هیچ تومورِ بدخیمِ سرطانی با قرصِ آنتیبیوتیک از بین نمیرود. ممکن است برایِ خوراندنِ قرصِ آنتیبیوتیک به بیمارِ مبتلا به تومور، جشن بر پا کنیم، یا هفتهای خاص را به اسمش موسوم کنیم. اگر فکر میکنیم با این روش بیمارمان شفا میگیرد، یا شارلاتانیم یا...!
دولتِ جمهوریِ اسلامیِ ایران طیِ سی سال به تمامِ مردم یارانهٔ بیحساب و کتاب پرداخت کرد. بالأخره بعد از سی سال صدایِ همه در آمد. برایِ ایجادِ تغییر در این روندِ ناصحیح، برنامهریزیِ کلان، محاسباتِ بلندبالا و اطلاعرسانیِ عظیم آغاز شد. بعد از حدودِ پنج سال مرحلهٔ اولِ جراحیِ اقتصادی عملی شد. پنج سال برنامهریزی، برایِ اولین مرحلهٔ تغییر!
تاکنون بیست و چهار نمایشگاهِ بزرگِ کتاب در تهران برگزار شده است. تاکنون نوزده هفتهٔ کتاب در ایران بر پا شده است. میلیاردها تومان صرفِ برگزاریِ هر یک از این نمایشگاهها و مراسم شده است. حاصلِ این همه هزینه و تبلیغاتِ بسیارِ آن در این جملهٔ وزیرِ ارشاد هویدا است: «میزان سرانهٔ مطالعه در کشور کم است.»
کتابنخوانی در ایران اثرِ جادویِ یکشبهٔ یک جادوگر نیست. این قطار از کیلومترها دورتر از ریل خارج شده است. برگرداندنِ دوبارهٔ آن به ریل هم، با جادوگری، جشنبازی، بازارِ مکاره علم کردن و از تویِ کُتِ جادویی پول به این و آن دادن، عملی نیست.
بگذارید رو راست باشم. در جایگاهِ روزنامهنگارِ حوزهٔ کتاب، مصرانه عقیده دارم برپاییِ نمایشگاهِ کتاب و هفتهٔ کتاب، دقیقاً شبیهٔ خوراندنِ قرصِ آنتیبیوتیک به بیمارِ مبتلا به تومورِ سرطانی است.
اگر از من بپرسند «راهِ حلِ معضلِ کتابنخوانی چیست؟» پاسخ را اینطور شروع میکنم:
آقایان! خانمها! ما نیازمندِ جراحیِ فرهنگی هستیم. برایِ گسترشِ کتابخوانی در کشور، باید صبور باشیم. برنامهریزیِ صحیح و دقیق، اعتقاد به آزادیِ فکر، خالی کردنِ میدان برایِ بخشِ خصوصی و به اندازهٔ همهٔ اینها «جرأت»، لوازمِ دیگرِ این جراحیِ فرهنگی است. وقتی اینها فراهم شد، لازم است شش کار انجام دهیم:
یک: همهٔ نمایشگاههایِ کتاب (اعم از بینالمللیِ تهران و شهرستان) از زمانِ اجرایِ جراحی تعطیل خواهد شد. فکر میکنید چیزِ مهمی را از دست میدهیم؟ اشتباه فکر میکنید.
بیایید اتفاقاتِ نمایشگاهِ
اگر بعد از ده سال نشانههایِ تحول پدیدار نشد، نگارندهٔ این سطور را به بند بکشید و بعد جار بزنید که میخواهیم یک کذاب را اعدام کنیم.
کتاب را مرور کنیم: مهمترین رویداد برایِ ناشران، هر سال به آنها کمک میکند تا بخشِ عمدهٔ سرمایهشان را برگردانند. این اتفاق، ناشران را تنبل میکند. وقتی ناشر بابتِ برگشتِ سرمایه مطمئن است، دیگر خود را برایِ بازاریابی، توزیع و تبلیغِ کالایِ تولیدیاش به زحمت نمیاندازد. این یعنی مریض کردنِ بخشِ تولید! وقتی ناشر به توزیع مشتاق نباشد، به کتابفروشِ شهرستانی رویِ خوش نشان نمیدهد و میگوید: «نقد بپرداز تا باهات معامله کنم.» در این زمان، کتابفروشِ شهرستانی حق دارد از ادبیات، اندیشه، روانشناسی، دین و… بیرون بزند و به کتابِ کمکدرسی پناه ببرد.
اما این تمامِ ماجرا نیست. بعد از اینکه اغلبِ کتابفروشانِ شهرستانی تصمیم میگیرند به کتابِ کمکدرسی پناه ببرند و اینگونه سودآوریشان را تضمین کنند، کتابخوانانِ شهرستانی در اردیبهشت ماه عازمِ تهران میشوند تا به اندازهٔ یک سال هر کتابی که دوست دارند از نمایشگاهِ بینالمللیِ تهران بخرند. وقتی عزیزانِ شهرستانی مشغولِ پرداختنِ سود به ناشرانِ تنبلاند، کتابفروشانی که هنوز به دامانِ کمکدرسیها پناه نبردهاند، تا مرزِ بیچارگی پیش میروند؛ چون نمیتوانند به کسی تخفیف بدهند. دلیلش روشن است: آنها نقد میخرند.
حالا تصور کنید نمایشگاههایِ استانیِ کتاب با کتابفروشانِ شهرستانی چه میکند.
نمایشگاهِ کتاب، چرخهٔ توزیعِ کتاب را معیوب میکند. این بلایِ همچون «خود ارضایی» را -که کمفایده و پرعوارض است- باید هرچه زودتر کنار گذاشت. تمامِ هزینهٔ مربوط به این «خود ارضایی» باید فوراً صرفِ پرداختِ کمکِ مالی به کتابفروشانِ شهرستانی شود. همهٔ شهرهای ایران باید کتابفروشیِ (واقعی) داشته باشد. اعطایِ وامِ کمبهره به متقاضیانِ ایجادِ کتابفروشی، جایگزینِ مناسبی برایِ بازارِ مکارهٔ کتاب (نمایشگاه کتاب) است.
دو: کلیهٔ جوایزِ ادبیِ دولتی باید فوراً تعطیل یا اصلاح شود. هیچ یک از جوایزِ ادبیِ ایران بر آمارِ فروشِ کتابها تأثیرِ مطلوب ندارد. فضایِ جوایزِ ادبی، مبتلا به انواعِ بیماری است. داوری در این جوایز نظاممند نیست و همواره بین گروهی ثابت در چرخش است. جوایزِ دولتی عمدتاً برایِ «برگزار شدن» برگزار میشوند. این جوایز، برآمده از فضایِ مطالعاتی نیستند، بلکه میکوشند خود را به فضایِ مطالعاتی تحمیل کنند و موفق نمیشوند. مردمِ عادی برایِ این جوایز اهمیتی قائل نیستند. جوایز باید محصولِ جوِ نشر و مطالعه باشد، نه باری بر آنها. باید تا زمانِ رسیدن به این جو، پولِ بیخودی هدر نرود.
سه: هفتههایِ کمبازده (و شاید بیبازدهِ) کتاب باید تعطیل شوند. قطعاً این هفتهها هیچ تأثیرِ ماندگاری ندارد. اگر اینگونه نبود، بعد از نوزده سال میتوانست با به رخ کشیدنِ آمارِ سرانهٔ مطالعه از خود دفاع
آقایان! خانمها! بعد از چند سال کار در حوزهٔ کتاب، به حقیقتی تلخ ایمان آوردهام: «کتاب برایِ مسئولان مهم نیست.»
کند. تا زمانی که این هفتهها بیاثر است، باید هزینهٔ آن را صرفِ ایجاد و افزایشِ رسانههایِ مستقلِ کتاب کرد. مستقل، مستقل، مستقل؛ نه تحتِ امر.
رسانه قدرت دارد مطالعه را مهم کند و مهم جلوه دهد. صفحاتِ ناچیزی که امروز در روزنامهها به کتاب میپردازند، اغلب صحنهٔ خالهبازی و بده و بستاناند. باید رسانهای به میان بیاید که دقت و جسارتش در بررسیِ مسائلِ حوزهٔ کتاب تا اندازهای باشد که نویسنده، مترجم، ناشر و کتابخوان را سرِ ذوق بیاورد. رسانه قدرت دارد تا به هر یک از اینها شأن و اعتماد به نفس بدهد. وقتی اینها ببینند کارشان جدی و چالشی بررسی میشود، قطعاً برایِ بهتر شدن گامِ بلندتر برمیدارند. کتاب نیازمندِ رسانهٔ تخصصی و مستقل است.
چهار: همهٔ مؤسساتِ نشرِ دولتی (به جز مراکزِ تخصصی و تحقیقاتی) باید برایِ همیشه تعطیل شوند. ناشرانِ دولتی، مخلِ فعالیتِ بخشِ خصوصیاند. از آنجا که این مؤسسات دائم دهان به پستانِ بیتالمال دارند، حتی یک لحظه به تولیدِ مناسب، توزیعِ درست و تبلیغِ مؤثر فکر نمیکنند. نمیدانند از کجا میخورند و برایشان مهم نیست آنچه خوردهاند را چه میکنند. از همهٔ امتیازها بهرهمندند و راه را به رویِ ناشرانِ خصوصی میبندند.
باید فضا برایِ نشرِ خصوصی باز شود. باید بگذاریم بعد از سی سال، خودِ مردم ناشرِ اندیشه باشند.
پنج: ممیزیِ کتاب باید قانونمند و چهارچوبدار شود. بر آنها که از دور دستی بر آتشِ کتاب دارند پوشیده نیست که ممیزیِ کتاب در ایران مثلِ سوراخی است که صبح فیل از آن رد میشود اما شب مورچه تویش گیر میکند. کتابهایی که با تلفنِ یک آشنا مجوز میگیرند، کتابهایی که بیدلیل در ادارهٔ کتاب خاک میخورند و مواردی از این دست برایِ ما خاطرهها دارند.
شش: در همهٔ شهرهای ایران کتابخانهها باید به مراکزِ فرهنگی تبدیل شوند. کتابخانه باید قلبِ فرهنگِ شهر باشد. کتابخانه باید محلِ جشن، سالنِ سمینار، میزبانِ جلسهٔ نقد و… باشد.
در صورتی که این شش خوان را بگذرانیم، میتوانیم به تحولی در حوزهٔ کتابخوانی امیدوار باشیم. ده سال زمان نیاز داریم تا این بچه ببالد و بزرگ شود. اگر بعد از ده سال نشانههایِ تحول پدیدار نشد، نگارندهٔ این سطور را به بند بکشید و بعد جار بزنید که میخواهیم یک کذاب را اعدام کنیم.
آقایان! خانمها! بعد از چند سال کار در حوزهٔ کتاب، به حقیقتی تلخ ایمان آوردهام: «کتاب برایِ مسئولان مهم نیست.» امروز اینها را نوشتم، اما میدانم در میانِ مسئولان آدمِ پرجرأتی که به چنین کاری دست بزند وجود ندارد. اینطوری جانِ من هم در امان است!
گذشتن از آن شش خوان، کارِ هر کس نیست. آدمهایِ کاربلد باید فرمان را دست بگیرند. شاید این
هفتمین خوان باشد.
*مدیر سایت خانه کتاب اشا