فردوسی، نامی است که هر ایرانی از دوران کودکی تا انتهای عمر، بارها و بارها می شنود و به سبب اثر سترگ او «شاهنامه» که خدمتی کم نظیر و زوال ناپذیر در حق ادبیات فارسی است، به این نام پر شکوه علاقه و عشق می ورزد؛ اما اغلب فارسی زبانان یا هیچ از این شاعر نمی دانند و یا به جهت افسانه هایی که پیرامون شخصیت و زندگی او تنیده شده، از وی تصویری موهوم و خیالی در اختیار دارند. در این روزها که صفحۀ تقویم به نام این بزرگ مرد خراسانی مزین شده است، در این نوشته، به صورت اجمالی و گذرا به شخصیت، زندگی، آثار و عقاید وی می پردازیم.
نام و نشان:نام و نشان حقیقی فردوسی، در نسخه های شاهنامه و تذکره ها متفاوت است. کنیۀ او یقیناً «ابوالقاسم» و نام جدش یقیناً «شرفشاه» است ولی پیرامون نام وی و نام پدرش حدس و گمان ها گوناگون است؛ در برخی از اسناد، نام کامل او «منصور بن حسن بن شرفشاه» ذکر شده است ولی در دیگر اسناد «حسن بن احمد بن شرفشاه»، «احمد بن علی بن شرفشاه» و «حسن بن علی بن شرفشاه» نیز نام هایی است که به ابوالقاسم نصبت داده شده است.
اما در این که او دهقان زاده است، شکی وجود ندارد. «دهقان» معرب واژۀ پهلوی «دهیکان» به معنی کشاورز است. دهقانان در دورۀ ساسانیان و قرون اول پس از اسلام، به طبقۀ اجتماعی ملاکان یا زمین داران اطلاق می شده که قشری مابین کشاورزان و اشراف را تشکیل می داده اند و به نوعی طبقۀ متوسط آن دوران بوده اند. دهقانان در حفظ نژاد و نسب و آداب و رسوم ایرانی، بسیار مقید و متعصب بوده اند؛ به همین دلیل در مکتوبات دورۀ اسلامی پیش از حملۀ مغول، لقب «دهقان» به کسی اطلاق می-شود که دارای نژاد ایرانی است. بعضاً نیز این لفظ به معنای ایرانی و در مقابل «ترک» و «تازی» به کار می رفته است اما در دورۀ مغول کم کم این طبقه از میان می رود. به همین دلیل است که فردوسی علاقه و تعصب ویژه ای به قهرمانان ملی و تاریخ ایران دارد و در دوره ای که بیم از بین رفتن تاریخ و نژاد ایرانی به دست ترکان و امویان وجود داشته، به احیای تاریخ و حکمت ایرانی برمی خیزد.
ولادت:دربارۀ سال به دنیا آمدن ابوالقاسم فردوسی، اقوال فراوانی وجود دارد. این نظرات از سال ۳۱۹ تا ۳۳۰ هجری را در بر می گیرد اما در میان تذکره نویسان و مولفین تاریخ ادبیات، سال ۳۲۹ هجری قمری مصادف با سال ۳۱۹ هجری خورشیدی مکررتر و مقبول تر است. لذا به نظر می رسد حکیم طوس در این سال، پای به جهان گذاشته باشد.
دربارۀ زادگاه او، هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد؛ قریۀ «پاژ» که از توابع شهر «طابران» در ناحیۀ «طوس» در بیست کیلومتری «سناباد» یا «مشهد مقدس علی بن موسی الرضا (ع)» است، یقیناً زادگاه فردوسی است. ناحیه ای که در زمان خلیفۀ سوم به دست مسلمانان فتح شد و به سبب نابرابری های موجود میان اعراب و عجمان در زمان خلیفۀ سوم و خلفای اموی، اهالی بومی این نواحی اغلب به مذهب تشیع (اعم از اثنی عشری، زیدی و اسماعیلی) روی آوردند. البته وجود مدفن مقدس امام رضا (ع) در این منطقه نیز مزید بر علت تشیع خراسانیان بوده است.
از همسر فردوسی نشانی از دست نیست اما فردوسی قطعاً پسری داشته که در جوانی از دست رفته است، چنان که ۱۸ بیت در سوک او سروده است:
جوان را چو شد سال برسى و هفت
نه بر آرزو يافت گيتی و رفت
مرا شصت و پنج و ورا سى و هفت
نپرسيد ازين پير و تنها برفت...
اين حادثه بايد در حدود سال ۳۹۵ هجری قمری اتفاق افتاده باشد. آن گونه که نظامی عروضی خبر می دهد، فردوسی دختری نیز داشته که پس از مرگ پدر زنده بوده است.
سرایش شاهنامه:کودکی و جوانی فردوسی در دوران زمام داری سامانیان سپری شد. شهریاران سامانی از دوست داران ادب فارسی بودند. دوران حیات فردوسی، همزمان با گونهای جنبش نوزایش در میان ایرانیان سپری شد که از سدۀ سوم هجری آغاز شده و اوج آن به سدۀ چهارم رسیده بود. جنبشی که مرکز آن خراسان بود و با سبقۀ فرهنگی ایرانی و گرایش به مذهب تشیع در درازنای همین دو سده، موجب پدید آمدن شمار چشم گیری سرایندگان و نویسندگان ایرانی شد. جنبشی که زبان و ادب فارسی را برای مبارزه با تهاجم همه جانبۀ خلفای اموی و عباسی برگزیده بود. فردوسی نیز مولود همین جریان است.
در سال ۳۴۶ هجری، به امر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، سپه سالار خراسان، شاهنامه ای منثور فراهم آمده بود. دو دهه بعد و در ادامۀ این روند، در سال ۳۶۵ هجری همزمان با جلوس نوح بن منصور سامانی، دقیقی شاعر به امر نوح بن منصور آغاز به نظم شاهنامۀ منثور ابومنصوری می کند ولی هنوز دقیقی به هزارمین بیت منظومۀ خود نرسیده بود که در سال ۳۶۷ به دست یکی از غلامانش به قتل رسید.
فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی طوسی و نیمهکاره ماندن سرودۀ او (که به گشتاسبنامه شهره شد)، به وجود شاهنامۀ ابومنصوری که به نثر بوده و بنمایۀ دقیقی طوسی در سرودن گشتاسبنامه بوده است، پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان رفت تا آن را بیابد و بازماندۀ آن را به شعر درآورد. فردوسی در این سفر، «شاهنامۀ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به طوس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بوده است و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یک پارچه و نوشته شده بود، نسخهای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.
بنابرین فردوسی در سال ۳۷۰ هجری قمری، در زمانی که ۴۰ سال از عمرش گذشته بود، منظوم کردن شاهنامه را آغازکرد. در اوایل سرایش شاهنامه، هم خود فردوسی ملک و دارایی قابل توجهی داشته و هم بعضی از بزرگان شیعی طابران مانند حسين قتيبه و علی ديلمی که اغلب به حکمت و فرهنگ آبا و اجدادی شان علاقه داشتند، او را از حیث معاش یاری می کردند. هرچند به مرور زمان و پس از گذشت سال های جوانی، در حالی که فردوسی بیش تر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگ دستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند!
چه داری به پیری مرا مستمند؟
چو بودم جوان، برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد، سال
پراکنده شد مال و برگشت حال
و سرانجام پس از قریب ۱۵ سال، در تاریخ ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۲۵ سپندارمذ سال ۳۷۲ خورشیدی) ویرایش نخستین شاهنامه که منحصر به نظم روایات منثور شاهنامۀ ابومنصوری بود را با این بیتها به انجام رساند:
سرآمد کنون قصۀ یزدگرد
به ماه سپندارمذ، روز ارد
ز هجرت سه صد سال و هشتادو چار
به نام جهان داور کردگار
فردوسی به دیگر منابعی که در اختیار داشت، همچون «اسکندرنامه» و «اخبار رستم» تألیف «آزاد سرو» رجوع کرد و بیش از یک دهۀ دیگر در کار تکمیل و تهذیب شاهنامه کوشید. این سالها هم زمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی ویرایش دوم شاهنامه را آغاز کرد که شامل بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان بود. وی در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی کار ویرایش دوم شاهنامه را به پایان آورد:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر بیت اندر آرم فلک
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهان داور کردگار
البته به جز شاهنامه که تنها سرودهای است که قطعاً از فردوسی است، سرودههای دیگری نیز به وی نسبت داده شده است؛ مانند یک مثنوی به نام «یوسف و زلیخا» چند قطعه، قصیده، غزل و رباعی که به دلایل ادبی و تاریخی احتمال سروده شدن آن ها توسط فردوسی بسیار کم است. اگر تمام این قطعات را بر هم بيفزاييم در حدود بيست قطعه شعر غنايى به فردوسى منسوب است که معروف ترين قطعۀ منسوب به او، شعرى است كه محمد عوفى در لبابالالباب آورده و چنين است:
«بسى رنج بردم، بسى نامه خواندم
ز گفتار تازى و از پهلوانى
به چندين هنر شصتوسه سال ماندم
كه توشه برم ز آشكار و نهانى
بجز حسرت و جز وبال گناهان
ندارم كنون از جوانى نشانى
به ياد جوانى كنون مويه آرم
بر اين بيت بوطاهر خسروانى
جوانى، من از كودكى ياد دارم
دريغا جوانى! دريغا جوانى!»
مواجهه با سلطان محمود غزنویبر خلاف آنچه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً با اتکای به اعتقاد راسخ خویش آغاز کرد، نه با فراخوان سلطان محمود غزنوی و به طمع دریافت صله! چرا که سال ها قبل از به سلطنت رسیدن محمود، کار منظوم کردن شاهنامه آغاز شده بود.
در روزهایی که دومین ویرایش شاهنامه رو به اتمام بود، دلالان تبلیغاتی محمود غزنوی با اندیشۀ استفاده از شهرت حکیم طوس افتادند و او را به صلات جزیل محمود مژده دادند و فردوسی را بر آن داشتند که شاهنامۀ خود را که تا آن هنگام به نام هیچ کس نشده بود، به نام شاه غزنوی درآورد. فردوسی نیز که در طی نظم شاهنامه، رفته رفته ثروت و جوانی خود را از دست داده بود، به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او و اثر سترگش را خواهد شناخت، چند بیتی در مدحت سلطان محمود و به فراخور خوش آمد وی، به شاهنامه افزود و منظومۀ خویش را به نام او کرد. این منظومه را علی دیلمی در هفت مجلد نگاشت و آمادۀ ارائه به دربار سلطان کرد. اما فرجام کار مشخص بود؛ فردوسی از بای بسم الله تا تای تمت شاهنامه به تورانیان تاخته بود، حال آن که محمود، ترک زاده بود و حاجبان و درباریان او همه تورانی نژاد بودند. علاوه بر این فردوسی چنان که خود در شاهنامه گفته، شیعۀ معتقدی بود.
بر خلاف فردوسی شیعه مذهب و فلسفی مشرب که در اصول دین نیز به مسلک معتزلیان نزدیکی داشت، سلطان محمود سنی متعصب و اشعری قشری و خشک اندیشی بود که با هیچ کسی که با وی اختلاف عقیده داشت، سر سازگاری نداشت. این شکاف اعتقادی، آن قدر عمیق بود که حتی اضافه کردن به اجبار و اکراه سه بیت مدح خلفای سه گانه و تزیین کردن شاهنامه با بیت هایی جسته و گریخته در ستایش محمود نیز چارۀ کار نکرد.
از آن روی (به اکراه و اجبار) می گوییم که در ترجمۀ عربی شاهنامه که توسط «بنداری» از روی نسخۀ ویرایش پیشین شاهنامه صورت گرفته است، نشانی از این ابیات نیست.
برخی از مورخین معتقدند که فردوسی خود به غزنه نرفت، بلکه وقتی در پایان عمر به تنگ دستی برخورد، اثر خود را به همراه قاصدی امین به دربار غزنه فرستاد؛ اما به گفتۀ خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستان ها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیش تر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بوده است.
گروهی دیگر از مورخین نیز عنوان کرده اند که فردوسی خود به دیدار سلطان غزنوی رفته است. اما محمود غزنوی که خود را بر مبنای اسطوره های ایرانی، تورانی نژاد می دانست، ستایش های فردوسی از پهلوانان ایرانی را برنتافت و به خصوص تحت تاثیر بدگویی های حاسدان و شاعران درباریش که فردوسی را رافضی (شیعه) می دانستند، به او مرحمتی نکرد و او را تهدید کرد به جرم الحاد زیر پای پیلان ساییده خواهد شد. همچنین به جای زری که قرار بود به عنوان صله بپردازد، سیم به وی داد و فردوسی هم این پول را به حمامی بخشید و غزنه را ترک کرد. در نتیجه فردوسی دلشکسته در شهرهای گوناگون سرگردان شد و صد بیتِ مشهورش را در هجو محمود غزنوی سرود. آنگاه به طبرستان که مقر و پناهگاه شیعیان و علویان بود رفت و به دربار پادشاه باوندی آن دیار، اسپهبد شهریار پسر شروین پناه برد که از سلالۀ نجیب زادگان ساسانی و شیعه مذهب بود و در طبرستان حکومتی برای خود بنا کرده بود. شهریار که از عواقب انتشار این هجونامه برای شاعر دلنگران بود، به صدهزار درهم این ابیات را خرید و به آب باز شست و به این ترتیب خطر را از شاعر برگرداند.
البته این روایت که فردوسی به اسپهبد شهریار بن شروین پناه برد، به نظر نادرست می نماید، چون این شهریار در سال ۳۵۵ هجری قمری درگذشت. بنابراین در زمان رنجش فردوسی از محمود، پسر اسپهبد بر سریر حکومت طبرستان نشسته بوده است و گویا فردوسی به دربار او رفته و کمکی مالی دریافت کرده و بعدها در تواریخ و تذکره ها ماجرا به نام پدرِ نامدارتر اسپهبد طبری تمام شده است.
به هر حال فردوسی توانست با صلۀ شهریار پدر یا پسر، پس از مدتی به زادگاه خویش، طوس بازگردد و چند صباحی را به مدد این نقدینگی بگذراند. در روزهای پایانی زندگی، فردوسی از سن خود یاد کرده، و خود را هشتاد ساله خوانده است:
کنون عمر نزدیک هشتاد شد
امیدم به یک باره بر باد شد
درگذشت:طبق روایات در سال ۳۹۷ خورشیدی (۴۱۱ هجری قمری) در حالی که سال های آخر عمر فردوسی در حال فقر و تنگ دستی طی می شد، سلطان محمود که با شنیدن بیتِ «اگر جز به کام من آید جواب / من و گرز و میدان و افراسیاب»، از کردۀ خویش پشیمان شده بود، شصت هزار دینار برای فردوسی به طوس فرستاد اما کاروان حامل سکه ها هنگامی از دروازۀ طوس وارد شد که تشییع کنندگان جسد فردوسی را از دروازۀ مقابل شهر بیرون می بردند.
از آنجا که فردوسی به رفض و الحاد متهم بود، با دخالت مفتی شهر طوس، از تدفین او در گورستان مسلمانان ممانعت به عمل آمد و به این ترتیب او را بیرون از شهر و در باغ خودش به خاک سپردند.
منابع:شاهناۀ فردوسى، بر اساس نسخۀ چاپ مسکو
تاريخ ادبيات در ايران، تألیف ذبيحالله صفا
فردوسى طوسى، تأليف محمد استعلامى
تاریخ ادبیات، ادوارد براون
چهر مقاله، نظامی عروضی سمرقندی