نظر منتشر شده
۱۶
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 357289
روایت تلخ زن جوان از خیانت شوهرش
تاریخ انتشار : يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۲۰
روزنامه ایران اظهارات یک زن جوان را که در جلسه دادگاه خانواده بیان شده، منتشر کرده است.

منشی دادگاه اسمش را صدا زد. می‌گوید رفتنم مثل زدن تیر خلاص است اما به خاطر بقیه زندگیم باید این تیر خلاص را بزنم. غزل زیبا و جوان است، تحصیلکرده و امروزی است اما دردش درد بی‌شمار انسان‌هایی است که طعم تلخ خیانت را چشیده‌اند. او داستان زندگیش را این‌گونه روایت می‌کند: با امیر علی در یک میهمانی خانوادگی آشنا شدم. پسر دوست پدرم بود و دورادور می‌شناختمش اما در این میهمانی نخستین بار بود که از نزدیک می‌دیدمش.

وقتی بعد از شام قرار شد ساز بنوازد و بخواند ناخودآگاه این من بودم که جمع را ساکت کردم تا بتوانم صدایش را بشنوم. صدای نخستین سیم سه تار که بلند شد چشم‌هایم را بستم و خود را به هیأت دختری دیدم که شاهزاده رؤیاهایش با اسب سفید از دور دست‌ها به سمتش می‌آید. فرزند دوم و آخر یک خانواده کم جمعیت هستم.

پدر و مادرم هر دو کارمند بودند اما پدر این چند سال بعد از بازنشستگی به تجارت مشغول شده و در این راه پیشرفت‌های چشمگیری داشته است. پدر و مادرم در سن بالا با هم ازدواج کرده بودند و به همین خاطر دو فرزند پشت سر هم را ترجیح داده بودند. برای تربیت ما وقت بسیاری گذاشته بودند و طبیعتاً من و برادرم انسان‌های موفقی بودیم. من عکاسی خوانده بودم و برای کنکور کارشناسی ارشد آماده می‌شدم.

آن شب صدای ساز و آواز امیر علی مرا از خود بی‌خود کرد. خود را لامکان و لازمان احساس می‌کردم و هر صدایی که از ساز برمی‌خاست مرا بیشتر به سمت او جذب می‌کرد. میهمانی آن شب تمام شد و من از همان لحظه دنبال بهانه‌ای برای دیدار مجدد با او بودم. در راه برگشت به پدرم گفتم من هم علاقه‌مند شدم که به کلاس موسیقی بروم و اگر پدر اجازه دهد می‌خواهم با امیر علی مشورت کنم.

پدر استقبال کرد و گفت که با او تماس می‌گیرد و مشورت‌های لازم را انجام خواهد داد. چند روز بعد پدر گفت که با امیرعلی صحبت کرده و او گفته در یک آموزشگاه سه تار آموزش می‌دهد. وقتی این را شنیدم دیگر جمله‌های بعدی پدرم را متوجه نشدم. همان روز به آموزشگاه رفتم. وقتی رسیدم امیر علی آنجا نبود گفتند که باید منتظر بمانم. یک ساعت بعد آمد. وقتی مرا دید لحظه‌ای مکث کرد و بعد انگار که به خاطر آورده باشد گفت شما غزل هستی؟ خیلی توی ذوقم خورد.

هنوز یک هفته از میهمانی نگذشته چطور این‌همه مکث کرد تا مرا به خاطر بیاورد؟ مرا به اتاقش دعوت کرد و بلافاصله وارد بحث آموزش موسیقی شدیم. فهمیده بود که ساز یاد گرفتنم بهانه است و علاقه قبلی به این کار نداشتم. گفت در روز چقدر به موسیقی گوش می‌دهی؟ گفتم اغلب آخر هفته‌ها و این سؤال و جواب‌ها به این جمله ختم شد: «پس شما همین یکی دو روزه تصمیم گرفتید ساز زدن یاد بگیرید؟» از خجالت سرخ شدم. خودم را جمع و جور کردم و گفتم وقتی شما ساز می‌زدید مرا با دنیای جدیدی آشنا کردید. الان هم می‌خواهم آموزش ببینم. گفت راه سختی در پیش داری و باید زیاد تمرین کنی.

کلاس‌ها شروع شد و من با جدیت می‌خواستم خودم را به او ثابت کنم، در نتیجه روند آموزشم بسیار سریع پیش می‌رفت و خیلی زود به مرحله بالاتری وارد شدم که چند هنرجوی دیگر هم داشت. امیر علی جدی بود و همین جذابیتش را دو چندان می‌کرد. رفته رفته بعد از چند ماه یخش باز شد و کمی به هم نزدیک شدیم، البته من برای به دست آوردن امیر علی راه سختی در پیش داشتم و آن هم عبور از دخترانی بود که همگی با هوش‌تر، زیباتر و جذاب‌تر از من بودند و امیر علی با آنها رابطه بهتری داشت. بعد از کلاس هنرجو‌ها جزئیات حرکات امیر علی را آنالیز می‌کردند و هر کس آن را به خودش ربط می‌داد اما من فرصت دیگری داشتم و آن هم دوستی پدرم با پدر امیر علی بود.

یک روز به پدر گفتم که میهمانی‌ای ترتیب بدهد تا خانواده استادم به منزل ما بیایند. پدر پذیرفت و میهمانی برگزار شد. پدر امیر علی مرتب به چشم خریدار مرا ورانداز می‌کرد و به پدرم می‌گفت: سعید! دختر زیبا و هنرمندی داری. بنابراین موفق شده بودم دل پدر و مادرش را به دست بیاورم. ماه‌های بعد از آن چندین رفت و آمد دیگر بین خانواده‌ها برقرار شد.

یک روز بعدازظهر تلفن مادرم زنگ خورد. مادر امیر علی بود و گفت می‌خواهند برای امر خیر به منزل ما بیایند. در پوست خودم نمی‌گنجیدم. بالاخره موفق شده بودم شاهزاده سختگیر و عبوس را سوار اسب سفید بختم بکنم. حال و هوای امیر علی بعد از خواستگاری عوض و به مراتب صمیمی‌تر از قبل شد. از من خواست که دیگر به آموزشگاه نیایم من هم پذیرفتم چون تحمل دخترهای آنجا که هر کدام یک رقیب محسوب می‌شدند برایم آزاردهنده بود. گمان می‌کردم به تمام آرزوهایم در زندگی رسیده‌ام و همه چیز زیباتر شده بود. رؤیایی‌ترین روزهای زندگی‌ام را تجربه می‌کردم و شاد بودم. امیر علی هم هر از چندگاهی برای کنسرت‌های مختلف به سفر می‌رفت و من به انتظارش ساعت‌های کشداری را می‌گذراندم.

سرانجام در یک روز بهاری ۳ سال پیش مراسم ازدواجمان برگزار شد و پا به زندگی و خانه مشترک هم گذاشتیم. آموزش موسیقی بخشی از شغل و محل کسب درآمد ما بود برای همین امیر علی کلاس‌هایش را بیشتر کرد و حتی شاگرد حضوری هم پذیرفت. از کارش و اینکه مدام با دختران جوان در تماس باشد راضی نبودم اما چاره دیگری نبود. اوایل شاگردها به خانه ما می‌آمدند اما رسماً آرامش خانه را به هم می‌ریختند این شد که به درخواست من کلاس‌های حضوری در منزل هنرجوها برگزار شد.

در بین هنرجوهای امیر علی یک دختر از همه قدیمی تر بود و من بشدت رویش حساس بودم. سعی می‌کردم تمام آنچه بین او و امیر علی می‌گذشت را پیگیری کنم اما این مسأله بشدت امیر علی را ناراحت می‌کرد و چند بار سر این موضوع با هم درگیر شدیم. مدام می‌گفت تو به من اعتماد نداری و اگر به من اعتماد نداری چرا با من ازدواج کردی؟ و من هم سؤالم این بود که این هنرجو چند سال است آموزشش تمام شده به چه منظور هنوز باید به طور خصوصی برای تدریس به منزلش بروی؟

خلاصه کشمکش زندگی ما از همین نقطه آغاز شد و پس از یک سال بهشت زندگی را تبدیل به جهنم سوزان کرد. کنجکاوی و شک به جانم افتاده بود و لحظه لحظه زندگی را به کامم تلخ می‌کرد. چند وقت بعد تیر خلاص از چله رها شد؛ یکی از دوستان دانشگاهم که شهرستانی بود با من تماس گرفت، صدایش ملتهب بود و معلوم بود می‌خواهد چیزی بگوید اما توانایی‌اش را ندارد. از من پرسید امیر علی کجاست؟ من هم گفتم اتفاقاً برای کنسرتی به شهر شما آمده است و به او گفتم می‌توانم برای اجرای امشب برایش بلیت تهیه کنم.

او گفت امیدوار است چیزهایی که دیده درست نباشد اما لازم است که مرا مطلع کند. گوش‌هایم ناگهان کر شد و چشم‌هایم سیاهی می‌رفت؛ گفت امیر علی را با یک خانمی در رستوران هتلی دیده که دو نفری با هم شام می‌خوردند. کنجکاو شده و دیده که بعد از صرف شام تنها یک کلید گرفتند و به یک اتاق رفتند. وقتی از رسپشن هتل در این مورد سؤال کرده پاسخ این بوده که ما تنها به زن و شوهرها با مدارک معتبر اتاق مشترک می‌دهیم.

گوشی تلفن از دستم رها شد و دیگر هیچ چیزی نمی‌شنیدم. لحظه‌ای به خودم آمدم و شماره یکی از نوازندگان گروه را گرفتم، او گفت که دیروز بعداز ظهر آخرین اجرا بوده است و آنها به تهران برگشته‌اند. احساس خفگی می‌کردم. وقتی دیروز صبحش تماس گرفته بود که اجرا یک شب دیگر تمدید شده خوشحال شدم که پول بیشتری به دست می‌آوریم. نتوانستم و نخواستم با امیر علی تماس بگیرم. جرأتش را هم نداشتم که با خانواده‌ام موضوع را در میان بگذارم. برای همین خودم را در خانه حبس کردم و فقط اشک ریختم.

کنجکاو بودم بدانم امیر علی با چه کسی که همسرش هم بوده شب را گذرانده است! در همین حال و احوال مدام به خودم می‌گفتم شاید همکلاسی‌ام اشتباه کرده و امیر علی را با فرد دیگری اشتباه گرفته است اما گروه که از سفر برگشته بودند او چرا نیامده بود؟ امیر علی یک پیامک فرستاد که شب پرواز می‌کنند و احتمالاً نزدیک صبح به خانه خواهد رسید. دوباره در افکار متلاطم خودم غرق شدم. حول و حوش ۳ صبح کلید در چرخید و امیر علی وارد منزل شد. من هم از بعد از ظهر نه چیزی خورده بودم و نه خوابیده بودم. این قدر گریه کرده بودم که چشم‌هایم کاملاً متورم شده بود. روی کاناپه دراز کشیده بودم. بدون اینکه سرم را از زیر پتو بیرون بیاورم یا سلام و کلام دیگری بینمان رد و بدل شود پرسیدم در کدام هتل اقامت داشتند.اسم هتل را که گفت گریه امانم نداد و خیلی زود به شیون تبدیل شد.

امیر علی ترسیده بود و به کنارم آمد. گفتم امیر علی تو زن داری؟ چشم‌هایش از تعجب گشاد شد و گفت تو زن من هستی. گفتم بجز من؟ متوجه استرسش شدم. جواب نداد و شروع کرد به طفره رفتن. گفتم ولی تو یک شب بیشتر از سایر افراد گروه ماندی، در یک اتاق مشترک با همسرت! و همه اینها را با داد و فریاد و کوفتن مشت به دیوار از او پرسیدم و او انکار می‌کرد و می‌گفت دوباره توهمم عود کرده و... با عصبانیت و این استدلال که تو به من اعتماد نداری و دنبال بهانه هستی و... مرا رها کرد و رفت دوش بگیرد اما من از شدت ضعف از هوش رفتم و صدای اصابتم به زمین او را از حمام بیرون کشید. دیگر چیز زیادی یادم نیست. با خواهرش که پزشک بود تماس گرفت تا بالای سرم بیاید. چشم‌هایم را که باز کردم کنارم به خواب رفته بود. نگاهش کردم و از خودم پرسیدم چند سفر رفته و به بهانه اجرا به من دروغ گفته است؟ اصلاً این زن چه کسی است؟ به قیافه امیر علی و هیچ کدام از رفتارهایش نمی‌آمد که خیانتکار باشد. بیدارش کردم و از او خواستم بیشتر عذابم ندهد. اول انکار کرد ولی بعد که تهدید کردم با هتل یا با همگروهی‌هایت تماس می‌گیرم جا خورد و گفت قضیه آن‌طور که فکر می‌کنم نیست.

اشک‌هایم می‌بارید. امیر علی را دوست داشتم. خودش را، بویش را و نگاهش را و حالا زن دیگری با من در همه اینها شریک شده بود. امیر علی حرف می‌زد و آن زنی که از او نام می‌برد سارا بود؛ همان دختری که سال‌ها شاگردش بوده است. گفت که واقعاً نتوانسته خودش را کنترل کند برای همین او را شش‌ماهه صیغه کرده است. دست‌هایم را گرفته بود و می‌گفت که جبران می‌کند. می‌گفت اصلاً سارا هم قصد ازدواج با او را ندارد و می‌خواهد به خارج از کشور برود و این یک تصمیم اشتباه برای پایان دادن به یک رابطه قدیمی و چند ساله بوده است. سارا قرار است برود و در آخرین روزهای حضورش در ایران خواسته که وقت بیشتری با هم بگذرانند، اما نه برای من و نه برای هیچ زنی روی کره زمین پذیرش چنین چیزی قابل قبول نیست.

به او گفتم احتیاجی نیست که از سارا جدا شود. من از زندگی‌اش بیرون می‌روم. خیانت کردن برای این مدت طولانی چیزی نیست که بتوان نادیده‌اش گرفت. گفتم که برای مدتی از خانه برود تا من خودم را جمع و جور کنم و موضوع را با خانواده‌ام در میان بگذارم. او چند روز به خانه خواهرش رفت و از من خواست که نگذارم به خاطر یک اشتباه! زندگی خوبمان از هم بپاشد. «من تو را دوست دارم و طلاقت نمی‌دهم!» یک هفته تنها در خانه بودم. خودم را برای تصمیم بزرگ آماده می‌کردم. مطمئن بودم امیر علی برای اینکه آبرویش پیش پدر و مادرش و شاگردانش نرود به من می‌گوید که دوستم دارد.

در این زمان حسابی وضعیت سارا و امیر علی را رصد کردم، اطلاعاتی راجع به گذشته و آنچه بینشان بود به دست آوردم و حتی فهمیدم در چند ماه اخیر چند سفر دو نفره رفته‌اند. تک تک هتل‌هایی که در آنجا اقامت داشتند را پیدا کردم. کار زجر‌آوری بود اما یک اشتباه نبود که به راحتی بتوان از آن گذشت. تصمیمم را گرفتم و پدر و مادرم را خبر کردم.
 
کلمات کلیدی : خیانت
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۰۹ ۱۴:۴۱:۱۰
عاقبت دنبال مطربی رفتن همین است. هر کسی که خربزه می خورد پای لرزش هم می نشیند. (3730838) (alef-1)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۱۰ ۰۹:۱۹:۴۲
آخه چه ربطی داره؟ آدم بی اخلاق در هر صنفی هست. (3732013) (alef-11)
 
Romania
۱۳۹۵-۰۳-۰۹ ۱۵:۰۳:۲۷
عاقبت ازدواج با یه مطرب همینه (3730884) (alef-3)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۰۹ ۱۶:۰۹:۱۵
بی انصاف... (3731034) (alef-11)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۰۹ ۱۷:۴۷:۲۱
اقا يا خانم محترم لطفا مؤدب باشيد واز روى نا اگاهى به هنر مندان توهين نكنيد (3731201) (alef-11)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۰۹ ۱۸:۲۳:۴۴
در هز صنفی ، خائن پیدا میشه، از مطرب تا شیخ و زاهد (3731235) (alef-11)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۰۹ ۱۸:۲۵:۱۳
مخالفم و به نظرم متاسفانه خیلی از افراد مذهبی هم مرتکب خیانت به همسرشون میشوند . (3731240) (alef-1)
 
Germany
۱۳۹۵-۰۳-۱۰ ۰۱:۱۳:۰۸
به خاطر شیوع فرهنگ لیبرالی در جامعه است که همه جا رسوخ کرده. (3731733) (alef-11)
 
محسن
Romania
۱۳۹۵-۰۳-۰۹ ۱۵:۱۲:۰۱
خیانت تلخ و سینه سوز است در مورد هرکس چه زن و چه مرد اما اگر واقعا انقدر امیرعلی را دوست دارد و اگر به گفته خودش سارا قصد رفتن به خارج را دارد باید یک فرصت دیگر به شوهرش بدهد به علاوه این زندگی سهم این زن است و نباید عرثه را خالی کند تا سارا یا دیگران به راحتی ان را تصاحب کنند یک فرصت دیگر به امیرعلی بده و او را ببخش چون با علاقه شدیدی که به امیرعلی داری به احتمال زیاد بعد جدایی هم او رافراموش نخواهی کرد و شاید پشیمان شوی... (3730904) (alef-1)
 
فروغ
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۱۰ ۰۰:۴۸:۲۹
شما فرض کن زن خودت همچین کاری بکنه. بهش یه فرصت مجدد میدی؟؟؟ (3731709) (alef-11)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۰۹ ۱۵:۱۳:۵۴
یعنی بخوایم طلاق بگیریم باید اینهمه قصه برا قاضی تعریف کنیم؟!
بیچاره قاضی ها (3730908) (alef-1)
 
محسن
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۰۹ ۱۸:۲۶:۲۶
خیانت بزرگترین و وحشتناکترین عملی است که زوجی میتواند در مقابل همسرش انجام دهد ، هیچ بهانه ای خیانت را توجیه نمیکند، نابود کردن روح و جسم همراه و شریک زندگی وحشتناک و غیرانسانی است (3731244) (alef-1)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۱۰ ۰۰:۱۱:۱۳
برای ازدواج با مدرسین اموزشگاههای خصوصی اعم از علمی و هنری و .... که هنرجوی خانم دارند باید با تامل بیشتری تصمیم بگیرید و تحقیقات بیشتری بکنید و اگر توان دیدن همسرتان را با افراد مختلف حتی در حد قرارهای کاری ندارید با این افراد ازدواج نکنید
نمونه این خانم را بنده بارها دیده ام... که یک خانمی یک شبه عاشق مدرسش شده
و یا یک شبه عاشق نوعی از هنرمندی شخصی شده
و اکثرا هم به همین دادگاهها ختم شده اند
در همه اصناف ادم خوب و بد وجود دارد ولی با مدرسین اموزشگاهها باید بسیار محتاط باشید
یکی از خصوصیت خانمها این است که اگر قرار است عاشق کسی بشوند عاشق کسی میشوند که چیزی را که به آن علاقه زیاد دارند در کس دیگری ببینند
وقتی یک خانمی که الفبای انگلیسی نمیداند استادش را میبیند که مثل بلبل انگلیسی صحبت میکند ناخوداگاه مجذوبش میشود (3731667) (alef-11)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۱۰ ۰۲:۳۹:۳۰
متاسفانه معلوم نیست که ما ایرانی ها فرهنگ اسلامی را باید داشته باشیم یا فرهنگ کاتولیک از نظر اسلام یک مرد می تواند همزمان 4 همسر دایمی داشته باشد و بعضی ها هم تمکن مالی و جسمی را دارند پس چرا باید با این داستانها جامعه را به سمت طلاق های بی خودی سوق دهیم . این همه طلاق چه خاصیتی برای جامعه داره ؟
چرا فرهنگ های مبتذل غربی را به جای فرهنگ اسلامی جایگزین می کنیم ؟ آیا چند زن داشتن برای مرد جرم است ؟
یا افزایش زنان بیوه شر است ؟
حلال خدا را حلال بدانیم و حرام خدا را حرام
گاهی یک کلمه باعث حلال شدن و نگفتن اون کلمه باعث حرام شدن است ؟
والله اگر حلال خدا را متقن بدانیم جامعه امروز ما دچار این همه بزه و جرم نبود . (3731789) (alef-3)
 
خانم ایرانی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۳-۱۰ ۱۵:۱۹:۳۸
غزل جان امیدوارم که بخوانی. من هم یک خانم هستم و خیانتی به مراتب خیلی بدتر از تو دیده ام.ولی عرصه را خالی نکردم.البته دو سال طول کشید و در این دو سال بسیار زجر کشیدم.همسرم زجر بیشتری را تحمل کرد و اصلا نمیدانست چطور مرتکب چنین خطایی شده.ما نتوانستیم همدیگر را از دست بدهیم و دوران زجر را تحمل کردیم.سه مرتبه روانشناس عوض کردیم و طی دوسال مدام تحت مشاوره بودیم تا تصمیم شتابزده نگیریم.
همه ما آدمها خطا میکنیم و درک این مساله نیاز به گذشت زمان دارد.
به خودت و همسرت زمان بده و فکر نکن اگر جدا بشی و مجددا ازدواج کنی دوباره این تجربه را نخواهی کرد.شاید کس دیگری کنارت بیاید و اندازه امیرعلی دوستش نداشته باشی و همین خطا را بکند.
من و همسرم بعد از اون اتفاق بسیار زندگیه شیرینی داریم و قدر همدیگه و زتدگیمون و بهتر میدونیم چون تا مرز از دست دادنش پیش رفتیم.
البته پیشنهاد میدم فرصت درک از دست دادن خودت و زندگیتو به همسرت بدی.
اگر میتوانی تحت مشاوره درمانی و گروه درمانی قرار بگیر..
امیدوارم که پست مرا بخوانی. (3732863) (alef-11)
 
مریم
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۴-۱۶ ۲۳:۴۸:۰۴
خواهش میکنم بگید چگونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (3808267) (alef-13)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.