نظر منتشر شده
۱
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 241712
پاسخ يك هوادار «ندا» به نقد جلايي‌پور
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۵۰
از ميان نقدهايي كه تاكنون به عملكرد حزب هنوز مجوز نگرفته «ندا» شده است يادداشت محمدرضا جلايي‌پور كه در روزنامه «اعتماد» و همين صفحه به چاپ رسيد بيش از ديگران مورد توجه قرار گرفت.

آنچه در پي مي‌آيد نوشته يكي از هواداران ندا است که روزنامه اعتماد امروز آن را به چاپ رسانده است:

آقاي جلايي پور اين جوان خوش فكر و عزيز كه شايد از وي انتظار داشته‌اند مدافع اين حركت باشد در نوشته بلندش كه نشان‌دهنده ارزشي است كه براي دوستان خود قايل هستند، ۲۰ مرتبه با به‌كارگيري واژه «ميانسالي» و توضيح مرتبط در يك متن شش صفحه‌يي عملا دغدغه اصلي خود را فاكتور سن در سياست ورزي عنوان كرده است به گونه‌يي كه تقسيم بندي‌هاي رواني - اجتماعي اريك اريكسون و رشد فكري ژان پياژه در خصوص «رشد» را به ذهن متبادر مي‌سازد و بيانگر اين موضوع است كه نگارنده محترم دنياي سياست ورزي را شايد از منظر يك فرآيند رشدي خلل ناپذير بررسي مي‌كنند و انسان را موجودي يافته‌اند كه شرايط محيطي بر فرآيند رشد وي بي‌تاثير است و تاكيد كرده‌اند سياست ورزي، مهارت و شايستگي‌اي است كه بعيد مي‌داند قبل از ميانسالي به دست آيد و گفته‌اند «مطلوبيت جوانگرايي در رهبري سياسي و سطوح عاليرتبه سياست‌ورزي» را يك افسانه مي‌داند و اما در ادامه نگارنده محترم با بيان مطلبي نقض‌كننده ادعاي خود مي‌شود، آنجا كه از عملكرد نسلي مي‌گويد كه جواني‌شان در بالاترين سطوح مديريتي سياسي بوده‌اند و اتفاقا هر گاه مي‌خواهند به فرزندان خود طعنه بزنند و آنها را متهم به كاهلي كنند!

از افتخارات خود، وزيري و معاون وزيري و فرماندهي لشگر و عمليات در سنين جواني بين ۲۵ تا ۳۵ سالگي را به رخ مي‌كشند. هر چند كه برخي از همين نسل اولي‌هاي دوست داشتني و بسيار عزيز، از تندروي آن روزهاي خود ابراز ندامت كردند و نوشتند «پدر مادر ما باز هم متهميم» و شايد بر همين اساس آقاي جلايي‌پور در كنار برشمردن مصاديقي از تندروي‌هاي ناشي از «خامي» جواني، اينگونه نتيجه گرفته‌اند كه «به تعبير ديگر، در چند دهه گذشته جوانان اغلب وقتي به طور مستقل و بدون همراهي ميانسالان، رهبري سياسي كرده‌اند، عملا بيشتر به خير عمومي ضربه زده‌اند.» اگر از مطلق انديشي سوال برانگيز ايشان در اين نتيجه‌گيري بگذريم!

اساسا اين برداشت از همه وقايع سال‌هاي ابتدايي انقلاب و اوايل دهه ۸۰ خالي از اشتباه نيست چراكه اغلبِ رفتار جوانان انقلابي ۵۷ همراه با تاييدات مكرر اكثر قريب به اتفاق رهبران ميانسال و موي سپيدان آن روزگار همراه بوده است و به نظر مي‌رسد آقاي جلايي پور تعمدا در جهت قوام‌بخشي به ادعاي خود تفسير و برداشتي سازگار با موضع‌گيري انتقادي خود در خصوص نداي ايرانيان را ارايه داده‌اند. ايشان در ادامه به جهت ملموس كردن نظر خود براي مخاطب، همچنين گفته‌اند «اگر در ?? و ?? توفيقي داشتيم از جمله به اين دليل بود كه ميا‌نسالان و بزرگان اصلاحات را همراه كرديم، و اگرنه به طور مستقل كامياب نمي‌شديم» حال سوال اين است كه اصرار آقاي جلايي پور در القاي عبور نداي ايرانيان از نسل اول اصلاح‌طلبي به مخاطب به چه دليل است در حالي كه واقعا از هيچ كدام موضع‌گيري‌هاي موسسين اين حزب چنين نتيجه‌يي نمي‌توان گرفت و اتفاقا برعكس آن بسيار محتمل‌تر است.

واقعا منتقدين چگونه اينچنين نتيجه گرفته‌اند و مبناي تحليلي كه ارايه داده‌اند كدام ادله منطقي و عقلاني و عيني است؟ همچنين به نظر مي‌رسد اينكه مخالف ايجاد احزاب جديد باشيم با اين استدلال كه ««حزب جوانان» همان قدر كم‌تاثير، كم‌ارزش و كم‌‌توفيق خواهد بود كه «بيمارستان جوانان»، «دانشگاه جوانان»، «اتاق بازرگاني جوانان» و «خانه هنرمندان جوانان»؛ چرا كه سياست هم به اندازه اين حوز‌ه‌ها «حرفه‌» است...» و در واقع آن را امري مذموم در دنياي سياست‌ورزي مدرن بدانيم هم ناشي از اين است كه آمال و آرزوهاي خود را در مدلي همانند انگلستان و امريكا جست‌وجو كنيم و سياست ورزي را همان‌طور كه منتقد محترم اشاره كرده‌اند يك حرفه همچون ديگر حرف بدانيم كه در ادامه از عبارت «در سياست‌ورزي حرفه‌يي و اخلاقي» استفاده كرده‌اند، عبارتي كه دو مطلب مهم را دربر مي‌گيرد، ۱- اينكه ما يك تعريف از حرفه سياست ورزي داريم كه ناگفته پيداست آن را با انقلابي‌گري متمايز مي‌سازد ۲- اخلاق در حرفه سياست ورزي، كه تعريف خاص خود را دارد و لزوما آن اخلاق حسنه‌يي كه مي‌شناسيم نيست!

بلكه از آن با عنوان رعايت قواعد بازي ياد مي‌شود چراكه اساسا هدف غايي حرفه سياست ورزي رسيدن به قدرت درپسِ يك مسابقه ماراتن با رقيب است، كه بروز و ظهور افكار ماكياوليستي كه اخلاق را با محوريت منافع شخصي و گروهي بازتعريف مي‌كند از آثار حرفه دانستن سياست ورزي بوده است. چگونه مي‌توان حرفه سياست ورزي را با «از دنياي شهر تا شهر دنياي» سيد محمد خاتمي كه در آن با سيري در انديشه سياسي غرب مي‌گويد بشر غربي با هدف رهايي از تنگناي زندگي تلخ و حقارت بار پيشين، «در عقل و ديانت به ديده ترديد نگريست و بدبيني، نسبت به نظام‌ها و سازمان‌ها و ادب‌ها و آيين‌هايي را كه به نام ديانت در جامعه جاري بود به جوهر دين سرايت داد و ناتواني و كج انديشي عقل‌هاي گرفتار اوهام روزمرگي و محصور در عادت‌ها و تعصب‌هاي ناروا را به حساب ذات عقل گذاشت...» از دغدغه‌هاي اخلاقي خود سخن رانده است، هماهنگ ساخت؟ اما در ادامه نويسنده محترم مطلب «در نقد تاسيسِ حزبِ جوان‌محورِ «نداي ايرانيان» علاوه بر گروه سني ميانسالان از علاقه ديگر خود نيز پرده برداشته‌اند و آن هم اشتياقي است كه ايشان در به‌كارگيري واژه «افسانه» براي رد برخي موضوعات دارند كه در عنوان «افسانه مطلوبيت تعدد بيشتر احزاب» نمايان است و ابراز كرده‌اند «عرصه‌هاي سياسي تكامل‌يافته هم معمولا داراي دو يا سه يا حداكثر چهار حزب اصلي‌اند كه هر كدام مطالبات بخش بزرگي از جامعه را نمايندگي مي‌كنند. » سخت نيست كه حدس بزنيم منظور نگارنده از«عرصه‌هاي سياسي تكامل‌يافته» آنچه امروز در دنياي غرب وفق سياست ورزي دو قطبي مشاهده مي‌كنيم است، چيزي كه اتفاقا با تفكر انتقادي بسياري از انديشمندان مستقل جهان از جمله چامسكي و هابرماس رو به رو است كه مصداق اين سخن معلم اول ارسطو است كه مي‌گويد « و دموكراسي اصولي دارد كه اگر مراعات نشود به عوامفريبي مي‌انجامد» نه اينكه لزوما همان مدينه فاضله‌يي باشد كه بشر طي اعصار متمادي به دنبال آن بوده است.

در ايالات متحده امريكا از ۵۰ سال پيش تاكنون حسب مدل مورد پسند بسياري از سياسيون ايران و شايد نگارنده محترم، قدرت بين جمهوريخواهان و دموكرات‌ها مدام دست به دست شده است و البته همه گونه مظاهر دموكراسي هم به ظاهر وجود دارد، اما واقعيت اين است كه در دل همين دموكراسي نوعي انحصار قدرت و ديكتاتوري به وجود آمده است كه يا بايد دموكرات باشي يا جمهوريخواه و اِلا نمايندگان بخشي «محذوف و بي‌صدا از جامعه» شانسي براي حضور در سطوح بالاي حاكميتي نخواهند داشت حتي اگر شايستگي بيشتري نسبت به بقيه داشته باشند و اين موضوع خودِ دموكراسي غربي را مواجه با تناقضي آشكار قرار داده است كه سخن اولش بعد از حاكميت مردم بر سرنوشت خويش، «شايسته سالاري» است. در انگلستان هم كه در طول ۱۵۰ سال گذشته، غالب دو حزبي وجود داشته است نيز وضع به همين منوال بوده است و قدرت مدام بين دو حزب كارگر و محافظه‌كار دست به دست شده است. و البته در فرانسه هم گليست‌ها و سوسياليست‌ها هميشه پرچمدار بوده‌اند. همه ما به خوبي مي‌دانيم كه همين دموكراسي دو قطبي در جوامع غربي تا حد زيادي عدالت اجتماعي را تحقق بخشيده است اما همچنان فرودستان اين جوامع با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم مي‌كنند كه ناشي از اتحاد توانگران براي حكومت بر مردم است و نه لزوما اتحاد شايستگان، كه مثلا جنبش وال استريت در امريكا و به چالش كشاندن اقليت «يك درصدي» حاكم كه بيانگر اتحاد توانگران است نمونه‌يي عيني از چالش‌هاي متعدد دموكراسي غربي است.

اما اين حكومت‌هاي مردم‌سالار كه لزوما در بسياري از اركان سياسي خود شايسته سالار محسوب نمي‌شوند آثار مخرب‌شان صرفا متوجه داخل مملكت خود نبوده است، به اين معني كه برحسب همان عقايد منفعت طلب سلطه‌جو همه آنها در يك موضوع متفق هستند و آن اينكه منافع ملي خود را خارج از مرزهاي جغرافيايي‌شان تعريف مي‌كنند و با همان نگاه برتري جويانه و سلطه‌طلبانه فرادستان متحد درون جوامع خود، جوامع خارجي ضعيف اما داراي منابع غني انرژي را نيز در خدمت خود مي‌خواهند و بر سر تسلط هر چه بيشتر بر آنها با يكديگر جدال مي‌كنند كه نتيجه آن بروز خشونت و تهديد صلح و امنيت بين‌المللي بوده است.

حالا اگر فرض كنيم در ايران همچنين اتفاقي رخ دهد كه مثلا دو قطبي اصلاح‌طلبي و اصولگرايي به وجود آيد به گونه‌يي كه هركدام بي‌دغدغه از شانس برابر براي به قدرت رسيدن برخوردار باشند ان‌شاءالله ۵۰ سال ديگر همين خواهيم شد كه در غرب مي‌بينيم و تازه بايد به اتهاماتي كه امروز انديشمندان غربي در نقد آنچه در غرب هست و متوجه آن مي‌كنند رسيدگي كنيم و اما غافليم از اينكه همين امپرياليسم آدمي را از تكرار تجارب نامطلوب برحذر مي‌دارد و بر درس‌ها و عبرت‌ها تاكيد دارد. حال كه ما در مسير گذار به سمت دموكراسي هستيم چرا اين موارد را در همين «دوران گذار» مدنظر قرار ندهيم؟
 
۱۳۹۳-۰۶-۲۴ ۱۳:۵۲:۵۹
کار درست این بود که اول نقد را چاپ میکردی بعد جوابش را. بنده چطور جواب یک نفر به سوالی را که نمیدونم باید تحلیل یا قضاوت کنم؟

برای همین اصلا نخواندمش. (2375678) (alef-13)