خبر کوتاه بود و مسرتبخش؛ «اعظم و دو دخترش به خانه جدیدشان رفتند»، اعظم، هانیه و هدیه حالا چشمهاشان برق میزند، حالا در را خودشان به روی ما باز میکنند و حالا در خانه جدیدشان زندگی میکنند.
زنگ در را که زدم یکی از بچهها در را باز کرد، پلهها را دو تا یکی کردم و به بالا رفتم، آدرس را دوباره میخوانم؛ نوشته است: «واحد سمت چپ، درب زرشکی»، اعظم خودش در را باز میکند و اولین چیزی که میبینم، چشمان اوست که حالا برق میزند، با آخرین باری که او را دیدهام، خیلی فرق کرده است، دیگر جراحات صورتش مشخص نیست، سرش را پایین نمیاندازد، دستانش نمیلرزند و اصلا آن شکستگی قبل در قامتش دیده نمیشد.
به گزارش ایسنا، دخترهای کوچک را اگر بشناسید میدانید که همیشه خود را برای هر مهمانی آماده میکنند؛ هانیه و هدیه لباسهای رنگارنگ پوشیدهاند، برای موهایشان گلی به سر زدهاند و آنقدر گرم از من استقبال میکنند که تمام خستگی روزهای بد را از تن به در میکنند، اصلا کسی باورش نمیشد دخترهایی که شبها از ترس نمیتوانستند بخوابند، حالا دست من را میگیرند و به زور به اتاقشان میبرند، هانیه با همان زبان بچهگانهاش میگوید: «اینجا اتاق درسمونه، اون میز تحریر مال منه، اون یکی هم مال هدیه است».
بعد از اینکه اتاق و اسباببازیهایشان را به من نشان دادند، به پیش مادرشان میروم و از او میخواهم کمی از حال و روز خود بگوید.
او ادامه میدهد: این خانه و وسائل آن تمام و کمال در اختیار ما قرار گرفته است؛ حالا خیلی آرامش دارم، دیگر کابوس نمیبینم و از لحاظ جسمانی تقریبا تمام مشکلاتم برطرف شده است، تنها برای ادامه ترمیم جراحات پوستم باید به پزشک مراجعه کنم، بعد از آن ۲۱ روز بچهها شبها نمیتوانستند بخوابند، اما حالا همه چیز بهتر شده و آنان هم دیگر از هیچ چیزی ترسی ندارند.
در لا به لای صحبتها، هانیه که بزرگتر و حاضرجوابتر است، میخواهد نظرات خود را بدهد، در مورد هر حرفی از جانب مادرش سرش را تکان میدهد و تایید میکند، مثلا حرف از بهزیستی و خانههای امن که میشود، میگوید: اونجا هم خیلی خوب بود، اما نمیشد بریم بیرون.
قبل از اینکه برای اعظم و دخترانش خانهای تهیه شود، در یکی از خانههای امن بهزیستی زندگی میکردند و به دلیل اینکه مسوولیت آنان با بهزیستی بود، آنان اجازه تنها بیرون رفتن را نداشته و باید با مددکار یا وکیل خود به بیرون میرفتند.
اعظم ادامه صحبتها را اینطور بیان میکند: از ۶ اردیبهشت تا دیروز، در آن خانهها بودیم و شرایط آنجا هم خوب بود.
او در خصوص وضعیت شوهرش و دادگاه، میگوید: شوهرم هنوز در بازداشتگاه است و پرونده هنوز در بخش نظارتی دادگاه به سر میبرد، دادگاه تشکیل نشده و حکمی هم برای او صادر نشده است، طلاق نگرفتهام، اما وکیلم در حال پیگیری تمام این مسائل هست.
فرشته سلجوقی، مدیرکل امور زنان و خانواده استانداری خراسان رضوی در خصوص اعظم گفته بود که هدفمان این است تا اعظم بازتوانی خود را پیدا کند، شاغل شود و خودش بتواند زندگی خود را بگرداند، حالا اعظم هم میگوید که وکیلش در این خصوص به او گفته است که با چند جا صحبت شده تا در آنجا کار یاد بگیرد و و بعد مشغول شود.
اعظم در خصوص مدرسه هانیه عنوان میکند: متاسفانه به خاطر دعواها و آن اتفاقات، هانیه بعد از دو ماه دیگر نتوانست مدرسه برود و مدیر مدرسهاش به خاطر غیبتهای زیادش نگذاشته بود به مدرسه رفتن ادامه دهد، به همین خاطر قرار است تا سال دیگر دوباره در کلاس اول ابتدایی ثبتنام شود.
هانیه که گوشش تیز شده در مورد او صحبت میکنیم، میگوید: «کیف مدرسه دارم، اما مامانم گفته که قراره یک کیف نوتر برام بخره!» آدم جان میگیرد وقتی صحبت میکند، شیرینی است که از زبان این دختر میچکد.
برای من که اولین بار است تجربه شیرین مصاحبه با یک دختر کوچک را دارم، از او میخواهم بیشتر برایم حرف بزند، او هم ادامه میدهد: هدیه کلا خجالتیه، اما عوضش خیلی شره، هنوز یه عالمه کار داریم تا خونمونو درست کنیم، هنوز باید خونه رو جارو کنیم، پردهها رو وصل کنیم و ... اصلا بیا دوباره بریم اتاقم لباس جدیدامو هم نشونت بدم!
اعظم معتقد است بیشترین عامل این اتفاق، اعتیاد شوهرش بوده است، در صحبتهایش به تمام دختران و زنان توصیه میکند که اصلا شرایط زندگی با یک فرد معتاد را قبول نکنند و در انتخاب همسر خود دقت داشته باشند، او اظهار میکند: کاش قوانین حمایتی برای زنان وجود داشته باشد تا زنان بی پناهی مانند من که در اینگونه آسیبها زجر میکشند، بتوانند با تکیه بر قوانین زندگی خود را از نو بسازند، کاش ستاد مبارزه با موادمخدر سفت و سختتر فعالیت کند تا مواد مخدر به این راحتی و ارزانی در دست جوانان و مردم نباشد.
او اضافه میکند: با وجود اینکه همسایههای من نسبت به آن اتفاق کمی بیتفاوت بودند، مردم و کانون حقوقدان زنان سورا خیلی از من حمایت کردند و کمک کردند تا زندگیم را از نو بسازم و مسکنی نیز برای ما تامین کردند.
مرضیه محبی، وکیل اعظم در این خصوص، میگوید: ماجرای اعظم اخطاری دردناک به روان جامعه ما بود که باید بالاخره برای خشونتی که بر زنان روا داشته میشود چارهجویی کنیم، باید سیاست نوین جزایی آنچنان بنیان گذاشته شود که در کنار سزادهی، بازدارنده مجرم به جبران خسارات بزهدیده بپردازد و جامعه مدنی، مجرم و بزهدیده در زدودن آثار خشونت مشارکت کنند، در کنار آن به تصویب مقررات برای تامین امنیت زنان نیز اندیشیده شود.
محبی خاطرنشان میکند: وکالت در این پرونده به شرکت در محکمه خلاصه نشد بلکه با تلاش برای ترمیم زخمهای موکل و دو فرزند خردسال او تداوم یافت، اعظم اینک در خانه خود به آرامش رسیده است و ما درصدد ثبتنام فرزندان او در مدرسه، اشتغال و ادامه تحصیل خود او هستیم و به تامین مالیاش در درازمدت میاندیشیم.
به گزارش ایسنا، میان مردم و مسوولان حائلی وجود دارد که باید توسط نهادهای مدنی پر شود، در حال حاضر و به عقیده جامعهشناسان نقش و فعالیت این قشر از جامعه کمرنگ است، در گذشته شاید بیشتر شاهد حضور و حمایت خانواده و اطرافیان حتی همسایهها در موضوعاتی از این دست بودیم این در صورتی است که هرچه جامعه از حالت سنتی به سمت مدرنیته حرکت میکند، حمایتهای سنتی و تعصبات خانوادهها نسبت به یکدیگر نیز کمتر میشود و به همین دلیل باید نقش و فعالیت نهادهای مدنی پررنگتر شده تا از وقوع چنین اتفاقات و آسیبهایی جلوگیری شود.