسان قرآنى عربى بر تو وحى كرديم‏}

وآیات دیگر که جنس انزال را هم به زبان عربی می داند:

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ{ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم‏؛ باشد كه انديشه كنيد.} سوره يوسف آيه 2

سوره الرعد آيه 37 وَكَذَلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا{و بدينسان آن را كتابى عربى حكمت‏آموز نازل كرده‏ايم‏}

سوره طه آيه 113 وَكَذَلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا{و بدينسان آن را قرآنى عربى نازل كرديم }



ودرآخر باید گفت:وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ{و خداوند هر كس را كه بخواهد به صراط مستقیم هدایت می کند}سوره البقرة آيه 213 (62391)
 
آداک
۱۳۸۷-۰۲-۲۶ ۲۰:۴۴:۱۱
آقای مسعوداین بخش از صحبتهای استادراباتعمق بیشتر بخوانید:\"گویی قرآن گفتگوی مستمر و چند جانبه ای است با خدا و جهان انسانی و طبیعی و تاریخی که محمد (ص) در آن می زیست و پاسخی است به پرسش ها و چالش های زمانه.\"این عتابهاکه شمااشاره کردیدکلنجارهای درونی پیامبرباخودوخدای خوداست امابخش دوم آیات که پیرامون عربی بودن وجنس نزول است متاسفانه جان کلام استادرااشتباه تشخیص داده ایداستادمیگویددرقرآن همه چیزبه خدانسبت داده شده وبه این بهانه نمیتوان ازعلل طبیعی صرفنظرکرددقت کنید:\"بارها در قرآن آمده است که خداوند خود جانها را می ستاند (الله یتوفی الانفس حین موتها-زمر:42)، یا فرشته مرگ، قبض ارواح می کند (قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم-سجده:11)، یا فرشتگان جان مردم را می گیرند (توفته رسلنا –انعام:61 )، با اینهمه، تحلیل طبیعی و مادی مرگ با جان ستانی خداوند و ملک الموت هیچ منافاتی ندارد. مگر باران را هم خدا نمی فرستد و \"انزال\" نمی کند (و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا – سوره نباء) و مگر بنا بر روایات با هر قطره باران فرشته یی نازل نمی شود (والها بطین مع قطر المطر اذا نزل – صحیفه سجادیه و تفسیر صافی)، حال آیا تبیین طبیعی نزول باران مگر دست خداوند را می بندد؟ و او را از صحنه طبیعت بیرون می کند؟ و اسناد باریدن باران به خداوند را بی معنا می سازد؟ مگر معنایش این نیست که او مبداء المبادی است و در طول علل طبیعی قرار دارد و همه چیز باذن و تدبیر او واقع می شود؟ اگر چنین است، چرا تبیین طبیعی و مادی وحی و کلام خدا و برجسته کردن نقش پیامبر در آن نسبت آنرا با خداوند منتقطع کند و سخن گفتن خدا و نزول وحی را بی معنا سازد؟ مگر هر چه در طبیعت رخ می دهد عللی طبیعی ندارد، پس چرا وحی نازل بر پیامبر ازین قاعده مستثنا باشد و بی واسطه طبیعت، به ماوراء طبیعت مستند گردد؟ \"آقای مسعودنگرش کلی قرآن به مسایل بیش ازحدعربی است وبانگرش استادهمخوانی داردکه دراین ضمینه میتوانیدبه کتاب بسط تجربه نبوی مراجعه فرمایید درضمن پیرامون تعویض مخاطب ومولانا بایدگفت که تجربه پیامبرفراخترازتجربه مولاناست واینگونه تفاوتهاطبیعی است (63401)
 
هدایت اشتری لرکی
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۱۶:۵۷:۲۱
درکودکی به من آموختند که هنگام رفتن به توالت یا همان ببخشید مستراح ابتدا پای چپ را بردارید. میگفتند این یک دستور دینی است. (62633)
 
نجاري
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۱۸:۲۱:۳۷
نمي‌دانم چرا هميشه ما ايرانيان (البته اكثر آنها) نظرات و ديدگاه‌هاي مخالف راي و ديدگاه خود را از همان ابتدا با تكفير و ... مي‌خواهيم بي‌ارزش و بي‌اهميت نشان دهيم. چرا ابهام و ....
درهرحال پرواضح است مطالب آقاي دكتر سروش كاملا\" علمي و مستند است. هركس اگر هم نظري دارد بايد از همان منظر و فارغ از كلي گويي و يا احيانا\" اهانت باشد.
گاهي به ذهن اين‌طور متبادر مي‌شود كه غالب ما ايرانيان مسلمان، انسانهايي كم ظرفيت و كم اطلاع و سنتي هستيم هرجا كه كم بياوريم از خشونت و اهانت گرفته تا ... ، هيچ دريغ نمي كنيم.
طرح مطالب جناب دكتر سروش مسلما\" خدشه‌اي در مسلماني ايشان وارد نمي‌كند به نظر بنده ايشان از مفاخر جهان اسلام هستند. اينكه در يك مملكت و يا در اين دوره زماني براي نقد و يا اظهار نظر در خصوص مطالب كساني، همچنان از روش‌هاي سنتي و عاميانه استفاده ميكنيم يك بحث است و نكته ديگر اينكه، بويژه اين همه مدعي علم و فلسفه از فقها و دانشگاهيان در كشور ديده مي‌شود كه ديدگاه‌هاي مخالف دكتر سروش دارند خوب اظهار نظر كنند نقد بنويسند، خوانندگان هم قضاوت. چرا توهين؟ چرا خشونت؟ چرا تكفير؟ چرا تهديد؟ نقد كنيد.

انسان خوبست اول خودش و نزديكانش را ببيند بعد دنيا را. فقر و بي‌عدالتي، ظلم و امثالهم فقط در فلسطين و كشورهاي اطراف نيست آقاي سبحاني عزيز. چرا اينهمه مشكل و غالبا\" در دنياي اسلام ؟ چرا تورم و گراني و عقب ماندگي براي ما بايد باشد. آيا خود و ديدگاه‌ها و نحوه مديريت ما مسئله ندارد؟ (62602)
 
حسین
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۱۸:۳۸:۱۷

بقیه از نوشته بالا از حسین

مشکلی که اقای دکتر سروش دیده این است که چگونه خداوند اعتبار میکند و حد چیزی را به جای چیزی میگذارد مگر خداوند ذهن دارد ؟خداوند چگونه حرف میزند؟
یا اشتباهاتی که در ظاهرو متشابهات قران هست مثل ایه هفت اسمان یا فرورفتن خورشید در چشمه گل در داستان ذی القرنین یا بیرون رفتن ما دافق که یخرج من الصلب و تراُیب و یا ایه شهابها یا اینکه ایه ای که خداوند زمین را گسترانید(سطحت) و یک فقیه مکه هم گفته هرکس بگوید زمین گرد است کافر است و از ظهور همین ایه استفاده کرده و یا اینکه مرکز ادراکات قلب است نه مغز که با طبیعت و انسان شناسی قدما میخواند و ......اینها چه معنی میدهد.این تعارض علم و دین چگونه قابل حل است.گرفتاری کلیسا با گالیله هم همین بود.خوب مواجهه با این شبهات خیلی جالب است .علمای اسلام و مسیحیت کاملا راه هم سو رفته اند .اول از تکفیر شروع میکنند بعد وقتی قراینی قوی تر بیاید کم کم عقب میکشند .البته برای مبارزه هم ایات علمی از متون مذهبی میاورند.این کاری است که هم مسیحیت کرده هم اسلام.مثل ایه تورات در اینکه دنیا از دخان و گاز درست شده که قسمتی از ان با فیزیک میسازد و ایاتی در قران مثل ذی المغارب و المشارق و یا ایات دیگر......
حتی در فقه هم چنین بوده.مثلا حکم بیمه مشکوک بود حالا برای اثبات چیزهای دیگر از بیمه استفاده میکنند.یا اب لوله کشی با طهارت و نجاست و باب اب کر و....نمیخواند بعدا با کراهت در یک قرن پیش پذیرفته شد یا لغو برده داری یا حق رای زنان یا اینکه باب طهارت معمولا حدا قل ها را میدهد برای همین خود ان طهارت با ان استاندارد قدیم می تواند در پاره ای موارد مشابه باعث بیماری های عفونی و...شود.مثل احکام طهارت در باب قضای حاجت.
اما سروش خواسته اند انرا با تُوری عرفانی و فلسفی حل کنند و بگویند انچه در امور دنیوی بوده خطا میکرده چون ان خدا در حد کوزه رسول الله وحی میکرده و پیامبر با تمام بشریت و اوصاف بشری در فرایند وحی مثل زنبوری نقش داشته است.واز این زنبورها بسیارند.اما ادعای رسالت گسترده ندارند.
شما مفهوم گسترده عشق را نگاه کنید که در قران فقط به گونه ای کم رنگ در یک ایه امده است اما عرفا انقدر انرا بسط دادند و فرهنگ کلا معنوی(نه ضرورتا دینی ساختاری نهادی قواعدی فقهی رسمی را)را انقدر گسترش دادند که دلهای زیادی را ربود.اگر فقط ظاهر قرانی بود دلهای خیلی ها را نمیتوانست برباید.چون مجموعه ای از اداب و سنن و تاریخ و احکام صوری میشد.اما عرفا ان ایات را بسط دادند.الان هم اگر دلربایی جهانی در مفاهیم عرفاست در همین بسط تجربه نبوی است نه تجربه ظاهر نبوی که فقهای محترم نماینده انند اگر عرفا نبودند همین اسلام و همه ادیان جاذبه خودش را از دست میداد فقط با قهر و غلبه میتوانست خودش را زیاد کند و بعد هم پایدار نمیماند.خوب این حرفها را چگونه باید معنی کرد؟
برضد تُوری سروش در باب بلاغت و فنون ان ایاتی هست که حرف دکتر را بعید میکند. که اقایان بازرگان و منتظری و سبحانی و طباطبایی و ایازی اورده اند.ان ایات قل را میتوان با حرف سروش توجیه کرد و لی ایه زیر را توجیه اش مشکل است.

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ
رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ{اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم‏) برسان‏؛ و اگر چنين نكنى‏، رسالت او را نگزارده‏اى‏؛ و خداوند تو را از (آسيب‏) مردمان حفظ مى‏كند؛ خداوند خدانشناسان را هدايت نمى‏كند. }سوره المائدة آيه 67

حالا باز مشکل کلام باری را چگونه حل کنیم.
چگونه خدا اعتبار میکند.مگر ذهن دارد.
خوب اعتبار کردنش نه به صورتی که متکلمین و منتقدین میگویند است نه به صورتی که دکتر سروش میگوید.
بله وحی مثل عسل زنبور است .اما خدای ایکه اینکار را میکند خدای بی صفت و ذات پنهان و بی چون و کمال توحید نفی صفات عنه نیست.بلکه خدای با چون است.خدای ظاهر در صفات.این خدا چگونه حرف میزند؟در مظهر حرف میزند.سروش میگوید خود پیامبر مظهر بوده .متکلمین و منتقدین میگویند نه خدا بوده و پیامبر بلند گو بوده و ایاتی بسیاری هم میاورند.که بعضی از ان را سروش جواب داد و لی جواب بعضی از ان مثل ایه بالا مشکل است.پس هم انتقاد به منتقدین در چگونگی سخن گفتن خدا و اعتبار کردن او هست وهم حرف سروش با ظاهر بعضی ایات نمیسازد.و مجبور به تاویل است.البته تاویل کار همه مفسرین بوده از جمله خود منتقدین دکتر سروش البته در ایاتی دیگر.اما تیوری جامع تر چیست.باید گفت هم پیامبر و قوه خیال و ظرفیت او در موضع وحی حاضر است و هم خدا.اما خدای بیچون نه خدایی یا ذاتی که در مظهری ظهور کرده و پیامبر او را دیده مثل دیدن ماه شب 14 .ولی دیدن خدا مگر میسر است.گوییم بلی انهم در مظهریت مثل دیدن موسی خدا را در درخت.اما این درخت اینبار در ظاهر یک انسان بوده.ان انسان هم ابوتراب بوده.واین غلو نیست وبا ایات تشبیهی بسیاری هم میخواند.با ایات تنزیهی هم میخواند و تناقض نیست چون به قول منطقیون جهت قضیه فرق میکند.پس ما یک خدای با صفت داریم که مانند عقل اول است و بر پیامبر ظهور کرده.البته اول ظهور نکرده بلکه به تدریج با افزابش ظرفیت پیامبر بر او ظهور کرده انهم بعد از معراج.پس انکه وجی میکند و پیامبر اورا میدیده خدای صاحب صفات در مظهریت است که با پیامبر سخن میگفته واین خدای مظهر ذهن هم دارد.مثل یک هوایی که در نایی میرود واز ان صدا در میاید.ان روح حقیقی خدا نه به اضافه در جسمی دنیوی ویا برزخی تمثلی میرودو با پیامبر سخن میگوید اما بدوا جبرییل بوده بعد با افزایش قابلیت محمدص خدای مظهریت امده است.پس هم خدا سخن میگوید هم به تخت مینشیند علی العرش استوی و هم فرشتگان دورش حلقه زده اند و هم به دنیا دنی میاید و ایه 210 سوره بقره.
پس وحی از مظهریت است به قابل که محمد مصطفی است در ظرف و محدویت ان بزرگمرد.چون مخاطبان هم بالاتر از ظرفیت حضرت نبوده اند اشکالی پیش نمیاید.با این روش ایات از تناقض و تعارض در میاد.پس قسمت زیادی از حرف سروش درست است و قسمت کمی از حرف منتقدین .اما هردو بزرگواران اشکالاتی دارند که نمیتوانند به ان پاسخ دهند و لی این الهیات به ان پاسخ میدهد .غلو هم نیست.با روایات وایات میسازد و تاشبیه و تنزیه را هم معنی میکند.معنی وحیی که یکبار در ماه رمضان نازل شده و یکبار در طول 23 سال هم معنی میکند.
ان ابوتراب صاحب وحی است ان قابل اولیه جبرییل است بعد خود محمدص قابل میشود و جبرییل در او گم میشود.خطیب و مخاطب ابوتراب و محمدص است اما محمد ص به اندازه قوه خیالش روحش از ان مظهر استفاده میکند و قران را مانند زنبور صاحب عسلی میافریند.ابوتراب هم یک مظهری است با یک سری برجستگی در صفات الهی که در زمانهای دیگر با رشد مخاطب با صفاتی دیگر ظهور میکند(يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاء إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ) مثلا صفت رحمت او برجسته میشود و دنیا رو به رحمت میرود و ان کسانی که صفت برتر زمانه را که او به ان تجلی پیدا کرده را درک کنند زودتر رستگار میشوند.مثلا در زمان پیامبر صفت عدالت برجسته بوده.از 300 سال پیش صفت رحمت.مبدا هم ظهور هر مظهر تامی است.برای همین دوران عوض میشود.این مظهر را ظهور روح کل هم میتواند نامید.مولانا به این ادراک رسید هگل فیلسوف بزرگ هم کمی فهمید.اسم هم مهم نیست.مسمی مهم است. (62666)
 
moosa
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۲۱:۱۳:۲۰
حالا چند احمقی برداشت نادرست از معدودی ایات قران نمودند که دلیل بر اشتباه ان نیست. شما بفرماید ثابت کنید هفت اسمانی در کار نیست, زمین گسترانیده نشده است! شیاطین با شهابهای اسمانی رانده نمی شوند و ... . دانش امروز بشر حتی در مسئله روح در می ماند چه برسد به هفت اسمان و جنیان و امثالهم.
در ضمن معجزات سایر پیامبران را چه می فرمایید. انها هم خیالات مردم یا پیامبران!؟ (62702)
 
حسین
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۱۸:۵۱:۲۷
یک نکته هم اضافه کنم و بحثم را خاتمه دهم.
اگردیدید رسول الله در قران و احادیث ابوتراب را نفس خویش خوانده اهل توحید میفهمند معنی نفس پیامبر چیست که از خود پیامبر به خودش نزدیک تر است.اقرب من حبل الورید.

واین چه الهیاتی است که هم معنی خدا در ادیان شرق دوری را معنی میکند هم معنی خدای انسان واره در ادیان ابراهیمی را.یکی همه جا حضور دارد یکی از یک دریچه به چشم بشر امده است.خدای بیچون و خدای با چون و صفت.هر دو هم به اعتبارات مختلفه درست است.فقط تیوری جامع تری میخواهد که حکم درست هر مقام و هر گفته و هر گزاره را مشخص کند.
الهیات ادیان مانند رودخانه هایی به این حوض حقیقت میریزند.و جامع همه ان است.
وهذا الصراط المستقیما و قولا وسطا

والسلام علی من اتبع الهدی (62676)
 
سرگردان
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۲۰:۰۰:۴۵
آقای دکتر سروش از لحاظ سواد عرفانی و فلسفی مورد قبول خیلی از اندیشمندان هستند
اما آقای سروش آیا بهتر نیست :ه شما و تممام فقها از این آیه قران ( ما قران را به زبان ساده فرستادیم تا همه بفهمند ) مسائل دینی و شرعی را به زبان ساده تر بیان کنید
تا فهم همه قرار گیرد آنگاه خود مردم قضاوت کرده و به سمت سخنان واقعی تر و بهتر می روند زیرا آنچه از دل بر آید بر دل نشیند (62695)
 
حسین
۱۳۸۷-۰۲-۲۳ ۲۳:۲۱:۳۳
اقا موسی برادر گرامی

با سلام و تحیت

بنده سخن دکتر را نقل کردم .خودم رای دیگری دارم که البته هم با فرمایشات دکتر و هم با فرمایشات حضرت ایت الله سبحانی تفاوت میکند.بنده قایل به هفت اسمان هستم.البته نه به روش رایج بلکه تمام کهشانها را یک توپ موتی تصور کنید که داخل یک توپ بستکتبال است ان توپ بستکبال درون یک توپ بزرگتر است تا هفت طبقه البته بعضی دیگر گویند تا 14 طبقه.خوب اینها ادعاست و با علم امروز قابل اثبات نیست.برای همین انکه ادیان گفته اند زمین در مرکز عالم است اگر به اعتبار این جسم صفت و سخت بگویید و زمین و کهکشانها را باهم بگویید درست است و همان توپ موتی است که در مرکز این عالم است و ما در حالی که در طبقه اول هستیم در طبقه هفتم هم هستیم چون ان طبقه بر ما محیط است.مثل توپ موتی یا تخم مرغی داخل در یک توپ بسکتبال.صاحب کشف وقتی کشف میکند کشفش را به زبان و علم عصر در میاورد
راهی هم غیر از ان ندارد.

ولی جناب موسی خوش قلب و مومن.

ان روشی که شما برای حجیت و نادانی ادم اوردید وگفتید شما اثبات کن که هفت اسمان نیست یا شهابها شیاطین را با تیر نمیزنند و.....میدانید این روش جدلی شما چه اشکالی دارد؟ اشکالش این است که نه فقط قران را اثبات میکند بلکه هر کتابی منسوب به اسمان از جمله تورات و ....شرقی یا غربی و حتی کتب زمینی را هم اثبات میکند یا حداقل راه ابطال را میبندد.چون ان روش شما به ان نتیچه می انجامد.یعنی شما اتفاقا اگر به نتایج حرفتان توجه داشته باشید همه را تایید میکنید و کاملا پرورالیست میشویدو به جهل خودمان و همه اعتراف میکنید وبرای همین نمیتوانید بگویید انچه ان دین دیگر میگوید با علم نمیسازد پس غلط است.مثلا اگر تورات بگوید زمین مرکز عالم است غلط است شما اثبات کن نیست.اگر مشاهده کنید میگویید شاید چشم اشتباه میکند و هلم جرا.....
چون ایمان دارید.برای همین شهابی که با چشم میبینید میگویید از کجا معلوم شیاطین را نزند .بنده راه نفی شما را ندارم چون حرفتان به قول متجددین روش شناسی علم ابطال ناپذیر است.اما بسیار خوب. گیریم فرمایش شما درست باشد اما نتیجه ای که باید بگیرید درس تواضع و مدارا با دیگر مومنان دیگر ادیان است.
اما پس با این کثرت عالم چه کنیم بنده توصیه میکنم به مابه اشتراک ادیان ایمان اورید که همان گوهر یقینی که باید از دین یاد بگیرید ان قاعده اخلاقی قطرت است که همه ادیان گفته اند که چنان رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند این گوهر حقوق بشر است و غربی و شرقی واسلامی و غیر اسلامی ندارد.این است گوهر حکمت ادیان همراه با عبادات و ریاضات و اذکار .....سیاستی هم که در خدمت ان قاعده اخلاقی نباشد ذرهای ارزش ندارد و مانند عطسه بزی است.حالا میخواهد سیاست دینی باشد میخواهد نباشد.از کسانی بترسید که به اسم دین یا غیر دین این قاعده را نقض میکنند و به استبداد استکبار کم یا زیاد رو میاورند و مثلا قدرت را برای خود تبلیغات را برای خود.....میخواهند اینها به دین هیچ خدمتی نمیکنند حتی اگر بهانه دینی داشته باشند.دین زیر این یقین معنی میشود.پس اگر در بعضی چیزهای دین شک کردی در این قاعده شک نکن .تبعات حرف شما هم همین است درس تواضع میدهد.کبر است که رییس کفر است.

خدا نگهدار شما برادر مومن باشد.امیدوارم مصداق حقیقی ایمان را هم که از فطرت و وجدان شما اغاز میشود خیلی سریع با خودشناسی پیدا کنید.خود را بشناسید خدا را خواهید شناخت.ریاکاران را هم خواهید شناخت.مومنین را هم که در همه ادیان هستند خواهید شناخت . گوهر اسلام هم تسلیم در مقابل ان گوهر اخلاقی است. انکس که چنان کند دشمن مردان خدا نمیشود که کافر شود.چون راس کفر کبر و حرص و حسد است و منصف بری از ان 3 رذیلت است.این یقین است بدان برادر. (62718)
 
موسی
۱۳۸۷-۰۲-۲۴ ۲۰:۳۰:۱۴
برادر عزیزم با تشکر از پاسختان,
اینجانب عدم توانایی در انکار معدودی از ایات را دلیلی برای پذیرفتن انها بیان نکردم. بلکه استناد به غیر طبیعی بودن انان و نشاندن صفت غیر واقعی به انها را امری نادرست می دانم و اینگونه آیات تنها برای معتقدان به همان مکتب پذیرفتنی است. چه اینکه بسیاری از آیات قرانی لزوما قابل فهم برای هر کس نیست مثلا \"الم\" ,\"یس\" یا .. .
ضمنا تواضع و مدارا با مومنان دیگر-ادیان تنها از این جهت لازم است که سر منشا یکسانی دارند نه به این اشتراک که انها هم مانند ما قادر به درک برخی ایاتشان نیستند.
تشکراز پندهای گرانقدرتان. (63060)
 
محمد
۱۳۸۷-۰۲-۲۴ ۱۰:۱۳:۵۴
بابا فكري به حال معيشت مردم بكنيد ، آقاي سروش كه درخارج از كشور در رفاه به سربرده ومرتب از فلسفه صحبت ميكنند ،‌درداخل هم كه وضع اسف بار اقتصادي ، عده اي هم در داخل مرتب به پاسخ گويي مشغولند ، چه خوب گفته اند قديمي ها كه شكم گرسنه دين وايمان ندارد (62817)
 
س پ
۱۳۸۷-۰۲-۲۴ ۱۰:۴۸:۳۰
با سلام
به نطر من بسیاری از صحبت های آقای دکتر منطقی و قابل قبول است . از اکثر توضیحاتی که ارسال شده است , پیداست معدود کسی سعی در خواندن به قصد فهمیدن مطلب کرده است. مسلما وقتی فردی تفکر جدیدی می کند و سعی در نگاه متفاوت در امری دارد، بعضا اشتباه و تناقض در آن و یا حداقل در انتقال آن وجود خواهد داشت. من قبلا مصاحبه ی آفای سروش را با جریده ی هلندی خوانده بودم و قابل قبول ندیده بودم. شاید آن اشتباهی از ایشان بود که بحث بزرگ و نه چندان راحتی را در چند جمله خواستند که بیان کنند. البته ایشان و کسانی که قصد در دینامیک کردن اسلام کنونی دارند در آغاز راه هستند و کار سخت و راه پر از خاری در پیش دارند و در این راه شاید لازم باشد انتقادهای به جا را نگویند و بگدارند تا وقتی که ریشه شان از پس تیشه بر بیاید. به نظر من اشتباهاتی هم در صحبت های ایشان هست ولی چنانچه گفتم طبیعی است.
در آخر بسوالی که برایم پیش آمد را از دکتر میپرسم . شما گفتید هر چیری که در طبیعت رخ می دهد به واسطه ی علل طبیعی است ، شکافته شدن دریای سرخ و عبور حضرت موسی از آن به کدام علل طبیعی می توانسته روی دهد ؟ .
اضافه می کنم که همین دیروزی مطلبی خواندم که باستانشناسان اثراتی از لشکریان فرعون در کف دریای سرخ پیدا کرده اند.

با آرزوی موفقیت (62838)
 
بی سواد
۱۳۸۷-۰۲-۲۵ ۱۵:۴۹:۲۲
اقای سروش
شما که علم خود رااز عرفا دریافت نموده ایدمیدانید عارفان درجاتی دارند. در مقام والای فرق بعد جمع عارف از دادن هرنوع فتوا ابا دارد و به انجا میرسد که دنیا بر اساس مشیت او (که با عقل ظاهر بین به نظر تطابق دارد) اداره میشود نه با عقل بشری از شیوه سخنگویی شما بر میامد که هنوز به چنین مقامی نرسیدید و با چنین مرادی نیز ننشسته اید .
هرچند که سخنان شما درست به نظر میاید اما نظر شما را به چند نکته جلب مینمایم:
1 .چون همیشه علم روی علم بسیار است لذا از ان لحظه ابا داشته باشید که در تاریخ بشری و در ترازوی عدل الهی به خاطر دادن دادن تیغ به دست کودکان از وظیفه اگاه کردن بندگان توسط شما بی التفاط بگذرند.
2 .هیچ عارفی از به رخ کشاندن نادانی دیگران احساس خوشایندی ندارد.
3.مراقب باشید که هنگام بیان علم نو مطابق حس قدردانی ایرانیان میل میزبان را در نظر نگیرید.
4.این سوال را نیز به خود جواب بدهید که ایا خدا نمی توانسته برداشت بشری رسول خوداز وحی را با نتیجه خواست خود هماهنگ نماید به طوری که کلام رسولش بی نقص بشری باشد.و اگر نقص بشری در ان نیست طرح این موضوع چه ثمری دارد. (63249)
 
محمد
۱۳۸۷-۰۲-۲۷ ۱۱:۳۲:۵۰
ضمن احترامي كه براي جناب دكتر قائلم

ولي بهتر بود به جاي قلم فرسايي و نيش و طعن زدن به اين و آن فضاي بحث را آلوده نميكرد و از نظريه خودش بيشتر دفاع ميكرد

اين قلم بايسته شخصيتي مثل دكتر نبود (63445)
 
طهماسب علی بخشی
۱۳۸۷-۰۲-۲۷ ۱۷:۳۱:۵۰
بنام روسنی بخش دلها از اینکه اندشمندان زیادی وجود دارند ودلسوزانه وعالمانه به مطالعه ونقد نظرات می پردازند جای بسی مسرت است با توجه باینکه این مباحث بیش ازبیست سال است با شروع (ازقبض وبسط تئوریک شریت) شروع شده وهر روز از عمق بیشتری بر خوردار می شود لازم است تمامی دوستداران اندیشه های محکم ومستدل علمی اولا به دور از هر گونه پیش داوری به مطالعه نظرات به پردازند ثانیاازتوهین ومتهم نمودن (مخصوصا به کفر وبی دینی)پرهیز نمایندثالثا برای همیشه نخواهند تماشا گر باقی بمانند رابعا برای اینکه با خروج از چاله گرفتار چاه نشویم مطالعه وبهتر بگویم را تحقیق وپژوهش را به طور جدی در پیش بگیریم ودر نهایت فراموش نکنیم که اگر قرار بود همه مثل هم فکر کنیم وشکی در مباحث نظریبوجود نیاید خداوند قدرت عقل را اعطاء نمی کرد وتاکید بر تدبر نمی فرمود . (63462)
 
تابان
۱۳۸۷-۰۳-۰۲ ۰۹:۴۹:۴۷
دوستان محترم و عزيز . سروش فقط يك روش براي حل مشكلات تطبيق نظري آموزه هاي ديني با ادراكات عقل تكامل يافته و مجرب بشري پيشنهاد ميكند و اصلا داعيه تهديد ايمان هاي پاك و خالص عوام و حتي خواص را هم ندارد . من از بيانات سروش هيچ احساس تهديدي نسبت به ايمان خودم نكردم و چيزي اتفاق نيفتاده است كه اينهمه موجب نگراني باشد . شايد ايمان من ضعيف است و شايد ديگران بي مورد ترسيده اند . مدعيان ايمان به سبك و سياق حوزوي با همه احترامي كه دارند مجموعه قرآن و احاديث صحيحه و اجتهاد فقها عظام را به عنوان يك منبع كامل از ديني كامل و پاسخگو به همه نياز هاي بشر در همه اعصار ميدانند و اصلا همين مدعاي انگيزش انقلاب اسلامي ايران بدست يك فقيه و مرجع ديني بوده است . در قرآن كريم هم آمده كه قرآن تبيانا لكل شي است و همه چيز را بيان كرده است . خب اگر نگوييم هزار سال لاقل سي سال پس از انقلاب اسلامي ايران زمان بود و فقهاي شيعه ما فرصت داشتند ( نه در حد اجراي كامل آن ) بلكه لااقل در حد نظريه اي منطبق بر دين و قابل درك و بدرد بخور در امور اقتصادي اين كشور ارائه دهند . مگر به اينكه در اسلام همه جيز هست ايمان نداريد . پس چه شد اعلام مواضع اقتصادي مراجع ديني و ارائه راه حل هاي ديني قابل اعتماد و قابل درك براي عقل هاي مجرب امروزي ؟ اگر هست پس كو ؟ و اگر نيست تقصير سروش يا هر كس ديگري در ديدن اينهمه ناتواني ها به نام دين و ايمان چيست ؟ لطفا قدري بيا نديشيد آيا آنانكه ايمان هاي كامل و دست نخورده به آموزه هاي ديني خويش را ميطلبند آيا علم و اطلاع لازم براي پاسخگويي به نياز هاي زندگي بشر را هم دارند يا فقط به ايمان كامل در حد يك دكور و تزيين در جامعه رضايت ميدهند ؟ (64419)
 
حامد
۱۳۸۷-۰۳-۲۶ ۰۵:۵۷:۳۵
آقاي سروش مقدمات جالبي چيده ولي نتيجه گيريشان قابل تامل است. همچنين اين لحن كلام كه قرآن بشري است و اينكه پيامبر در حد همان عرب چيز مي دانست لحن خوبي نيست و واكنش ها را بر مي انگيزد.
من شخصا معتقدم خداوند قرآن را به زبان مردم عرب - كه نخستين مخاطبان قرآن بودند - نازل فرموده است. اين حكمت خداوند بوده زيرا همواره پيامبران به لسان قوم خود سخن ميگويند. اينكه قرآن از اصطلاحات و تعابير و عناصر فرهنگي عربي يا مربوط به گذشته استفاده كرده هرگز به معناي بشري بودن منشأ آن نيست بلكه اقتضاي بشر بودنِ مخاطبان آن است.
قرآن تنزيل من عند الله است و اين تعبير در قرآن بسيار تكرار شده و قابل تأويل نيست. (67732)
 
علی
۱۳۸۷-۰۳-۳۱ ۰۹:۴۱:۴۲
با سلا م خدمت همه دوستان
اولا:قابل توجه آن دسته از دوستانی که می گویند دلایل جناب دکتر سروش عقلی است
تا به حال نمی دانستم توسل به اشعار مولانا ومثال هایی از قبیل خطیب و بلندگو وباغبان و درخت و...جزء استنباط های عقلانی به شمار میروند
ثانیا:بحث میان دکتر سروش و آیت الله سبحانی بحثی تقریبا درون دینی است چرا که هر دو طرف بحث مسلمانند و حقانیت قرآن را قبول دارند فلذا توسل به آیات قرآن توسط آیت الله امری کاملا منطقی است والا ابتدا طرفین باید در پی اثبات حقانیت قرآن باشند

(68407)
 
۱۳۸۷-۰۴-۱۴ ۱۵:۲۷:۰۳
من می گم ایا شیاطین میتوانند به اسمان بروند یا نه (70082)
 
ف.س.ب
۱۳۸۷-۰۸-۲۳ ۱۲:۱۵:۴۷
خيلي خوبه كه اين مباحث به ديد عموم برسه! اشتباه از جايي شروع شد كه نذاشتيم امثال دكتر سروش توي ايران حرف بزنند بايد همايش و مباحثه ميذاشتيم تودانشگاهها و هر دو طرف حرف ميزدن مطمئن باشيد كسي كه بيراه ميگفت كم كم دستش رو ميشد و دلايلش سست و جوون ها انتخاب ميكردن اسلام خودش راه تفسير رو باز ميزاره و ما ميبنديم!چرا؟ بزاريد حرفا زده بشه و ابرهاي ناداني كنار بره من كه خوشم اومد از اين بحث اين نشون پويايي اسلام هست اين همه نظرات جالب جوونا هم گمراه نميشن تفكر ياد ميگيرن ما نگران ايماني هستيم كه امر قلبي هست؟ به ما مربوط نيست دين خدا هم نابود نميشه چون خدا خودش عقل داده نميدونست ممكنه اين نظرات پيش مياد؟ خدا خودش راه عقل رو باز گذاشته بهتره ما نبنديمش! (91808)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.