توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 462940
راهنمای کتاب/ «رخصت مرشد6»؛ خسرو آقایاری؛ نیستان
كاشان؛ روزگار عياري
بخش فرهنگی الف؛ 17 اردیبهشت 1396
تاریخ انتشار : يکشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۵۶
«رخصت مرشد 6. كاشان»
نویسنده: خسرو آقاياري
ناشر: كتاب نيستان، چاپ اول 1395 
196 صفحه، 16000 تومان


شما می‌توانید کتاب «رخصت مرشد۶ » را تا یک هفته پس از معرفی با ۱۰ درصد تخفیف از فروشگاه اینترنتی شهر کتاب خرید کنید.

****

در کتاب ششم مجموعه خواندنی «رخصت مرشد» که نشر نیستان به بازار فرستاده،  مقصد شهري است كه صداي پاي تاريخ را مي توان از بطن آن شنيد. كاشان؛ مهد عالمان و عياران. شهري كه در كوچه پس كوچه هايش تاريخ جاري است. شهري به بلنداي تاريخ و رادمردي عيارانش.

مجموعه داستان رخصت مرشد 6 – كاشان مشتمل بر داستان هاي رايج زندگي و عياري 7 پهلوان كاشاني است. اين پهلوانان عبارتند از: پهلوان آقامير كاشاني، مير پهلوان، پهلوان رضا گرجي دوز كاشاني، پهلوان اكبر رباط كاشاني، پهلوان اكبر دباغ، پهلوان حسين كلاه دوز تبريزي كاشاني و پهلوان ارباب محمد رضا نقوي كاشاني.

در داستان نخست كه حكايت روزگار پهلوان آقامير كاشاني است، ماجراي روزگاري از كاشان نقل مي شود كه تجار و كسبه اين شهر از دست راهزن ها آسايش نداشتند. روزگار تجار و كسبه معروفي چون: حاج آقا رئوف، حاج عبدالله اصفهاني، اصلان قافله چي، ميرزا علي اصغر خان تاجر، ميرزا خليل و بالأخره، عياران و ياغي هايي چون نايب حسين كه زندگي را برآنان سياه كرده بود.

در اين مقطع تاريخي، كاشان شهري بوده با عياراني مرد و نامرد؛ روزگار عياري، تيغ دولبش را به جان مردم و كسب و كار در كاشان كشيده و امنيت را از آنان دريغ كرده بود. از يك طرف، عياراني چون نايب حسين كاشاني، به راهزني مي پرداختند و از سوي ديگر، عياران و پهلواناني چون پهلوان آقامير كاشاني، مردتر از هر مردي، كمر همت به خدمت خلق خدا بسته بودند.

هنگامي كه تجار و كسبه سرشناس كاشان، به واسطه راهزني ها و امن نبودن راه هاي تجارت، نتوانسته بودند مال التجاره خود را از اطراف و اكناف كاشان به شهرهايي چون: كاشان، اصفهان و قم برسانند، بالأخره تصميم گرفتند كه دل به دريا زده عزم سفر كنند. آنها با هماهنگي كاروان دارها و استخدام تعدادي تفنگچي، آماده سفر تجاري پرخطري شدند.

3 روز پس شروع سفر و هنگامي كه چاروادارها خود را آماده مي كردند تا بار از پشت حيوانات بردارند و استراحت كنند، قافله سالار پير همه كاروانيان را جمع كرد و به آنان گفت كه از اينجا به بعد آنان وارد منطقه نايب حسين ياغي مي شوند. دو روز بيشتر تا هفت چنار و گردنه عباس آباد راه نمانده بود. آنها  طي مسافرت، متوجه جواني شدند كه به تنهايي سفر مي كرد. بعدها معلوم شد كه او همان پهلوان آقامير كاشاني است.

نزديكي پل هنجن، راهزن ها به كاروانيان حمله كردند. چيزي نمانده بود كه همان چند نفر هم كه مقاومت مي كردند، از پا دربيايند كه ناگهان سواري از پشت سر راهزن ها ظاهر شد. سوار دهنه اسبش را رها كرده بود و به سرعت به طرفشان مي تاخت. فلاخني را سر دست گرفته بود و دور سرش مي چرخاند. هر بار كه بند فلاخن را رها مي كرد، قلوه سنگي با سرعت به كي از  راهزن ها مي خورد و او را نقش بر زمين مي كرد. چند نفر از راهزن ها را به همين صورت بر زمين انداخت.

اين خلاصه اي از شرح رشادت هاي اين ابرپهلوان بود كه بعدها به اسطوره مردم كاشان تبديل شد. در اين مجموعه داستان، پهلواناني كه شرح داستان آنها آورده شده است، به شدت   شخصيت هايي كاريزماتيك و داراي جذبه، عزت و احترام نزد عموم مردم شهر كاشان و حتي اقصا نقاط ايران زمين هستند. آنها به رمانس هاي واقعي مردمي تبديل شده اند كه به جز خدا و اين جوانمردان، يار  و ياوري براي داشتن زندگي حداقلي و آرامش ندارند و به راستي كه همين پيام، هدف اصلي و نهايي فرهنگ و اخلاق پهلواني در ايران زمين بوده است.

همين امر باعث شد داستان آنها سينه به سينه نقل شود. هنگامي كه پهلوان رضا گرجي دوز كاشاني، پيرپهلوان شهر، از پايمردي هاي او براي مقابله با راهزنان و حفظ جان، مال و ناموس مردم شنيد، او را الگوي پهلوانان ديگر شهر قرار داد تا آنها هم با پايمردي هاي خود، بتوانند مشكل مردم كاشان را حل كرده و با پايمردي هايشان در برابر راهزنان، به رونق كسب و تجارت اين شهر تاريخي كمك نمايند.

داستان مير پهلوان كاشاني كه شير طيغان گر و فراش هاي ستمگر قجر را سرجاي خود نشاند،  يكي از خواندني ترين داستان هاي اين مجموعه است؛ داستان دوم اين مجموعه هنگامي روي مي دهد كه مسعودميرزا معروف به ذل السلطان، پسر ناصرالدين شاه قاجار و والي اصفهان قصد داشت براي خوش خدمتي، شيري درنده را به پدرش پيشكش نمايد. فراش ها و داروغه ها هم از اين فرصت سوء استفاده كرده و با ايجاد هراس، از مردم اخاذي مي كردند. اما ميرپهلوان شيرگير در فرصتي، شير درنده را گرفت و با ضربه اي سهمگين، او را سر جاي خود نشاند.

وقتي خبر مقابله او با زورگويي هاي مأموران به گوش ناصرالدين شاه قاجار رسيد، شاه قاجار او را به همراه خانواده اش به مشهد تبعيد كرد، اما از آنجايي كه ميرپهلوان شيرگير چون سرور شهيدان، حضرت سيدالشهداء (ع)، همواره به فكر دستگيري از مردم بود، در آنجا هم كمر به خدمت خلق و مبارزه پهلوانانه با ستم و جور زمانه بست.
   
پهلوان رضا گرجي دوز كاشاني كه در داستان اول، پايمردي هاي پهلوان آقامير كاشاني را در مقابله با راهزنان ستوده بود، شخصيت اصلي و رمانس داستان سوم اين مجموعه مي باشد؛ هنگامي كه پهلوان محمد مازار يزدي كه خود را با رستم دستان مقايسه مي كرد، براي طلبيدن مبارز به كاشان آمد، كمتر كسي بود كه از قدرت شگفت انگيز او  با خبر نباشد.

پهلوان محمد مازار يزدي كه ظاهراً پهلواني مورد حمايت حكومت بود، صبح جمعه اي به ميدان بزرگ كاشان رفت و اعلام كرد پهلوانان كاشاني براي مبارزه با او به آنجا بيايند و يا طوماري را كه از قبل تهيه و توسط داروغه ها در شهر گردانده مي شد، به نشاني شكست و يا پذيرش شكست از او مهر امضا كنند.

صبح جمعه دورتادور ميدان جمعيت زيادي ايستاده بود. در بين آنان، بسياري از پهلوانان هم درصدد سبك و سنگين كردن حريف خود بودند. پهلوان محمد مازار يزدي در ميانه ميدان به عرض اندام مي پرداخت، اما پهلوان رضا گرجي دوز كاشاني كه از توطئه پنهاني شاه در معيت اين پهلوان يزدي باخبر بود، او را از ميدان به در كرد و شكست داد. ولي به رسم مردانگي او را ميهمان ناميد و احترام و تكريم نمود.

او همواره به رسم مردانگي پايبند ماند و آنچنان كه در داستان مقابله اش با پهلوان يوسف سياه تركمن كه او هم پهلواني حكومتي بود، مشخص است در برابر ظلم ظل السلطان ايستاد و حق مردم شهرش را از اين حاكم مستبد گرفت.

داستان پهلوان اكبر رباطي كاشاني، حكايت روزگار كشتي پهلواني است؛ كشتي پهلواني به عنوان يك علم و دانش زندگي. اين را پهلوان خردمند داستان پس از 25 سال سير  وسلوك در وادي پهلواني و عياري متوجه مي شود.

حكايت پهلوان ثروتمندي كه از ثروت به انسانيت كامل رسيد و بسياري از پهلوانان زمان خود را شكست داد، اما مرد زمان خود ماند. مردي شيك پوش كه حالا به خاطر ابتلا به ديابت يا بيماري قند، يك دست خود را از دست داده است. اين داستان علاوه بر نقل پهلواني ها و اخلاقيات پهلوان اكبر رباطي كاشاني، نقل اخلاق، مرام و معرفت در اين مسير پررياضت است.

در داستان بعد، حكايت سوء تفاهمي مطرح مي شود كه براي پهلوان اكبر دباغ فرزند مشهدي ميرزا آقا دباغ از مردان به نام كاشان روي مي دهد. او درخصوص كشته شدن برادرش، پهلوان كاظم دباغ به پهلوان اكبر دباغ مضمون مي شود و او را در زورخانه پامنار تهران گير مي آورد تا انتقام برادر را بگيرد ولي همچنان با شك و ترديد متوجه مي شود كه اين قتل كار او نبوده و پهلوان اكبر خراساني را به حال خود رها مي كند.

عليرغم تلاش پهلوانان كاشاني، پهلوان اكبر دباغ به اين شهر بازنمي گردد و به اصفهان مي رود. در آنجا وقتي از يك مغازه دار غذافروش در برابر زورگويي هاي قزاق ها، دفاع جانانه اي مي كند، جلال الدوله، والي اصفهان كه شاهد ماجراست، او را پهلوان بارگاه خود مي سازد.

پهلوان حسين كلاه دوز تبريزي كاشاني نيز مانند اسلاف خود، به خاطر دفاع از مردم ستم ديده تبريز توسط نادرشاه افشار به كاشان تبعيد شده است. البته بهانه نادرشاه براي تبعيد او، قبول نكردن اميرلشكري شاه افشار توسط پهلوان تبريزي است. اخلاق پهلواني همواره با اوست، تا آنجا كه در كاشان نيز به خاطر دفاع از از مردم كاشان در برابر فراشان حكومت مي ايستد و مورد غضب آقا سليم آراني، والي كاشان قرار مي گيرد.

داستان پاياني اين مجموعه به حكايت پهلوان ارباب محمد نقوي كاشاني بازمي گردد و اينكه دين هيچ پهلواني مانند قدرتش كامل نمي شود مگر با تشكيل خانواده و برگزيدن همسر. حكايات او نيز مانند ساير داستان هاي اين مجموعه خواندني و سرشار از نكات اخلاقي و انساني است. 
 
 
کلمات کلیدی : نشر نیستان
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
كاشان؛ روزگار عياري