نظر منتشر شده
۷۹
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 195101
داستان غم‌انگيز كتاب دا و ستمي كه بر آن رفت
زهير توكلي، 16 مرداد 92
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۸:۲۴
چند سال پيش خاطرات يكي از بازماندگان مقاومت سي و چند روزه خرمشهر، سركار خانم سيده زهرا حسيني با عنوان « دا» منتشر شد و موجي در بازار كتاب درست كرد. تعداد چاپ‌هاي اين كتاب تاكنون به حدود صد و چهل، پنجاه رسيده است. در همان زمان اين حقير، دو پرونده مطبوعاتي مفصل درباره دا تهيه كردم يكي در هفته‌نامه پنجره و ديگري در هفته‌نامه مثلث و از جمله گفتگويي مفصل داشتم با پژوهشگر بي‌بديل تاريخ فرهنگي جنگ، آقاي عليرضا كمري. اين اهتمام و عطف توجه ويژه از طرف خودم به عنوان يك روزنامه‌نگار را به «دا» از باب جوگيري نمي‌دانستم و هنوز هم دوست دارم درباره اين كتاب بنويسم چرا كه آن را يك نقطه عطف در حوزه خاطره‌نگاري در زبان فارسي مي‌دانم و بعيد است حالا حالاها اثري در اين حوزه با اين غناي دراماتيك و اين شيوه بيهقي‌وار در روايت خيال‌انگيز يك خاطره واقعي بيرون بيايد. ( گفتم خيال‌انگيز و نگفتم خيالي و اين كارويژه بيهقي است و آموزه آن نويسنده بي‌همتاست فتامّل)

اين مقدمه را آوردم تا بگويم كه من برادري‌ام را نسبت به اين اثر نفيس قبلا اثبات كرده‌ام تا مقرر شود كه اگر در ادامه، سخن تلخي مي‌خوانيد، حمل بر غرض و مرض نشود.
تابستان ۸۹ همين روزها بود كه در دفتر مثلث نشسته بوديم و سخن از دا به ميان آمد. من نمي‌دانم به چه مناسبتي گفتم كه دو نسخه از اين كتاب دارم و هر دو را هديه گرفته‌ام. (يك نسخه‌اش را به تقاضاي خودم به من هديه داده بودند زيرا مي‌خواستم دا را هرچه زودتر بخوانم و آن روزها جيبم مثل لوح دل عاشقان خالي بود و سرانجام دل به دريا زدم و با آقاي محسن مؤمني شريف كه حقا اسمش بامسماست و به ويژه پس از انتصابش به رياست حوزه هنري به تمام معني كلمه ثابت كرده است كه شريف است، تماس گرفتم و درخواستم و اجابت كردند و از جردن كوبيدم و رفتم خيابان حافظ، دفتر آفرينش‌هاي ادبي حوزه هنري. توفيق ملاقات با ايشان دست داد و نيز توفيق تصاحب يك نسخه دا. دومي را يادم نيست كه چه شد و از كجا به من يا همسرم هديه دادند.)

همين كه اين جمله خبري از ميان دو لب دعاگو بيرون آمد، حاضران در مجلس كه چهار پنج نفري مي‌شدند، شروع كردند يكي يكي آمار دادن كه هركدام چند نسخه دا در منزل دارند. من كم‌بهره‌ترين آن جمع بودم ا. دريغ از يك نفر در آن جمع كه دا را خريده بوده باشد؛ همه هديه گرفته بودند يا خودشان يا ديگر اعضاي خانواده تا آنجا كه يكي از بچه‌ها خبر مي‌داد كه هشت نسخه دا در خانه دارند.

دا چگونه هديه مي‌شد؟ ( يا مي‌شود؟ الآنش را خبر ندارم) يك مثال مي‌زنم. در يكي از برنامه‌هاي صداوسيما مجري كارشناس بودم. تهيه كننده برنامه، آب از ناخنش نمي‌چكيد و به مهماناني كه عموماً از اشخاص صاحب تأليف و شناخته شده بودند، هيچ حق الزحمه‌اي نمي‌داد و عذرش هم يك عذر دائمي بود: ديركرد سازمان در پرداخت برآورد و ادعا داشت كه خرج كارهاي جاري برنامه را از جيب مي‌دهد. تا كي هماي سعادت بر بامش بنشيند و سازمان پولي بسلفد. من او را راستگو مي‌دانستم يا دست‌كم با توجه به شناختم از او نمي‌توانستم تهمت دروغ‌گويي به او بزنم. اين آقاي محترم، در عوض حق القدم نقدي، به مهمان برنامه هديه مي‌داد. هديه‌اش هم يك بسته كادوپيچ بود. محتوياتش كتاب و خرت و پرت‌هايي از قبيل خودنويس. يك بار يكي از مهمان‌هايي كه به دعوت بنده آمده بود، پس از برنامه، رهسپار خانه مي‌شد كه پيش چشم من كاغذ كادو را پاره كرد و ديديم كه كتاب دا هديه گرفته است. حالا خود اين آقاي مهمان از اعاظم حوزه هنري است. به من گفت كه فلاني! اين بابا وظيفه دارد دستمزد به من و شما بدهد چون بابت برنامه‌اش، دقيقه‌شمار از سازمان پول مي‌گيرد و در آن برآورد كه به سازمان داده، دستمزد من مهمان هم لحاظ شده، چون او دارد برنامه‌اش را با حضور یکی مثل من پر مي‌كند؛ اين كه هيچ، امّا اين هديه‌اش توهين‌آميزتر است؛ آخر كتاب دا را ما خودمان عَلَم كرده‌ايم؛ چند تا از اين كتاب مي‌خواهي خودم به اين آقاي تهيه كننده هديه بدهم؟

اين يك مثال بود از ساز و كار هديه دادن گتره‌اي كتابي كه هزار ساعت وقت از خاطره‌نگار محترم خانم سيده اعظم حسيني براي مصاحبه برده و از آن هزار ساعت، چقدرش پرتي كار بوده و چقدرش در جرح و تعديل و بسط و تكميل، فشرده شده و فراهم چيده آمده و چند بار كار را از سر خوانده‌اند دود چراغ‌خورده‌هايي مثل عليرضا كمري و مهدي فراهاني و مرتضي سرهنگي تا به اين متن يكّه و خودبسنده‌اي رسيده‌ايم كه پيش رويمان است؟ شما خواننده محترم! اگر بدانيد يا اگر مي‌دانيد،به ياد بياوريد كه ميانگين تعداد ساعت‌ مصاحبه در مراكز تاريخ شفاهي كشور ما مثل مركز اسناد انقلاب اسلامي و سازمان اسناد و مدارك ملي (وابسته به كتابخانه ملي) و موسسه مطالعات تاريخ معاصر (وابسته به بنياد مستضعفان) و بنياد پانزده خرداد و... از صد ساعت كمتر است، آن وقت ارزش هزار ساعت وقت گذاشتن براي مصاحبه با راوي را متوجه مي‌شويد. به واقع، اين يك جور هم‌زيستي چند ساله و برقراري ديالوگ و هم‌پرسگي دو جان بوده ميان راوي (خانم سيده زهرا حسيني) و خاطره‌نگار (خانم سيده اعظم حسيني) نه يك مصاحبه به مفهوم متداول آن.

و تو خود حديث مفصل بخوان ار اين مجمل. انواع همايش‌ها و كنفرانس‌ها و سمينارها و اردوها كه كتاب دا را فلّه‌اي خريدند و از كيسه بيت المال، اين «روضه رضواني»(۳) را حاتم‌بخشي كردند و به حاضران در مراسم هديه دادند و اصناف متنوع ارگان‌ها و نهادهاي دولتي و خصولتي كه بودجه قانوني خريد كتاب داشتند و در مقياس وسيع آن را صرف خريد اين كتاب كردند.

خودمانيم؛ مردم كتابي را كه بالايش پول مي‌دهند، مي‌گذارند گوشه كتابخانه تا چه شود و كي فراغت خواندن دست دهد و تازه عموم كتاب‌خوانان ما لمپن‌هايي هستند كه توهم خودفرهيختگي دارند و هرگز كتاب فاخري مثل دا يك‌شبه به اين همه تيراژ نمي‌رسد. اگر كارها طبيعي پيش برود. كتابي مثل دا نه راويش نه پژوهش‌گرش آدم‌هاي شناخته‌اي نزد اهل كتاب نيستند؛ ضمنا دا كتاب «سختي» است (من كه خودم يك تندخوان ديوانه‌ام و معمولا كتاب را در هر حجمي كه باشد، يك‌نفس مي‌خوانم، آن‌قدر هجوم «دا» شديد بود و به قدري هضم برخي از برش‌هاي مستند مصيبت‌بار روايت، دشوارم مي‌آمد، مدام كتاب را كنار مي‌گذاشتم تا بر خودم غلبه كنم و بتوانم قدري فاصله بگيرم و خودماني‌اش خرد و خمير نشوم و يك هفته‌اي گذشت تا كتاب را توانستم تمام كنم) و علاوه بر همه اينها دا كتاب حجيمي است با قيمتي سنگين. مجموع اين عوامل، اين كتاب را در رده كتاب‌هايي قرار مي‌دهد كه ابتدا خوانندگان حرفه‌اي با آن آشنا مي‌شوند و پس از مدتي، شيب فروش كتاب، تند مي‌شود زيرا آن حرفه‌اي‌ها به اين و آن توصيه مي‌كنند ولي دا هرگز يك كار عامه‌پسند نيست و محال بود بدون اين فروش كاذب، به صد و چهل و صد و پنجاه چاپ در سه سال و نيم برسد.

اگر مي‌خواهيد مقايسه كنيد، كار پيچيده‌اي نيست؛ هشت كتاب سهراب سپهري اگر در خانه هر ايراني كه كتابخانه شخصي دارد، نباشد، يكي دو در خانه‌هاي اهل كتاب پيدا مي‌شود. پس از اين مقدمه، ملاحظه بفرماييد ادامه مطلب را: ناشر اصلي و اوليه هشت كتاب، كتاب‌خانه طهوري بوده است و هنوز هم آن را تازه در چند قطع دارد منتشر مي‌كند. از سال ۸۹ يا ۹۰ به خاطر گذشت سي سال از چاپ هشت كتاب، ناشران ديگر هم دستشان از نظر قانوني باز است كه هشت كتاب چاپ كنند و اين كار را هم مي‌كنند زيرا خاطرشان از فروش كتاب و بازگشت سرمايه جمع است. حال پس از سي و دو سه سال، كل چاپ‌هاي طهوري و همه ناشران ديگر در اين دو سه سال را جمع بزنيد و ببينيد آيا به صد چاپ مي‌رسد؟ كاري كرديم كه انبوهي دارنده كتاب دا هستند و قليلي خواننده آن و اين، ستم بود در حق دا.

كمدي ديگري كه حول و حوش دا اجرا شد، ترتيب دادن جلسه ديدار «دست‌اندركاران كتاب دا» با مقام رهبري بود. چند ده نفر را به عنوان دست‌اندركاران كتاب دا به محضر ايشان بردند. آخر خدا پدر و مادرتان را بيامرزد، يك كتاب مگر چند نفر پديدآورنده دارد؟ بنده به عنوان نيم‌آدمي در عرصه فرهنگ اين مملكت با شناختي كه از مقام رهبري دارم، ايشان را زيرك‌تر از اين مي‌دانم كه متوجه اين «دادار دودورها» نشده باشند ولي «سري مي‌جنبانند و پوشيده خنده مي‌زنند»(۲) و ترجيح مي‌دهند كه از اعتبارشان براي اين كتاب ارزشمند خرج شود. زيرا مي‌دانند كه مخاطب اصلي كتاب‌هاي خاطرات جنگ، بچه‌حزب اللهي‌ها و بچه‌مسجدي‌ها، تاييد شخص ايشان را حجتي مي‌دانند براي خريد كتاب و نيز از آنجا كه ايشان يك كتاب‌خوان حرفه‌اي هستند و به راستي در ميان مسئولان رده اول مملكت در اين سي و پنج سال از اين نظر بي‌نظيرند، احتمالاً به فراست دريافته‌ بودند كه دا قابليت دارد براي اين كه نقطه عطفي در اقبال عمومي به كتب دفاع مقدس باشد. چنان كه شد و ديديم كه پس از دا جهشي در فروش كتاب‌هاي مربوط به خاطرات جنگ پديد آمد. پس همراهي كردند با جريان ترويج و تبليغ اين كتاب. اگرچه شايد به خودشان مي‌بود، چنين جلسه‌اي را با اين شكل نمي‌پسنديدند، امّا با همه اين حرف‌ها اين كار به منزله تير خلاصي بود بر حيثيت اين كتاب. چرا؟ الآن خدمتتان عرض مي‌كنم.

دا روايت يك شخص عادي و گمنام از توده فرودست مردم است از آنچه در هولناك‌ترين روزهاي وطن ديد و چشيد و خود در متن معركه حاضر بود و چقدر هم كنش‌مندانه و چه بسيار مهيب كه تمام هستي خود و خانواده‌اش بر باد رفت و پدرش و برادرش قرباني شدند. نه قرباني فاجعه جنگ كه قرباني آگاهي و گواهي شدند: شهيد شدند.

اول؛ در اين متن، با احضار معجزه‌آميز خاطرات دور در عيني‌ترين و ريزبينانه‌ترين حالت مواجهيم.
دوم؛ وجه اقليم‌نگارانه دا منحصر به فرد است. زيرا روايت يك خانواده كرد عرب‌زبان خرمشهري از نابه‌ديدترين لايه‌هاي اجتماع است. پس منتقل كننده طيف متنوعي از مولفه‌هاي روح جمعي در ميان مدافعان خرمشهر است. به ويژه مدافعان بومي خرمشهر.
سوم؛ اين روايت در برخي از مقاطع خويش، ساعت به ساعت بلكه لحظه به لحظه پيش مي‌رود و خواننده را در ضرباهنگ حادثه در زمان ماضي پرتاب مي‌كند.
چهارم؛ دا يك روايت خانوادگي است و از آن جا كه از زبان دختر خانواده روايت مي‌شود، لحني كاملا عاطفي از نوع عاطفه خانوادگي دارد.

پنجم؛ در موج شديد ادبيات فمينيستي، دا يك‌تنه عهده‌دار پژواك حنجره مجروح و تاكنون خاموش زنان مجاهد دهه ۶۰ است كه مع الاسف، هرگز شناخته نشدند و موج فمينيسم، رسانه ما را هم با خودش برد و اين دختران و زناني كه ما در سريال‌هاي تلويزيون و فيلم‌هاي دفاع مقدس مي‌بينيم، تصوير مادران و خواهرانمان در آن دوره نيست. از اين نظر هم كتاب دا براي مخاطب امروز حرف ويژه دارد و هر طرف بروي، گريزي از اين نداري كه لحن كتاب و حتي پرداخت‌هاي وصفي و زاويه ديدها زنانه است.
ششم؛ دا فاجعه را در عريان‌ترين و زننده‌ترين و چندش‌آورترين شكل ممكن پيش چشم آورده است و اگرچه اين در خاطرات جنگ بلكه در كل ادبيات جنگ ما بي‌سابقه نيست، هرگز در اين حجم، با چهره كريه ناسوتي و زميني جنگ روبرو نبوده‌ايم. تا جايي كه خواندن اين كتاب واقعاً دشوار است و تحمل زيادي مي‌طلبد.

هفتم؛ تمام اعضاي اين خانواده، سيد و از اولاد حضرت فاطمه-سلام الله عليها- هستند و مقتل پدر و پسر و مصيبت‌خواني خواهر/ دختر، شاكله تأويلي اين كتاب را مي‌سازد و اين وجه، دا را شديداً در ذيل فرهنگ عاشورا قرار مي‌دهد و به آن جنبه‌اي ملي مي‌دهد. زيرا عاشورا يك عنصر مقوّم ملي براي ما ايرانيان است.
هشتم؛ دا روايت يك خانواده كرد ايراني است كه سال‌ها در بصره مي‌زيسته‌اند و پيش از جنگ، بلاي ديگري بر سرشان رفته است و آن اخراج از عراق بوده است. كسي در شناخت ابعاد فاجعه جنگ به اين نكته توجه نكرده كه عراق يك بار هم پيش از انقلاب با ايران درگير شد و از آن زمان تا دو سه سال پس از آغاز جنگ، حدود يك ميليون تبعه ايران يا ايراني‌نژادان دوتابعيتي كه در عراق مي‌زيستند، آواره شدند. مقصودم همين معاوداني است كه در تهران كلوني اصلي‌شان دولت‌آباد است و در قم گذر خان. اين ايرانياني كه هنوز هم پس از سي و چهل سال، لهجه عربيشان را از دست نداده‌اند، شاكله سپاه بدر را ساختند و پا به پاي ما با صدام جنگيدند و شهيد دادند غير از آن كه اينها در وطن خويش غريب بودند زيرا از زار و زندگي آواره شده بودند. اما نه عراق آنها را عرب مي‌دانست نه ايرانيان آنها را ايراني. هنوز هم خيلي‌ از ايراني‌ها اينها را عراقي مي‌دانند در حالي كه معاودان، ايرانيان مقيم عراق بودند. بسياري از اينها پيش از اخراج از عراق، قرباني داده بودند.

ما خاله‌اي داشتيم كه عمرش را داده به شما. او و بچه‌هايش از همين معاودان بودند. اين سيد اولاد پيغمبر تا همين سال‌هاي آخر حياتش منتظر بود، خبري از پسرش محمد برسد كه مبارز بود و دستگير شده بود. تا آن كه پس از صدام اسمش درفهرست اعدامي‌هاي استخبارات به دست آمد و كمر پيرزن شكست. يك دامادش هم از مبارزان بود و اعدام شده بود. اين كه جنگ، دو سرزمين به هم پيوسته را رو در روي هم قرار داد، مثلاً در اتوبوس شب كيومرث پوراحمد هم نشان داده شده است. يا استاد فقيد مرحوم اخوان ثالث هم در خوزياتش در كتاب «سواحلي» شعري درباره ستم عراق به معاودين ايراني دارد.

اما حكايت دا فراتر از اين‌هاست و اصلاً خاطرات راوي از بصره آغاز مي‌شود و سپس اخراج از عراق و پدربزرگ راوي، آن سيد علوي بالابلند ريش‌سفيد كه عمامه سيدي بر سر مي‌گذاشت تا آخر عمر و شگفت‌انگيز است آن اذان سحرگاهي‌اش در اردوگاه آوارگان در خرم‌آباد و آن روضه علي اكبر خواندنش و آن نرم نرم از كربلا به خرمشهر گريز زدنش و از علي اكبر-عليه السلام- به سيد علي نوه‌اش كه مي‌خواهد خبر بدهد به دخترش (مادر راوي كتاب) پس از چند ماه بي‌خبري كه پسرت رفت. و اصلاً تصادفي نيست كه دا با فلاش‌بكي به دوران كودكي راوي در بصره پايان مي‌گيرد با ياد ترانه‌اي كه مادربزرگ راوي برايشان مي‌خوانده است و چقدر هم حماسي كه توگويي عصاره اين كتاب، همين ترانه كردي است كه در بصره در حياط خانه پدربزرگ به جاي لالايي و به مثابه يك پيشگويي ناخودآگاه در گوش اطفال خانواده زمزمه مي‌شده است:

«مه كه مه كه
پاپام نين ده ريه كه
تفنگ كوله الشوني
سقياده نو كلوني»
(اي ماه زيبا، اي ماه زيبا
پدربزرگ مرا نديدي در راه
در حالي كه تفنگي بر دوش دارد
و به بيشه شيران مي‌رود)

اين، نهايت هوشمندي و خودآگاهي در تدوين اين اثر بوده است.
با اين تفاصيل و تفاصيل ديگري كه مجالش نيست، دا يك روايت از دفاع است. دفاع به تمام معني كلمه. زيرا طرف نه تنها از وطنش كه از شهرش و نه تنها از شهرش كه از خانه‌اش دفاع مي‌كند و به علت شرايط پا در هوا و نابه سامان حاكميت، هم از نظر تجهيزات، هم از نظر استراتژي جنگ، اين دفاع در آن برهه صددرصد مردمي و داوطلبانه و بي هيچ چشم‌انداز اميدبخشي بوده است. فقط و فقط دفاع براي خود دفاع بوده است و مدافعان در بحبوحه حيرت و درد دفاع مي‌كرده‌اند. (شما را ارجاع مي‌دهم به فصلي كه راوي دارد از خرمشهر به بيمارستاني در شيراز انتقال داده مي‌شود و برمي‌گردد و شهر را براي آخرين بار مي‌نگرد و ناباورانه با خود مي‌گويد: يعني من ديگر تا آخر عمر شهرم را نمي‌بينم؟)

حال مي‌گويم ما با اين روايت، كاري كرديم كه يك اثر صددرصد حاكميتي و دولتي و سفارشي جلوه كرد. در حالي كه دا بي‌شك راه خودش را مي‌گشود و براي فروش رفتن و مخاطب يافتن بي‌نياز از اين همه تشبثات بود؛ اگرچه تشبثات مذبوحانه‌اي نبودند و بالاخره كتاب را ركورددار صد چاپ در يك سال كردند ولي ...بگذريم.

اين سطور را كه مي‌نگاشتم، همسرم مستندي درباره فيلم قيصر مي‌ديد كه آقاي مسعود نجفي ساخته است. پيش خودم فكر مي‌كنم؛ همان طور كه قيصر، ماندگار شد، دا هم خواهد ماند. قيصر، صداي نسل‌ سنتي عيارمنشي است كه در دوران پهلوي لگدمال شدند و به فراموشي رفتند و دا صداي نسل غريبي است كه از ميان خاك و باران سر برآوردند و يك‌تنه صليب رنج يك ملت را به دوش كشيدند و پس از آن هرچه رفت، ملامتش را كشيدند، نسلي كه از اين سفره تاراج، جسدهاي پاره‌پاره و جگرهاي سوخته سهمشان بود، نسلي كه بهتش را مي‌خواستند و بهتانش نصيبشان شد.(۳)

(۱) از بيهقي است
(۲) باز هم بيهقي
(۳) اين جمله آخر را هم به حساب من نگذاريد. بگذاريد به حساب دوستم محمد رمضاني فرخاني كه كوچيده است به مشهد عزيز و جايش بدجوري ميان رفقا خالي است. اين يكي از فراوان سطرهاي درخشان كتاب شعر اوست: « جلد اول عشق» كه نشر قو سالها پيش منتشر كرد.
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۱۸:۵۱:۱۶
گل گفتی.حرف دل منو زدید البته افرادی که در مورد عقایدشون باور قلبی ندارن از این ستمها زیاد به دین وفرهنگ این ملت کردن (1558114) (alef-1)
 
م-م
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۱:۵۰:۵۳
1- با عرض معذرت متن جناب توکلی خیلی درهم بود و به همه جایی سرک کشیده بود.
2- من دا را خواندم . سال 88 هم خواندم . همکار خواهرم خریده بود و به همه می داد تا بخوانند . به دستم که رسید شروع کردم به خواندن و به سرعت و یکسره هم خواندم فقط غیر خواب و استراحت و غذا خوردن و ....
3-اما همکار خواهرم این کتاب را نقادانه خوانده بود . بالای بیشتر صفحات ایرادات و سوالات و ابهامات و نقدهای مربوط به اون صفحات را نوشته بود . ما خوانندگان بعدی هم نقادانه کتاب را خواندیم به واسطه ان نوشته های با مداد نوشته شده
4-کتاب بسیار جذاب بود و در آن شکی نیست اما برای امثال ما سوالات زیادی هم ایجاد شده بود
مهمترین سوال اینکه چطور خانم حسینی واقعیاتی مربوط به چندین سال قبل را ریز به ریز بدون فراموشی بیان کرده اند که گویا انگار همین دیروز اتفاق افتاده !!! چطور با تمام جزییات حوادث را بیان کردند ؟ اگر به واقع تمام جزییات یادشان بوده پس لابد نابغه هستند.
اگر ایشان نابغه نیستند پس لابد تمام حوادث را روزانه یادداشت می کردند ولیکن گفته شده این کتاب حاصل تعریف و خاطره زبانی هست و در خود کتاب هم سخن از یادداشهای روزانه نیامده !!! نمی دانم ما که نفهمیدیم
مثلا ایشان در حوادث آن زمان خیلی سریع تحلیل های سیاسی عمیقی ارائه می کردند و در حد سیاسیون نتیجه گیری می کردند در حالی که سن کمی داشتند و این عجیب بود .آیا این برداشت های سالهای بعد جنگ نبود که به شکل اغراق آمیزی در کتاب به زمان جنگ ربطش داده بودند.
مثلا خیلی سریع به خیانت بنی صدر پی بردند . به نظر می آمد در بیان آن وقایع اغراق شده بود و ....
خلاصه چون خواندن من مربوط به سال 88 هست من خیلی از نقدها را فراموش کردم
ولی واقعا دوست دارم به سوالات و ابهامات ما پاسخ داده می شد .
چرا که برای من اکنون کتابی زیبا اما توام با اغراق و ابهام هست. (1558821) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۴:۰۶:۱۵
دوست گلم برای فهمیدن خیانت بنی صدر احتیاج به نبوغ نبود. یادم هست که یکی از دوستان ارتشی ما نقل میکرد که قبل از آغاز جنگ،ما مرتب به بنی صدر اطلاع میدادیم که عراق در مرزش تحرکات مشکوکی دارد ولی هر دفعه جواب میداد که نگران نباشید و اهمیت ندهید.
مردمی که درخوزستان بودند بیش از هرکس متوجه خیانت بنی صدر بودند. چون از همان روزهای اول هر چقدر التماس میکردند که دشمن وارد خاک ما شده؛ اسلحه لازم داریم، بنی صدر اجازه ارسال اسلحه نمیداد. لازم نبود مردم خوزستان سیاستمدار و تحلیل گر باشند تا بفهمند به عمد سلاح ارسال نمیشودتا به عراق کمک شود.
نمیدانم ولی به نظر من صدام خیلی مردتر ازبنی صدر بود. (1559732) (alef-10)
 
صهبا
۱۳۹۲-۰۵-۱۸ ۰۲:۴۷:۲۸
من هم سال ٨٧ كتاب را خواندم البته خودم خريدم و خواندم بسيار تاثير گذار بود و من اكثرا با گريه كتاب را ميبستم. اما همين سوالاتي كه در ذهن شما پديد آمده براي من هم پيش آمد اين همه جزييات و نقد و تحليلهاي سياسي غير طبيعي به نظر ميرسد. لذا اگر در تاليف كتاب چيزي وراي اصل داستان اضافه شده،اخلاقا براي خواننده بايد توضيح داده ميشده (1560745) (alef-10)
 
ش الف
۱۳۹۲-۰۵-۲۰ ۰۹:۳۲:۰۱
بنده ي حقير مشابه اين خاطرات را در غرب كشور داشتم و عجيب كه با جزييات در ذهنم مانده است . مثلا اجساد شهدا را كه مي شستيم كاملا به خاطر دارم . آن زمان 15 سال داشتم و به همين علت كاملا كتاب دا و احساسات و عواطف نويسنده ي آن را درك مي كنم . خاطراتي هستند كه آنقدر برجسته اند كه هيچگاه از ذهن انسان محو نمي شوند خصوصا كساني كه حافظه ي قوي دارند . لذا خواهش ميكنم به نويسنده و راوي بهتان نزنيد . (1563370) (alef-10)
 
عی
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۹:۵۷:۲۴
کتاب دا اتفاق مهمی در انتشار خاطرات محسوب می شود. به بهانه مطلب این نویسنده محترم، من نیز چند جمله ای می نویسم و تشکر می کنم که چنین موضوعی را به بحث گذاشته اید:
ـ هر کس یک زمانی در مقام اجرایی قرار داشته باشد می داند که هدیه کتاب، به بهانه های مختلف، از جمله بهترین هدایاست. در میان آثار، کتاب خاطرات از جمله بهترین کتابهایی است که خود من تا به حال هدیه گرفته ام. در این میان آنچه مهم است تشخیص هدیه دهنده است که از چه منظری آن را انتخاب می کند تا کتاب خوبی به مخاطب بدهد. کتابهای خوبی مثل دا، یا مفاتیح الحیات که در این نظرات منعکس شده اند تقریبا دم‌ دستی‌ترین انتخابهاست که انتخاب‌کننده را از ارزش کار خود مطمئن می‌کند. طی سالهای 88 تا 90، یعنی حدود سه سال، طبیعی بود که اگر مسئولان برنامه‌های دولتی و حتی غیردولتی کتابی هدیه می‌دهند این کتاب ها یکی از گزینه‌های اول انتخابی باشند. اکنون کتاب دا در دو سال اخیر در اولویت هدیه‌دهی قرار ندارد. بنابراین اکثر کسانی که کتاب دا را هدیه گرفته اند و مورد مثال این بحث بوده اند کسانی هستند که همواره در معرض گرفتن هدیه قرار داشته اند! آنچه که من از ذائقه مسئولان سراغ دارم کتابهای انتخابی برای هدایا، در میان مسئولان عموما قرآن یا نهج‌البلاغه و اگر کمی ذوق بیشتری داشته باشند دیوان حافظ یا برخی آثار هنری است حتی در این میان مجالی به آثاری مثل هشت کتاب و رمانهای جدید، یا حتی آثار مرجع و غیره نمی رسد. شخصا معتقدم، اگر مسئولان اهدای کتاب را در دستور کار دارند و به آثار مطرح معاصر بپردازند بسیار پسندیده خواهد بود. گرچه موافقم که از افراط باید پرهیز کرد.
ـ من هدیه بگیر حرفه ای نیستم. اما علاقمند بودم دا را بخوانم نزد دوستی آن را دیدم و از وی قرض گرفتم و ایشان نیز آن را به من بخشیدند. خودم خواندم و به منزل بردم همسرم خواند، برخی از همسایه ها که با ما حشر و نشر داشتند گرفته خواندند برخی دوستان گرفتند و خواندند و اکنون آنچه که در خانه ما موجود است با بیش از 10 بار خواندن تقریبا مستعمل شده است. در میان این بیش از 10 نفر همه گونه طیفی از سلایق سیاسی و اجتماعی وجود دارد که قابل توجه است.
ـ از اینکه می بینم به بهانه معاندت با حوزه هنری، یا مخالفت با سابقه آثار بی‌ارزش سفارشی دفاع مقدس این کتاب کوبیده می‌شود دلم می‌گیرد. تلاش کنیم از عدالت نظردهی دور نیفتیم و آن را درست نقد کنیم. با توجه به آنچه که خوانده ام کتاب بسیار تأثیرگذاری است اما اشکالاتی هم دارد که باید برطرف شود، از شبهاتی که به ان وارد است تا اغلاط تایپی و ویرایشی؛ اما فکر کنم در اینهمه هیاهو، فرصت چنین کاری هنوز مهیا نشده چرا که با شکل و شمایل چاپ اول همچنان منتشر می‌شود.
ـ مدتها پیش، علاقمند شدم از نویسنده این کتاب، یعنی خانم سیده اعظم حسینی بیشتر بدانم وقتی در سایتها جست و جو می کردم مدام نام راوی به عنوان نویسنده می آمد و من شگفت زده می شدم که چه کسی این ظلم را نسبت به نویسنده آن روا داشته است. از برخی کسانی که به حوزه هنری مرتبطند وقتی قضیه را جویا شدم دیدم که قضیه اسفناکتر از این حرفهاست. یعنی این نویسنده مظلوم را از همه حق و حقوق خود محروم کرده اند و ایشان از حقوق کتاب خود بهره ای نبرده است. با یک حساب سرانگشتی، ایشان باید از درصد پشت جلد کتابش، با حساب حداقل 10 درصد پشت جلد، حداقل بیش از 800 میلیون تومان انتفاع برده باشد. بگذریم از سایر منافع سینمایی، تلویزیونی و غیره این اثر. اما وقتی فهمیدم همه حقوق ایشان به راوی هبه شده است آه از نهادم برآمد. نمی دانم چرا ایشان حقوق خود را از مراجع قضایی پیگیری نمی کند. اگر زنده نگهداشتن شهدا و ایثارگری ها کم از شهادت نیست و حوزه هنری بانی چنین مرام‌هایی است پس با چه توجیهی بستر چنین ظلمی ایجاد شده است. یک کتاب پرفروش در غرب، یک نسل نویسنده را تأمین می‌کند اما در اینجا، متأسفانه یک کتاب، که به کتابی معیار تبدیل شده است ظاهرا غیر از منافع مادی آن، برای حوزه هنری ارزشی ندارد که لازم ببیند نویسنده اش را تکریم نماید یا حداقل کسی را که اینهمه به انتشاراتش بهره رسانده تأمین نماید. این نویسنده، حتی اگر از اول تا آخر عمرش، همین یک کتاب را داشته باشد باید به بهترین وجهی تأمین شود تا نشان بدهیم که نویسندگی کتاب هم شأن اجتماعی دارد و هم منافع مادی. چرا ما همیشه چشم حسرت به اخلاق حرفه‌ای و قدرشناسی‌های آن سوی مرزها داریم. بنابراین از قلم خوب آقای توکلی تقاضا دارم مطلب دیگری بنویسند با عنوان «داستان غم‌انگیز نویسنده دا و ستمی که بر آن رفت» (1560346) (alef-10)
 
محمد
۱۳۹۲-۰۵-۱۹ ۰۰:۱۹:۵۰
انتشارات سوره مهر و حوزه هنری از آثار دفاع مقدس انتفاع زیادی می برند. حتی اگر بگوییم که اکنون چنین آثاری وجود حوزه هنری را با مسما کرده است اغراق نکرده ایم. با این وجود جای تعجب دارد که مولفان این آثار از کمترین حقوق خود محروم هستند. (1561696) (alef-10)
 
مکتوب
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۲۲:۴۸:۰۲
نق زدن!
دولت کتاب معرفی نکنه میگند به کتب اهمیت نمیده
اگر معرفی کنه میگند اعتبار یک کتاب رو کم کرده! (1560511) (alef-10)
 
امین
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۱۹:۱۱:۲۷
با اینکه کتاب دا رو نخوندم ولی نقدتون عالی بود (1558151) (alef-1)
 
احمد
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۲:۳۸:۰۲
بنده به عنوان یک هیئت علمی دانشگاه به همراه سایر همکارانم طی یک برنامه فرهنگی در دانشگاه این کتاب رو هدیه گرفتیم. البته از این بابت خوشحال شدم ولی هنوز چیزی از آن نخواندم. (1559573) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۱۹:۱۱:۵۴
مسئولان عزیز
درسته که پرداختن به مقوله دفاع مقدس بسیار خوب و پسندیده هست
ولی تو را به خدا فکری به حال اوضاع کنونی شهر های جنگ زده بکنید
بعی از این شهر ها هنوز به امکاناتی که قبل از جنگ داشتن نرسیدن (1558153) (alef-1)
 
سامان
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۹:۳۷:۰۰
این الان چه ربطی داشت به پوست خربزه؟!! (1560313) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۱۹:۱۳:۳۳
آقای توکلی! شیری که خوردی حلالت-حق مطلب در مورد کتاب را خوب ادا نمودی-بنازم به این قلمت! (1558156) (alef-1)
 
صادقی
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۲:۳۵:۲۷
سلام بر دکتر توکلی و تشکر همیشگی بابت این سایت

بنده دو بار کتاب دا را از نهادهای دولتی هدیه گرفتم. یعنی هر جا میخواستن تقدیری بکنند و یا به هر وسیله ای، مثلا قدردانی فرهنگی انجام بدهد کتاب دا رو هدیه میداند به همههههههههههه.

نکته بعدی این این است که در این مملکت به ویژه در دوره دولت فخیمه و فرهنگ دوست و هنر دوست محمود احمدی نژاد، فرهنگ و هنر مبدل به مقولاتی ایدئولوژیک، نهادی، دولتی و تبلیغی شد بدیهی است که ادبیات، تئاتر ، سینما و موسیقی هم چنین شد در نتیجه، این رویکرد منجر به چی شد؟؟؟؟؟؟؟ آفرین: قتل هنرمند و نویسنده و به حاشیه رفتن ذات خلاقانه هنر و ادبیات و از همه مهمتر ارزشهای واقعی ملی و انقلابی.

همین.. (1558887) (alef-13)
 
دوست
۱۳۹۲-۰۵-۲۰ ۱۰:۵۰:۵۴
صادقی جان هنر همیشه ایدئولوژیک بوده هست و خواهد بود حالا هنر ممکنه به اخلاق وفادار با شه یا ضد اخلاق (1563478) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۲۰:۰۷:۰۸
تازه عموم كتاب‌خوانان ما لمپن‌هايي هستند كه توهم خودفرهيختگي دارند (1558261) (alef-1)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۲۳:۱۱:۳۶
من تو این همه متن بالا با همین یه جمله مشکل دارم، اونوقت واسه شما شده جملهٔ برگزیده! (1558554) (alef-10)
 
فراز
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۲۲:۴۱:۱۴
انصافا اگر تنها همین عبارت ناباورانه را از نقد آقای توکلی حذف کنیم نقدی موجه و قابل قبول و درخور توجه خواهد شد . (1560507) (alef-10)
 
ایران دوست
۱۳۹۲-۰۵-۲۱ ۱۵:۴۱:۴۷
...تازه عموم كتاب‌خوانان ما لمپن‌هايي هستند كه توهم خودفرهيختگي دارند...
.
این تعریف از مردم کتاب خوان، بصورت گسترده تر در در لابلای نوشته در تعریف
از کتاب دیده می شود.
که نشان از خود فرهیختگی نویسنده است و توهین به جماعت کتاب خوان.
.
این آقای دکتر ادبیات، خود را روانشناس جامعه هم معرفی کرده است و بی ادبانه
به مردم توهین می کند و می بایستی از مردم عذر خواهی کند.
هر چقدر هم که معلومات ادبی داشته باشند، اجازه ندارند مردم کتاب خوان را
چنین بنامند. (1566154) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۹-۰۹ ۰۳:۲۲:۰۳
این دقیقا همون فرهنگی هست , که جلوی گسترش کتابخوانی تمام قد ایستاده , یادمه بچه که بودیم یه کتاب رو والدین , مدرسه , کمیته , حتی فراش مدرسه کنترل میکردن ,اگه پاره پوره نمیشد , میگفتن بجای این بشین درست رو بخون , الان که میبینم مدرسه کتاب هایی مختلف روز رو به عنوان کتاب درسی به بچه میده , , میگم ای کاش بچگی ... (1809337) (alef-6)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۲۰:۲۲:۲۴
.... و تو چه دانی که لذت قدرت چیست!!!!!!!!!! (1558293) (alef-1)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۲۰:۵۸:۵۳
اکثریت کتابخوانهای ما لمپن‌های متوهم هستند؟ قربان ادبت بروم! (1558328) (alef-1)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۲۲:۰۳:۴۵
"عموم كتاب‌خوانان ما لمپن‌هايي هستند كه توهم خودفرهيختگي دارند".
آقای زهیر توکلی، این چه توهینیه که به کتابخوانها کردی؟ بخدا سرم سوت کشید. واقعا بد روزگاری شده. (1558427) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۲۲:۵۳:۴۳
اين كتاب براي چه آدمايي كه نون و آب دار نشده. تو انتخابات شوراي شهر ما يكي با اسمي مشابه همين نويسنده محترم نفر اول شد. جالبه كه بخشي از كتاب را قبل از وقت قانوني تبليغات تكثير كرده و در مزار شهدا توزيع كرده بودند. (1558507) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۲۳:۱۸:۴۱
خوش به حالتون که اینقدر دا دارید برادرم یه نسخه شو خرید هنوز نوبت من نرسیده بخونمش (1558570) (alef-10)
 
رضا از مشهدالرضا.ع
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۲۳:۲۰:۳۴
از طرف دیگه ما کتاب ارزنده "دا" را خریدیم و دست به دست در کل خانواده چرخید... کتابی سرشار از صدق و صفا و ایثار با تصویرسازی هایی بی نظیر که خواننده را ساعت‌ها در خود فرو می‌برد... و خدا می‌داند که به اندازه تک‌تک افراد درگیر در جنگ می‌توان دا و امثال دا نوشت... (1558574) (alef-10)
 
مجتبی
۱۳۹۲-۰۵-۱۶ ۲۳:۴۷:۴۴
استاد شما که دست اندر کارید سفارش کنید یه نسخه هم به ما بدند.پول خریدنش رو نداشتیم. (1558610) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۰:۲۶:۱۷
حس و حال خوندن دا رو نداشتم علی الخصوص که مربوط به جنگه و گوشامون پره از خاطره ها و صحبت ها در مورد جنگ . از بس تو تلویزیون و جراید میبینیم دیگه بسمونه (1558674) (alef-13)
 
علی
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۰:۲۸:۴۵
متاسفانه در کشور عزیز ما در خیلی از امور چنین رفتار می شود و برای باقی ماندن باید به دایره حکومت متصل باشی والا چگونه حمایتت می کنند هیچ این همیشه بوده و خواهد بود الی یوم القیامه (1558680) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۰:۴۱:۵۶
چه غمبار گریستم بر غم این دختر در کشاکش سطور کتاب دا خصوصا در غم برادر و پدرش. پدرم را در روزهای نزدیک قرائت کتاب از دست داده بودم غصه دار بودم ولی درد این دختر جای دردم رو گرفت و اشکم بر اشک او ریخت. خدایا همه شهدا و ذوی الحقوق ما را در این روزهای عزیز ببخش و با اهل بیت محشور کن. (1558714) (alef-10)
 
صدیقه
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۱:۳۴:۳۱
کتاب دا را خوانده ام . شاید تا اندازه ای ارزش عاطفی داشته باشد ولی به هیچ عنوان ارزش ادبی ندارد. منم منم کردن های راوی داستان و عقل کل بودن وی در غائله آغاز جنگ داستان را در حد یک رمان سفارشی پایین آورده است و بی جا نیست که این کتاب از طرف برخی ارگان ها به صورت فله ای هدیه شده است . راوی شانزده سالۀ داستان که کاره ای هم نبوده چنان تحلیل هایی از آغاز جنگ دارد که فرماندهان را ارشاد می کند و همه حرف های او پس از ماه ها اثبات می شود . من خود مسلمانم ، درد دین و این آب و خاک را دارم و روزهای آغاز جنگ را با گوشت و پوستم حس کرده ام ولی با این کتاب ارتباط معقولی برقرار نکردم . لطفا خوانندگان از طریق اینترنت نقدهایی که از این کتاب شده را مطالعه کنند . (1558798) (alef-13)
 
مهدوی
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۲:۰۰:۲۸
یکی از بستگانم می گفت پدرش که کارگر کارخانه ای است به او در مناسبتی هدیه ای دادند که کتاب دا بود بچاره می گفت این کتاب چیه و به چه دردی می خورد ما که اسم آن را شنیده بودیم خواستیم به ما بدهد تا ان را بخوانیم . راستی کارگر بیچاره و کتاب دا ؟؟ (1558845) (alef-13)
 
سید علی
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۲:۰۸:۴۳
البته این وضعیت برای کتابهای دیگری همانند مفاتیح الحیات که از چاپ پنجاهم هم گذشته مصداق است. برای روز کارمند در اداره ما حدود ۳۵۰نسخه در یک ساعت اهدا شد. (1558856) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۲:۵۴:۴۶
....نسلي كه از اين سفره تاراج، جسدهاي پاره‌پاره و جگرهاي سوخته سهمشان بود...

من برای این جمله یک ساعت گریه کنم هم کم است! (1558910) (alef-13)
 
lمونا
۱۳۹۲-۰۵-۱۹ ۱۹:۱۴:۳۹
از یک کتاب انتظا ردارم مرا به تفکر وادارد نه گریه
مگر اینکه کتاب را با روضه اشتباه بگیریم (1562748) (alef-10)
 
موسوی
۱۳۹۳-۱۲-۰۱ ۱۴:۵۳:۲۰
ببخشید نمیشه به فکر فرو رفتن آدم رو به گریه بندازه؟
من این کتاب رو تازه تموم کردم واقعا منو به فکر فرو برد و هنوزم ذهنم درگیر کتاب هستش و تحلیل اون (2693054) (alef-13)
 
نیما
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۳:۰۱:۰۶
پدر من در یکی از ارگان ها مسئولیتی دارد...
باور بفرمایید عین گفتار شما برای خانواده ما پیش آمد ... 11 جلد کتاب " دا " به پدرم هدیه داده بودند . ما دو جلد را نگه داشتیم و بقیه را به دیگران دادیم...
به عنوان یک خرمشهری ، کتاب را که میخواندم ، خیابانهایی که در مقابل دیدگانم جان میگرفت ، یاد شهرم می افتادم...
بعد از جنگ بود که یک واژه جدید به فرهنگ ما خوزستانی ها اضافه شد.
واژه " جنگ زده"...
بعد از بیست و اندی سال همچنان اگر کسی از ما سوال کند چرا تهران زندگی میکنید ، ما میگوییم جنگ زده ایم.
نویسنده " داا" هم جنگ زده هستند .
این نام " دا" را هم باید درست بخوانید.." دا" را با الف کشیده بخوانید تا معنی مادر بدهد.... داآ.. (1558923) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۳:۱۸:۵۰
هرچند قسمت هایی از متن رو توهین به خودم و کتابخوان هایی مثل خودم که احتمالن مثل شما متعهد نیستیم دیدم با این حال باید بگم کتاب دا رو خوندم و از خوندنش هم پشیمون نشدم اما لازمه بدونید که ناشر محترم کتاب دا که احتمالن از دوستان شماست رسمن با چاپ پانصد تا پانصد تا و یا هزار تا هزار تا سعی کرد عدد چاپ چندم روی جلد را بالا ببرد و جو ایجاد کند که البته با زیرکی مطبوعات دستش رو شد.دا اگر به روال کتاب های معمول حساب کنیم نهایت امر به چاپ پنجم یا ششم رسیده که اگر هشت کتاب سهراب هم دویست تا دویست تا چاپ می شد حالا به چاپ هزارم رسیده بود. البته ناشر سود خوبی برد . چون هم هر تجدید چاپ کتاب یک عنوان جدید محسوب می شود (و تعداد عنوان های منتشر شده توسط ناشر تاثیر دارد در امتیاز و یارانه و ... ناشر) و هم ارشاد کتاب را کیلوکیلو خرید. امیدوارم الف نظر این حقیر را منتشر کند. (1558941) (alef-13)
 
فراز
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۲۲:۵۷:۲۱
من هم چون شما با بخشهایی از متن آقای توکلی مشکل دارم اما لازم دیدم به شما یادآور شوم که ظاهرا شما شمارگان کتب ناشرین را نمیخوانید . صرفنظر از برخی کتب مرجع که شمارگانی بالا در حد 10000 دارد اقلب کتب منتشره حتا توسط ناشرین معتبر تیراژشان بقول شما هزار تا هزارتاست . از جاده انصاف خارج نشوید (1560517) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۵:۵۸:۱۸
دا برای همه آنهایی که حتی یک روز هم در خرمشهر جنکدیده اند مرور همه خاطرات یک ملت است. دا را باید خواند نه یکبار که چندین بار اما افسوس که برخی خواسته و یا ناخواسته بر دا جفا می کنند. (1559056) (alef-10)
 
ناصر از اصفهان
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۷:۵۲:۱۴
"عموم كتاب‌خوانان ما لمپن‌هايي هستند كه توهم خودفرهيختگي دارند" حالا این یکی را در محافل خصوصی افاضه می کردید که من لمپن هم حضور نداشته باشم. از این بابت یک عذرخواهی در همین الف بدهکارید اخوی! منتظریم. نقد شمشیر برنده ای است و گاهی انگشت خود نقاد را هم می برد برادرجان. (1559128) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۸ ۰۲:۵۲:۴۷
واقعا اين حرف يعني چي. حالا شما خودت لمپن نيستي كه اينجوري حرف ميزني يا خيال ميكني مثل بعضيها نخبه اي (1560749) (alef-10)
 
کتابخوان حرفه ای
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۹:۰۸:۱۲
با این نظر لطفی که جنابعالی به کتابخوانهای مملکتمان دارید خیلی مطمئن نیستم خودتان بصورت حرفه ای اهل کتاب باشید... نقدتان در مورد دولتی بودن و علت پرتیراژ بودن این کتاب را منطقی می دانم اما در این که فرمودید این کتاب، کتابی فاخر است با توجه به کتابخوان نبودن خودتان، جای تردید است. (1559175) (alef-10)
 
مريم
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۹:۲۰:۵۸
شهر سوخته بسيار زيباتر و ماندگار تر است (1559185) (alef-13)
 
حسین
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۰۹:۲۷:۱۳
اولا کتاب خوان لمپن یعنی چه اصلا معنی لمپن را میدانی ؟بعدا اگر خیلی حالیت میشد مجری برنامه زنده تلویزیونی نمی شدی وآخرش اینکه یک اثر هنری ادبی باارزش فقط میتواند کار یکنفر باشد مثل مثلا کلیدر یا دیوان شمس واما تیراژ اصلا مهم نیست انجیل تحریف شده درصدر تیراژ جهان است . (1559190) (alef-13)
 
حمید
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۰:۳۶:۰۰
تازه عموم كتاب‌خوانان ما لمپن‌هايي هستند كه توهم خودفرهيختگي دارند و هرگز كتاب فاخري مثل دا يك‌شبه به اين همه تيراژ نمي‌رسد.....خیلی دوست دارم بدونم منظور شما چی بوده؟؟؟به نظرم اونایی که توی این تورم کمر شکن هنوز اهل کتاب وکتابخوانی هستن لایق چنین توهینی نیستن....متنتون قشنگ بود حیفم اومد نقدی براش بنویسم...اما خدایی این جمله یعنی چی؟چرا عادت دارید از موضع بالا ببینید... (1559290) (alef-10)
 
شهرستانی
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۰:۴۳:۲۸
شما خودتون رو کتابخون قهاری معرفی کرده اید و به استناد سخن خودتون شما هم از آن لمپنهای هستید که توهم خود فرهیختگی دارید . ( از نوشته ات معلومه ) اگر در چند جایی به علت ندانم کاری برخی افراد مثلا چند ده جلد از این کتاب را هدیه داده باشن چه ربطی به چاپ چند صد هزار جلد دارد . من یک کارمند ساده شهرستانی هستم با حقوق زیر یک میلیون تومان به اطلاع شما میرسانم که هشت جلد از این کتاب را خریدم و به اقوام و دوستان دادم که مطالعه کنند . ماهم مثل شما کتاب زیاد میخونیم ولی مثل شما نه لمپنیم نه ادعای فرهیختگی داریم . در شهر کوچکی زندگی میکنیم که شما حتی اسمش را هم نمیدانید ولی نمیدانم شما از کجا میدانید که ما لمپنیم و متوهم . خدا از سر تقصیراتت بگذرد که راحت به مردم توهین میکنید و تهمت میزنید (1559309) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۱:۳۵:۳۸
کتاب خیلی هم خوب نبود. گوینده ی خاطره خیلی از خود راضی بود و اصلا به دل آدم نمیشینه. (1559436) (alef-13)
 
جواد
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۱:۳۵:۵۹
دوستان عزیز .لطفا از همه حرفهای خوبی که زده شده، به یک جمله زیاد گیر ندهید حتما اشتباه لفظی بوده ونویسنده شاید از آن عذر خواهی کند. ارزش این نوشته را باید دانست که بر سر فرهنگ این مملکت چه ها رفته ومی رود . تبدیل فرهنگ به یک ابزار حکومتی و بر خورد های امنیتی با این حوزه آسیب های زیادی به جامعه وارد کرده است .باید دعا کرد که فرهنک از دست سرهنگان خارج و به مدیریت فرهیختگان در آید. (1559437) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۱:۳۷:۲۲
اکثریت کتابخوانهای ما لمپن‌های متوهم هستند؟؟؟؟؟ این ادبیات یک فرد فرهنگی است؟؟؟؟!!!!
در تیراژ کتاب هم نکته بامزه ای است و آن اینکه اگر از چاپ مثلأ سوم چهارم ناشر نیاز بازار و میزان فروش را در میابد، یعنی هنوز بعد از چاپ صدوپنجاهم باید شمارگان 5000 جلد باشد که پس فردا 5000 جلد دیگه تجدید چاپ کنه بزنه چاپ صدوچنجاه و یکم!!!!؟؟؟!!!!!! خب این الان عوام فریبی است که!!! (1559439) (alef-13)
 
حمید رئیسی
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۲:۱۲:۰۱
سلام آقای توکلی ، من رئیسی هست. از شاگردان شما . ۱۰ یا شاید ۱۲ سال پیش در دبیرستان امین تهرانسر دبیر ادبیات ما بودید . بعید می دونم من رو به خاطر داشته باشید ولی برای من از اون کلاس ادبیات خاطره های خیلی خوبی مونده . یادش بخیر. خیلی دوست دارم دوباره ببینمتون
H_reisi@yahoo.com (1559513) (alef-13)
 
رضا
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۲:۱۸:۵۵
تازه عموم کتاب خوانان ما لمپن هایی هستند که توهم خودفرهیختگی دارند. !!؟؟ من کتاب خوان هستم و در برهه ای از زندگی قبل از رواج اینترنت، روزی یا دو روزی یک کتاب میخوندم. جمله عجیبی نوشتی که کل مطلب را تحت تاثیر قرار داده. راجع به لمپن و توهم خودفرهیختگی هنوز متوجه نشدم که باید اونا رو تعریف حساب کرد یا بی ادبی. به نظرم میاد که تیراژ مطالب شما تو این سایت زیاد شده که از جهاتی البته طبیعیه اما گزیده تر نوشتن مناسبتره.
به هرحال با توجه به این که دستی در نشر دارم با روح مطلب شما کاملا موافقم. اما تا حالا کسی دا رو به من هدیه نداده. جهت اطلاع شما یک خاطره از یک کار مشابه دارم که اینجا نقل میکنم: چند وقت پیش یک سازمان دولتی /شبه دولتی یک سفارش با تیراژ میلیونی برای یک محصول فرهنگی (تقریبا کتاب) به یکی از دوستای ما میده و این دوست ما باید این کار رو در یک مدت زمان خیلی کوتاه تحویل میداده من از نزذیک فشاری که به این دوستم اومد تا کاررو حاضر کنه رو دیدم. خودش میگفت روزی که کامیونها اومدن تا سر وقت کار رو ببرن، از اینکه با بی مبالاتی کاری که این همه براش زحمت کشیده رو بارگیری میکردن عصبانی میشه و از راننده دلیل میپرسه و تازه میفهمه که وسط راه خیلی اتفاقا برای کار می افته، خیلیهاشو وسط بیابون خالی میکنن ..... و تازه اونجا من فهمیدم که خیلی از این کارا تولیدش مهمتر از رسیدنش به دست مصرف کنندس. به هر حال من تا حالا دا هدیه نگرفتم. ضمنا این تعداد تجدید چاپ توی این مدت منطقی نیست . معمولا ناشر با تخمین تقاضا ، تیراژ رو تعیین میکنه اما ظاهرا تو این کتاب تعداد تجدید چاپ خیلی مهمتر بوده. (1559532) (alef-13)
 
رضا
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۲:۳۳:۲۴
حالا همه گیر میدیم به این یه جمله بنده خدا که انصافا بد هم نگفته.یه جمله هم توی یه فیلمی مربوط به دوران دفاع مقدس بود که من شنیدم وخیلی به دلم نشسته که برای شما هم نقل میکنم.(کاش ما این چهار تا شاعر هم نداشتیم که با حفظ کردن شعرهاشون اظهار فضل بکنیم میدونستیم هیچی حالیمون نیست یه خاکی توسرمون میکردیم) البته عرض کردم این نقل قول بود. (1559562) (alef-13)
 
امید
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۲:۴۲:۰۴
حکومت دست روی هر چیز بگذارد همین طور می شود . چرا نذاشتند این کتاب خود رشد کند ؟ (1559576) (alef-10)
 
محمود
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۳:۰۷:۴۹
من هم یک کاری انجام دادم دو تا کتاب دا به من دادند
یکی را دادم به مادر زن
یکی را خودم برداشتم
خودم که نخواندم بعید هم می دانم مادر زنم هم خوانده باشم (1559626) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۳:۴۰:۲۴
50درصدتخفیف هم بگویید که در نمایشگاه فلان سازمان و نهاد برای دا بود ضمنا فیلم.... هم دچار همین سرنوشت شد تا پرفروش ترین فیلم شود! (1559681) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۶:۵۹:۵۴
کتابی که با سفارش دادن تمام ارگان های دولتی و نظامی پر فروش ترین کتاب ایران شد !!!!! که یعنی هیچی (1560051) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۹ ۱۳:۳۴:۵۳
دوست عزیزی که این حرفو زده بی انصافی کرده. یادمه در دو نمایشگاه تهران سالهای 88 و 89 روزانه بیش از 1000 نسخه می فروخت. انگار یادمان رفته که طی سه سال پرفروشترین کتاب در فروشگاه های انقلاب بود. فضای این فروشگاه ها را همه می شناسند و می دانند که مبلغ آثار روشنفکری عموما از نوع سکولار هستند. مشکل اینجاست که باید حوزه هنری آمار بدهد و تک فروشی را از فروش به ارگانها جدا کند. در میان بیش از 400 هزار نسخه ای که از کتاب فروخته شده اگر نصف آن هم فروش تک نسخه ای باشد برای کتاب 800 صفحه ای با قیمت 13 هزار تومان اولیه که اکنون نزدیک 30 هزار تومان است واقعا رکوردی منحصر به فرد است که پرفروشترین رمانها مثل بامداد خمار هم به پای آن نمی رسد. ضمنا به این نکته هم فکر کنیم که اگر کتابی یک کتاب ملی محسوب می شود و نشانی از ارزشهای ملی ما را درخود دارد از فروش دولتی یا غیر دولتی آن نباید بهراسیم و بلکه بدان افتخار کنیم. گرچه با برخی بی ذوقی های در این مسئله کاملا موافقم. (1562211) (alef-15)
 
لیلا (هم اسم خواهر نویسنده)
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۹:۳۱:۴۸
یه جا توی مصاحبه ازم پرسیدن چه کتابهایی میخونی؟
اصلا حرفی از "دا" بهشون نزدم. چون دا رو نخوندم تا توی مصاحبه قبول بشم. انفاقا بعدها شنیدم که توی همون مصاحبه اگه حرفی از دا میزدی کلی جلو بودی!!!


حیف این کتاب که حکومتی شد. حیف...
اینقدر این کتاب رو امانت دادم که دیگه الان نمیدونم کجاست. اما هرجاهست خداکنه راهشو طی کنه تا چند نفر دیگه هم بخوننش
با دل من که غوغا کرد (1560306) (alef-10)
 
منتقد
۱۳۹۲-۰۵-۱۷ ۱۹:۳۸:۵۶
کاش میشد آمار موجود در انبار وزارتخانه ها ، سازمانها و نهادها را گرفت تا عمق فاجعه را دید. متاسفانه دا انبارگردان میشود. از انبار سوره به انبارهای دیگر. اگر حوزه هنری همت کند میتواند نصف چاپهای دا را با لفافه از مردم خریداری کند!!! (1560316) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۸ ۰۲:۲۰:۱۲
یاد "دا "بخیر.مدت زیادی پشت ویترینها میدیدمش و پولی توی جیبم نبود که بخرمش جایی هم هدیه نگرفتمش.آخرش فهمیدم یکی از دوستان کتابو خریده و به بقیه امانت میده رفتم توو لیست. وقتی نوبتم شد مثل دیوانه ها افتادم به جانش 3 روزه تمامش کردم . یادمه فصل 12 کتاب که اوج ترازدی دا هست رو توی اتوبوس می خوندم کلی گریه کردم غافل از اینکه همکارم که مشاور بود تو صندلی کناریم حالات من رو می پایید و بعدا از ته این دیوانه وار دا خوندنم این در اومد که فلانی تو اتوبوس گریه میکرده و گوشیشم رد تماس میداد و ایشون به نظر میزسه مشکل خانوادگی دارن و نیاز به مشاوره!!
وقتی فصل 12 رو تموم کردم به روستای محل کارم رسیدم اونجا خونه کوچکی داشتیم که من وهمکارم با هم زندگی میکردیم اون شب برای دوستم خواستگار اومده بود ومن مجبور شدم زیر بارون شدید توی کوچه بمونم تا کمی چهره اشک آلودم طبیعی تر بشه!!!!!!!!! (1560724) (alef-10)
 
رضا
۱۳۹۲-۰۵-۱۸ ۰۸:۳۴:۵۸
قبل از هرنكته بايد از قلم بسيار شيرين و روان و البته صريح نويسنده مقاله تشكر كنم .اين مشكلي هم كه ايشان اشاره كردند بسيار مهم است زيرا وقتي تبليغ كتاب يا كاري حكومتي ميشود ناخوداكاه خواننده يا ازخير خواندن ميكذرد ويا از ابتدا فكر ميكند كه كتاب سفارشي نوشته شده لذا با ترديد به ان مينكرد (1560835) (alef-10)
 
سروش
۱۳۹۲-۰۵-۱۸ ۱۰:۲۹:۵۲
عموم كتاب‌خوانان ما لمپن‌هايي هستند كه توهم خودفرهيختگي
بسیار بسیار جمله ی زشتی بود. (1560897) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۰۵-۱۹ ۱۸:۱۲:۲۹
همین بلا الان داره سر مفاتیح الحیاة ایت الله جوادی میاد. (1562676) (alef-10)
 
شریف
۱۳۹۲-۰۵-۲۰ ۱۲:۱۷:۵۶
با سلام، بزرگترین ستم بر این اثر نوع تبلیغ آن بود که به نوعی کتاب را سفارشی جلوه می داد. و چاپهای متعدد و خرید آن از طرف نهادهای وابسته دولتی و هدیه دادن های بی حساب و کتاب به این شائبه دامن زد. من خودم تا مدتها نسبت به این کتاب موضع سفارشی بودن داشتم و حاضر نبودم برایش پولی بدهم. (1563644) (alef-10)
 
پروین
۱۳۹۲-۰۵-۲۰ ۲۰:۲۴:۴۱
قابل توجه دوستانی که یاد آوری خاطرات را با این جزییات وارایه بعضی از تحلیل ها را در حد واندازه خانم حسینی در آن سن وسال نمی دانند زمان وقوع جنگ من سیزده ساله بودم کوچکتر از انوقت خانم حسینی ولی بسیاری از خا طرات تلخ آن زمان با تمام جزییات در ذهنم نقش بسته وهیچ وقت فراموش نمی شوند در ضمن نو جوانان وجوانان آنوقت از آگاهی وتحلیل سیاسی وقایع در سطح بسیار بالایی قرار داشتند زیرا تازه انقلاب شده بود ودر همه جا کوچه وخیابان ومدرسه بحث های سیاسی و عقیدتی بسیا ر داغ بود .وبه نظر من هیچ کدام از موارد غیر واقعی واغراق نیست حد اقل یرای من وهم نسلهای امثال من این موارد اصلا اغراق آمیز ودور از واقعیت نیست (1564669) (alef-10)
 
میثم
۱۳۹۲-۰۵-۲۱ ۱۲:۴۵:۱۸
متن شلخته و بی در و پیکر!
گرچه اصل حرف درست است؛ اما برادر ظهیر، فکری به حال خواننده کن که قراره همراه با متن شما مثل تارزان از این درخت! به اون درخت بپره.
کمی بیشتر وقت بزار اخوی (1565734) (alef-10)
 
گلاره
۱۳۹۲-۰۵-۲۱ ۱۲:۵۵:۴۹
خانم حسینی چه زیبا واقعیت رانوشته بودید (1565769) (alef-10)
 
ali
۱۳۹۲-۰۵-۲۱ ۱۶:۱۳:۳۵
همه دوستانی که نقد کرده اند دستی از دور بر آتش دارند.هر کس که جنگ را با گوشت و پوست خود لمس کرده حرفهای کتاب برایش ملموس است و دور از واقعیت و یا اغراق آمیز و مبهم جلوه نمی نماید. کسی می تواند کتاب را نقد کند که در سالهای حماسه و دفاع مظلومانه خونین شهر حضور داشته اند.با کدام منطق می توان کار شهید فهمیده را توجیه کرد که در عنفوان جوانی با نارنجک خود را زیر تانک می اندازد.با منطق دوستان کاری اغراق آمیز و افسانه گونه است. (1566210) (alef-10)
 
پروانه
۱۳۹۲-۰۵-۲۲ ۰۰:۳۳:۲۵
گذشته از افاضات آقاي نو يسنده من هم كتاب رو همون اوايل چاپش خوندم البته داخل پرانتز بگم كه به دليل علاقه مفرطم به كتاب و كتابخواني منم مشمول مرحمت ايشون ميشم ولي بگذريم اولش از كتاب و نثر روانش خوشم اومده بود تا جايي كه خط كتاب سمت و سويي غير از ماهيت واقعي نو يسنده ( البته منظورم راويه) پيدا كرد و بوي داستان پردازي به هر قيمت حتي به بهاي بازي با إحساس مخاطب به مشامم خورد و اين براي مني كه خيلي از فضاي مورد روايت دور نبودم شد يك إبهام خيلي بزرگ. ميدونم قهرمان شدن خيلي جذابه ولي آخه با فرهنگ غني ما و سابقه و خاطره اون همه عزيز و شهيد بي ادعا من از شما ميپرسم دولتي شدن كتاب دا ظلم بزرگتريه يا رمبو پروري و اسطوره سازي از سرمايه اي كه صاحبش نه يك نفر بلكه يه ملته. تو رو به خدا يكم با چشم منطق به كتابي كه راوي سعي داره بگه من يه تنه توي سن به اون كمي با سوادي كمتر از سيكل ! مسوليت استراتژيكي و إجرايي و حتي پشتيباني جنگ رو اون هم فقط ظرف مدت كمتر از يكسال بر عهده داشتم و به يه نوعي با همه مسؤولين رده بالآي نظامي صبح و شب جلسه داشتم و يا بهشون مشاوره ميدادم يا از عملكردشون انتقاد مي كردم ! تو رو خدا با اين استقبال كم نظير از اين حجم تخيلات بي اساس ، اين آقاي دلسوز نسبتا محترم حق نداره بهمون بگه لمپن ! (1567181) (alef-10)
 
ایرانی
۱۳۹۳-۰۱-۲۲ ۱۷:۱۳:۳۷
سلام علیکم
گویا حضرتعالی این کتاب را نخوانده اید و بیشتر شنیده اید تا خواندن.
آنچه به مشام شما رسیده اصلا به مشام ما نرسید و اتفاقا ایشان یک نیروی کاملا معمولی بودند که حتی طبق روایت، جاهایی مورد هتک و بی احترامی هم قرار گفرتند. کمی تقوای قلم هم بد نیست تا هر آنچه در ظن و پندارمان است را خلاف رضای خدا، بر هر صفحه ای نیاوریم.
مطالب شما بیشتر تهمت و بی انصافی بود تا نقد و بنده از همین یک عبارتتان ( بگه من يه تنه توي سن به اون كمي با سوادي كمتر از سيكل ! مسوليت استراتژيكي و إجرايي و حتي پشتيباني جنگ رو اون هم فقط ظرف مدت كمتر از يكسال بر عهده داشتم ) میتوانم حدس بزنم شما اصلا کتاب را نخوانده اید یا حداقل سرسری خوانده اید. (2072582) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۱۱-۱۸ ۱۰:۵۹:۳۱
من كتاب راخوندم بسيار غم انگيزه ودرعين حال افتخاراميز فقط نميدانم چطوري اين همه وقايع درذهن مانده درعجبم (1960046) (alef-13)
 
زینب لطفا بخونید نظرم را
۱۳۹۲-۱۱-۱۹ ۱۵:۴۱:۵۷
من 13 سال بیش ندارم حدودا 1 مامه یا 1 ماه و نیم این کتاب را خواندم متاسفم برای بعضی ها اخه چرا این طور میگید کتاب دا بسیار هم زیبا بود خیلی خیلی خیلی زیبا هر چه بگویم کم گفتم حتم دارم بعضی از شما کتاب را نخوانده و میگویید خانم حسینی (نویسنده کتاب) از خود راضی است نمی دانم که چه بگویم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (1962734) (alef-10)
 
ایرانی
۱۳۹۳-۰۱-۲۲ ۱۷:۰۸:۱۱
باسمه تعالی
سلام علیکم
از مطالب نویسنده محترم تشکر میکنم و با کلیت انتقاد ایشان موافقم که نباید برای مطرح کردن دا اینقدر غیر حرفه ای و افراطی عمل میکردند. بله درست میفرمایند دا واقعا خود میتوانست و میتواند راه خود را بدون این هیاهوها نیز ادامه دهد.
بنده مشغول خواندن این کتاب هستم و بخش زیادی از آن را خوانده ام. واقعا آنقدر جذاب و رقت انگیز است که هنگام خواندنش بغض سنگینی بر گلوی انسان حاکم میشود و نهایتا تا پایان یافتن هر مرتبه خواندن این بغض شکسته میشود و انسان از خودش شرمنده شده و دوست دارد فریاد بزند. من رمان زیاد خوانده ام. اما این روایت حقیقی، از هر درام و داستان غم انگیر خیالی برایم شیرین تر و غم انگیزتر بود. یکی از رمان هایی که مرا خیلی تحت تاثیر قرار داده بود دیوید کاپرفیلد بود ولی بی اغراق عرض میکنم: با خواندن دا همه آن رمان ها که علاقه زیادی بهشان داشتم به کناری رانده شد. شاهزاده و گدا. اولیور تویست. بینوایان و دیوید کاپرفیلد.
دا یک بوم زیبا و بی بدیل یا کم نظیر است که در آن از هر رنگ عشق و شور و عاطفه پاشیده شده. و به نظرم تحلیل های خود نویسنده هم خدشه ای به روایت وارد نمیکند چون حق دارد نظرات خودش را بگوید از جمله نگرشش به بنی صدر در آن سال ها.
و مطلب دیگر درباره جزئیات وقایع که یکی از دوستان به آن اشاره کرده بودند: بنده خود حافظه خیلی قوی دارم و حتی از یکی دو سالگی خود خاطراتی به یاد دارم.
یا مادرم مشهور است به حافظه بسیار قوی و ثبت و ضبط وقایع با جزئیات دقیق. پس ذکر دقیق این حوادث، مساله غریبی نیست آن هم حوادثی که تا عمق جان یک زن با آنهمه عاطفه و تاثر، رسوخ کرده اند. (2072577) (alef-13)
 
نویسنده
۱۳۹۳-۰۸-۰۲ ۲۰:۲۱:۵۱
سلام اینطور که شما میگین کتاب دا شانص آورد که در دولت فرهنگی چاپ شد. من خودم به شخص این کتاب را از نزدیک ندیدم ، و کسی هم به من هدیه نداده است، حتی کتاب را در اطرافم دست دوست و آشنا که چه عرض کنم باز هم ندیدم !!! با اینکه جزء رزمندگان سال 61 هستم و صاحب قلم برای کودک و نوچوان و مشغول نوشتن یک سال خاطرات جنگ.
مطمئن شما برای اینکه آمار سایت تان را بالا ببرید این همه سر و صدا براه انداختید. (2447230) (alef-13)
 
۱۳۹۳-۰۸-۲۴ ۲۲:۵۸:۵۲
سلام دوست دارم دوباره بخونم کتابش ندارم (2490349) (alef-11)
 
سارا .ک
۱۳۹۳-۱۲-۰۳ ۰۹:۴۰:۴۴
مهم این است که فراموش نکنیم مردم شهرهای مرزی چه مصائبی را متحمل شدند و چه صحنه های جان خراشی را دیدند که ما فقط وصفش را شنیدیم! من دا را خواندم و شرمنده شهید جهان آرا و مردم مظلوم خرمشهر شدم. آرامش امروزم را مدیون زجرها ی آنها هستم (2697059) (alef-10)
 
ترمه
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۰۶-۲۳ ۱۸:۳۷:۱۶
سلام من 15 سالمه کتاب دارا با توجه به توصیه های دبیر دینمان خواندم فقط سوالم این است که چرا هم سنو یالهای من داستان های تخیلی رمانهارا که معلوم نیس سرو ته ان کجاست را میخوانند و وقتی من به انها میگویم که این کتاب رو.بخونید من رو مسخره میکنند و ته ته جوابشان این است که انهایی که ان زمان رفتند میخواستند نروند اما من ماندم سود رمانها ی عاشقانه چیست که هدفی جز تخریب ذهن دختران این سرزمین ندارد ؟ (3933243) (alef-13)
 
کنجکاو
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۶-۰۱-۱۶ ۱۵:۴۱:۴۰
دا یهنی ندا بابی خدا
م عاشق مشعله های انقلابی ام
بنده نمی دانم چرا این کتاب دا نام گذاری شده
اگر به امید خدا جوابی دارید پس لطف بنامایید پاسخ دهید
متعسفم که شهی د ها برای زنده بودن وماندن حجاب جانفشانی نمودن ولی کونون اهمیتی برای صحبت شهدا قاعل نیستن د
این بانو خاطرات را به اشتراک گذاشته تا سخن شهدا یادآوری شود
ما هیچ وقت نمی توانیم افراد را که در جنگ بودند درک کنیم
.........هستم 12 ساله از تهران
شهید یعنی ...............................................................
جانباز یعنی ................................................................
ایثار گر یعنی...............................................................
آزاده یعنی..................................................................
هروقت معنی این ها را مردم امروزی بفهمن باز تازه می توانن یک صدم جنگ را درک کنند............................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................ (4231987) (alef-3)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
داستان غم‌انگيز كتاب دا و ستمي كه بر آن رفت