عدالت؛ کار درست کدام است؟نويسنده: مايكل سندل
مترجم: حسن افشار
ناشر: مركز، چاپ اول ۱۳۹۳
۲۹۶ صفحه، ۱۸۵۰۰ تومان
این کتاب را
فروشگاه اینترنتی شهر کتاب تا یک هفته پس از معرفی، با
۱۰% تخفیف ویژه عرضه میکند، در صورت تمایل
اینجا کلیک کنید.
******
یکی از مهمترین نقاط افتراق میان علوم انسانی و علوم مهندسی در عمق مفاهیم است. مفاهیم مهندسی معمولاً عمق ندارند. مثلاً معادله حاکم بر سیالات یک معادله دشوار است اما دشواری این معادله ریاضی نه به خاطر پیچیدگی مفهومی آن بلکه به خاطر پیچیدگی متغیرهای ریاضی حاکم بر آن است. همینکه فرد مبانی ریاضیات مهندسی را به خوبی بیاموزد میتواند به سادگی به درک معادله حاکم بر سیالات مسلط شود و در فهم این معادله فرقی میان دانشجوی لیسانس مهندسی مکانیک و کسی که ۲۰ سال قبل دکترای مهندسی مکانیک خود را گرفته وجود ندارد. اما در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی مسئله کاملاً متفاوت است. مفاهیم عمقی دارند که درک این عمق صرفاً با هوش ریاضیاتی میسر نمیشود. اگر افرادی که در عرف رایج باهوش شناخته میشوند را دیده باشید یک ویژگی برجسته دارند و آن بیقراری و بیتابی است. این افراد به سرعت به درک مفاهیم مهندسی مسلط میشوند ولی در عرصه علوم اجتماعی و علوم انسانی درک مفاهیم به این سادگی میسر نیست. تأنی و تفکر لازم است تا یک مفهوم جا بیفتد. حتی میتوان ادعا کرد که زندگی کردن لازم است تا به مرور شخص کاربرد یک مفهوم اجتماعی یا انسانی را در زندگی ببیند و به درک آن نائل آید. به عبارت دیگر نظریههای علوم اجتماعی و علوم انسانی مانند عینکهایی هستند که به دانشآموختگان آن کمک میکنند تا با استفاده از آن عینکها به واقعیت پیچیده نظر کنند. معمولاً زمانی لازم است تا این عینک بر چشم ذهن تحلیلگر بنشیند و بتواند با این عینک مسائل را نگاه کند. به همین دلیل عنصر سن فاکتور مهمی در میزان تبحر در علوم انسانی است. در علوم مهندسی افراد جوان برای تحصیل مناسبتر هستند و حتی برخی دانشگاههای آمریکا برای جذب دانشجوی دکترا محدودیت سنی دارند یعنی شما اگر بیش از ۲۵ سال داشته باشید پذیرفته نمیشوید زیرا تصور میشود که از تیزی هوش فرد برای حل مسائل ریاضی کاسته شده باشد. اما در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی مسئله کاملاً متفاوت است. تجربه زندگی داشتن یک مزیت است که درک مفاهیم انسانی و اجتماعی را تسهیل میکند.
متأسفانه بیشتر کسانی که وارد علوم انسانی یا علوم اجتماعی میشوند بهاندازه کافی روی تئوریها وقت نمیگذارند و به آنها توجه نمیکنند و با حفظ طوطیوار نظریهها و اسامی مبدعان آن و خطور کلی حاکم بر تئوری، درس نظریهها را میگذرانند. نتیجه آن میشود که عینک تحلیلی از محل تأمل در نظریهها بر چشم فرد نمینشیند. پیامد طبیعی این وضعیت این است که دیدگاه فرد قبل از آموختن علوم اجتماعی و علوم انسانی و بعد از آموختن آن تفاوت جدی نمیکند و فقط فرد میآموزد که اسامی و تعبیرهایی را بهعنوان پشتوانه همان قضاوت اولیه خود تکرار کند.
یک دلالت مستقیم این تفاوت این است که معلم و استاد نقش بیبدیلی در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی دارند درحالیکه در حوزه علوم مهندسی استاد خیلی مهم نیست و افراد بهراحتی میتوانند خودآموخته شوند. دقیقاً برعکس آنچه تصور میشود کتابهای علوم انسانی و علوم اجتماعی سهل و ممتنع هستند یعنی در نگاه اول خواندن آن ساده است و نیازی به استاد ندارد درحالیکه کتب مهندسی سرشار از فرمولهای عجیب و غریب است ولی وقتی در این کتابها عمیق شویم میبینیم که در کتب جدی علوم انسانی مفاهیم عمیقی وجود دارد که درک آن جز با کمک استاد میسر نیست و یک استاد خوب میتواند ثمره سالها تلاش خود در درک مفاهیم را بهسادگی به دانشجویان منتقل کند.
حال با این مقدمه طولانی به کتاب عدالت نوشته مایکل سندل بپردازیم. قطعاً اساتید فلسفه بسیار زیادی در جهان و ایران وجود دارند که وقتی سخن از کانت به میان میآید دیدگاههای کانت را بهراحتی برای شما تشریح میکنند. همچنین اگر سؤالی در مورد رالز و اندیشههایش داشته باشید بسیاری از افراد هستند که آن اندیشهها را برای شما روایت میکنند. اما همه این افراد دو تفاوت اصلی با مایکل سندل، استاد فلسفه دانشگاه هاروارد، دارند. سندل با انتشار کتاب خود نشان داده که تئوریهای فلسفی عینک تحلیلی بسیار خوبی بر چشم وی شده و او بهخوبی میتواند در پرتو این چارچوبهای تحلیلی به مباحث مورد مناقشه در زندگی روزمره بپردازد. در واقع سندل با مهارتی مثال زدنی نشان میدهد که فلسفه یک دانش منزوی و برای دانشگاه نیست بلکه ابزاری تحلیلی برای پرداختن به مسائل واقعی زندگی روزمره است. سندل موفق شده ربط فلسفه با زندگی را در پرتو مباحث مورد مناقشه در حوزه عدالت به تصویر کشد. این توانمندی، توانمندی نادری است! دقیقاً به دلیل همین توانمندی است که انتشار کتاب «عدالت: کار درست کدام است؟» اینگونه در جهان صدا میکند و مخاطب مییابد و به زبانهای مختلف ترجمه میشود. مگر هرساله هزاران کتاب در حوزه نظریههای عدالت و نظریههای فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست منتشر نمیشود؟ پس چرا کتاب مایکل سندل است که از میان همه آنها اینگونه مورد توجه همه مردم جهان اعم از فلسفهخوانده و فلسفهنخوانده قرار میگیرد؟ پاسخ این است که بقیه یا نتوانستهاند بین آنچه خواندهاند و مباحث جنجالی در زندگی اجتماعی و روزمره پیوندی بزنند یا قادر به این پیوند بودهاند اما نتوانستهاند این پیوند را به مخاطب عادی عرضه کنند. این دومی، مهارتی است که ویژگی دوم مایکل سندل را نشان میدهد. سندل قادر است فهم خود از مسائل پیچیده را با زبانی ساده و جذاب برای مخاطب عادی بیان کند. سندل برای اینکه به این هدف برسد از مثالهای فراوانی استفاده میکند: مثالهایی به غایت جذاب و خواندنی که خواننده را دائماً بر سر دوراهی میکشاند تا ذهن خواننده به تفکر واداشته شود و پیچیدگی مسائل را دریابد و متوجه شود که چرا برای داشتن یک سری انتخابهای سازگار و غیرمتناقض نیازمند اتکا به یک چارچوب تئوریک است. او خواننده را مجاب میکند تا به تئوریها سرسری نگاه نکند بلکه به آنها بهعنوان ابزاری ضروری بنگرد که تنها از طریق آنها میتواند تحلیلی منسجم و سازگار داشته باشد. لذا کتاب سندل درعینحال که بسیار شیرین و خواندنی است خواننده را گامبهگام به تأمل وا میدارد. اگر کسی اهل تنبلی فکری است، اصلاً سراغ این کتاب نرود و صرفاً به رمان و تاریخ خواندن بسنده کند اما اگر اهل آن هستید که از ذهن خود کار بکشید و خوراکی برای تأمل پیرامون موضوعات اساسی زندگی داشته باشید، کتاب سندل قطعاً گزینه مناسبی برای مطالعه است.
اگر بهعنوان یک دانشآموخته اقتصاد بخواهم نقدی نیز بر این کتاب وارد کنم این است که شاید روایت سندل از نظریه مطلوبیتگرایی بنتام و میل قدری خام باشد. دانشآموختگان اقتصاد درک بهتری از این نظریه دارند تا دانشآموختگان فلسفه. دقیقاً به همین دلیل پس از انتشار این کتاب و کتاب بعدی سندل (چه چیزهایی را در بازار نمیتوان خرید)، سندل از سوی اقتصاددانان مورد نقد واقع شد. بهطور مشخص باید یادآور شد که نظریه حداکثر کردن مطلوبیتِ جمعی لزوماً به معنی قربانی کردن بخشی از جامعه برای اکثریت جامعه نیست. اقتصاددانان دو مفهوم برای مقابله با این خطر در اختیار دارند. اولی مفهوم کارایی پارتوست که میگوید وقتی یک بهبود توصیه میشود که مطلوبیت عدهای افزایش یابد بدون اینکه مطلوبیت کسی کاهش پیدا کند. لذا همیشه سدی برای ظلم اکثریت به اقلیت قائل میگردد. مفهوم دوم که معیار کمتر سختگیرانهای است میگوید اگر افزایش مطلوبیت عدهای بیش از کاهش مطلوبیت دیگران باشد به نحوی که آنها بتوانند جبران کاهش مطلوبیت آن دیگران را انجام دهند، در این صورت اِعمال آن تغییر مجاز میشود. متأسفانه سندل از این دیدگاهها بیخبر بوده و به همین دلیل این مباحث را در کتاب خود نیاورده و شرحی نسبتاً خام از نظریه مطلوبیتگرایی عرضه کرده است.
در پایان خاطرنشان میکنم که از کتاب عدالت نوشته مایکل سندل حداقل دو ترجمه به زبان فارسی موجود است. اولین ترجمه متعلق به آقای حسن افشار و نشر مرکز و دومی متعلق به آقای فرهادی پور و نشر آشیان است. ترجمه آقای حسن افشار ترجمه خوبی است، ولی بدون اشکال نیست. میشد برای برخی مفاهیم تعابیر بهتری انتخاب کرد و ترجمه پیراستهتری عرضه کرد. اما درعینحال باید اقرار کرد که ترجمه بسیار روان است و در حسن آن همین بس که خواننده در هنگام خواندن کتاب در بسیاری از مواقع متوجه ترجمه بودن آن نمیشود.
* دکترای اقتصاد