اخیرا برخی مسئولین نسبت به مطالب کتابی که زیر عنوان "زیر عنوان "جریان شناسی فرهنگی بعد از انقلاب اسلامی" در سال 1384 منتشر شده است، ابراز نارضایتی کرده و از اینکه بسیاری از تحولات و وقایع تاریخی مقاطع مختلف را نادیده گرفته و مطالب آن به گونه ای تنظیم و تدوین شده است که تحلیل و تفسیر جهت داری را به ذهن خوانندگان متبادر می سازد، آن را فاقد موازین یک کار علمی و منطقی دانسته اند.
بر اساس آنچه در نخستين صفحات اين كتاب آمده است: «اين مجموعه، گزارش طرحي تحقيقاتي است كه بنا به پيشنهاد معاونت فرهنگي اجتماعي مركز تحقيقات استراتژيك، به تصويب دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي رسيده و با پشتيباني و تأييد دبيرخانه، گروه تحقيقات جهاد دانشگاهي به عنوان مجري طرح انتخاب شده است. نظارت بر اجراي طرح و ويراستاري محتوايي و صوري كل گزارش را معاون فرهنگي اجتماعي مركز تحقيقات استراتژيك برعهده داشته است.»
همچنين مهندس ميرسليم به عنوان ناظر طرح در ديباچهاي كه بر اين كتاب نگاشته، با اشاره به جريانات فكري و فرهنگي منحرفي كه پس از آتشبس، سر برآوردند و با سوءاستفاده از امكانات مردم سالاري ديني، به ايجاد اغتشاش و تقلا براي براندازي دست يازيدند، خاطر نشان ساخته است: «مجموعه شگردهاي به كار رفته مرا بر آن داشت كه روند تحولات فرهنگي بعد از پيروزي انقلاب را با موشكافي و دقت بيشتر بررسي كنم، مگر از آن بررسي جامع به راهبردي كه در وراي آن نهفته است پي ببرم اما گستردگي موضوع چنان مينمود كه رسيدگي جامع و دقيق آن از توان يك نفر خارج است، پس گروهي مأمور گردآوري و دستهبندي موضوعي اطلاعات شدند و محصول آن مأموريت، كتاب حاضر يعني گزارش جريانشناسي فرهنگي بعد از پيروزي انقلاب است.»
"الف" ابتدا خلاصه ای از نکات برجسته کتاب و سپس نقد آن را که توسط کارشناسان موسسه مطالعات و تدوین تاریخ ایران انجام شده است، تقدیم می کند.
طرح مساله
- جريانهاي مختلف فكري و فرهنگي در بعد از انقلاب اسلامي تا به امروز پديد آمد. گونهشناسي اين جريانات را ميتوان بدين صورت تقسيمبندي كرد كه در درجة نخست دو رويكرد متفاوت عرفگرايي و دينگرايي را در برميگرفت كه هر كدام به رويكردهاي فرعيتري نيز منشعب ميشدند... سرانجام بين دينگرايي و عرفگرايي، بايد از دو رويكرد نزديك به آنها، اما كم و بيش متفاوت با آنها، ياد كرد كه سنتگرايي و بوميگرايي بوده است.(صص35-34)
فصل اول
نخستين جريانهاي فكري - فرهنگي در آغاز انقلاب اسلامي
- ازجمله مهمترين مسائلي كه جريانهاي فرهنگي گوناگون در آغاز انقلاب بر سر آنها اختلاف داشتند (همانطور كه از گونهشناسي ياد شده نيز برميآيد) اين بود كه مسائل زندگي اجتماعي و ادارة كشور را بايد يا با ارجاع به عرف بشري حل كرد يا با ارجاع به يك دين بر حق الهي.(ص37)
- مهمترين اختلاف در دينگرايي وقتي پيدا ميشد كه دستهاي آن را با نوگرايي توأم ميكردند يعني ميخواستند، هم بر ارزشها و مباني ديني تكيه كنند و هم تجربهها و ارزشهاي نوين بشري را مدنظر داشته باشند و از دستاوردهاي غربي اخذ و اقتباس كنند و جهتگيري ديني را با عقلانيت و تسامح و انسانگرايي و آزادي و توسعه و تكّثر و امثال اينها همراه سازند.(ص38)
- در اينجا، به پارهاي از مسائل مورد اختلاف در چند سال اول پيروزي انقلاب اشاره ميشود: 1-نسبت ميان دين و حكومت: آيا دين امري شخصي و ميراثي فرهنگي است و حكومت بايد بر اساس معيارهاي عرفي مثل مردمسالاري و قراردادهاي اجتماعي برقرار شود يا اين كه دين خاصي مبناي همة مسائل قرار بگيرد و حكومت نيز ماهيت و مشروعيت ديني داشته باشد... 2- روحانيت- ولايت فقيه: آيا در حكومت بعد از انقلاب، روحانيون به عنوان مفسران رسمي اسلام كه نظر آنها از حجيت خاصي برخوردار است بايد برحسب جايگاه روحاني خود، در مسؤوليتهاي كليدي مديريت كلان كشور حضور داشته باشند تا حاكميت احكام اسلامي تضمين شود يا اين كه شايسته نيست آنها در مقام روحاني داراي جايگاه ويژهاي در مناصب حكومتي باشند و نبايد تصدي برخي مسؤوليتهاي كلان قضايي و اجرايي يا تقنيني به آنها اختصاص يابد؟.... 3- اصولگرايي و درستآييني يا تساهل و تسامح و رواداري... 4-تأويل و باطنيگري يا تعبد به ظواهر و چارچوبهاي كلامي- فقهي... 5- احكام راجع به زنان و خانواده... 6- هنر، زيباشناسي و ورزش و... 7-تخصص و تعهد/ لياقت عرفي يا صلاحيت مكتبي: ...دينگرايان معتقد به فقه و ولايت فقيه، به عنوان اصول مكتبي و اعتقادي ناظر بر همة شئون جامعه، در اين خصوص نيز، تعهد مكتبي را به معناي اعتقاد و التزام عملي به شريعت، و احكام فقهي را به لحاظ رتبه، مقدم بر هر چيز ديگر ميدانستند و در تقسيم كار اجتماعي، به گزينش عقيدتي معتقد بودند... 8- نظام آموزشي عرفي يا اسلامي: برنامههاي آموزشي و درسي مدارس و دانشگاهها و نظامات حاكم بر آنها از حيث مديريت، تدريس و تحصيل و متون درسي و اهداف در رويكرد عرفگرايي و نوگرايي و نيز تا حدودي در رويكرد دينگرايي تجددخواه بر اساس معيارهاي عرفي و علمي و رهيافتهاي تجربي تنظيم ميشود. اما در رويكرد دينگرايي معتقد به فقه و ولايت فقيه، بايد بر اساس اصول و ارزشهاي الهي و دين و شريعت اسلام باشد... عرفگرايان ليبرال، برنامة آموزش عالي را تابع مقتضيات دانشگاهي و معيارهاي جهانشمول علمي ميدانستند كه در همه جاي دنيا، مستقل از عقايد و شرعيات بايد طبق ضوابط و ملاكها و روششناسي علمي، به دست خود دانشگاهيان تنظيم و اجرا شود... 9- حقوق و آزاديها: ...آنچه در حكومتي غيرديني، حقوق و آزاديهاي بشري تلقي ميشود، در حكومت ديني مشروعيت نداشته باشد و در هر حال حقوق و آزاديها نبايد با اصول و ارزشهاي دين الهي مغايرت داشته باشد. اما عرفگرايان و نوگرايان يا شخصاً به خداي واقعي قاهر بر طبيعت و انسان معتقد نيستند (ماترياليستها و...) و يا اگر همچنين اعتقادي به هر صورت داشته باشند آن را امري شخصي ميان انسان و خدايش ميدانند و در طرز تفكر اجتماعي و برخورد با مسائل جامعه، مبنا را بر حقوق و آزاديهاي اين جهاني بشر قرار ميدهند. نوگرايان ديني نيز كم و بيش، به صورتهاي ديگري اصل را بر حقوق و آزاديهاي انسان ميگذارند...(صص46-38)
رويكرد چپ ماركسيستي
- اين رويكرد يكي از اشكال عرفگرايي نوين بوده است و برخلاف ديدگاه ليبرال- بورژوازي از نقطة عزيمت سوسياليستي و كمونيستي با مسائل برخورد ميكرد.(ص47)
- جريان برجسته و مؤثر ديگر در رويكرد چپ ماركسيستي ايران گروههاي چريكي و راديكاليستي بود كه مشهورترينش سازمان چريكهاي فدايي خلق محسوب ميشد.(ص50)
- اين سازمان... پس از پيروزي انقلاب نيز، مواضع تند و اصولگرايانهاي دنبال كرد؛ خود را در انقلاب منتهي به بهمن 1357، مؤثر و سهيم ميدانست و ميخواست ضمن قبول رهبري انقلابي امام خميني، حركت انقلاب را در جهت اصول و اهداف مورد نظر خود هدايت كند. بر همين اساس در اول اسفند ماه 1357 (يعني حدود يك هفته پس از پيروزي انقلاب) اطلاعيهاي مبني بر برگزاري راهپيمايي در سوم اسفند منتشر كرد؛ در آن اطلاعيه از مردم خواسته شده بود كه براي پيگيري مطالبات انقلابي به سوي اقامتگاه رهبر انقلاب روانه شوند و در آنجا اجتماع كنند و خواستهها و اهداف انقلابي را با رهبر خود در ميان بگذارند و چون راديو و تلويزيون اعلام كرد كه امام اجازة ورود به منزل خود را به اين افراد نميدهند، سازمان در اطلاعيهاي ديگر برنامة راهپيمايي را به مقصد اقامتگاه امام لغو كرد و اعلام داشت كه به جاي آن، اجتماعي در 4 اسفند 1357 در دانشگاه تهران برگزار ميكند و در اين اجتماع بود كه چريكها، بر مطالبات راديكاليستي بلند بالايي تأكيد و پافشاري كردند كه از موارد آن، انحلال ارتش، مبارزة بيامان با امپرياليسم غرب و ادارة شورايي سازمانها و مؤسسات دولتي و... بود.(ص51)
- گروههاي چپ كمونيستي... عملاً خود را براي حكومت ديني برقرار شده پس از انقلاب اسلامي در ايران، بويژه بر اساس ديدگاه و رفتار غالبي كه از سوي بخش چشمگيري از روحانيان و مسؤولان و دستاندركاران دينگراي معتقد به فقاهت و ولايت فقيه روز به روز مشاهده ميكردند، بيگانه و نامحرم احساس كردند و در واكنش به در حاشيه ماندگي شديد، به تشديد مرزبنديهاي مسلكي و ايدئولوژيك خود با حكومت مذهبي سوق يافتند و رويكرد و رفتاري راديكاليستي و تند اختيار كردند و بناي خود را بر دامن زدن به مطالبات مسألهساز براي نظام اسلامي قرار دادند.(ص52)
- طبري در مواضعي از سخنان خود، لحني مذهبي اختيار ميكند... ما بارها و بارها گفتيم و در نوشتههاي خود نوشتهايم كه حزب تودة ايران يك حزب مذهبي نيست ولي يك حزب ضدمذهب هم نيست و درست نيست كه ما حزب را در مسند كفر بنشانيم؛ حزب تودة ايران يك حزب سياسي است كه خواستار استقرار عدالت اجتماعي و نفي بهرهكشي و استقرار آزادي و استقلال ميباشد.(ص54)
رويكرد ملّتگرايي (وقومگرايي)
- ملتگرايي (Nationalism) يك ايدئولوژي جديد محسوب ميشود كه مطابق آن، معيار اصلي و نهايي سنجش امور، «مليّت» (Nationality) است و نه اين يا آن اصل مذهبي، ماوراي طبيعي، آن جهاني و ارزشهاي ناشي از يك دين و عقيدة خاص؛ مثلاً مشروعيت حكومت از «حاكميت ملّي» (National Soveregnty) نشأت مييابد و از اين طريق دولت- ملت (Nation-State) معنا پيدا ميكند. قواعد زندگي با ارجاع به معيارهاي عرفي، بشري و اين جهاني متعلق به مليّت مثل افكار عمومي ملت، فرهنگ ملي، احساسات و عقايد و باورها و سنن و نمادها و مواريث ملّي، ادبيّات ملي، تعهد ملّي، اكثريت آراي ملت، انتخابات عمومي، گفتوگوي ملّي، تفاهم ملّي و نظاير آن، تنظيم و تصويب ميشود.(ص56)
- بارزترين جريان ملّيگرايي در هنگام پيروزي انقلاب اسلامي، جبهة ملّي بود... آنان بر اساس اختلافات و مبارزاتي كه از قبل با حكومت پهلوي داشتند و بنا برعهد ديرين خود با رهبرشان مصدق، نظام حكومتي را به هنگام عقبنشيني در سال 1357-1356، همچنان تعقيب كردند و از پيشنهادهاي دير هنگامي كه به آنها براي مذاكره و تعديل قدرت ميداد، استقبال جدي و عملي نكردند، بجز شاپور بختيار كه معتقد بود مليّون بايد مستقل از مذهبيون بر اساس قواعد بازي با شاه، قدرت را به دست بگيرند و خود با تكروي چنين كرد و عملاً ناكام ماند. اما كريم سنجابي نه تنها با تصميم بختيار مبني بر قبول نخستوزيري مخالف بود خود نيز از پيشنهاد مستقيم شاه براي تشكيل دولت، سرباز زد و اظهار داشت كه شرايط انقلابي كشور، مقتضي روشهاي انقلابي است.(صص60-59)
- سنجابي و داريوش فروهر از طريق مهدي بازرگان (از نخبگان ملّي مذهبي) در نوفللوشاتو با امام خميني بر ضد شاه همپيمان شدند و در دولت موقت پس از پيروزي نيز عضويت يافتند. اما از همان اوايل، اختلافات فكري آنها با روحانيان و دينگرايان معتقد به ولايت فقيه در ساختار حكومتي پس از انقلاب و نحوة ادارة كشور و برخورد با مسائل، آشكار شد. كريم سنجابي كه علاوه بر اختلافات با مشكل بيماري نيز دست به گريبان بود خيلي زود (27/1/58) از قطار پياده شد و كنار كشيد و پست وزارتخارجه را به يك ملّي مذهبي سازگارتر از خود يعني ابراهيم يزدي واگذاشت.(ص60)
- با هر موردي كه پيش ميآمد اختلاف فكري جبهة ملّي با دينگرايان معتقد به مبنا قرار گرفتن مكتب فقاهتي اسلام در ادارة كشور، بارزتر ميشد.(ص60)
- اما بودند ملّيگرايان جوانتر و راديكالي كه براي شدت بخشيدن به اختلافات خود با دينگرايان غالب در حاكميت پس از انقلاب اسلامي، بر مطالبات ملّي، اجتماعي، سياسي و از جمله قومي دامن ميزدند كه نمونة مشخص آن شكلگيري «جبهة دمكراتيك ملي» از همان اسفند ماه سال 1357 بود.(ص62)
- اجتماع جبهة دمكراتيك ملّي را گروههايي دينگرا، كه از همان زمان با عنوان «حزبالله» از آنها ياد ميشد، برهم زدند و در تابستان بساط اين جبهه كه ماهها بر آزادي مطبوعات (بدون محدوديتهاي اسلامي و...) و ازجمله مخالفت با توقيف روزنامة آيندگان در مرداد 1358 و مطالبة خودمختاري از طرف طوايفي مثل تركمن، كرد، عرب و بلوچ اصرار داشت، برچيده شد.(ص62)
- قاسملو و عزالدين حسيني و نيز گروههاي دمكرات و كومله در كردستان و احمد مدني در خوزستان و جنوب سهم مؤثري در مطالبات داشتند.(ص63)
- احساس در حاشيه ماندگي كه نخبگان قومگرا آن را ابراز ميداشتند ازجمله مهمترين موارد اختلاف برانگيز بود كه در جريانات فكري و فرهنگي بعد از انقلاب منعكس ميشد. قومگرايي، به صورت خرده فرهنگي در مقابل فرهنگ عام ايران و اسلام، به صورتهاي مختلف در مناطق گوناگون كشور، بر حقوق و علايق به اصطلاح سركوفت شدة مزمني تأكيد داشت و مدعي نشانهاي از ساختار نادرست فرهنگ يكسان انگار و مركزگرا و واكنشي بر ناديده گرفته شدن فرهنگ و ادبيات اقوام اين سرزمين بود كه چه در قبل از انقلاب و چه بعد از آن، به صورت مطلوبي رفع و رجوع نشد و در نتيجه، به ادعاي آنها، خرده فرهنگها به پادفرهنگها سوق يافتند و فقدان تنوعپذيري سالم و سازنده و خلاق موجب روند بيگانگي و شكاف و جدايي زيانبار شد.(ص63)
رويكرد نوگرايي غيرديني
- مهمترين بستري كه گفتمان نوگرايي غيرديني در آغاز انقلاب در آن انعكاس يافت، روزنامهها و نشريات بود. در ابتداي آن دوره، مطبوعات اسلامي نسبت به مطبوعات عرفگرا و نوگرا بسيار اندك و ناچيز بود و تنها در نيمة 58 و پس از تصويب قانون مطبوعات به توسط شوراي انقلاب (16/5/58) و نيز برخورد دادستاني انقلاب با مطبوعات و توقيف يا تحديد [تهديد] آنها (شهريور 58)، فضاي مطبوعاتي به نفع دينگرايي مهار شد.(ص64)
- به طور كلي تعداد مطبوعات منتشر شدة كشور از 26 دي ماه 1357 تا پايان شهريور 1359 يعني حدود دو سال اول انقلاب بر اساس استقرايي كه مهدي محسنيانراد انجام داده است بالغ بر 253 عنوان بوده است (انقلاب، مطبوعات و .../1357).(ص64)
- فضاي غالب بر مطبوعات آن دوره، عرفگرايي بيش از دينگرايي، نوگرايي بيش از سنتگرايي، چپگرايي بيش از راستگرايي، انقلابيگري بيش از اصلاحطلبي محافظه كار بود.(ص65)
- از بخش اندك مطبوعات اسلامي و وابسته به روحانيت مبارز و داراي رويكرد فقهگرايانه كه بگذريم روي هم رفته مفاهيم نوگرايانه در كل مطبوعات دورة ياد شده، جايگاه و برجستگي محسوسي داشتند كه از جملة آنها تأكيد بر عناصري مثل امروزينگي، مدرنيسم، دنياي جديد، معاصريت، نو بودن، آزادي، مردم، تغييرات، پيشرفت، پويايي، رو به آينده بودن، تنوع، انديشيدن، بيدار شدن و حقوق زنان بود.(ص65)
- فضاي غالب بر مطبوعات آن دوره، چالشي را منعكس ميكرد كه به صورتهاي مختلف نوگرايي، در مقابل جهتگيري سنتگرايي فقهي- اعتقادي انجام ميگرفت؛ در واقع از همان آستانة انقلاب و آغاز پيروزي، تلاشهايي را اشخاص و گروههاي فعال روحانيان مبارز و معتقدان به ادارة مكتبي كشور بر اساس تعبير اعتقادي از شريعت و فقه و با نظارت روحانيت آغاز كردند كه به پشتوانة زمينههاي تاريخي و فرهنگي مذهب در جامعة ايران روز به روز پيش ميرفت. نخبگان فكري و فرهنگي عرفگرا و مليگرا و نوگرا با مشاهدة روند تظاهر به اسلام در نهادسازي پس از پيروزي انقلاب (عنوان جمهوري اسلامي، تبديل مجلس مؤسسان به خبرگان، قانون اساسي اسلامي، مجلس شوراي اسلامي به جاي ملي و ساير اقداماتي كه براي حاكميت بخشيدن احكام فقهي بر ساختارها و مناسبات كشور صورت ميگرفت) به چالش و انتقاد و اعتراض برخاستند و بدين ترتيب نخستين مرحلة چالشهاي تجدّد(مدرنيته) با سنتگرايي فقهي- اعتقادي و رويكرد «دين حداكثري» آغاز شد كه بارزترين معركة آن در مطبوعات آن دوره بود.(ص66)
- در ارديبهشت 1358، چالشهاي نوگرايي، با انتقادات و اعتراضاتي ادامه يافت كه نسبت به حملات گروههايي (كه اندكي بعد به عنوان گروههاي حزباللهي شناخته و مشهور شدند) به دفاتر روزنامهها و باجهها و ... صورت ميگرفت.(ص68)
- «فاشيسم» كليد واژهاي شده بود كه از اولين روزها و هفتههاي پيروزي انقلاب در زمستان 1357 و بهار 1358، با بار ارزشي منفي، نوگرايان به كار ميبردند و در آن به آنچه محدوديتهاي عقيدتي- ايدئولوژيك اسلامي با روشهاي فيزيكي نسبت به آزادي عقيده و قلم و بيان قلمداد ميشد، انتقاد و اعتراض ميكردند.(ص69)
- آخرين روز ماه ارديبهشت 1358، چالش نوگرايي با سنتگرايي فقهي- اعتقادي انقلاب اسلامي، با اختلاف ميان دفتر مركزي امام و روزنامة آيندگان به اوج خود رسيد. روزنامة آيندگان از جمله مؤثرترين مطبوعاتي بود كه گفتمان نوگرايي عرفي و منتقد و مخالف را در شمارههاي روزانة خود منعكس ميكرد. دفتر امام نسبت به تحريف گزارش مصاحبة رهبر انقلاب با اريك رولو مفسر روزنامة لوموند در آيندگان اعتراض داشت و اعلام كرد كه امام، روزنامة آيندگان را نميخوانند.(ص70)
- از محوريترين اختلافات نوگرايي عرفي با رويكرد دينگرايانة مكتبي- اعتقادي، نسبت دين و سياست (دين و حكومت) بود.(ص70)
- حسن نزيه با جايگاهي كه در كانون وكلا داشت ازجمله شاخصترين افرادي بود كه صريحاً اظهار ميداشت كه نبايد براي همة سياستها و قوانين و برنامههاي سياسي، اقتصادي، قضايي و فرهنگي، به يك چارچوب رسمي اعتقادي اسلامي مراجعه كرد.(ص72)
- نوگرايان نوعاً ضمن تأكيد بر تفاوت سرمشقهاي مدرنيته با سنتهاي كهن ديني، بر تفكيك امر ادارة كشور و حكومت در دورة مدرن از عرصة دين و ايمان و حوزة عمل روحانيان ديني پاي ميفشردند.(ص72)
- نوگرايان و عرفگرايان، از «آزادي مذهب» در مقابل «آزادي در چارچوب مذهب» دفاع ميكردند و آن را مستلزم جدايي كامل دين و سياست ميدانستند. آنان لزوماً با دين به مخالفت برنميخاستند ولي ادارة مطلوب كشور را تابعي از دانش و فن سياسي و مديريت علمي ميدانستند كه به گمان آنها در چارچوبهاي مذهبي قابل حصول نيست.(ص73)
- چالش ديگر نوگرايي با شريعتگرايي در احكام راجع به حقوق زنان بود.(ص74)
- آيا فرهنگ جامعه بايد در چارچوب اعتقادات اسلامي تعريف و تنظيم بشود يا بر اساس الگوي كثرتگرايي (يعني فرهنگ جامعه مساوي با تركيبي از تعامل آزاد رويكردها و ديدگاههاي متنوع مذهبي و غيرمذهبي و...) عمل بشود؟ اين نيز از جمله مهمترين و محوريترين اختلافات ميان نوگرايان عرفي با دينگرايان مكتبي- فقهي بود.(ص75)
- نوگرايان، مشروط كردن مشروعيت امور فرهنگي به چارچوبهاي شرعي را تهديدي براي آزادي و تكثر و توسعة فرهنگي ميدانستند و مدعي بودند كه اين كار به شكلگيري انحصار ميانجامد. اساساً خطر نهادينه شدن انحصار فرهنگ و سياست و... از مهمترين مدعيات عرفگرايان و نوگرايان بود.(ص75)
- همچنين از جمله جريانات تندرو نوگرا در مطبوعاتي منعكس ميشد كه با چاپ طنز تصويري و در قالب طنز تند انتقادي به مقابله با آنچه حاكميت واپسگرايانه و سلطهگرانه و استبدادي روحانيت بر جامعه تلقي و ارزيابي ميشد برخاستند. نمونة اين مطبوعات، «آهنگر» نشرية يكي از گروههاي دانشجويي بود.(ص76)
- پس از استعفاي هادوي و تصدي علي قدوسي در دادستاني انقلاب، مقابلة دادستاني با مطبوعات ابعاد بيشتري به خود گرفت و ازجمله در 28 مرداد، روزنامة پيغام امروز و در 29 مرداد، 21 نشريه به صورت يكجا (پيكار، كار، مردم، جوان، كارگر، جوانان، بهلول، حاجيبابا، آهنگر، مشحسن، آزاد، اميدايران، تهران مصور، آرمان، يولداش، آذربايجان، چه بايد كرد؟ تهران آزاد، آزادي، گزارش روز و جوشن) توقيف شدند.(ص77)
رويكرد دينگرايي
- رشد اوليه و شكلگيري افكار، روحيات و شخصيت مطهري در زماني بود كه شبه تجدد غربگرا و اقتدارطلب پهلوي اول جايگاه تاريخي روحانيت را، كه خصوصاً از صفويه تا قاجاريه به قدرتي سياسي وحريفبالقوة حكومت بدل شده بود، به چالش وامي داشت.(ص81)
- پس از شهريور20، كمونيسم به عنوان مهمترين رقيب مسلكي براي اسلام، در عرصة سياسي و فرهنگي كشور فعال بود و اين با رواج و رونق نحلة چپ (ماركسيسم و سوسياليسم) در جهان مقارنت داشت. در نتيجه، نخستين دغدغهها، و مسئوليتهاي مطهري را، مواجهة نيرومند فلسفي و كلامي با ماديگري تشكيل داد.(صص82-81)
- او در اين اثنا، تدريجاً با ادبيات ديني نوگرا نيز آشنا ميشد كه بطور مشخص از آغاز دهة 20، در بيرون از حوزه، دانشگاهيان نوگراي مذهبي (مانند مهدي بازرگان، محمدتقي شريعتي، يدالله سحابي و...) شكل داده بودند و همچنان پيش ميرفت و در واقع چالشي ديگر در مقابل كمونيسم و نيز ناسيوناليسم سكولار از يك سو و اقتدارگرايي سياسي داخلي و امپرياليسم خارجي از سوي ديگر بود و از حيث دغدغههاي هويتي و اعتقادي، وجوه اشتراكي با مسئوليتهاي مطهري داشت.(ص82)
- از چند سال آخر دهة 30 مطهري با سخنراني فعال در انجمن اسلامي پزشكان (كه تا 1350 تداوم يافت)، الگوهاي تازهاي در فعاليتهاي برون حوزهاي روحانيّت به دست داد. اين الگو، به نوبة خود، تأثير زيادي در به هم رسيدن دو جريان سياسي- مذهبي در حوزه و دانشگاه، و تكوين اولية انقلاب اسلامي و پيروزي آن در دو دهة بعد داشت.(ص84)
- 40 سال پيش از اين، از يك سو مطهري متوجه مشكلاتي در اجراي اصل امر به معروف و نهي از منكر بود، مشكلاتي كه گريبانگير جامعة ديني و چه بسا موجب توجيه مذهبي نوعي خشونت ميشود و از سوي ديگر همانگونه كه ديديم زمينههاي فكري ضرورت تشكيل حكومتي ديني را براي اجراي قانونمند امر به معروف و نهي از منكر فراهم ميآورد.(ص88)
- از ديگر نوآوريهاي مطهري در اين سخنراني، دفاع از تخصصي شدن فقه و تجزي در اجتهاد و مراجعة متدينان به مجتهدان مختلف در حوزههاي تخصصي گوناگون و پيشنهاد شوراي فقهي بود.(ص89)
- همين آشنايي با پارهاي مقتضيات زمان بود كه مطهري را بر آن ميداشت كه در انديشة تدارك «برنامة جامعپژوهشي» براي پاسخگويي به نيازهاي نسل نو و تبليغ اسلام در روزگار جديد و به عنوان مسلك فكري معنوي، اجتماعي و سياسي باشد.(ص90)
- در فضاي چالشهاي مسلكي و هويتي ياد شده، مطهري همچون ديدهبانِ بيدار حوزه، پيوسته در عرصة مطبوعات و فرهنگ كشيك ميداد و مراقب بود و به محض اينكه با مطلبي دربارة معتقدات فلسفي و كلامي يا با احكام فقهي اسلام مواجه ميشد كه به نظر او، متضاد با معيارهاي صحيح فلسفه و كلام و فقه اسلامي بود، بيدرنگ قلم در دست به رويارويي فكري و فرهنگي برميخاست.(صص92-91)
- يكي از مهمترين فعاليتهاي مطهري در نيمة دهة 40، مشاركت ايشان در شكلگيري حسينية ارشاد و فعاليت فرهنگي اين مؤسسه بود. از سالهاي 45و46 در حسينية ارشاد براي پايان قرن 14 هجري قمري، كتابي تحت عنوان «محمد خاتم پيامبران» تدارك ديده ميشد كه مطهري در آن سهم مؤثري داشت.(ص95)
- جاذبه و دافعة علي عليهالسلام نيز حاصل چهار سخنراني در رمضان 1349 ش. در حسينية ارشاد است. مطهري در آنجا، نظريه و علاقة خود را به مردمسالاري و آزادي اظهار عقيده و مخالفت سياسي، به عنوان شيوة مطلوب حكومتي، كتمان نكرده است و فصلي به عنوان «دمكراسي علي» اختصاص داده.(ص96)
- در دهة 50 نيز فعاليتهاي فكري و فرهنگي مطهري، در سطحي گسترده با انتشار جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم در سال 50 آغاز و تا لحظة شهادت (12/2/58) همچنان ادامه داشت.(ص97)
- در سخنراني راجع به جهاد، بتفصيل بيان ميكند كه جهاد اسلامي به معناي سلب آزادي عقيده نيست.(ص98)
- مطهري تا پايان عمر، برهمان رهيافت خود در «اصل آزادي عقيده» باقي مانده بود زيرا در آثار سالهاي 1358-1357 خود نيز در آستانه و بحبوحة پيروزي انقلاب و پس از آن، همچنان بر آزادي عقيده، بصورتي مشروحتر پاي فشرد.(ص99)
- در سخنراني فروردين 1358 كه از جمله آخرين سخنرانيهاي عمومي ايشان بود، آزادي فكري را ولو از روي سوءنيت به نفع اسلام دانسته است.(ص99)
- مطهري وجود و آزادي احزاب غيراسلامي را در جامعة اسلامي، لازم دانسته است... به نظر مطهري، حتي منكران خدا و پيغمبر و نماز و حج...، بايد آزادي اظهارنظر داشته باشند.(ص100)
- من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار ميدهم كه خيال نكنند راه حفظ معتقدات اسلامي، جلوگيري از ابراز عقيدة ديگران است. از اسلام فقط با يك نيرو ميشود پاسداري كرد و آن علم است و آزادي دادن به افكار مخالف و مواجهة صريح و روشن با آنها».(صص101-100)
- دربارة الگوي حكومتي جمهوري اسلامي نيز وي تأكيد داشت؛ «حكومت جمهوري اسلامي به معناي حكومت طبقة روحانيان نيست»... بر همين اساس وي، ولايت فقيه را نيز نه به اين معني كه فقيه خود در رأس دولت قرار بگيرد و عملاً حكومت كند، بلكه به معناي «نقش نظارتي» ميدانست.(ص101)
- ازجمله موارد قابل توجه و در خور تأمل در آرا و تعابير مطهري اين بوده است كه نه تنها برخي از تجارب و دستاوردهاي به نظر خودمثبت غربي را موافق با روح و غايات اسلامي ميدانست، بلكه از به كار گرفتن واژگان واصلاحات خاص آنها، پرهيز و امتناع خاصي نداشت.(ص102)
- گويا بر اساس همين ديدگاه بود كه وي، عدم نامگذاري حكومت پس از پيروزي انقلاب به «جمهوري دمكراتيك اسلامي» را به گونهاي متفاوت از بسياري ديگر توجيه ميكرد و ميگفت اين كار نه به معناي آن است كه ماهيت جمهوري اسلامي با لوازم دمكراسي تناقض دارد بلكه براي آن است كه افزودن كلمه دمكراتيك پس از واژة اسلامي، نوعي حشو و زايد است.(ص102)
- با همة اين ديدگاههاي آزادمنشانهاي كه داشت، در باب حفظ خلوص دين و پرهيز از انحراف آنچه معيارهاي صحيح اسلامي و مسلمات قطعي قرآن و سنت و حتي انحراف از آنچه اصول قطعي فلسفه و فقه و كلام و تفسير اسلامي ميدانست، يك «اصولگرا» بود.(ص103)
- مطهري را ميتوان رئاليستي عقلگرا و شهودگرا دانست كه در باب معرفت شناسي به فلسفة جزم و قطع قائل بود و در قضية «صدق و خطا»، آن دو را مطلقاً متمايز و قابل تفكيك ميدانست و نابگرا بود و در حقانيت دين نيز قائل به «انحصار» يا نهايتاً «شمول» بود و مطمئناً به كثرتگرايي و پلوراليزم نظر نداشت. اين مباني معرفتي، وقتي با آن ايمان و روحيات عميق ديني و خصوصاً علايق هويتي- عقيدتي و تعلقات صنفي و حرفهاي گرد هم ميآمدند، سبب ميشدند كه مطهري در معرفت ديني و برداشتهاي اسلامي، به واقعنمايي و صدق مطلق معتقد بشود و به سان يك اصولگرا و نابگرا عمل كند.(ص104)
- مطهري هرچند هم در فلسفة سياسي قائل به آزادي و تكثر بوده باشد، در معرفتشناسي ديني معتقد به صدق مطلق و انحصار يا نهايتاً شمول حقيقت بود و بر اساس تعهدات و تعلقات مذهبي، خود را نه تنها مكلف به مقابلة با انحرافات ديني و مذهبي ميدانست و در اين خصوص، مماشات نميكرد بلكه معتقد بود كه بايد از آنچه او متضاد با اصالتهاي ناب فلسفه و فقه و كلام اسلامي ميديد، بدقت ديدهباني و مراقبت كرد.(ص105)
- بازرگان كسي است كه مطهري بيشترين ارجاعات را در گفتارها و نوشتارهاي خود به كتب و مقالات او داشته است... اما اين مانع از آن نبود كه بازرگان از نكتهسنجيهاي اصولگرايانه و مجادلات فلسفي و كلاميِ ديني مطهري به دور بماند.(ص107)
- وقتي برداشتهاي شريعتي را به هر علت يا دليلي مغاير با چيزي ميديد كه خود معتقدات كلاميِ قطعي در باب نبوت و معجزه ميدانست با رعايت احترام و با ياد كردن از او به عنوان يك نويسندة روشنفكر مسلمان، به نقد و تخطئه ميپرداخت، البته گاهي نيز در تعابير خصوصي يا يادداشتهاي شخصي بعد از شهادتش- بدون اينكه معلوم شود آيا اگر خود او اين كار را ميكرد يا نه، به توسط كسان و جرياناتي منتشر ميشد- لحن تندتري به كار گرفته است.(ص108)
- گروه فرقان به رهبري طلبهاي جوان به نام گودرزي با گرايشهاي تند شبيه به باطنيگري اسماعيلي در نيمه دهة 50 شكل گرفت كه به تأويلات انقلابي از آيات قرآن استناد ميجستند... و از كتابهاي شريعتي به عنوان تغذية فكري خود، بهره ميگرفتند.(ص109)
- مطهري هم در مقابل مضامين كتاب توحيد و هم جزوات تفسير گروه فرقان، موضع گرفت و در مقدمة خود در اواخر سال 1356 و اوايل 1357، بر چاپ جديد يكي از كتابهاي قبلي با عنوان علل گرايش به مادّيگري، اينگونه تأويلات را در رديف «افكار ماترياليستي» برشمرد كه در يكي دو سال اخير(از نيمة دوم55) «به صورت تفسير قرآن بيان ميشود» (علل گرايش به مادّيگري... 21-22)؛ شايد بتوان گفت اين بدبينانهترين روايت و حكمي بود كه مطهري دربارة نوشتههاي مذهبيهاي آن دوره، ارائه داد.(ص110)
- متأسفانه گروه فرقان نيز به سبب مبادي جزمي و تندرو مذهبي خود، از واكنشهاي تند قلمي و لفظي مطهري برآشفتند و پس از پيروزي انقلاب اسلامي با سوءتعبير و سوءاستفاده از شعارهاي زر و زور و تزوير شريعتي، به روشهاي خشونتآميز متوسل شدند و به قتل مطهري دست يازيدند.(ص111)
- طالقاني (1358-1282ش) در خانوادهاي روحاني- سياسي پا به عرصة هستي گذاشت.(ص112)
- در همة اين آثار، طالقاني كوشيده است تا دينگرايي را با نوگرايي و علمگرايي و عرفگرايي تلفيق دهد؛ ديدگاه طالقاني در چند محور اساسي از ديدگاههاي ديگر دينگرايان، متمايز ميشد كه به چند نمونه از آنها اشاره ميشود... طالقاني «مردم سالاري» را به عنوان يك ارزش جديد اجتماعي در دنياي امروز به رسميت پذيرفته بود و آن را به استناد آنچه در متون و سنتهاي اسلامي در زمينة شورا و مشورت وجود دارد، تأييد و تأكيد ميكرد.(ص112)
- قبول مطالبات مردم و پرهيز از مقابله با مردم: بارزترين جلوة اين طرز تفكر، برخورد طالقاني با مسئله كردستان بود. وي مقابلة نظامي را به عنوان اولين و آخرين راه حل مواجهه با مطالبات مردم در كردستان نميدانست.(ص114)
- رحمت عام اسلامي (نفي تحميل عقيده، سلب آزادي و استبداد مذهبي): ...در اسفند 1357 طالقاني از جملة انگشت شمار روحانياني بود كه ميگفت هيچكس نبايد خودسرانه زنان را به داشتن حجاب مجبور كند.(ص114)
- طالقاني يكي از موجبات تحميل عقيده و اجبار در امور ديني و اتخاذ روشهاي خشونتآميز را براي حاكميت دين بر جامعه، احساسات و عواطف و هيجانات تند مذهبي و عقيدتي ميدانست و اصولاً از احساسات مسلكي مفرط در هر زمينهاي اعم از مذهبي و غيرمذهبي پرهيز ميداد.(صص115-114)
- ابوالحسن بنيصدر، روحاني زادهاي از طيف مذهبي اعضاي كنفدراسيون دانشجويان ايراني خارج از كشور در فرانسه بود.(ص115)
- [بنيصدر] با آرايي كه كسب كرد در مركز قدرت اجرايي كشور قرار گرفت و خصوصاً از اين زمان به صورت يكي از حريفان و رقيبان جدي روحانيت مبارز و گروههاي اسلامي مكتبي- انقلابي همسو با روحانيت و حزب جمهوري اسلامي و معتقد به حاكميت ولايت فقيه درآمد و از طريق «دفتر هماهنگي رئيسجمهور و مردم» و روزنامة «انقلاب اسلامي» و مجموعة سخنرانيها و مقالات و جولان گفتماني به فعاليت مادّي براي حفظ ابتكار عمل مديريت كلان اجرايي كشور براي خود و در دست داشتن بيشترين قدرت سياسي پرداخت و سرانجام نيز در همين مسير، مطرود رهبر انقلاب و ياران او و در نتيجه عزل شد و به كمك عناصر وابسته به سازمان مجاهدين خلق [منافقين] در حالتي زنانه، به خارج از كشور پناه برد.(ص116)
- بنيصدر ميكوشيد تا دستگاهي فكري و عقيدتي بر مبناي اصول ديني اسلام و مذهب تشيع تحت عنوان «روش شناخت توحيدي» تدوين كند و بر همان اساس، جامعة توحيدي (به عنوان جامعة آرماني) و حكومت اسلامي براي رسيدن به اين جامعه و تحقق نظام توحيدي در همة شؤون (مثل اقتصاد توحيدي و...) را تبيين كند.(ص116)
- بنيصدر «توحيد» را به عنوان يك اصل ايدئولوژيك در مقابل اصل تضاد ديالكتيكي ايدئولوژي رقيب دوران يعني ماركسيسم، به ميان ميآورد يعني برخلاف آنچه در اصول ديالكتيكي هگل تا ماركس و انگلس و لنين و ديگران مطرح ميشد، از نظر بنيصدر به جاي اينكه تحولات عالم و آدم بر اساس تضاد دروني و نفي پديدهها از درون خود آنها پيش برود قاعده و اصل بر اين است كه هر پديدهاي هويت خود را نگاه ميدارد و هم علم جديد و هم قرآن اين را تأييد ميكند (همان، 38-39) و اگر هم تضادي در عالم هست نه تضاد دروني و بلكه خارجي است.(ص120)
- بنيصدر نه يك اصولگراي وفادار به ظاهر نصوص و متون ديني و نه يك سنتگراي معتقد به نگرش سنتي به دين و متون آن، بلكه يك تأويلگراي اسلامي- شيعي براي عمل سياسي در دوران جديد است و در اين راه ميكوشد تأويل سياسي خاصي از اصول سنتي دين و مذهب به دست دهد هرچند كه وي سعي دارد به عقايد و احكام اسلام و تشيع و شريعت نيز پايبند بماند و مرتكب انحراف از آن نشود.(ص121)
- توحيد مستلزم از ميان بردن امكانات تراكم قدرت چه در مقياس جهاني و چه منطقهاي و چه داخلي است و اين به معناي موازنة عدمي است كه بر اساس آن، همه انسانها و نيز جوامع از روابط سلطه و انقياد يكديگر آزاد ميشوند.(ص123)
- بايد به دنبال سلطهزدايي فرهنگي و آزادي از قيد و بند غربزدگي در مقياس جامعه و فرهنگ باشيم و اين معناي بعثت فرهنگي است.(ص123)
- بنيصدر، مقابله با غرب را نه به صورت حمله به جهان بلكه به صورت خودباوري و استقلال فكري، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي و تأكيد بر هويتهاي نسبي در سطح جهاني ميداند بدين معني كه هرجامعهاي حق دارد هويت مستقل و متفاوت خود را داشته باشد.(ص125)
- در عين حال بنيصدر به جهاد رهايي بخش اسلامي- انقلابي اعتقاد دارد: «ما به خارجي حمله نميكنيم، اما در جهاد آزادي هرجا كه روي نمايد بر وفقِ اصلِ جهاد شركت ميكنيم.(ص125)
- اصل اجتهاد را بايد در كل جامعة اسلامي تعميم داد و بدين منظور كوشش نمود كار ابداع و ابتكار به اقليتي معدود منحصر نشود و از اين جلوگيري به عمل بيايد.(ص126)
- «مقتضاي اصل امامت و عموميت آن اين است كه همه در حد تواناييهاي خود به مشق امامت و مشي پيشاهنگي بپردازند، اماموار عمل كنند.(ص126)
- «هركس بايد در ادارة امور شركت بكند و اگر همه در اداره شركت كردند، تنظيم امورِ عموميِ محتاج آقا بالاسر و كسي كه قدرتها را در دست خويش جمع كند، نخواهد بود.(ص126)
- لازمه اصل عدالت و نيز تعميم امامت، اين است كه همه بتوانند انتقاد كنند.(ص127)
- اسلام بر اساس توحيد با كيش شخصيت و تقدس خودكامگي مبارزه ميكند زيرا اينها آدمهاي آزاد را به آدمهاي مطيع و برده بدل ميسازند، پرستش شخصيتها بدترين شرك است... بنيصدر دربارة كيش شخصيت نسبت به شخصيتهايي مانند «مصدق» و «خميني» و حتي امامان و پيامبران هشدار ميدهد.(ص127)
- سرانجام يكي از صفات سلبية حكومت اسلامي از نظر بنيصدر «نه، به كيش شخصيت» است؛ هيچ كس در حكومت اسلامي نبايد به چماقي در مقابل انتقاد تبديل شود.(ص128)
- «بايد مراقب اين امر باشيم كه حكومت اسلامي، حكومت عقيده است، نه حكومت بر عقيده... در حكومت اسلامي، حدود اعمال امام را اصول پايه و مقررات نظام اسلامي تعيين ميكند: يعني حكومت اسلامي مجري عقيده است، تابع عقيده است نه حاكم بر عقيده.(ص129)
- هر ديني و عقيدهاي كه در خدمت قدرت قرار گرفت و نه حاكم بر قدرت، ترياك تودهها ميشود. هر مسلكي كه ميخواهد باشد، فرق نميكند. مگر اسلام را اگر ابزار دستگاه كردي ترياك نميشود؟... پس در حكومت اسلامي عقيده نبايد ابزار حكومت بشود، بلكه حكومت بايد ابزار عقيده باشد، حكومت بايد در عمل، بيان عقيدة اسلامي باشد».(ص129)
- معناي جانشيني مستضعفان در زمين كه قرآن آن را وعده داده است نبايد به صورت شكلگيري طبقة جديد تفسير شود.(ص129)
- مؤتلفة اسلامي از ائتلاف سه جمعيت با يكديگر در سال 1342 و به عنوان نخستين تشكل در دامن نهضت اسلامي روحانيت به رهبري امام خميني به وجود آمد. اين سه جمعيت ابتدا به صورت جداگانه درگير مبارزه با برنامههاي تجدد غربگرايانه و آمرانة پهلوي بودند: «گروه جبهة مسلمانان آزاده» را مهدي عراقي، علي درخشان، محمد كوچاني، «گروه مسجد شيخ علي» را صادق اماني، محمدصادق اسلامي و سيداسدالله لاجوردي، و گروه اصفهانيهاي مقيم مركز را سيدمحمد بهشتي شكل دادند و فعال كردند.(صص132-131)
- شوراي روحانيت نيز متشكل از مرتضي مطهري، سيدمحمد بهشتي، محييالدين انواري و با همكاري محمدجواد باهنر و اكبر هاشميرفسنجاني بر كار مؤتلفه نظارت ميكرد.(ص132)
- از مهمترين مسائلي كه مؤتلفه اسلامي در تجدد غربگرايانة پهلوي در آغاز دهة 40 انگشت مخالفت بر آن مينهادند اقداماتي در خصوص نحوة تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود كه از نظر مؤتلفه عملاً به رسميت يافتن همة اديان و مذاهب به جاي رسميت مذهب شيعة اثني عشري ميانجاميد زيرا پيروان اديان ديگر نيز ميتوانستند انتخاب شوند و به جاي قرآن، به كتاب آسماني خود سوگند بخورند.(ص132)
- در سال 1341 مؤتلفة اسلامي ضمن تشكيل مجالسي در مساجد بازار تهران، اعلاميهاي نيز تحت عنوان اتمام حجت و با امضاي «گروه مجاهدين» بر ضد اقدامات تجدد غربگرايانه و عرفي حكومت پخش كردند.(ص133)
- در همان دوران، مؤتلفة اسلامي در كنار روحانيت مبارز جزوات و نشرياتي را نيز در قم منتشر ميكردند مانند نشرية بعثت و انتقام. اولين شماره نشرية بعثت در سال 1342 منتشر شد... نشريه انتقام در سال 1343 انتشار يافت و بيشتر جنبة اعتقادي داشت.(ص134)
- از جمله روحانيان نزديك به مؤتلفة اسلامي و فعال و مؤثر در انتشار نشريه «انتقام» محمدتقي مصباح يزدي بود.(ص134)
- پس از اعدام منصور، اعضاي مؤتلفه دستگير و به اعدام و زندانهاي كوتاه و طولاني مدت محكوم شدند و پس از آن از اواخر دهة 40 در قالب همكاري با سازمان مجاهدين خلق فعاليت نمودند تا اينكه در دهة 50 و در جريان تجديد نظرهاي ايدئولوژيك طيفي از اعضاي سازمان، مجدداً اعضاي مؤتلفه از جمله اسلامي، عسگراولادي، عراقي و بادامچيان به ادامة فعاليت بر اساس ضوابط شرعي و انتشار اعلاميههايي با شعار «برقرار باد حكومت عدل الهي» در چند سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ادامه دادند و در اواخر سال 1356 تشكلي تحت عنوان «حزب الله» ايجاد كردند (تشكل فراگير...، 1/633) و پس از پيروزي بلافاصله در حزب جمهوري اسلامي به فعاليت پرداختند.(ص135)
- روحانيت مبارز و مدرسين حوزه: ...از سال 1342 تا 1357، حسينعلي منتظري در قم، مرتضي مطهري در تهران، سيدمحمد حسينيبهشتي در تهران و آلمان، سيدعلي خامنهاي در تهران و مشهد، اكبر هاشميرفسنجاني و محمدجواد باهنر در تهران و ديگر روحانيان مبارز، به عنوان ياران امام به فعاليت ادامه دادند؛ اين روحانيان كه بعدها جامعة مدرسين و جامعة روحانيت مبارز از ميان آنها تشكيل شد، مهمترين چهرههاي فعال رويكرد فرهنگي- سياسي دينگرايي بودند.(ص136)
- گاهي نخستين تشكل سياسي روحانيت، «جمعيت سرّي اصلاح حوزه» دانسته شده كه از پايهگذارانش ميتوان به سيدعلي خامنهاي، حسينعلي منتظري، اكبر هاشمي رفسنجاني، علي مشكيني، رباني شيرازي، قدوسي، مصباح يزدي و اميني اشاره كرد.(ص137)
- اعضاي فعال همين جمعيت و ديگر روحانيان وابسته به اين حركت سياسي- فرهنگي ظاهر شده از دهة 40، بعدها هر يك به گونهاي و برحسب اقتضا به فعاليت ادامه دادند و قبل از انقلاب در تهران، هستة مركزي جامعة روحانيت مبارز از آنها شكل گرفت.(ص138)
- در حالي كه كساني چون مصباح، به افكار شريعتي تا حد «ارتداد» بدگمان بودند و نظري بغايت منفي در خصوص ايشان داشتند، بهشتي، شريعتي را برخوردار از «استعدادها و قريحههاي سرشار، پرارزش و پرخروش زمان» ميدانست و معتقد به نقد و بررسي و اصلاح نظريات ايشان و برخورد منصفانه، منطقي، آرام و متين بود.(ص139)
- تعابيري مثل جنگ مكتبها و ايدئولوژيها شايد بهترين ترجمان افكار و روحيات اسلامي از نوع مصباح باشد كه همواره خود را در ميدان نبرد حق و باطل و در طرف اسلام ناب و اصيل و در حال رويارويي و برخورد بيتعارف و بيمجامله با آنچه كفر و الحاد و بدعت و ضلالت و التقاط و انحراف آن را احراز كردهاند، احساس ميكنند و بدون هرگونه مصلحتانديشيهاي عرفي غيراسلامي، اصولگرايانه، بر معتقدات و احكام خالص كلام و فقه اسلامي پاي ميفشارند و حساسيت شديدي نسبت به حتي ساير برداشتهايي دارند كه با عنوان اسلامي همراه هستند ولي از نظر آنها، اصالت و اعتبار و مشروعيت لازم اسلامي را ندارد.(ص140)
- [مصباح] وي نمايندة بارز رويكرد دينگرايانة اصولگرا و معتقد به حاكميت همة احكام فقهي بر همة شؤون جامعه است.(ص141)
- حزب جمهوري اسلامي: ...عناصر فعال روحانيت سياسي، خواهان حكومت اسلامي و حاكميت فقه شيعي بر كشور، از تجربة تاريخي روحانيت شيعه از زمان صفويه به اين سو تا مشروطه، به اين نتيجه رسيده بودند كه قدرت سياسي در كشور بايد تحت نظارت آنها و در دست نيروهاي مكتبي مورد تأييد و اعتماد آنها قرار بگيرد و يا حتي درصورت لزوم در دست خود آنها قرار بگيرد و براي اين كار لازم است تشكلي سياسي داشته باشند.(ص142)
- سيدمحمدحسيني بهشتي با اشاره به تشكلهايي كه قبل از انقلاب فعالان سياسي مسلمان در كشور به وجود آورده بودند، مشكل آنها را در غيرمكتبي و غيراصيل بودن دانسته و نتيجه گرفته كه ضرورت دارد حزبي مكتبي بر اساس اسلام اصيل تشكيل شود.(ص142)
- از همان آغاز، حزب جمهوري اسلامي از جمله فعالترين و مؤثرترين جريانهاي فرهنگي انقلاب چالشي با جريانهاي ديگر، مانند جبهة ملي، نهضت آزادي و گروهها و عناصر چپ و ليبرال آغاز كرد.(ص144)
- آنچه از اين سخنان كه بنيانگذاران حزب جمهوري اسلامي در آغاز انقلاب اظهار داشتهاند برميآيد اين است كه حزب جمهوري اسلامي نمونة جريان نابگراي اسلامي بوده است. يعني معتقد بود كه يك اسلام (و تنها يك اسلام) راستين و اصيل وجود دارد كه از طريق روحانيت و ولايت فقيه قابل شناسايي است.(ص145)
- بر همين اساس، حزب براي خود مأموريت پاسداري از مسير اسلامي در انقلاب و نظام و جلوگيري از انحرافات (اعم از الحاد و التقاط) و مرزبندي با آنها، افشاگري عليه آنها و در صورت لزوم مقابلة تندتر با آنها قائل بوده است و نحوة برخورد حزب با مسائل فكري و فرهنگي در آغاز انقلاب از اين نگاه ناشي ميشده است. بر همين اساس سران و فعالان حزب جمهوري اسلامي از اسفند ماه 1357 با استفاده از مساجد، كميتهها، نهادها، انجمنهاي اسلامي در دانشگاه و غير آن، با سخنراني در اينگونه فضاها و يا با بهرهبرداري از تلويزيون، با ترتيب دادن تظاهرات و راهپيماييها، با استفاده از روزنامة حزب كه از نهم خرداد 1358 منتشر ميشد، با استفاده از حضور بنيانگذاران در شوراي انقلاب، برخي وزارتخانهها به صورت كفالت يا معاونت وزارت و سمتهاي قضايي، با فعاليت در انتخابات و حضور در مجلس خبرگان و مجلس شورا و... به مقابله با دولت موقت، گروهها بنيصدر و غير آن پرداختند.(ص146)
- نمونه ديگري كه سهم حزب جمهوري اسلامي را در معادلة جريانهاي فكري فرهنگي آغاز انقلاب آشكار ميكند، «انقلاب فرهنگي» بهار سال 1359 است. حزب جمهوري اسلامي ازجمله فعالترين گروههايي بود كه از پاييز و زمستان 1358 و از طريق انجمنهاي اسلامي و نهادهاي انقلابي، به مقابله با فعاليتهايي پرداخت كه گروههاي چپ و ملي و نوگرا و عرفگرا بر ضد حاكميت مكتبي- فقهي اسلام بر جامعه با هدايت روحانيت مبارز در دانشگاه به عنوان يك كانون و باشگاه سياسي شكل داده بودند.(ص148)
- در آخرين هفته فروردين 1359 (27-25/1/59)، گردهمآيي سه روزة «رسالت دانشجو و دانشگاه» در دانشكدة الهيات و معارف اسلامي به رياست محمد مفتح برگزار شد و هم هنگام با آن اكبر هاشميرفسنجاني به سخنراني در دانشگاه تبريز پرداخت كه به درگيري و تصرف ساختمان مركزي دانشگاه تبريز به توسط انجمنهاي اسلامي و تحت حمايت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي انجاميد كه خواستار اجراي فرمان نوروزي امام و پاكسازي دانشگاه بودند؛ اين جريان در 27/1/59 در آن گردهمآيي دانشكدة الهيات مطرح و پيگيري شد و همان روز روزنامة جمهوري اسلامي از قول محمدجواد باهنر نقل كرد كه بايد دگرگوني اساسي در كل دانشگاهها هرچند با تعطيل شدن آنها صورت بگيرد و مقدماتي براي اين تغييرات اساسي فراهم آمده است.(ص149)
- پس از آن فرمان امام مبني بر تشكيل ستاد انقلاب فرهنگي (23/3/59) صادر گرديد كه از جمله 7 نفر عضو اولية آن دو نفر يعني محمدجواد باهنر و جلالالدين فارسي به ترتيب مؤسس و عضو شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي بودند.(ص150)
- سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي: ...در آن دوره از جمله، هفت گروه كوچك اسلامي معتقد به مبارزة مسلحانة با حكومت پهلوي يعني امت واحد، توحيدي فلق، توحيدي فلاح، توحيدي بدر، موحدين، صف و منصورون نيز وجود داشتند كه در خوزستان، كرمان، اصفهان، تهران و ساير نقاط كشور و نيز يكي از آنها در خارج از كشور به فعاليت ميپرداختند وپس از پيروزي انقلاب تحت نظر مرتضي مطهري و با تأييد رهبر انقلاب از 16/1/58 به عنوان «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» اعلام موجوديت كردند.(ص151)
- شهادت مطهري در ارديبهشت 1358 به دست گروه افراطي «دينگرا، آرمانگرا و نوگرا» يعني فرقان- كه براي بيان انگارهها و مدعيات خود بشدت از افكار شريعتي بهره برداري ميكرد- سبب شد كه نمايندگي امام در سازمان منحصر به حسين راستي بشود و چون وي معتقد به اقتصاد آزاد بازار مطابق فقه سنتي و نيز شديداً مخالف با شريعتي و نوگرايي و حتي نوآوريهايي در حد مطهري و بهشتي بود، موضوع اختلافات در درون سازمان بالا گرفت.(صص152-151)
- همچنين سازمان يكي از دو گروه اسلامي فعال بود (حزب جمهوري اسلامي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي) كه در سال 1358 از حركتهاي انجمنهاي اسلامي دانشجويي و نهادهاي انقلابي چه در مقابل دولت موقت و چه در مقابل فعاليت گروههاي مخالف در دانشگاه، حمايت و آنها را هدايت ميكردند.(ص152)
- همچنين سازمان در اختلافات و جريانات منتهي به عزل بنيصدر با ساير گروههاي اسلامي معتقد به خط امام، وحدت عمل داشت؛ سعيد حجاريان يكي از فعالترين و نوگراترين سران سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، حتي در سال 1375، يعني بيش از 5/1 دهه پس از اختلافات آغاز انقلاب، همچنان بر حقانيت و اصالت حاكميت ديني و اصل ولايت فقيه و حكومت اسلامي و لزوم گنجانيدن ولايت فقيه در قانون اساسي در آغاز انقلاب، تأكيد داشت و نظريات و مواضع گروههاي عرفگرا، مليگرا، ليبرال يا چپگراي اوايل انقلاب را تخطئه ميكرد و توطئهاي امپرياليستي، مسموم و انحرافي ميدانست.(ص153)
- مواجهة قضايي با مخالفان، مطبوعات و رفتارهاي مغاير با معتقدات دينگرايي فقهي: از همان آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، زنجيرة دستگيريها و اعدامهاي انقلابي- اسلامي را روحانياني مثل صادق خلخالي و هادي غفاري و با تأكيدات غير روحانياني مثل حسن آيت آغاز كردند.(ص154)
- سيدحسين موسوي از ديگر روحانياني بود كه در مواجهه با جريان حزب جمهوري خلق مسلمان و شريعتمداري در آذربايجان، به اعدامهاي انقلابي- اسلامي حكم ميداد.(ص155)
- حلقة ديگر مواجهة انقلابي- اسلامي قضايي با مخالفان را دادستاني انقلاب، نسبت به فعالان هنري و مطبوعات شكل ميداد.(ص155)
- پس از توقيف آيندگان و پيغام امروز در تابستان 1358، در اطلاعيهاي كه در آن دستور توقيف 40 نشريه صادر شده بود، سوءاستفاده از آزادي، توهين به رهبر انقلاب، توهين به مقدسات اسلامي، توطئه عليه نظام اساسي و حركت در خط آمريكا از جمله جرائم مطبوعات توقيف شده اعلام شده بود.(صص156-155)
- گروههايي كه با عنوان «حزبالله» شناخته شدند: ...حمله به خانمهاي فاقد حجاب شرعي، برهم زدن اجتماعات، تظاهرات، سخنرانيها، حمله به دكّههاي روزنامه فروشي و دفاتر فعاليت احزاب، پاره كردن آگهيهاي ديواري و اعلاميهها و مطبوعات و درگيريهاي مستقيم با مخالفان و حاميان آنها و نيز سر دادن شعارهاي كوبنده عليه مخالفان (مثل... اعدام بايد گردد و ...)و احياناً مسؤولان منحرف و سازشكار درون نظام، از جمله خصوصيتهاي رايج اين نوع گروهها بود. سخنراني برخي روحانيان و مسؤولان عليه مطبوعات و مخالفان و افشاگريهايي كه از موضع اسلام و انقلاب صورت ميگرفت در تشويق و تحريض گروههاي حزبالله مؤثر بود.(صص157-156)
- پاكسازي، گزينش و جداسازي اسلامي: صادق قطبزاده از سياسيون تندرو خارج از كشور كه در آمريكا هم به دست به يقه شدن با وابستگان حكومت پهلوي مشهور بود، از نوفللوشاتو به همراه امام به ايران بازگشت و رئيس سازمان راديو و تلويزيون شد و با اقدامات قاطع او در فهرست طولاني هنرمندان اخراجي و مخالفت با اهل هنر و قلم، موجي از نخستين واكنشها در فعالان عرصة فرهنگ و هنر و روزنامهنگاري نسبت به وي و نظام، آغاز شد.(ص157)
- سياست خارجي انقلابي- اسلامي، صدور انقلاب و مبارزة بيامان با آمريكا: ...چشمگيرترين نمونة اين رويكرد انقلابي- اسلامي، تصرف سفارت آمريكا در 13 آبان 1358 بود. گروهي از جوانان مذهبي و انقلابي كه خود را «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» معرفي كردند (عباس عبدي، ابراهيم اصغرزاده و...) گويا در واكنش به ابتكار عمل گروههاي غيرمذهبي در دانشگاه و جامعه در ماههاي بعد از پيروزي انقلاب تا آن موقع و نيز در تعقيب همان جهتگيريهاي ضد آمريكايي انقلاب اسلامي، تحت تأثير فضاي چپ غالب بر آن روز دنيا و ايران و به عنوان اعتراض به حمايت آمريكا از شاه و سرانجام سفر شاه به آمريكا و پناه دادن دولت آمريكا به وي، محل سفارت آمريكا را در تهران تصرف كردند و ديپلماتها و مراجعان آن را (حدود60 تن) به گروگان گرفتند.(ص159)
- جامعة اسلامي دانشگاهيان ايران: جامعة اسلامي دانشگاهيان ايران پس از بروز ناهماهنگي در سازمان ملي دانشگاهيان كه صبغة غيرديني داشت و منحل شد، از جملة گروههاي دينگرا و خواهان حاكميت مكتبي- فقهي بر جامعه بود كه در آذرماه سال 1357 هيئتي متشكل از حسن عباسپور، حسن عضدي، محمود قندي، كريم زارع، عباس شيباني، علي عباسپور، رضا مكنون و مصطفي ميرسليم تأسيس كردند.(ص160)
- نخستين بيانيهاي كه تحت عنوان «جامعة اسلامي دانشگاهيان ايران» صادر شد در 21 ديماه 1356 بود كه در آن به پيروي از اعلامية مورخ 7 صفر 1399 امام اعلام شده بود كه از نظر ملت ايران سلطنت غيرقانوني و نامشروع و شاه مخلوع است.(ص162)
- در آغاز سال 1359، اعلامية جامعه با امضاي حسن عباسپور و از طرف هيئت اجرايي جامعة اسلامي دانشگاهيان صادر شد كه در آن از پيام نوروزي امام مبني بر ضرورت انقلاب اساسي در دانشگاهها حمايت شد.(ص166)
- در 15/9/59، با اعلاميهاي، جامعه به مقابله با توطئههايي تأكيد كرد كه تحت عنوان واهي مخالفت روحانيت با تخصص، به روحانيت حمله ميكند؛ در اين اعلاميه آمده است كه روحانيت، هرگز تعهد و تخصص را از هم جدا نميكند.(ص167)
- انجمنهاي اسلامي دانشجويي و انقلاب فرهنگي: فرق انجمنهاي اسلامي و سازمانهاي دانشجويان مسلمان در دانشگاه با انجمنهاي دانشجويان مسلمان اين بود كه طيف اول، به حاكميت اسلامي و ولايت فقيه اعتقاد داشت و با هماهنگي گروههاي مذهبي مثل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و حزب جمهوري اسلامي و در خط امام فعاليت ميكرد، در حالي كه طيف دوم عمدتاً اعضاء يا هواخواهان گروههاي اسلامي چپ و نوگرا مثل مجاهدين خلق و جنبش مسلمانان مبارز و جاما بودند.(ص169)
- از سال 1359 و به دنبال پيام نوروزي امام خميني كه در بند 11 آن بر ضرورت ايجاد انقلاب اساسي در دانشگاههاي سراسر كشور، تصفية استادان وابسته به شرق و غرب و تبديل دانشگاه به محيطي سالم براي تدريس علوم عالي اسلامي تصريح شده بود... به انقلاب فرهنگي و حاكميت انجمنهاي اسلامي و گروههاي مذهبي و نهادهاي انقلابي بر دانشگاه و آموزش عالي و تعطيلي دانشگاه و برنامهريزي آموزشي و درسي مجدد براي آموزش عالي و گزينش استاد و دانشجو براساس معيارهاي مورد نظر گروههاي مذهبي انجاميد.(ص170)
- اسلامي شدن برنامههاي درسي و علوم انساني (بر اساس نگرش بغايت منفي به نظام آموزشي نوين و علوم جديد): ...بر اساس اين مجموعه كه انجمن اسلامي آن را تدارك ديده بود، همة علوم انساني موجود در دنيا و دانشگاههاي جهان، بطلان ماهوي دارد و در ايران عصر انقلاب اسلامي بايد علوم انساني اسلامي از نو بنيان نهاده شود. در اين مجموعه، همچنين، ارزيابي بغايت منفي دربارة غالب استادان گروهها و رشتههاي علوم انساني به عمل آمده است.(ص171)
- براي هر يك از 5 رشتة جامعهشناسي، روانشناسي، حقوق (و علوم سياسي) اقتصاد و تاريخ گروهي گمارده شد كه يك هيئت مركزي بر كار آنها نظارت ميكرد و هدف اين بود كه براي اينها مباني اسلامي تعيين و مطابق آن، سرفصلها و كتب متناسب تنظيم شود.(ص172)
- اسلامي شدن فضا و مناسبات دانشگاه (بر اساس نگرش بغايت منفي به دانشگاه قبل از انقلاب): علاوه بر برنامههاي درسي و علوم انساني، انجمنهاي اسلامي نگرش شديداً منفي به كل نظام دانشگاهي قبل از انقلاب داشتند به حدي كه از آن به عنوان دانشگاه وابسته، نظام فاسد دانشگاهي، دانشگاه مروج فرهنگ منحط ياد ميكردند.(ص173)
- حال اين سؤال پيش ميآيد كه در انقلاب فرهنگي، براي تغيير آنچه «نظام فاسد دانشگاهي» دانسته ميشد، چه راهحلهايي تدارك ديده شد. حاصل جلسات متعدد در كميتة اسلامي كردن دانشگاهها، مجموعهاي در 102 صفحه با عنوان «اهداف و خط مشي كلي دانشگاه اسلامي» بود.(ص173)
- اسلامي كردن گزينش استاد و دانشجو: تصفية نظام اداري كشور از افرادي كه با ملاكهاي اسلامي و انقلابي مورد نظر دينگرايان معتقد به حاكميت مكتبي- فقهي در تضاد بودند، موضوعي بود كه از آغاز پيروزي انقلاب بر آن تأكيد و اعمال ميشد... در شهريور 1358، شوراي انقلاب، قانون پاكسازي و بازسازي و ايجاد محيط مساعد را براي رشد نهادهاي انقلاب در وزارتخانهها و دانشگاهها و بانكها و شركتهاي دولتي تصويب كرد.(ص175)
- در اوايل آبان 1359، كميتهاي با عنوان «كميتة گزينش» در ستاد انقلاب فرهنگي تشكيل يافت و بدين ترتيب روال قبل از انقلاب دانشگاهها كه هر يك ميتوانستند اعضاي هيئت علمي مورد نظر خود را انتخاب و پس از بررسي سياسي امنيتي ساواك استخدام كنند، تغيير يافت و گزينش هيئت علمي اولاً در سرتاسر كشور به صورت متمركز (در ستاد انقلاب فرهنگي) در آمد و ثانياً ملاكهاي عقيدتي، مذهبي و اخلاقي نيز مبنا قرار گرفت.(ص176)
- دربارة گزينش دانشجو دو رويكرد عمده در ستاد وجود داشت كه يكي در مورد دانشجويان- برخلاف استادان- معتقد به سختگيري كمتر و حداقل گزينش عقيدتي و اخلاقي و سياسي بود و ديگري بر مقرر كردن شرطها و قيدهاي اخلاقي و سياسي در گزينش دانشجو نيز پافشاري ميكرد و سرانجام از ميان اين دو رويكرد، دومي ترجيح يافت و مقررات بر اساس آن تدوين و اعمال شد.(صص176-175)
- بخش چشمگيري از متقاضيان ورود به دانشگاه نميتوانستند در گزينش عقيدتي و اخلاقي و سياسي كنكور قبول بشوند.(ص177)
- اسلامي كردن مديريت دانشگاهها با الگوي متمركز- عقيدتي و تحت مراقبت نظام: افرادي از دانشجويان و دانشگاهيان انجمنهاي اسلامي و جامعه اسلامي و گروههاي دينگراي معتقد به حاكميت مكتبي- فقهي در «كميتة مديريت آموزش عالي» در ستاد انقلاب فرهنگي گرد آمدند... در اين كميته طرح استقلال دانشگاهها تهيه شدة ناصر كاتوزيان و دانشگاهيان (در سال 1358 و قبل از انقلاب فرهنگي) بررسي و رد شد و به جاي آن الگوي متمركزي در نظر گرفته شد كه دانشگاهها مستقل نباشند و ولايت فقيه و مراجع اصلي نظام و نيز انجمنهاي اسلامي دانشجويان برآنها نظارت اسلامي و انقلابي بكنند... همچنين دانشگاه با حوزه پيوند بخورد.(ص177)
- تبديل نظام دانشگاهي به نظام جهادي: انجمنهاي اسلامي دانشجويان و دفتر تحكيم وحدت، بيشترين سهم و حضور را در شكلگيري جهاد دانشگاهي در زيرمجموعة ستاد انقلاب فرهنگي داشت و از طريق جهاد دانشگاهي بر آن بود كه «نظام موجود دانشگاهها» منهدم گردد و نظام اداري موجود جهاد دانشگاهي جوابگوي تمام مسائل دانشگاهي بشود.(ص178)
رويكردهاي ديني نوگرا(تجددخواهي ديني)
- تجددخواهان ديني را در آغاز انقلاب ميتوان در يك دستهبندي كلي به چپگرا و ليبرالمنش تقسيم كرد.(ص180)
- بيشترين فراواني از حيث جلب توجه و تمايل و داشتن جاذبه در آن دوره متعلق به طيف چپگراي تجددخواهي ديني بود كه گروههاي مختلفي را در برميگرفت. شاخصترين معلم فكري اين طيف كه يك سال پيش از پيروزي انقلاب (1356ش) ديده از جهان فرو بسته بود ولي هنوز از سخنان و نوشتههايش به صورت نوار و كتاب با گستردهترين شمارهگان استقبال ميشد، علي شريعتي بود.(ص180)
- پرطرفدارترين گروه تجددخواهي ديني كه در طيف چپگرايي عمل ميكرد، سازمان مجاهدين خلق به رهبري مسعود رجوي بود و براي برقراري آنچه خودشان «جامعة بيطبقة توحيدي» ميناميدند فعاليت سازمان يافتة نيرومندي انجام ميدادند به حدي كه رويكرد فكري- فرهنگي آنان، تحتالشعاع راهبرد و شيوه سياسيشان قرار گرفت.(صص181-180)
- بعد از سازمان، در طيف چپگراي تجددخواهي ديني، نوبت به گروههايي مثل جنبش مسلمانان مبارز به رهبري حبيبالله پيمان و جنبش انقلابي مردم ايران (جاما) به رهبري كاظم سامي ميرسيد كه بويژه، اولي، با ادبيات فكري- فرهنگي پرحجمتري فعال بود.(ص181)
- در طيف ليبرالمنش نوگرايان ديني نيز، شاخصترين گروه نهضت آزادي ايران به رهبري مهدي بازرگان بود.(ص181)
- بازرگان، نهضت آزادي و انجمن اسلامي مهندسين: مهدي بازرگان (1373-1287ش) از جملة شخصيتهاي تجددخواه ديني بود... انجمن اسلامي مهندسين را در سال 1336 وي و بعضي ديگر از همراهانش تأسيس كردند.(ص181)
- بازرگان در تركيبي از نوگرايي و دينگرايي، آميخته با نوعي اصالت مصلحت (پراگماتيسم)، به حل علمي مسائل و مشكلات اجتماعي ايران علاقه داشت... ميكوشيد ضمن دفاعي امروزين از دين، اثبات كند كه بسياري از مطلوبهاي خوب بشري مثل حقوق بشر، وطندوستي، انسان دوستي، كار و كوشش، بهداشت، آرامش روحي و رواني و جز آن را ميتوان در تعاليم انبيايي و بطور اخص در اسلام پيدا كرد؛ در واقع پيامبران راهي را طي كردهاند كه بشر نيز با عرف و عقل سالم و علم و تجربة معتبر خود به آن ميرسد (راه طي شده).(ص182)
- با وجود همة مواعظ و تبليغات ديني كه ميكرد در حد توان به آسيبشناسي فكر و عمل ديني و نهادهاي مذهبي و نيز به نقد سازمان روحانيت دست ميزد. به طور خلاصه ميتوان گفت در بازرگان چهار عنصر گردهم آمده و معجوني منحصر بفرد ترتيب داده بود: اولين عنصر، دينگرايي، دومين آن، مليگرايي (ايرانگرايي)، سومين آن، نوگرايي علمي- تجربي و چهارمين آن، آزاديخواهي و ليبرال منشي بود.(ص183)
- در دوم اسفند 1357 يعني چند روز پس از پيروزي، بازرگان به عنوان رئيس اولين دولت انقلاب، در مصاحبهاي با ادامة روند جاري اعدامها مخالفت كرد... چون روند امور برخلاف مراد او رفت و انقلاب به گمان او قيافهاي عبوس در برابر افراد و گروههايي از ملت به خود گرفت و روابط و ضوابط بر مبناي كينه و انتقام در جهت تصفية حسابهاي گذشته و عقدههاي انباشته شده رفت (انقلاب ايران در دو حركت...، 146)، به انحاي مختلف گله و شكايت و مخالفت آغاز كرد و سرانجام در سال 58 از رياست دولت كناره گرفت.(ص184)
- بازرگان پس از استعفا در سخنراني آشكار اذعان داشت كه «اين مسئله را بايد به عنوان يكي از جرمهاي دولت موقت و خودم بپذيرم و جزو گناهاني كه براي ما ميشمارند يكي ليبرال بودن ماست».(ص185)
- بازرگان رويكرد ليبراليستي را بصراحت ابراز ميدارد كه بر اساس آن حقوق و آزاديهاي افراد و گروهها، نسبتي با حقانيت عقيدتي و فكري و صدق و اعتبار حرفها و ديدگاههاي آنها ندارد. در واقع بازرگان خود فردي معتقد به اصالت دين بود و شخصاً از آنچه خود التقاط و انحراف و بدعت در دين ميدانست دوري ميجست اما معتقد بود كه جاي سخن گفتن از انحراف يا درستي افكار اين يا آن گروه، گفتگوي آزاد فرهنگي است و اين نبايد مانع از مشاركت سياسي كساني باشد كه به نظر ما افكار انحرافي دارند.(ص186)
- نهضت خداپرستان سوسياليست: ...نهضت خداپرستان سوسياليست از جريانهاي فكري- فرهنگي ايران متعلق به دهة 20 شمسي بوده است... خداپرستان سوسياليست، خواستار نهضت مستقل سوسياليستي در ايران بدون شائبة وابستگي به قدرت خارجي و بدون شائبة نفي خداباوري ريشهدار در اين جامعه بودند.(ص187)
- در سالهاي بعد، اين گروه به جمعيت آزادي مردم ايران و سپس حزب مردم ايران تبديل شد و در اولين مجمع عمومي جبهة ملي در سال 1341 از آن جدا و با عنوان جنبش آزاديبخش مردم ايران (جاما) ادامه يافت.(ص187)
- طيفي از نهضت خداپرستان سوسياليست بيشتر به رويكرد دئيستي (خداگرايي غيرمذهبي) تمايل داشتند... آنان اعتقاد نداشتند كه راهحل مسائل اجتماعي ايران، تشكيل حكومت اسلامي و اجراي احكام اسلامي، منع مشروبات الكي و لهو و لعب و امثال آن است... در نيمة دهة 40 كاظم سامي و حبيبالله پيمان با تأكيدات بيشتر بر آنچه خود «ايدئولوژي انقلابي اسلام» ميدانستند راه مبارزة آرمانخواهانة خود را ادامه دادند.(ص188)
- اين رويكرد فكري- فرهنگي را ميتوان بويژه از دهة 40 به بعد رويكردي سياسي- ايدئولوژيك و در عين حال آرمانشهري به دين با گرايش چپ و سوسيال دمكرات، تصور كرد كه به لحاظ معرفت شناسي معتقد به نوعي «نابگرايي» بودند و اسلام راستين را اسلام انقلابي چپ ميدانستند.(ص189)
- نوعي تودهگرايي در رويكرد نهضت خداپرستان سوسياليست، ريشه داشت.(ص189)
- جنبش انقلابي مردم مسلمان ايران (جاما): اين گروه به رهبري كاظم سامي يكي از جريانهاي فعال نوگرايي ديني در آغاز انقلاب محسوب ميشد.(ص190)
- پس از سنجابي در فروردين 1358، سامي نيز در مهر 1358 استعفا كرد و در نامهاي مفصل خطاب به بازرگان دلايل استعفاي خود را برشمرد... سامي در واقع از منتقدان بازرگان و دولت موقت نيز بود كه از موضع آرمانشهري و انقلابي با سياستها و روشهاي بازرگان و نهضت آزادي مرزبندي ميكرد.(ص190)
- رويكرد جاما را شايد بتوان در سوسيال دمكراسي مذهبي خلاصه كرد كه مستعد تضادهاي دروني بود.(ص190)
- آنها يك زمان ايدئولوژي انقلابي اسلام و انقلاب تودهاي و حتي انديشة حكومت اسلامي را تبليغ كردند كه در جامعهاي مثل ايران به پيروزي انقلاب اسلامي طبعاً با ابتكار عمل روحانيت و در تركيب امام و امت و مبتني بر ولايت و فقاهت انجاميد و آنگاه، جاما از يك سو به طرح و تأكيد اهداف آرمانشهري خود ادامه داد و از سوي ديگر در طلب دمكراسي و حقوق دمكراتيك و ليبراليستي افراد و گروهها، با حكومت اسلامي كه خود زماني انديشه و ادبيات آن را تبليغ و تقويت ميكرده است، به چون و چرا برخاست.(ص190)
- مواضع جاما بعد از انقلاب در دو گروه اصلي قابل معرفي است. گروه اول طرح شعارها و مسائل آرماني- انقلابي و گروه دوم انتقاد از عملكرد بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و نحوة برخورد مسئولان و گروههاي حاكم و دستاندركار با مسائل بعد از انقلاب بود.(ص191)
- جاما با اصرار ميخواست كه «دستاندركاران انقلاب و مسؤلان قواي جمهوري اگر ميخواهند امت ما راه پيروزي را ادامه دهد... [از] تحميل عقيده و يكسان كردن [بپرهيزند]... وگرنه محيط براي فرصتطلبان و رياكاران آماده ميشود.(ص193)
- عنوان سرمقالة شمارة 53 جاما چنين است: انقلاب اسلامي را در «[حزب] جمهوري اسلامي» منحصر نكنيد.(ص193)
- جاما هرچند به اقتضاي آرمانگرايي چپ و انقلابي خود از انديشه انقلاب فرهنگي دفاع ميكرد اما با روشهاي انقلاب فرهنگي سال 1359-1358 در دانشگاههاي كشور مخالف بود و آن را آميخته با جنگ قدرت و تحميل عقيده بر دانشگاهيان ميدانست.(صص194-193)
- نشرية مردم ايران همچنين در مصاحبه با محمد ملكي سرپرست دانشگاه تهران قبل از انقلاب فرهنگي، اعتراضات او را نسبت به روند انقلاب فرهنگي منعكس ميكرد... ملكي افزوده است: «آقاي خامنهاي امام جمعة تهران با استفاده از تريبون آزاد كه هميشه در اختيار دارد و ميليونها نفر ميشنوند ما را رسماً خائن خطاب كرد... تقاضا كرديم... مناظرهاي تشكيل بشود... پاسخي به ما در اين مورد ندادهاند...».(ص195)
- در اوايل سال 59، جاما در نشرية خود، در مقالاتي با عنوانهاي درشت مينوشت: «به نام مكتب، اختناق جديدي را حاكم نكنيد، تحميل يك جو ناسالم به نام مكتب به نفع انقلاب است يا به نفع ضدانقلاب؟...».(ص195)
- از ديگر مقولاتي كه به عنوان ضدارزش، جاما مدعي وجود آن در جامعة پس از انقلاب و تحت عنوان حركتهاي حزبالله و ساير عناوين اسلامي و انقلابي و مكتبي بود و در مقابل آن موضع ميگرفت،«خشونت» بود.(ص196)
- در همان زمان، نشرية مردم ايران، سؤال قانوني كاظم سامي نمايندة مردم تهران را از وزير كشور در خصوص حمله به كتابفروشيها و نيز اعتراضات ناشران به اين رويهها به چاپ رسانيد.(ص197)
- ارزيابي و ادعاي ديگر جاما اين بود كه بعضي افراد و جريانات و گروههاي اسلامي كه بعد از پيروزي دستاندركار انقلاب و نظام بودهاند، رويكردي شكلگرا و ظاهرگرا (فرماليستي) و قشري و جزمي به دين داشتهاند و از مسؤولان ميخواست كه «از گرايشهاي فرماليستي و قشري از مكتب، پرهيز كنند...».(ص198)
- از جمله روحانياني كه جاما براي تأييد مدعيات خود مبني بر حقوق فراعقيدتي و فرامذهبي انسانها مثل حق آزادي عقيده و فكر و بيان به مصاحبه با وي ميپرداخت علي گلزاده غفوري نويسنده و نمايندة مجلس شوراي اسلامي بود.(ص199)
- از جمله مواردي كه در نشرية مردم ايران انتقاد شده، نظام قضاي شرعي پس از پيروزي انقلاب اسلامي است.(ص200)
- جاما نيز از گروههايي بود كه ادعا ميكرد صداي پاي فاشيسم در برخي روندهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به گوش ميرسد.(ص201)
- جنبش مسلمانان مبارز و هفتة نامه امت: ...گروه ديگري كه در ادامة جريان فكري- فرهنگي نهضت خداپرستان سوسياليست، در آغاز انقلاب به فعاليت پرداخت، جنبش مسلمانان مبارز به رهبري حبيبالله پايدار (پيمان) بود.(ص202)
- چپگرايي، تودهگرايي، تلقي آرمانشهري از اسلام و تعبير ايدئولوژيك آن، انقلابيگري و ديگر رويكردهاي نهضت خداپرستان سوسياليست، مانند جاما و با غلظتي بمراتب بيشتر و پيچيدهتر در «جنبش» و نوشتههاي پيمان و ادبيات هفتهنامة امّت مشهود بود. پيمان بيش از سامي و در مقياس و با ابعادي بسيار شديدتر، با دولت موقت مخالفت كرد و از ريشهايترين منتقدان نهضت آزادي و بازرگان و آيين دولتمردي وي محسوب ميشد و ليبراليسم را جاده صاف كن امپرياليسم خواند.(ص202)
- «جنبش» بيش از جاما بر عنصر مسلماني تأكيد و از ادبيات مذهبي هزينه ميكرد.(ص202)
- رويكرد «جنبش» را ميتوان به دو بخش عمده تقسيم كرد كه به نظر ميرسد به طرز تناقض آميزي در هم آميختهاند. يك بخش شامل آرمانها و مطالبات با آميزهاي از آزاديخواهي و انسانگرايي و عامگرايي است و بخش ديگر شامل مواضع چپ و ايدئولوژي انقلابي- اسلامي و روشهاي تند و قاطع در مقابل توطئههاي ضدانقلاب و ادامة مبارزه عليه امپرياليسم و پايگاههاي داخلي آن و رهبري انقلابي- مكتبي جامعه است.(ص203)
- در نخستين شمارة هفتهنامة «امت» كه از فروردين سال 58 منتشر ميشد، «سرمايهداران غارتگر و جنايتكار، مسبب» بحران ايران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي دانسته شد كه همچنان بر آن بحران دامن ميزنند.(ص203)
- راهحل جنبش براي برون رفت از بحران كشور بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، قطع دستهاي سرمايهداران از مؤسسات توليدي و خلع يد از فئودالها بود.(ص204)
- در شمارههاي مختلف هفتهنامه امّت از همان سال 1358، تأكيد ميشد كه امپرياليستها از اسلام سياسي و انقلابي وحشت دارند و از طريق ليبرالهاي وطني سعي ميكنند اسلاميت جمهوري را بزدايند.(ص204)
- در سرتاسر ادبيات جنبش مسلمانان مبارز و هفتهنامة امت، تلقي و روايتي از اسلام به صورت ايدئولوژي چپ و ضد سرمايهداري و مساوات طلب و انقلابي، همان اسلام راستين و مكتب ناب توحيدي قلمداد شده است كه مباني آن كاملاً روشن و به دور از هرگونه ابهام است و حاملان آن كساني جز نيروهاي مكتبي نيستند... در رأس روحانيت مبارز و متعهد و مكتبي، امام خميني است.(ص205)
- از جملة مصاديق روحانيت مرتجع و يا روحانينما نيز چنانكه از محتواي سرمقالههاي امّت برميآيد شريعتمداري بود كه از نظر «جنبش» با ليبرالها و سرمايهداران و ضد انقلاب متحد شده بود.(ص206)
- جنبش راهحل مسائل ايران را نه در روشهاي پارلمانتاريستي و ليبرال دمكراسي و گام به گام بلكه از راههاي مكتبي، انقلابي و با اتكا به رهبري قاطع و مقدس امام و بسيج تودههاي مسلمان و مبارز قابل حصول ميداند.(ص206)
- پرهيز از معيار قرار دادن لباس روحانيت براي تصدي مسؤوليتها و انحصارگري صنفي- گروهي.(ص210)
- مخالفت با گنجانيدن ولايت فقيه با برداشتي خاص در قانون اساسي.(ص211)
- راديو تلويزيون در خدمت مردم و انقلاب و با معيارهاي مكتبي نه تيول و انحصار شخصي و گروهي.(ص212)
- رويكرد جنبش به مسائل بعد از انقلاب وقتي بهتر قابل درك است كه بدانيم از يك سو از موضع چپ آرماني و تودهگرايانه و از طرف ديگر از موضع. آرمانشهر مكتبي- انقلابي، نوك تيز پيكان حملات عقيدتي- سياسي خود را عليه امپرياليسم سرمايهداري (آمريكا و متحدان اروپايي و ژاپني) متوجه كرد و در همين راستا سرمايهداري و فئوداليسم را مهمترين مانع بر سر انقلاب و كانون توطئه بر ضد آن دانست و از آنجا به ضديت تمام عيار با ليبراليسم و الگوهاي ليبرال دمكراسي برخاست... خصوصاً با توجه به دلبستگي شديد به آرمانشهر مكتبي- انقلابي، از روحانيت مبارز و نهادهاي انقلابي و تودههاي مسلمان و انقلابي و در يك كلام از خط امام و امت، در مقابل ليبرالهاي عرفي و مذهبي جانبداري كرد و براي همين در مسائلي مثل آزادي و مردمسالاري و حقوق افراد و گروهها و غير آن مواضع جنبش آميخته با پيچيدگيها و تناقضهاي بسياري بود.(صص213-212)
- مواضعي كه «جنبش» پيش ميگرفت چنان كه نمونهاش در قسمتهاي پيشين اين فصل ملاحظه شد با پيچيدگي و ابهام و دشواري و متناقض نمايي فراواني همراه بود.(ص217)
- ادبيات هفتهنامة امّت، گفتارهاي پيمان و مواضع «جنبش» از حداقل انسجام هيچ يك از مشربهاي (سوسياليسم)، (ناسيوناليسم)، مردم سالارانه (دمكراتيك)، راسيوناليسم، عرفيگرايي (سكولاريسم)، چپگرايانة افراطي (راديكاليسم)، اسلامگرايي، بنيادگرايي، اصولگرايي، نوگرايي و امثال آن برخوردار نبود و تركيب و تلفيق منسجم و متمايز و مشخصي از چند مشرب و التقاط منسجمي از چند رويكرد نيز نبود بلكه اختلاط مشوشي از مباني و مبادي و عناصر متعارض گفتمانهاي متفاوت بود.(ص217)
- «جنبش»، آرمانشهر مورد نظر خود را چون در بيرون جامعه و در دنياي عيني، تحقق يافته نميديد از يك سو به ذهنها و قلبها و از سوي ديگر به آيندة تاريخ (مشابه با ادبيات موعودگرايي ديني) حوالت ميداد.(ص218)
فصل دوم
جريانشناسي فكري- فرهنگي دهة 60 تا قبل از قبول آتشبس جنگ تحميلي
- دهة 60 در بحبوحة جنگ تحميلي، با غلبة جريان فكري معتقد به حاكميت فقهي- مكتبي بر ساير جريانها ورق خورد. دولت موقت به عنوان نماد مليگرايي ليبرالمنشِ مذهبي كناره گرفت، چپگرايي چه در شكل ماركسيستي (چريكهايي فدايي و...) و چه در قالب التقاطي (سازمان مجاهدين خلق و...) مغلوب شد.(ص219)
- از سوي ديگر وجود جنگ تحميلي و شور انقلابي- اعتقادي براي ادامة نهضت ديني و ادارة جبههها و فرهنگ جهاد و شهادت در ميان قشرها و گروههاي مردمي معتقد به اسلام انقلابي، زمينهاي بود تا اين نيروها با دلگرمي بيشتر، هدفهاي حاكميت فقهي- مكتبي را در جامعه تعقيب كنند.(ص219)
- در ميان دينگرايان كساني مانند مهاجراني متمايل به قانونمند ساختن ادارة نظام اسلامي و درجهاي از منتقدپذيري در اين چارچوب... و افرادي مثل هاشمي رفسنجاني متمايل به اعتدال و مصلحتگرايي در چارچوب نظام اسلامي بودند. همچنين بودند افراد معتدلي در ميان مسئولان بخشهاي مختلف نظام كه به رويكردهاي فرهنگي، به دور از جريانات سياسي و نظريههاي ايدئولوژيك، گرايش داشتند (مثل پورجوادي در مركز نشر با مجلات نشر دانش، فيزيك و معارف).(صص221-220)
آغاز پارهاي اختلافات در ميان دينگرايان
- در سال 60 و پس از اقدام دادستاني كل انقلاب (به رياست عبدالكريم موسوي اردبيلي) مبني بر توقيف روزنامة ميزان (نشرية نهضت آزادي)- در ادامة توقيفهاي قبلي مطبوعات در سال 1359- افراد معدودي از نمايندگان مجلس اول با ارسال نامهاي به رئيس قوة قضائيه وقت خواستار اعمال روشهاي به اصطلاح منطقي- قانوني در برخورد با مسائل و پرهيز از «روحية استبداد و ايراد اتهام به هركس» شدند كه در ميان آنها نام كساني چون سيدعطاءالله مهاجراني، سيدمحمد موسوي خوئيني، سيدعبدالواحد موسويلاري و اسدالله بيات وجود داشت.(ص222)
- در سال 1361 و به دنبال اختلافات ريشهاي 37 نفر از اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي با نمايندة روحاني امام در آن سازمان يعني حسين راستي كاشاني، اين افراد از عضويت در سازمان مزبور استعفا كردند... در نتيجه در طول نيمة اول دهة 60 سازمان مزبور در اختيار راستي كاشاني درآمد و سرانجام نيز در سال 1365 آن را منحل اعلام كرد، به طوري كه در نيمة دوم دهة 60، اين سازمان رسماً از صحنة سياسي كشور كنار رفت تا اينكه در سال 70 و بعد از امام خميني، مجدداً مخالفان راستي كاشاني به تجديد سازمان و فعاليت رسمي پرداختند.(ص223)
- در دهة 60، از جمله ديگر اختلافات، در ميان جامعة روحانيت مبارز بر سر مداخلة فراگير دولت در اقتصاد و نيز تغيير بعضي احكام تحت عناوين ثانويه و بنابر تشخيص مصلحت درگرفت.(ص224)
- در مقابل وجه غالب جامعة روحانيت مبارز، كساني مثل موسويخوئيني و مهدي كروبي و سيدمحمود دعايي قرار داشتند كه در اواخر دهة 60 (سال 67) مجمع روحانيون مبارز را شكل دادند.(ص224)
- اما در منطقة بينابين نيز روحانيان معتدلتري با ابتكار عمل بيشتري قرار داشتند كه ضمن هماهنگي با امام، موضوع تشخيص مصلحت را، بر اساس عناوين ثانويه و احكام حكومتي از طريق كسب تكليف از امام به ميان آوردند. بارزترين چهرة اين رويكرد اكبر هاشميرفسنجاني بود كه از نوعي مصلحتگرايي و عملگرايي با نظر به مقتضيات سياسي و اجتماعي نظام در چارچوب حاكميت فقهي- مكتبي و بر محور ولايت فقيه دفاع ميكرد و به عنوان رئيس مجلس از امام راهحل ميخواست.(ص224)
- چه در درون حاكميت نظام جمهوري اسلامي در دهة 60 و چه در درون روحانيت كساني بودند كه به بينش، منش و روشي كم و بيش متفاوت با رويكرد معمول و غالب و رسمي نظام در عرصة فرهنگ و تا حدودي متمايز از آن گرايش داشتند؛ نمونهاي از آنها نصرالله پورجوادي سرپرست كميتة ترجمه و تأليف و تصحيح كتابهاي دانشگاهي و سپس مدير مركز نشر دانشگاهي در زير مجموعة ستاد انقلاب فرهنگي بود كه سعي بر آن داشت آن مركز از فضاي مسلط و غالب اعتقادي- سياسي در انقلاب فرهنگي در برخورد با مسائل فرهنگي و علمي و آموزشي، تا حدودي فاصله بگيرد.(ص225)
نوگرايي كلامي و معرفتشناختي
- الف- محمد مجتهد شبستري: محمد مجتهد شبستري، در طرز نگاه به مسائل فرهنگي و موضعگيريهاي خود، از كل روحانيت پس از انقلاب اسلامي متمايز بود.(ص227)
- به سال 59 و جريان انقلاب فرهنگي وي تصريح كرد كه روشهاي انقلاب فرهنگي و تغيير نظام آموزشي، نبايد به گونهاي باشد كه معنا و لوازم عمل فرهنگي را نقض كند و منظورش ضرورت پرهيز از برخوردهاي امنيتي وانتظامي و مرزبنديهاي سياسي در قضية انقلاب فرهنگي بود.(ص227)
- به نظر ميرسد مقالة «دين و عقل» در شهريور 1366 نخستين گفتاري بود كه در آن رسماً و صريحاً اعلام شد دينداري تنها در پرتو علوم و معارف بشري ميسر است و اينكه علوم و معارف بشري در هر يك از سه مرحله مهم دينداري يعني شناخت خدا و پيامبر، فهم تعاليم خداوند و پيامبر و جهت دادن به زندگي مطابق اين تعاليم، مدخليت تام و كاربرد اجتنابناپذير دارد.(ص228)
- از نتايج منطقي آشكاري كه از مقالة شبستري در سال 1366 برميآمد و در متن مقاله نيز تصريح شده اين بود كه معرفت ديني ناب و خالصي به دور از پيشفرضها و عناصر و آميزههاي غيرديني وجود ندارد.(ص229)
- بنابراين شبستري را ميتوان جزو نخستين صاحب نظران ديني بعد از انقلاب اسلامي دانست كه قبل از عبدالكريم سروش، به تأثير علوم و معارف بشري بر معرفتهاي ديني، به تحول معرفتهاي ديني، بشري و قابل انتقاد بودن معرفتهاي ديني و نيز بر تكثر و تنوع معرفتهاي ديني تصريح كرد و بدين ترتيب باب چالشهايي گشوده شد كه تا به امروز ادامه دارد.(ص230)
- اين دو رويكرد فكري و معرفت شناختي، مطمئناً دو نوع مشرب و روش متفاوت در سياستگذاري و مديريت فرهنگي جامعه در پي ميآوردند. در مشرب اول؛ بر اهميت آزادي و تنوع و انتقاد و در مشرب دوم بر لزوم اصالت و وحدت و اعتقاد و التزام تأكيد ميشود.(ص231)
- ب- عبدالكريم سروش: عبدالكريم سروش از صاحبنظران درون نظام تلقي ميشد و انجمنهاي اسلامي و نهادهاي انقلابي و مسؤولان جمهوري اسلامي به وي به عنوان شخصيت مورد نياز فكري و فرهنگي نگاه ميكردند.(ص231)
- پس از حركت انقلاب فرهنگي، نيز سروش يكي از هفت نفر اوليه اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي بود كه با فرمان 23/3/1359 امام خميني منصوب شد.(ص231)
- محمدتقي مصباح يزدي و مهدي گلشني و ديگران به صورت پررنگتري اصرار بر اسلامي كردن علوم ميكردند؛ سروش ميگفت اگر قرار بر اسلامي شدن علوم انساني است تنها راهش اين است كه دانشگاههاي ايران، اسلامي [شود] و به توسط معتقدان به اسلام، علوم انساني توليد بشود در اين صورت خود به خود اين علوم رنگ و بوي ديني پيدا ميكند.(ص232)
- ازجمله آراي سروش در باب مسائل فرهنگي وقتي بود كه از او مقالهاي با عنوان «از تاريخ بياموزيم» در آبان 1364 به چاپ رسيد. هم مباني و مبادي سروش در اين مقاله و هم نتيجهاي كاربردي كه از آن گرفته بود، براي جامعة ايران در آن دوره، رهيافت بديعي تلقي ميشد زيرا گرايش مقبول عام در جامعه به قطعيت و جزميت بود و بر همين اساس نيز در مسائل فرهنگي، سختگيري ميشد.(ص233)
- سروش از اين مبادي، بلافاصله نتيجه ميگرفت كه بايد انتظارات خود را از كم و كيف دينداري و ايمان و اخلاقيات مردمان، واقعبينانه و محدود كنيم و توقع نداشته باشيم كه همه، آنطور كه ما ميخواهيم، عقايد صحيح و رفتارهاي كامل متناسب با اوامر و نواهي ديني داشته باشند.(ص233)
- مهمترين و بحثانگيزترين سرفصل اين اختلافات، در نيمة دوم دهة 60 و اواخر آن اتفاق افتاد و آن از وقتي بود كه مقالة «بسط و قبض تئوريك شريعت (نظرية تكامل معرفت ديني)» در شمارة ارديبهشت 1367 كيهان فرهنگي و سپس ادامة آن مقاله در شمارههاي بعدي درج و منتشر شد. مدعاي اصلي مقالة سروش- كه قبلاً نيز به نحو اجمال و با شرح و تفصيل كمتر، در سال 1366، محمد مجتهد شبستري به ميان آورده بود- اين بود كه فهم آدميان از شريعت، تحت تأثير مفروضات و معلومات برون ديني آنها، به طور مداوم تحول پيدا ميكند.(ص234)
- لاريجاني در مهر 1367 نوشت كه «لازمة كلمات نويسندة مقاله جز شكاكيت تمام عيار در همة معارف و منجمله معارف ديني هيچ نيست اگر چه وي از اين تعبير جداً احتراز نموده است».(ص235)
- جعفر سبحاني نيز از جمله در آذر 1367 در مقالهاي به سروش ايراد گرفت كه اسلام و شريعت يك رشته اصول ثابت مانند اصل جهاني بودن شريعت اسلام و خاتميت آيين اسلام دارد، و سخن سروش «اصول ثابت شريعت را به تزلزل كشانيده و به آن رنگ نسبيت ميدهد».(ص235)
- ج- حلقة كيهان فرهنگي: كيهان فرهنگي از نخستين نشرياتي بود كه از آغاز دهة 60 بستر چالشهايي از درون نظام جمهوري اسلامي ايران شد؛ گردانندگان آن سيدكمال حاج سيدجوادي، سيدمصطفي رخ صفت و حسن منتظر قائم بودند كه از آغاز بناي خود را صريحاً بر وصل به جاي فصل، جذب به جاي دفع و اتخاذ شيوة سعة صدر و قبول واقعيت تفاوت و تنوع افكار و ضرورت وجود انتقاد در مسائل فكري و فرهنگي گذاشتند.(ص236)
- در شرايطي كه مطبوعات مخالفان و حتي منتقدان ملي- مذهبي مثل روزنامة ميزان، تعطيل و توقيف و از در رانده شده بود و هنوز مطبوعات تازه عرفي مثل آدينه و دنياي سخن از پنجره نيامده بودند، تنها، نشرية كيهان فرهنگي بود كه الگوي به اصطلاح آزادمنشانه و تنوعپذير و نوگرايانهاي از فعاليت فرهنگي- مطبوعاتي در چارچوب اسلام و انقلاب و نظام، عرضه ميكرد.(ص237)
- شايد براي اولين بار بعد از انقلاب اسلامي بود كه در سومين شمارة كيهان فرهنگي (خرداد 1363) موضوع ضرورت «گفتوگوي فرهنگها و تمدنها» و مشكلات و موانع و تنگناهاي آن، از زبان عبدالجواد فلاطوري در گفتوگو و نيز مقالهاي با عنوان «ضرورت تبادل و كليد تفاهم فرهنگها به ميان آمد.(ص238)
پسانوگرايي مؤتلف با دينگرايي سنتي و چالش نوگرايان ديني با آن
- رضا داوري اردكاني، پيش از انقلاب عضو گروه فلسفة دانشگاه تهران و از متعلقان به جمعي بود كه گاهي از آن به عنوان حلقة فرديد ياد ميشود و حول افكار «احمد فرديد» در سالهاي پيش از انقلاب شكل گرفت و از ويژگيهاي آن جمع، نوعي هواخواهي نسبت به آراي فلسفي «مارتين هايدگر» بود و عمدتآً با همان مبناي اگزيستانسياليسم هايدگري، به نقد مدرنيته و ماشين و تكنولوژي و تمدن غرب ميپرداختند.(ص239)
- داوري غرب را يك كل واحد ميدانست كه اساساً دچار نيست انگاري و پوچي و نفسانيت است.(ص240)
- مثل نگاه به غرب، داوري نگاه تخطئهآميزي به تاريخ روشنفكري ايران اعم از غير مذهبي و مذهبي دارد.(ص240)
- مهمترين اشكال كار غرب و روشنفكري را، داوري، «خرد آييني» و «علمگرايي» ميداند و به نظر او حساب عقل و حكمت و دانش در معناي صحيح از آن دو جدا است.(ص240)
- داوري در آغاز پيروزي انقلاب تنها يك روزنة اميد ميبيند و آن افق و زمينههايي است كه با انقلاب ديني در ايران فراهم آمده است.(ص241)
- داوري جنگي بزرگ را با غرب جزو رسالت و مأموريت اساسي و جهاني انقلاب اسلامي ميداند.(ص241)
- بدين ترتيب داوري از زاوية پسانوگرايي و در تركيبي از هايدگر و نيچه در غرب به علاوة حكمت و عرفان شرق، در اوايل انقلاب و دهة 60 عملاً با بنيادگراترين و اصولگراترين رويكرد دينگرايي و معتقد به حاكميت ديني، هم موضع ميشود و چنانكه ملاحظه شد تا حد رسالت جهاني مبارزة بيامان با غرب و صدور انقلاب اسلامي پيش ميرود و انتظار دارد كه با انقلاب اسلامي، آيندة مطلوب ديني براي جهان رقم بخورد.(ص242)
- داوري اولين كسي بود كه در شمارة اول كيهان فرهنگي با مقالهاي تحت عنوان «نفسانيت؛ جوهر و حقيقت غرب» به ميدان آمد و ضمن تأكيد مجدد بر هويت يكپارچه و باطل تجدد غربي، اعلام كرد: «در عالمي كه نفسانيت حاكم است خداپرستي و دينداري جايي ندارد».(ص242)
- از آن سوي ميدان، عبدالكريم سروش براي هماوردي با داوري به ميان آمد و در دومين شمارة كيهان فرهنگي، درست برعكس داوري، تأكيد كرد كه ما با غرب (به صورت هويت با كل يكپارچه) طرف نيستيم بلكه با غربيان روبروييم؛ اين فلسفه و هنر يكپارچه غربي نيست كه به ما هجوم آورده است بلكه فيلسوفان و هنرمندان متعدد با ما سخن ميگويند.(صص243-242)
- اختلاف داوري و سروش (به عنوان نمايندگان برجستة پسانوگرايي مؤتلف با دينگرايي محافظه كار در يك سو و نوگرايي آميخته با دينگرايي در سوي ديگر) گاهي به صورت دفاع از هايدگر در آن سو و پوپر در اين سو منعكس ميشد.(ص243)
- كتاب پوپر در واقع مبلغ رويكرد اباحهگرا (ليبرالي) بود و براي همين واكنش داوري را كه مخالفت اساسي با ليبرال دمكراسي غربي دارد برانگيخت؛ داوري در نوشتة خود براي مبارزه با پوپر، كوشيده است فلسفة افلاطوني را با ولايت ديني درآميزد و از آن دفاع كند.(صص244-243)
- از سال 1365، با ورود نويسندگاني با لحن و بيان تندتر و تحريكآميزتر، گفت و گو هرچه بيشتر از حد چالشهاي فلسفي و فرهنگي به صورت مجادلات سياسي و جناحي درآمد و به نظر ميرسد زمينة اين كار از آغاز به سبب وجود برخي عبارات و تعابير واكنش برانگيز آغشته به منازعات سياسي در بيانات خود داوري، به وجود آمد.(ص245)
ظهور مجدد گفتمان عرفي با وجود حاكميت گفتار دينگرایی
- به دنبال فراهم آمدن آزادي و نوعي تكثر فرهنگي در آغاز پيروزي انقلاب... عدم مراعات حدود آزادي از جمله علل و عواملي است كه موجب شد بار ديگر نظارتها اعمال شود و محدوديتهايي به وجود بيايد به طوري كه از اوايل دهة 60، نوعي يكنواختي عقيدتي- مذهبي منطبق با ديدگاههاي رسمي جمهوري اسلامي در فرهنگ و مطبوعات، به چشم ميخورد... تا اينكه از اواخر نيمة اول اين دهه و اوايل نيمة دوم آن يعني حوالي سالهاي 1365-1364، بتدريج فضاهاي محدودي براي صور معتدل گفتارهاي عرفي فرهنگي در مطبوعات پديد آمد كه نمونههاي برجستة آن، نشريات آدينه و دنياي سخن بود.(ص248)
- «آدينه» نشريهاي علمي، فرهنگي، هنري و اجتماعي بود كه به صاحب امتيازي و مدير مسؤولي غلامحسين ذاكري از 15 آذر 1364 به صورت دو هفته يكبار منتشر شد.(ص248)
- دينگرايان هويت را در اسلام و تشيع و شريعت جستجو ميكردند ولي عرفگرايان عامداً به عنصر مليت و ميراثها و سنن و ادبيات ايراني به صورت عام توجه و تعلق خاطر داشتند تا آنجا كه مواريث خاص مذهبي و شرعي را تنها به عنوان بخشي از زيرمجموعة فرهنگ تاريخي و ملي اين سرزمين شمردند. يكي از وجوه تمايز گفتارهاي فرهنگي عرفي، گرايش به گزينة اول و جستجوي معنا و هويت در هنر و ادبيات عام ايراني و ملي (و نه مقولات خاص مذهبي و شرعي) بود.(ص250)
- از جمله نكات مورد تأكيد و پيگيري مجلة آدينه، مسائل صنفي نويسندگان و حقوق و امنيت و آزاديهاي اهل قلم بوده است.(ص253)
- دنياي سخن نيز مجلهاي فرهنگي، اجتماعي و علمي به صاحب امتيازي و مديرمسؤولي شمسالدين صولتي دهكردي بود كه به موازات آدينه و از نيمة دهة 60 منتشر شد. دورة جديد آن (شمارة 10 به بعد) پس از فاصله و تأخيري اندك از تيرماه 1366 به صورت ماهانه انتشار يافت.(ص253)
- معلوم بود كه رويكرد دنياي سخن نيز، عرفي، فرامذهبي، مليگرايانه و اباحهگرايانه است كه به تناسب شرايط اجتماعي پس از انقلاب فعاليت ميكرد.(ص254)
- دفاع از حقوق صنفي و حرفهاي نويسندگان، هنرمندان و فرهنگوران از تكيهگاههاي آشكار دنياي سخن بوده است.(ص255)
انعكاس گفتمانهاي فرهنگي در درون حوزه و به وجود آمدن رويكردهاي متفاوت فرهنگي در ميان حوزويان
- [مقايسهاي ميان مجلة حوزه و مجلة نور علم]: در اين خصوص به عنوان مورد و نمونة برجسته به تفاوت رويكرد و مشرب فكري و فرهنگي دو مجلة حوزوي اشاره ميشود كه به صورت همزمان از اوايل دهة 60 منتشر شدند. مجلة حوزه را از نيمة دوم سال 62 به صورت 2 ماه يكبار دفتر تبليغات اسلامي قم منتشر ميكرد و هدف خود را فراهم آوردن زمينهاي براي تبادل انديشهها و برخورد فكرها، طرح مسائل و تجربهها و... انعكاس انتقادها و پرهيز از بزرگنمايي و تمجيدهاي بيمحتوا اعلام كرده بود.(ص258)
- از بارزترين ويژگيهاي مجلة حوزه، نوعي چپگرايي اسلامي به معناي تأكيد بر حقوق محرومان و ضرورت تحقق عدالت اجتماعي و اقتصادي و مداخلة دولت در اقتصاد، محدود كردن مالكيتهاي بزرگ خصوصي و اجتهادهاي فقهي متناسب با اين مقاصد بود.(ص258)
- «حوزه» با محور قرار دادن ديدگاههاي مرتضي مطهري دربارة «مشكل اساسي سازمان روحانيت» و طرح آن ديدگاهها از شمارههاي نخست خود، به درج و انتشار مطالبي دربارة ضرورت اصلاح حوزه و روحانيت پرداخت.(ص259)
- در شمارة 15 «حوزه» (تير1365) ضمن تجليل از فدائيان اسلام «كه در رأس آن روحاني جوان و شجاعي به نام سيد مجتبي نواب صفوي قرار داشت» (حوزه، 15/119) به نقد برخي اعمال آنها پرداخته شده است.(ص260)
- «حوزه» وجود روندي از جاهطلبي و قدرتطلبي و رياستپرستي را در ميان طيفهايي از روحانيان پس از پيروزي انقلاب اسلامي، تهديد بزرگي براي معنويت ديني ميدانست.(ص261)
- «حوزه» در نيمة اول دهة 60 تأكيد ميكرد كه همكاري حوزه را با دانشگاه بايد در محدودة مشاركت تلقي و تعريف كرد و نه ولايت! و تصريح ميكرد «آنان كه به تخيل حاكميت ديانت، ميكوشند كه ولايت گروهي را بر قشر ديگر به اثبات رسانند خطاي ديني و سياسي را مرتكب شدهاند و ميشوند...».(ص262)
- از اوايل سال 1363، «حوزه» از نخستين مجلات اسلامي بود كه به اين مباحث پرداخت «آيا جهان بيني تأثيري در استنباط احكام دارد؟ قلمرو تأثير آن چه مقدار و نقش آن در استنباط و اجتهاد در چه حد است؟...».(ص263)
- در همان دوره از خردگرايي اسلامي نيز جانبداري كرد.(ص263)
- همچنين در همان زمان، لزوم واقعگرايي فقهي را به ميان آورد.(ص263)
- در اوايل نيمة دوم دهة 60 حوزه ضمن اختصاص دادن بخشي از شمارههاي مختلف خود به اصول قانون اساسي دربارة آزاديها و حقوق، از اصل آزادي و نيز آزادي انديشه به عنوان اصلي موافق با گوهر دينداري و اسلاميت به نحو مبسوط جانبداري ميكرده است.(ص264)
- در تيرماه سال 1364 «حوزه» با درج مقالهاي با عنوان «مباني انتخابات» كوشيد به تعبير خود مباني اعتماد را به آراي مردم در حكومت اسلامي و شركت مردم را در مسائل سياسي و عدم انحصار آن را به گروه خاص با تفصيل بيشتر استدلال كند.(ص265)
- در مقالاتي كه در «حوزه» در نيمة دهة 60 درج ميشد طرح مباحثي فقهي، كوشش به عمل ميآمد تا برخي جاي پاها براي نظرية تساهل در فقه شيعي به دست داده شود.(صص266-265)
- در شمارة 13 (اسفند 1364) اين نظرية فقهي در كنار نظريات ديگر توضيح داده شده است كه انكار ضروريات اسلامي تنها وقتي موجب كفر ميشود كه رسماً به انكار خدا و رسول اكرم صليالله عليه و آله و سلم منجر شود و از روي شبهة علمي نباشد.(ص266)
- در شمارة 14 (ارديبهشت 1365) در مقالهاي... عناويني مانند بدعت در دين، ضديت با ولايت، مخالفت با فقه و تغيير احكام فقه سنتي ازجمله مواردي برشمرده شده است كه با توسل به آنها، دست به تكفير زده ميشود. سپس شرح داده شده است كه... فرهنگ تكفير فضاي استبدادي به وجود مي آورد و استبداد ديني بمراتب بدتر از ساير استبدادها ميتواند مؤثر افتد.(ص267)
- «حوزه» در آن سلسله مقالات تحت عنوان «مكتب و مصلحت» به بعد ميكوشيد مباحثي فقهي را در اهميت و اعتبار نوعي مصلحتگرايي مجاز و ضروري براي پاسخگويي ديني به مسائل عصر حاضر ارائه كند و حتي اين سؤال را به ميان افكند كه «آيا در عبادات، امكان تغيير و حكّ و اصلاح برمبناي مصالح وجود دارد؟»(ص268)
- مجلة نور علم كه از مهرماه 1362 يعني همزمان با مجلة حوزه و پا به پاي آن تأسيس شد و انتشار يافت راه متفاوتي در پيش گرفت. در واقع «حوزه» نشرية دفتر تبليغات اسلامي و سخنگو و نمايندة طيف چپگراي روحانيون مبارز بود كه قرابتهايي ميان آنها و نوگرايان و روشنفكران ديني وجود داشت ولي «نور علم» نشرية جامعة مدرسين حوزة علمية قم و متعلق به طيفي از روحانيت مبارز بود كه بر فقه سنتي و اصول و بنيادها، پافشاري داشت و خود را مؤظف به محافظت از اين چارچوبها و تأكيد بر نابگرايي اسلام فقاهتي با مرجعيت حوزه و روحانيت ميديد.(ص268)
- مروري بر شمارههاي مختلف نور علم نشان ميدهد كه اين مجله سخنگوي آن بخش از دينگرايي معتقد به حاكميت فقهي و مكتبي بود كه بر وظايف روحانيت به عنوان گروه مرجع در اسلامشناسي پافشاري ميكرد و نيز بر درست آييني در اسلام، محوريت ولايت فقيه و مرزبندي با آزادانديشي و نوانديشي و مليگرايي و اباحهگرايي و ساير مشربهاي نوين روزگار تأكيد داشت و در نتيجه رويكرد فرهنگي آن نيز معطوف به هويت ناب اسلامي و مطابقت كامل رفتارها و فرايندهاي فرهنگي با فقه و شريعت و مقابله با گفتارهاي نوگرايي و عرفي و ملي بود.(ص269)
اين كتاب توسط گروه تحقيق جهاد دانشگاهي به سرپرستي كاظم خورمهر و تحت نظارت مهندس سيدمصطفي ميرسليم معاون فرهنگي اجتماعي مركز تحقيقات استراتژيك، در 5 فصل و مشتمل بر 640 صفحه تهيه و تدوين شده و در سال 1384 توسط انتشارات باز در شمارگان 3000 نسخه براي نخستين بار به بازار كتاب عرضه گرديده است.
ادامه دارد...