کد مطلب: 432477
از روزنامه خاطرات فرهادمیرزا معترض الدوله/۱۷
میراثدار باوفای اسباب کتابت و دبیری
فرهاد طاهری*؛ 18 دی 1395
تاریخ انتشار : شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۸
درست در گوشۀ شمال شرقی چهارراه استانبول، مغازۀ دونبشی است که انواع خودنویس و خودکارهای اصلونسبدار و خوشدست و روان را زینتبخش ویترین و قفسههای مغازهاش کرده است؛ خودنویسهایی بسیار وسوسهگر که بدون تردید برای اهلش همواره ربایندۀ دل و هوش است. لذت بردن از خودنویس و شیفتگی بدان، به نظرم در جَنَم هرکس نیست. شاید مانند داشتن ِگوش ِموسیقایی است در درک زیبایی و آهنگ شعر فارسی یا مانند حس و حال بیخودشدگی و مجنونی است از شنیدن زخمههای سهتار و تار و سنتور. هرکسی نمیتواند از زخمههای ساز ایرانی، دیوانه و شیدا شود. باید اهل دل باشد. دلدادگی به خودنویس هم ازایندست است. نوعی مجنونصفتی فرهنگی فرهیختگان است. جنونی که البته نمیتوانم دقیق از «حالاتش» یا اینکه چگونه روی مینماید و کس را اسیر خود میکند، چندان سخن بگویم. بیشتر شبیه به یک «آن معنوی» است. شاید به همین دلیل نیز «خودنویسبازانِ»چنین، بندۀ طلعت آنند که آنی دارد! نخستین شرط این نوع مجنونی هم، ناگفته پیداست که «عشق» است؛ بنابراین کسانی که عاشق نباشند نه از شعر لذت میبرند و نه از موسیقی و نه از «خودنویس»، البته «ناعاشقان و بیعشقان» از هیچ هنر و ظرافت و زیبایی لذت نمیبرند! تکلیفشان هم با خود و دنیا کاملاً روشن است. تا آنجا که به یاد دارم از دوران تحصیل در مدرسۀ راهنمایی، سحاری خودنویس، فریبندهترین وسوسهگر من به نوشتنِ تکالیف مدرسه بود. رخوت این «سحر» هم از زندهیاد پدر و پدربزرگم در دوران کودکی به من رسید و تاکنون در جانم لانه کرده است و گمان میکنم تا آخرین روز زندگانیام هم بماند. هر دو با خودنویسهای لامی مینوشتند. هر دو هم بسیار خوشخط و خوشانشاء بودند؛ مخصوصاً پدرم که خط ریز تحریریاش بهراستی زیبا و پرکرشمه بود. قلم خودنویس لامی او را گذاشتهام کنار دیگر دستساختههای هنری پسندِ خاطرم و زینتبخش اتاق کارم شده است. خودنویسی که بیشتر آثار نظم و نثرش را با آن نوشت.
در سال 1370 هم که در تهران دانشجو شدم، به محفل عشقبازی دائم با وسوسهگران سحرکنندهام پایم باز شد. «مغازۀ خودنویسفروشی نادر افشار» (پارکر افشار) در نبش چهارراه استانبول. مردی بسیار خوشسخن و خوشلحن و اهل شوخی و مدارا، با کمال حوصله و متانت گردانندۀ این محفل بود که آداب رفتار و گفت و شنید با شیدایان ِقدم گذاشته به مغازهاش را نیز نیک میدانست. به هر پرسش و اشارهای با لبخند پاسخ میگفت و قلم را به پیش میآورد. در معامله هم بسیار اهل تساهل بود. تا میتوانست کوتاه میآمد تا شیدای ِخودنویس به مراد برسد. همیشه مشتریان او، بی کمترین چانهزدنی، با رضایت از مغازهاش درآمدهاند. من 25 سال است که از مشتریان او هستم. همیشه هم با مبلغ دلخواه خود از او خرید کردهام. در معامله با آقای افشار کم پیش میآمد حرف او به کرسی بنشیند.
چند وقت پیش، راهم بعد ِمدتها به خودنویس افشار افتاد. دیدم همان جناب افشار است که بود! همۀ اوصافی که از او برشمردم هنوز به تمام و کمال داشت. گذر عمر، رکود اقتصادی و کسادی بازار، جلوهپریدگی قلمهای خودنویسِ اصیل در این روزگار پرهیاهوی حروفنگاری و تایپ کردن و پرینت گرفتن، «چین»زدگی و بدلی شدن لوازم تحریر در ایران، و از رواج افتادن و بیرونقی اسباب کتابت و نویسندگی چون جوهر و خودنویس... هیچیک در اراده و اخلاق مؤدب و آدابدانی این مرد کمترین تأثیری نگذاشته است. هم شادمان شدم و هم متأسف. شادمان از اینکه هنوز با همان روحیۀ بشکفته و خندان و پرامید، حال و حوصلۀ تحملِ وسواس خریداران خودنویس را دارد. شماری از مشتریان جناب افشار بیتردید جماعت نویسندگان و طایفۀ اهل قلماند. اقتضای حرفۀ آنان، اگر البته از زمرۀ خوشسلیقگان باشند، ایجاب میکند که سروکارشان بسیار با جناب افشار بیفتد. نویسنده جماعت هم که معمولاً نازکدل و زودرنج است. دل چنین کسانی را همواره به دست آوردن البته کار هرکس نیست! آقای افشار در این «دل به دست آوردن»ها و «نگهداشتن»ها، خاطرۀ خوشایندی در اذهان برجا گذاشته است. بهعبارتدیگر، هرکس از این نویسندگان و جماعت «سربهزیران» (سربهزیری اولین شرط سروکله زدن با قلم و کاغذ است) به او مراجعه کرده همواره مایه شادمانی و آرامش خاطر آن «دلنازکان و زودرنجان» شده است. همین آدابدانی او در مواجهه با اهل فکر و نخبگان و نویسندگان ویژگی بسیار مهمی است که از عهدۀ هرکس برنمیآید. از این نظر، ایشان از زمرۀ خادمان فرهنگ ایران است. کسی که به معماران و آفرینندگان «فرهنگ» احترام میگذارد در واقع بهنوعی در آن «معماری و آفرینندگی» خود را سهیم کرده است. حائز صفت «فرهنگی و فرهیختگی» بودن هم به نوع رفتار، طرز تفکر و تأثیرگذاری در مخاطبان و در جامعه منوط است نه صرفاً به نوع حرفه یا عنوان شغل! گاه بسیار تعجب میکنم به معلم یا استاد دانشگاهی که سالهاست مطالعه نمیکند، از مسائل فرهنگی جامعه و اخبار کتاب کلاً بیخبر است و تمام فکر و ذکرش مسائل مادی و برندهای هاکوپیان و پیرگاردین و اپل...، و زرق وبرق دنیا و سفر به کیش و دبی است اطلاق «فرهنگی» میشود.
اما دیدن مجموعه خودنویسهای خوشنشسته در ویترین پارکر افشار مرا بسیار متأسف هم کرد. در روزگار ما، این اسباب ِگاه جلالتمآبانۀ کتابت و دبیری عجیب مهجور و بیرونق شده است. همین هم، به نظر در بعضی مواضع شاید یکی از مصادیق بارز ابتذال فرهنگی و شاید هم نشانۀ نوعی سوق یافتن بخشی از جامعۀ کتابخوان و باسواد، بهسوی نوعی شلختگی و پریشانکاری و سهلانگاری است. با هر قلمی «نوشتن» و با هر چه به دست آید، «دستبهقلم بردن»، از حساسیتها و نکتهبینیها شاید بکاهد، نفس فقدانِ نکتهبینی هم در هر حال پسندیده نیست. «خودنویس» نشانۀ نهایت تعلق خاطر انسان به مقولۀ فرهنگ و ارزشهای معنوی است و دارندۀ خودنویس و نویسنده با آن، (با این فرض که از زمرۀ اهل فکر باشد) اگر نگوییم از هر جهت ولی از جهاتی باید گفت صاحب نوعی «تشخص فرهنگی» و حائز منزلت اجتماعی است. منزلتی که یادآور کاتبان و دبیران فاضل و فرهیختۀ خوشخط و ربط گذشته ایران است. در آن روزگاران، کاتبان و دبیران و اهلقلم و هرکه سروکارش با «اندیشه» بود و با «نوشتن»، خودنویس، مطلوبترین و خوشرامترین ابزار ثبت اندیشههایش بود. گویی نوشتن ِبا «خودنویس»، نوعی پررنگ کردن و لعاب دادن و آراستن ِبیشترِ «اندیشه»ها در نظرشان میآمد. دارندگی خودنویس بیدردسر هم نبود. صاحب آن باید حائز ویژگیهایی و به رعایت آداب و شروطی ملزم میبود، مهمترین آن هم خوشخطی بود. «خوشخطی» امروز دیگر بندرت در میان تحصیلکردگان و فرهیختگان جامعه به چشم میخورد. درگذشتهها، خوشخطی و بدخطی مرز آشکار تشخیص میان فرهیخته و درسخوانده با عوامان و بیبهرگان از «سواد» بود. امروز چنین مرزی دیگر متأسفانه نیست و چه قدر هم غمانگیزاست. غمی که بیتردید نتیجۀ «دستهگلهایی» است که ناکارآمدی نظام آموزش و پرورش در این زمینه به آب داده است. مجموعه مکاتبات و نامهها و دستنوشتههایی آنچنان که با خطوط شکستهنستعلیق یا نسخ تحریری و... (که عمدتاً نیز در صفحات کاغذ بر خطوط غیرمستقیم و کج نقش بستهاند) امروز برای ما در مجموعه اسناد سازمانهای دولتی و خانوادگی و مآخذ و منابع کتابخانهها برجایمانده در واقع مجموعههایی است که بهراستی در حکم میراث گرانقدر فرهنگی ایران است، میراث گرانقدری که بقای خود را مدیون «خودنویس»های نویسندگانش است. خودنویسهای اسباب کتابت و دبیری! و از این نظر جناب نادر افشار (و کسانی چون او) میراثدار باوفای حافظ اسباب کتابت و دبیری در روزگار ما هستند و بیتردید شایستۀ احترام بسیار!
اما جناب افشار فقط میراثدار باوفای حافظ اسباب کتابت و دبیری نیست. او به سنتی دیرین و برجایمانده از جامعۀ غیرتکثرگرای ایران روزگاران گذشته نیز با پایبندی باورمندانه باوفا بوده است. جامعهای که در نهاد خانوادۀ آن، فرزندِ پسر ادامهدهنده حرفۀ پدر بود. در این سنت آموزشی و تربیتی که بسیار خردورز و با آیندهنگری بود، تجربهها و مهارتها به هدر نمیرفت و فراموش نمیشد و به فرزندان میرسید و نسلاندرنسل، «تجربهها» بارورتر میشد و بیشتر به ثمر مینشست و درنهایت، بخش اعظم «صنعت و کشاورزی و حرفهها» را سرپا نگه میداشت. پدر آقای افشار به همین حرفه بوده است. او نیز آن را ادامه داده و اکنون این میراث و آن تجربهها را در حال سپردن به فرزند خود است. وفاداری این پایبندی باورمندانه به آن سنت دیرین، وقتی انسان را بسیار متعجب میکند و بیتردید احترامانگیز است که به یاد آوریم، موقعیت خودنویس افشار (درست نبش چهارراه استانبول) به لحاظ تجاری و درآمدزایی (اگر صاحب این مغازه، حرفۀ دیگری پیشۀ خود میکرد) چقدر سودآور است.
یکی از معماهای بسیار دشوارِ ذهن من همواره آن است که وقتی میبینم مثلاً بعضی از استادان عظیمالشأن دانشگاه در یکی از معارف علوم انسانی، یا شماری از اندیشمندان و نویسندگان بزرگ معاصر،، در فرزندان و اعضای خانواده و نزدیکان خود به لحاظ معرفت و شخصیت و نیز از جنبههای فرهنگی کمترین تأثیری نگذاشتهاند یا فرزندان آنان کوچکترین احترامی برای تفکر فرهنگی و شأن اجتماعی پدر و مادر قائل نیستند وازآن معماییتر، هم زمانی است که همین استادان و اندیشمندان و... که عمدتاً با صفت «فرهیخته» از آنان یاد میشود، فرزندانشان را با قاطعیت و شدت منع میکنند که مبادا به راهی بروند که آنان سالها رفتهاند!! وقتی این «فرهیختگان» را میبینم و نیز، کسانی چون جناب افشار را به یاد میآورم که هم در حرفه پدر به احترام نگریسته و آن را پی گرفته و هم این احترام را در دل فرزند برانگیخته و مشوق او شده است که ادامهدهندۀ این سنت شود، البته آن معمای ذهنی من هم بسیار گیجکننده و دشوارتر میشود!!
در صحنههای پایانی فیلم «کمالالملک»، از شاهکارهای زندهیاد علی حاتمی، کمالالملک در پاسخ به تواضع آن پیر فرشباف که بافتۀ حیرتانگیز زیبای خود را برای تبرک جستن به محضر استاد آورده بود با عتاب و تغیّر گفت: استاد شمایی، هنرمند واقعی و حقیقی تو هستی! من هر بار که در محفل بزرگداشت و نیکوداشت یکی از آن «فرهیختگان ِ...» بوده و آن همه سخنان سرشار از ستایش اغراقآمیز در عظمت و بینظیری و... این فرهیختگان شنیدهام که چگونه ارادتمندان و شاگردانشان در سخنرانیهای خود تمام میراث گرانقدر فرهنگی و هویت ایران و شکوفایی عرصههای دانش این سرزمین را مدیون تلاش و آثار آن فرهیختگان دانستهاند ناخودآگاه به یاد آن جملۀ بسیار حکیمانۀ استاد کمالالملک افتادهام. جملهای که بیشبهه بیانکنندۀ واقعیتی انکارناپذیر در تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران است. واقعیتی که البته هم همیشه از آن غفلت شده است. اگر بهراستی همۀ میراث گرانقدر فرهنگی ایران، حاصل تلاشها و آثار عدهای انگشتشمار فرهیخته است، پس سهم این همه عاشقان و ارادتمندان ِبینام وبی نشان جلوههای فرهنگ و هویت ایرانی را کجا باید لحاظ کرد؟ امثال جناب افشار در ایران بیتردید کم نیستند! پرسش این است اگر چنین افرادی اینگونه باورمندانه و وفادار به سنتها و هویتهای فرهنگی پایبند نمیماندند، آن فرهیختگان چقدر موفق میشدند؟ پرسشی است که پاسخ آن را به قضاوت تاریخ میسپارم.
* دانشنامهنگار و پژوهشگر تاریخ معاصر
کلمات کلیدی : فرهاد طاهری
سیروس پورقاسمی
۱۳۹۵-۱۰-۱۸ ۱۳:۱۱:۰۶
سلام و سپاس از جناب طاهری عزیز
سلامت آقای نادر افشار این خادم بی نام نشان عرصۀ قلم را به دعا می طلبم. (4105336) (alef-15)
استاد طاهری عزیز بسیار زیبا و تاثیرگذار ، از میراث داران حقیقی فرهنگ ایران یاد کرده اید. وجود نازنینتان سلامت و قلمتان مانا باشد. (4105799) (alef-11)