نظر منتشر شده
۱
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 308453
راهنمای کتاب/ «نگذار به بادبادک‌ها شلیک کنند»؛ فریده چیچک‌اوغلو، ترجمه فرهاد سخا،ماهی
نامه های یک زندانی
بخش فرهنگی الف، ۱۸ آبان ۱۳۹۴
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۰۴:۰۹
نگذار به بادبادک‌ها شلیک کنند
نویسنده: فریده چیچک‌ا,غلو
مترجم: فرهاد سخا
ناشر: ماهی، چاپ اول۱۳۹۴
۱۰۴صفحه، ۶۵۰۰ تومان

این کتاب را فروشگاه اینترنتی شهر کتاب تا یک هفته پس از معرفی، با ۱۰% تخفیف ویژه عرضه می‌کنند، در صورت تمایل اینجا کلیک کنید.

****

یک رمان خواندنی برای نوجوانان از ادبیات ترک. نگذار به بادبادک‌ها شلیک کنند اثر فریده چیچک‌اوغلو رمانی ست کوتاه اما فراموش ناشدنی. این رمان در اصل برای مخاطبان کودک و نوجوان نوشته شده است، اما این نوشتن داستان برای این گروه سنی مانع از جدی گرفتن کار توسط فریده چیچک اوغلو به عنوان نویسنده نبوده. او یک اثر ادبی در خور اعتنا را برای نوجوانان آفریده که بزرگترها نیز از خواندن آن می ‌توانند لذت ببرند.

نگذار به بادبادک‌ها شلیک کنند رمانی ست با درونمایه ای بسیار انسانی که از تنهایی و احساسات پسر بچه ای کوچک می گوید که ناخواسته بی آنکه خود نقشی داشته باشد، زندگی شرایطی خاص برای او رقم زده است. پسر بچه ای که قرار گرفتن او در این شرایط باعث شده است، تجربه‌ای متعارف از جهان واقعی نداشته باشد. چرا که درک او از جهان محدود است به محیط کوچکی که در آن زندگی می کند. دیوارهای زندانی که شخصیت اصلی رمان در آن قرار دارد در واقع کنایه ای ست به زندان بزرگتری که دیگر آدمها می توانند در آن گرفتار باشند. وقتی  آزادی، برابری های انسانی و عدالت در  جامعه وجود نداشته باشد در واقع آن هم به زندانی بدل می شود که آدمها ناخواسته بی آنکه فی الفسه جرمی مرتکب شده باشند در آن گرفتارند.

شخصیت اصلی رمان باریش نام دارد، پسر کوچکی که به دلیل زندانی بودن مادرش خود نیز در زندان زندگی می کند.حضور او در زندان و رشد کردن او در این محیط باعث شده است که تجربه چندانی از زندگی بیرون از زندان نداشته باشد و حتی کسی را نیز بیرون از زندان نشناسد.

قرار داشتن باریش در این شرایط نقش مهمی در شکل گیری ارتباط او با یکی از زندانیان به نام اینجی شده است. وابستگی عاطفی او به اینجی باعث می شود که آزاد شدن اینجی از زندان، موجب دلتنگی و احساس تنهایی‌اش شود. نام این پسر بچه در رمان (باریش) به معنای صلح است. این نام برای آن روی این پسر بچه گذاشته شده که نام نوازنده ای بوده که پر باریش به او علاقه داشته است. نوازنده ای با نام صلح و پسر بچه ای زندانی با همین نام، از باری کنایی در رمان برخوردار است که خود نویسنده نیز در کتاب بدان معترف است:

«اگر معنای نامش جهان را دربرمی‌گرفت، او مجبور نمی‌شد در آن حیاط سنگی {زندان} بزرگ شود. اما این را نه مادرش می‌فهمید و نه امثال مادرش. شاید اگر می‌فهمیدند، ما که می‌گفتیم «بچه‌های همه باید بتوانند شیرینی بخورند»(اشاره به شعر دیگری از ناظم حکمت) و حسرت دیدن آسمان در دلمان مانده بود، دیگر مجبور نمبودم فقط سوار بر بال پرندگان به دشت‌های دور دست سفر کنیم.

همه آنان که می‌دانستند چرا در آنجا هستند و هم آنان‌که نمی‌دانستند، باریش را دوست داشتند، همان‌طور همدیگر را دوست داشتند و همان‌طور که گل‌ها را دوست داشتند هرچند به دلایل گوناگون از گل دور مانده بودند.»

رمان به شیوه نامه نگاری روایت می شود. باریش که دلتنگ اینجی است مدام از زندان برای او نامه می نویسد و در این نامه ها برای اینجی از اتفاقاتی که درون زندان جریان دارد می‌گوید. نامه‌هایی که البته هیچکدام به دست اینجی نمی رسد و باریش جوابی دریافت نمی کند.

تلخی ماجرا تنها در نرسیدن این نامه ها به دست مخاطب نیست، به هر حال این الگویی ست که نویسنده برای روایت داستان برگزیده. اما اینکه پسر بچه ای که بی آنکه خود جرمی مرتکب شده باشد در زندان زندگی می کند و زمانی که از دنیای خود سخن می گویدُ دنیایی کوچک و محدود به دیوارهای این زندان است بر حقیقتی تلخ دلالت می کند و جکایت از بردوش کشیدن باری دارد که از دیگران به راوی به ارث رسیده است بی آنکه خود دخالتی در آن داشته باشد.

 نویسنده کتاب در مقدمه نوشته است: «آنجا که باریش را شناختم نه گلی بود و نه «چناری سرسوده به آسمان»(اشاره است به شعر ناظم حکمت: «یک سرو... سروی که ریشه در خاک و سرش در میان ابرها بود...)...

باریش به من آموخت که چگونه بر بال پرندگان به دشت‌های دوردست سفر کنم. در کلمات نصفه و نیمه او واقعیت و رؤیا چنان در هم آمیخت که گویی تمام زشتی‌های دنیا ابری می‌شد و از آسمان نصفه نیمه ما می‌گذشت و می‌رفت. در آن حیاط سنگی از او آموختم که چگونه بادبادک‌های خیالی را به پرواز درآوریم.

باریش هم به آن دل بست، آن هم با چه شدتی! هر یک را جداگانه دوست داشت. حتی آن‌هایی را هم که از آنجا بیرون رفتند تا بتوانند بالای سرشان ستاره ببینند، از یاد نبرد. برای آنان نامه‌ها فرستاد، نامه‌هایی که هرگز به مقصد نرسیدند یا حتی بر کاغذ نوشته نشدند.

این کتاب کوچک برای آن نوشته شد که نامه‌های خیالی یا حقیقی باریش به آدرس واقعی‌شان برسند؛ تا هدیه‌ای باشد برای باریش که در سالِ همنامش هنوز در حیاط سنگی بزرگ می‌شود؛ پاسخی باشد به نامه‌هایی که هرگز پاسخی دریافت نکردند؛ تا دیگر به بادبادک‌ها شلیک نکنند و بچه‌ها بتوانند بادبادک هوا کنند.(باز هم اشاره‌ای است به شعر قبل)»

این رمان که پیش تر توسط ناشر دیگری نیز منتشر شده بود در سری کودک نوجوان نشر ماهی با ویرایشی تازه و کتاب پردازی حرفه ای معمول این ناشر به مراتب جذاب تر از گذشته به مخاطبان کودک و نوجوان عرضه شده است. نشر ماهی در همین مجموعه کتاب خاطره برانگیز «تیسوی سبز انگشتی» اثر موریس دورئون با ترجمه لیلی گلستان را که سالها بود تجدید چاپ نمی شد به بازار عرضه کرده است.
 
یه ناشناس
۱۳۹۴-۰۹-۰۳ ۱۶:۵۸:۱۷
عالی (3343846) (alef-11)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
نامه های یک زندانی