کد مطلب: 444561
پیشنهاد کتاب/ «فراسوی خواب»؛ ویلم فردریک هرمانس؛ ترجمه سامگیس زندی؛ چشمه
از ناتمامیِ راهِ یک محقق
آرمان میرزانژاد؛ 23 بهمن 1395
تاریخ انتشار : شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۳۹
«فراسوی خواب»
نویسنده: ویلم فردریک هرمانس
مترجم: سامگیس زندی
ناشر:
چشمه، چاپ اول 1395
263 صفحه، 22000 تومان
شما میتوانید کتاب
«فراسوی خواب» را تا یک هفته پس از معرفی با
۱۰ درصد تخفیف از فروشگاه اینترنتی شهر کتاب خرید کنید.
*****
ویلم فردریک هرمانس یکی از مطرحترین نویسندگان هلند در نیمه دوم قرن بیستم یا پس از جنگ جهانی دوم است. او در مسیر اندیشه و سیاق نوشتاری، در جرگهی نویسندگان اگزیستانسیالیست معرفی میشود. بن مایه و محتوای داستان «فراسوی خواب» از سلسله تلاشهای به بار ننشسته یا خواستیِ نیرومندانه که به تحقق و تعیُن نرسیده حکایت دارد، که از این حیث می توان آن را با «افسانهی سیزیف» آلبرکامو در ترازوی قیاس قرار داد. عدم دسترسی به مقصد نهایی برای کشفی منحصر به فرد، نظر نداشتن به غایت اندیشی و فاصله گرفتن تدریجی از ایدهی موفقیت به نگرشی شکاکانه و حالات پوچ گرایانه، از اس و اساس فلسفی این رمان به شمار می آید.
هرمانس در ابتدای این رمان به شخصیت پردازی یک محقق با انگیزه که در رشتهی زمینشناسی تحصیل میکند و در انتظار کرسی و هیئت علمی دانشگاه است می پردازد. در این زمینه نویسنده از مجموعهی کنشها و تنشهای این فرد و همچنین ماجراجوییهای او برای پیدا کردن «گودال شهاب سنگ» بر سطح زمینها و کوههای شمالی نروژ بهره می برد. به عبارتی دیگر سفر تحقیقی آلفرد برای پیدا کردن نقشه هوایی و در نهایت اثبات نظری ِ «گودال شهاب سنگ» توجه ما را به تمایل ایدهآلیستی عامهی پژوهشگران برای تصاحب امر مطلوب یا امر خاص جلب میکند، که از قضا این خواست ایده آل و آرمانگرایانه در این داستان به واسطه عدم بختیاری و نبود هماهنگی یا روراستی عوامل پیرامون شخصیت اول داستان عملی نمیشود.
شخصیت اول رمان «فراسوی خواب» که خود راوی داستان است، در مقام یک دانشمند سعی میکند در حوزه زمینشناسی به سوی امری ناشناخته و راز آلود قدم بردارد. با این نظر که استادش«سیبلی» نامهای به همکار قدیمی خود «پرفسور نومدال» مینویسد که به نوعی در زمینه ی ابزار کار تحقیقی، به دانشجویش کمک کند، تا او نقشهی هوایی نقاطی که قصد واکاوی و پژوهش در آن را دارد به دست بیاورد. اما نومدال رِندتر و از این تصورات، آلفرد را به سوی شخصیتی دیگر به نام والبیف هدایت میکند. البته والبیف هم به خاطر اثاث کشی عکسهای هوایی در دسترسش نبوده و البته آن زمان که آلفرد در راه تروندهایم بوده هیچ تماسی از سوی والبیف با او برقرار نشده و همچنین اوفتداهل هم که مدیر دپارتمان است، نمیتواند خدمتی به محقق این داستان بکند.
مروری توامان با ترس و امید و نتیجه گیری در ذهن خود از برخورد با انسانهایی که در تهیهی نقشه هوایی به او کمک کردند یا دچار وضعیتهای خاصی بودند که نتوانستند به او کمک کنند در متن داستان نیز آمده: « بگذار نومدال، اوفتداهل، والبیف و سازمان زمین شناسی عکسهای هواییشان را برای خودشان نگه دارند. گره کار من در این است که هلیکوپتر ندارم» یا در جایی دیگر حتی به توصیههای عالمانهی استادش سیبلی، شک میکند و احساس میکند که از او فریب خورده: «... سیبلی با علامت ویژهای که نشان میدهد گویا خودش هم از حرفی که میزند مطمئن نیست و فقط میخواهد گزافه گویی کند: فک تکامل نیافتهی زیرینش را جلو میدهد...سیبلی آن لبخند از خود متشکری را تحویل میدهد که هرگز نمیتواند قایمش کند، مثل کسی که نمیتواند از زدن حرفی که خودش هم باورش ندارد پرهیز کند. لبخندی که به آدم القا میکند منظورش این است: عجب آدم محشری هستم من، این طور نیست؟»
یکی دیگر از خصایص مهم این رمان مفهوم فریب خود و دیگری است که مسببات خود انگیختگی و تکاپوی راوی را فراهم میآورد. اینکه دیگر اعتماد نکند به آنچه میبیند و میشنود جز این که بکاود. آن رویکردی که در مقابل فریب قرار میگیرد همین شکاکیت انتقادی و منش علمی و پرسشگرانه در محیطی مملو از فریب و فریبزدگی است: «ناگهان حس میکنم مدام با این وحشت درگیر هستم: من باید از اجتماعی جان سالم به در ببرم که همه یکدیگر را فریب می دهند» شرح این سفر نمادین هرچند گاهی مخاطب را به مرزهای کسالت و ملالت سوق میدهد اما به همان میزان میل برخورد با اتفاقات عجیب از خلال روایت و متن، نیروی دماغی خواننده را جلب داستان میکند. همین شرح جزئیات سفر است که در خدمت کل داستان قرار گرفته است اما غرض از ذکر و شرح جزئیات این نیست که ما در سطح توصیف و وصفیگری راوی درمانده بمانیم. مقصود از عینی گرایی وصفی و روایی هرمانس بر این امور، دقت نگاه راوی و شخصیت محقق داستان است به پدیدههای جاری و ساکن اطرافش.
دربخشی از این داستان از بازنگری آلفرد به ریشههای رغبت ماجراجوایانهاش که حالا در ساختاری دانشگاهی و پژوهشی قرار و شکل گرفته برمیخوریم. او از دوران کودکی به شهاب سنگ علاقه داشته و به ویژه پس از نامهای که مادرش، هرمانس نویسندهی داستان ما را به نوعی از بازگشت به خواستهای اولیه انسان در دوران کودکی متامل میکند. این که ما از پی علاقههای بنیادی و پرکشش ایام کودکی و نوجوانی مسیری را پیش میگیریم که پیشتر به آن سوق داشتهایم حائز توجه و اهمیت است. اما این میل، ما را در مسیر داستان به نقطهی شگفتی میکشاند، آلفرد در مسیر تحقیقات علمی زمین شناسانهاش از ساحت آرمانی میل خود به نگاهی پوچ گرایانهتر که به طبیعت کار تحقیقی که سرشار از وقایع متضاد و متعارض است تغییر موضع میدهد و مینویسد: «در هیچ کدام از کتابهای درسی چیزی دربارهی سختیها، تردیدها و ناامیدیهایی نوشته نشده که همواره باید عدهای تحمل میکردند تا بشر به نتیجهی معینی برسد. به نظر میرسد از صد کشف، نود و نه تایشان همیشه شناخته شده بودهاند و به دست کسی انجام نگرفتهاند یا آدمهای افسانهای بینامی آنها را یافتهاند که همهی کارها را خودشان انجام دادهاند و هرگز پیشینیانی نداشتهاند که از آنها خطایی یا نیمچه خطایی سر زده باشد. در زمین شناسی چیز افتخار آمیزی وجود ندارد...»
از زاویهای دیگر تکاپوهای آلفرد، نمایش روشنی از هزارتوی زندگی پرفراز و نشیب محققان راستین و ماجراجو است. تا حدودی بازتاب زندگی فکری و تجربی خود ویلم فردریک هرمانس نیز میباشد. بازگشت آلفرد به خانه با چهرهای زخمین پس از دست دادن رفیق همراهش آرنه، در مناطقی که طبیعت قدرت غلبهکنندهای داشته نشانگر هزینهها، تردیدها، آسیبهای واقعی محققی است که هرچند در جستجویش ناکام مانده و فریب استادانش را خورده اما هزینهی گزافی را نیز متحمل شده است.
هرچند خواندن این داستان این نکتهی مهم اخلاقی را نیز به ما میآموزد که محققان مانند سربازان جبههی جنگ مدام با تلاطمات و ناملایمات چشمگیری دست و پنجه نرم میکنند مایوس میشوند، شک میکنند و پیش میروند هر چند در پی آنچه که دویدهاند نظریهای برای اثبات نداشته باشند. همچنین این رمان نشان میدهد که مردم از شکستها، تردیدها، ناکامیهای محققان هیچ اطلاعی ندارد مخصوصا محققانی که مانند ستارگان سینما و ورزش موفقیت یا شکست آنان کمتر غوغا و جنجالی برمیانگیزد... هرچند آلفرد در جستجوی گودال شهاب سنگ سر به نواحی مورد نظر میگذارد و در کندوکاو علت و نشانههای گودالهای شهاب سنگ است اما ناکام بازمیگردد و در پایان ولو این که شهاب سنگ در دست اوست اما باز درصدد اثباتیسازی این شیء سنگی، به وسیلهی نظریهای ست که با واقعیت «گودال شهاب سنگ» مرتبط است.
مقصود فکری آلفرد هرگز به دست آوردن شهاب سنگی نبود که در پایان داستان از سوی مادرش به او هدیه داده میشود اما ما در پایان داستان به این نظر احتمالی میرسیم که او پس از هدیهی مادرش از سوی پدری که مدتها پیش سنگی را به عنوان کادوی تولد برایش تهیه دیده بود هنوز قانع نمیشود اما احساس عظیم درماندگی او را ما نیز احساس میکنیم. مدرکی برای اثبات فرضیهی او وجود ندارد: «یک شهاب سنگ کامل در دست من است، اما هیچ مدرکی برای اثبات فرضیه ای نیست که باید آن را ثابت کنم.»
کلمات کلیدی : نشر چشمه
سهیلا
۱۳۹۵-۱۱-۲۳ ۱۵:۵۳:۵۲
با تشکر از الف
یک انتقاد داشتم: این متن خیلی سخت نوشته شده و جملات آن طولانی است. مثلا پاراگراف سوم رو ببینید. جمله اول کوتاه و جمله دوم در پایان پاراگراف تمام میشود. آدم نمیفهمد چی میخواند. (4160412) (alef-11)