توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 352215
روزی که فهمیدم پدر و مادرم جاسوس‌اند!+تصاویر
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۵۶
سال‌ها بود که دونالد هیثفیلد، تریسی فولی و دو فرزندشان با سرخوشی تمام در رویای زندگیِ آمریکایی خود بودند. اما یک یورش ناگهانی FBI همه چیز را مشخص کرد: آن‌ها جاسوس پوتین بودند. ماجرا را از زبان دو پسرشان بشنوید.

به گزارش فرادید به نقل از گاردین، تیم فولی در ۲۷ ژوئن سال ۲۰۱۰ میلادی ۲۰ ساله شد. پدر و مادر تیم، او و برادر کوچکترش الکس را به رستوران هندی در ماساچوست بردند. هر دو پسر در کانادا به دنیا آمده بودند اما ۱۰ سال گذشته را در آمریکا زندگی کرده بودند.

دونالد هیثفیلد، پدر خانواده، در پاریس و سپس دانشگاه هاروارد تحصیل کرده بود و در نهایت نیز مشاور ارشد یک شرکت در بوستون آمریکا شده بود. تریسی فولی، مادر خانواده، نیز سال‌ها درگیر تربیت فرزندان بود و سرانجام در یک آژانس معاملات مسکن مشغول به کار شده بود.

هر کسی که با آن‌ها آشنا بود، فکر می‌کرد که آن‌ها یک خانواده معمولی آمریکایی البته با اصالت کانادایی هستند و به مسافرت‌های خارجی هم علاقه دارند. تیم و الکس هم به آسیا علاقه‌ی وافری داشتند و والدینشان نیز آن‌ها را به این کار ترغیب می‌کردند. الکس در سن ۱۶ سالگی از یک برنامه تحصیلی شش ماهه از سنگاپور برگشته بود.

آن‌ها از رستوران برگشتند و خواستند تا ورود تیم به سومین دهه زندگی‌اش را تبریک بگویند. شب قبل نیز بازگشت الکس از سنگاپور را جشن گرفته بودند. تیم به اتاقش در طبقه بالا رفت تا به دوستانش در مورد برنامه عصر پیام دهد.

مصرف مشروبات الکلی یا جاسوسی؟
ناگهان صدای درب ورودی آمد. گروهی از ماموران پلیس با لباس فرم مشکی جلوی در ایستاده بودند. آن‌ها به خانه یورش آوردند و فریاد زدند: FBI. گروهی دیگر نیز از درب پشتی وارد شدند و فورا به طبقه بالا رفتند. آن‌ها می‌گفتند که هر کسی در خانه است باید دستانش را روی سرش بگذارد. تیم فکر می‌کرد که پلیس احتمالا به دنبال او آمده، چرا که زیر سن قانونی مشروبات الکی مصرف کرده بود: هیچ کس در مهمانی شب گذشته ۲۱ سال به بالا نبود و پلیس بوستون قوانین مصرف مشروبات الکلی را سخت می‌گرفت.

تیم متوجه شد که ابعاد ماجرا بزرگتر از این حرف‌ها است. تیم و الکس به یک هتل منتقل شدند تا ماموران FBI بتوانند به راحتی کارشان را انجام دهند. یکی از ماموران به آن‌ها گفته بود که پدر و مادرشان مظنون به «ماموران غیرقانونیِ یک دولت بیگانه» هستند.

حقیقت تلخ است!
الکس حدس می‌زد که حتما اشتباهی رخ داده است. دونالد، پدر خانواده، به خاطر کارش زیاد مسافرت می‌کرد و الکس فکر می‌کرد که حتما از این کار به اشتباه جاسوسی برداشت شده است. تیم و الکس فکر می‌کردند که شاید یکی از مشتریان خارجی شرکت برای آن‌ها پاپوش درست کرده است، اما آن‌ها چند روز بعد از رادیو شنیدند که ۱۰ جاسوس روسی در آمریکا دستگیر شده‌اند. آن‌ها باز هم باور نمی‌کردند.

دونالد هیثفیلد به همراه الکس و تیم در سال ۱۹۹۹ میلادی

در این بین FBI اشتباه نکرده بود و حقیقت تلخ‌تر از آن بود که بتوان آن را به راحتی هضم کرد. نه تنها پدر و مادرشان جاسوس روسی بودند، بلکه خودشان هم اصالتا روسی بودند و نه کانادایی. آن دو نفر اما واقعا پدر و مادر تیم و الکس بودند، ولی اسمشان دونالد هیثفیلد و تریسی فولی نبود. آن دو نفر، دو شخص کانادایی بودند که در دوران نوجوانی از دنیا رفته بودند و پدر و مادر تیم، هویتشان را دزدیده بودند.

پای کاگ‌ب در میان است
نام اصلی آن‌ها «آندری بزروکوف» و «النا واویلووا» بود. آن‌ها اصالتا اهل شوروی سابق بودند و دوره‌های آموزشی کاگ‌ب را گذرانده بودند. آندری (Andrei) و النا (Elena) تحت برنامه جاسوسیِ کاملا محرمانه از سوی روسیه مامور شده بودند. [کاگ‌ب (KGB) مخفف نام اداره اطلاعات و امنیت اتحاد جماهیر شوروی سابق است.]

در روسیه به این ماموران «غیر قانونی‌ها» خطاب می‌شود. سازمان SVR جایگزین امروزی KGB است و آن دو نفر مامور SVR شده بودند. یکی از جاسوسان روسی پس از دستگیری، آندری و النا را به همراه هشت جاسوس دیگر لو داده بود. FBI به سرعت برخی از اسناد مربوط به فعالیت جاسوس را منتشر کرد.

خاطرات جنگ سرد زنده شد
ویدیویی از فرود هواپیمای حامل آن ۱۰ جاسوس در فرودگاه وین منتشر شد. قرار بود آن‌ها به چهار روسی که به جرم جاسوسی برای غرب در روسیه زندانی شده بودند، معاوضه شوند. همین اتفاق کافی بود تا خاطرات جنگ سرد بار دیگر برایمان زنده شود.

مانور رسانه‌ها بر روی جاسوسی به نام «آنا چپمن» بود. او برای یک شرکت بین‌المللی در منهتن نیویورک کار می‌کرد. روسیه نمی‌دانست از این اتفاق خجالت زده شود و یا به جاسوس‌های خود افتخار کند، چرا که جاسوس‌هایش دستگیر شده بودند. البته پرسش اصلی اینجا است که روسیه اصلا چرا باید با چنین روش‌هایی جاسوسی کند؟

ماجرا اما برای تیم و الکس متفاوت بود. آن‌ها بیشتر از اینکه نگران مسائل ژئوپولتیک و جابجاییِ جاسوس‌ها شوند، بیشتر از هویت لطمه خورده خودشان نگران بودند. آن‌ها تمام عمر را با این اندیشه گذرانده بودند که یک کاناداییِ معمولی هستند، اما حالا فهمیده‌اند که بچه دو جاسوس روسی هستند. آن‌ها همچنین سفری طویل را در پیش داشتند: سفر به مسکو و بدتر از آن، آسیب‌های عاطفی و روحیِ فراوان.

شش سال بعد
شش سال از یورش FBI گذشت. من با الکس در کافه‌ای در نزدیکی ایستگاه راه‌آهن کیف در مسکو دیدار کردم. حالا نام اصلی او «الکساندر واویلف» و نام برادرش نیز «تیموفِی واویلوف» بود. البته دوستان قدیمی هنوز هم آن‌ها را با نام فولی صدا می‌زدند.

الکس حالا ۲۱ ساله شده بود و ظاهری کاملا شیک و مرتب داشت. از نگاه او می‌شد فهمید که در آمریکای شمالی بزرگ شده و در پاریس، سنگاپور و ایالات متحده درس خوانده است. او البته طوری رفتار می‌کرد که این مسائل پیدا باشد. او می‌تواند کمی روسی صحبت کند، اما فقط در این حد که بتواند ناهارش را سفارش دهد. الکس در حال حاضر در یک شهر اروپایی درس می‌خواند و برای سر زدن به پدر و مادرش به مسکو رفته است؛ تیم اما در آسیا به کار تجارت مشغول است. (تیم و الکس به دلایل شخصی از من خواستند در مورد کارشان اطلاعات بیشتری ندهم.)

اقامت کانادا و بی‌پولی
الکس و تیم از سال ۲۰۱۰ تلاش کرده‌اند تا دولت کانادا را مجاب کنند تا اقامت کانادا را دوباره به آن‌ها پس دهند. آن‌ها می‌گویند نباید به دلیلی جرم والدینشان مجازات شوند.

من و الکس و تیم در حال خوردن «خاچاپوری» هستیم. خاچاپوری نوعی غذای گرجی است. الکس می‌گوید که روز بعد از یورش FBI به خانه برگشت و متوجه شد که هیچ اثری از وسایل الکترونیکی و عکس‌ها نیست. بعد مشخص شد که ۱۱۹ قلم جنس از خانه آن‌ها برده شده است. آن‌‎ها حتی پلی استیشن تیم و الکس را هم با خود برده بودند.

روزی که فهمیدم پدر و مادرم
تریسی فولی به همراه تیم در باغ وحش تورنتو در سال 1991 میلادی
 
خبرنگاران بیرون خانه آن‌ها نشسته بودند و منتظر کوچکترین اتفاقی بودند. آن‌ها کرکره‌ها را کشیده بودند و از خانه بیرون نمی‌رفتند. خبری هم از تلفن و کامپیوتر در خانه نبود. حساب‌های بانکی آن‌ها همگی مسدود شده بودند و الکس و تیم با مقداری پول توجیبی و پولی که از دوستانشان قرض کرده بودند، زندگی می‌کردند. تیم یک بار به کتابخانه نزدیک خانه‌شان رفت تا برای پدر و مادر یک وکیل درجه یک بگیرد.
 
اولین مواجهه پس از دستگیری توسط FBI
پلیس آن‌ها را به دادگاه بدوی برد تا همراه والدینش متوجه اتهامات وارده شوند. آن‌ها با مادرشان در زندان دیداری کوتاه داشتند. الکس می‌گوید که از پدر و مادرش نپرسیده که ماجرا از چه قرار است. من گفتم: «احتمالا داشتی تمام تلاشت را می‌کردی تا از آن‌ها همین سوال را بپرسی، پس چرا چیزی نپرسیدی؟»
 
الکس گفت: «ببینید قرار بود که من در دادگاه به نفع پدر و مادرم شهادت دهم. به همین دلیل، هر چه کمتر می‌دانستم، برایم بهتر بود. من نمی‌خواستم تا ذهنم را درگیر کنم. اصلا هم دوست نداشتم در حضور مردم از آن‌ها سوالی بپرسم. تمام تمرکزم را بر روی بی‌گناهی آن‌ها گذاشتم.»
 
دیدار با کسانی که از وجودشان بی‌اطلاع بودند
الکس در ادامه می‌گوید: «در راه بازگشت به مسکو ذهنم کاملا درگیر بود. اما وقتی رسیدیم، چند نفر سمت ما آمدند و عکس‌هایی از دهه 20 را به ما نشان دادند که در آن پدر و مادرمان با لباس فرم و نشان افتخار کاملا مشخص بودند. همان لحظه بود که متوجه شدم همه چیز واقعیت دارد.»
 
اقوام و مادربزرگی که آن‌ها اصلا از وجودشان خبر نداشتند، به دیدارشان آمدند. مادربزرگ یک کلمه انگلیسی بلد نبود و آن‌ها یک کلمه روسی! پدر و مادرشان در دادگاهی در نیویورک اعتراف کرده بودند که ملیت روسی دارند و قرار بود در آن معاوضه به روسیه برگردند. آن‌ها 9 ژوئیه به مسکو رسیدند و همچنان لباس‌های نارنجی بیمارستان را بر تن داشتند. در واقع همه چیز از چهره الکس مشخص بود: چگونه یک پسر 16 ساله توانایی درک این همه اتفاق را در زمانی کوتاه دارد!
 
هویت اصلی پدر خانواده و دپارتمان اِس
دونالد، پدر خانواده، در منطقه کراسنویارسک در مرکز سیبری به دنیا آمده بود. نام اصلی او «آندری اولِگوویچ» بود. او پس از بازگشت از روسیه، اطلاعات زیادی از ماجرای جاسوسی و هویت همسرش به رسانه‌ها نداد.
 
الکس می‌گوید که او هم در این مورد اطلاعات کمی در اختیار دارد: «آن‌ها [پدر و مادرش] استخدام شدند. آن‌ها متعهد، جوان و باهوش بودند و وقتی از آن‌ها پرسیده شد که آیا حاضرند به کشورشان (روسیه) خدمت کنند یا خیر، پاسخ مثبت دادند. آن‌ها سپس چند سال تحت آموزش قرار گرفتند.»

هیچ یک از 10 جاسوس برگردانده شده به روسیه تاکنون سخنرانی عمومی نداشته‌اند. دپارتمان اس (Department S) که مسئول پروژه‌ی «غیر قانونی‌ها» است، در واقع همان بخش محرمانه کاگ‌ب سابق است. یکی از جاسوس‌های قدیمی می‌گوید که کا‌گ‌ب در دهه 70 میلادی، برنامه‌های مختلفی را آماده می‌کرد. یکی از آن‌ها این بود که یک خانم آمریکایی به مدت 2 سال به افراد زبان انگلیسی آموزش می‌دهد. آن‌ها همچنین آموزش‌های مربوط به ارتباطات رمزی را پشت سر می‌گذرانند، اما هیچگاه با جاسوس‌های دیگر آشنا نمی‌شوند.
 
روزی که فهمیدم پدر و مادرم
خانه‌ای که FBI در سال 2010 به آن یورش برد
 
آیا جاسوسی روس‌ها به سبک قدیم پایان یافته بود؟
همه فکر می‌کردند که این اتفاق با پایان جنگ سرد تمام شده، اما سال 2010 و طی بررسی‌های FBI عکس آن اثبات شد. غیر قانونی‌ها اول به کانادا می‌رفتند تا هویت غربیِ خود را بسازند و سپس وارد حیطه جاسوسی شوند. احتمال لو رفتن آن‌‎ها نسبت به دیپلمات‌ها بسیار کمتر بود و هدف روسیه نیز استفاده از آن‌ها در بریتانیا یا آمریکا بود. به همین دلیل کانادا مقصد خوبی بود.
 
در دوران شوروی، جاسوس‌های این شکلی دو هدف اصلی داشتند: اول اینکه رابطه بین افسران کا‌گ‌ب و منابع اطلاعاتی آمریکایی باشند و دوم نیز کمک به روسیه در «دوران حساس» بود. مثلا اگر جنگی بین آمریکا و شوروی رخ می‌داد، آن‌ها بسیار به کار می‌آمدند.
 
کاگ‌ب در دهه 80 آندری و النا را به کانادا اعزام کردند و آن‌ها در سال 1990 صاحب اولین فرزندشان (تیم) در کانادا شدند. چهار سال بعد هم الکس به دنیا آمد. آندری بزروکوف در شوروی تحصیلات دانشگاهی شد اما با هویت جدیدش دانشگاه نرفته بود. به همین دلیل آن‌ها سال 1995 به پاریس رفتند تا در آنجا به دانشگاه بروند.
 
پایان کمونیسم چه تاثیری بر ماموریت آن‌ها داشت؟
بزروکوف و واویلووا در حین انجام ماموریت خود بودند که پایان کار شوروی فرا رسید. ایدئولوژی کمونیسم دیگر جایی نداشت. آژانس اطلاعاتی-جاسوسی که تمام آن جاسوس‌ها را به اقصی نقاط جهان ارسال کرده بود، از درجه اعتبار ساقط و حتی تغییر نام داده بود.
 
شوروی پس از فروپاشی که تحت رهبری «بوریس یلتسین» درآمده بود هم راه از جایی نبرد. اما سال 1999 و همزمان با مهاجرت خانواده آندری از پاریس به آمریکا، شخصی با پیش‌زمینه‌های کاگ‌ب وارد کرملین شد. او در سال‌ها پس از ورودش کاری کرد تا کاگ‌ب دوباره همچون گذشته فعال شود.
 
ظهور پوتین و اوج‌گیری کاگ‌ب!
دونالد هیثفیلد یا همان آندری با تلاش فراوان توانست وارد دانشگاه هاروارد شوند. او دیگر برای شوروی جاسوسی نمی‌کرد و به روسیه‌ی ولادیمیر پوتین خدمت می‌کرد. آن‌ها فرزندانشان را به یک مدرسه دو زبانه انگلیسی-فرانسوی فرستادند تا بتوانند راحت‌تر با دیگران ارتباط برقرار کنند و توجه کسی را هم به خود جلب نکنند.
 
آندری و النا هیچگاه در دوران زندگی در خارج از روسیه، غذای روسی نخوردند و به روسی حرف نزدند تا مبادا کسی، حتی فرزندانشان، متوجه شوند. الکس می‌گوید که هیچگاه به والدینش شک نکرد.
 
النا از روسیه دستور گرفت که به کشورش برگردد و قرار شد در ابتدا به وین سفر کند. طبق دستورات، او باید یک پاسپورت جعلی بریتانیایی دریافت می‌کرد و صفحه 32 آن را امضا می‌‎کرد. آندری هم باید در کارش به عنوان مشاور در حلقه‌های تجاری آمریکا نفوذ می‌کرد. مشخص نیست که او تا چه اندازه موفق بود، چرا که در سال 2010 دستگیر شد.
 
نحوه ارتباط جاسوس‌ها با SVR
آندری بزروکوف و النا واویلووا به کمک استگانوگرافیِ (نهان‌نگاری) دیجیتال به سازمان SVR (یا همان کاگ‌ب مدرن) ارتباط برقرار می‌کردند. آن‌ها پیام‌های خود را در دل یک پیام بزرگتر مانند عکس پنهان می‌کردند. مثلا در سندی که FBI منتشر کرده آمده که آن‌ها در سال 2007 این پیام از مخابره کرده‌اند: «پیام و علامت شما را دریافت کردم. در مورد E.F., BT, DK, RR هیچ اطلاعاتی ندارم. با پیشنهاد شما مبنی بر استفاده از یک "کشاورز" برای ساختن شبکه‌ای بزرگتر برای دانش‌آموزان در دی.سی موافقم...»
 
یک بازگشت قهرمانانه
آن 10 جاسوس در سال 2010 با افتخار به کشورشان بازگشته و از آن‌ها مانند قهرمانان ملی استقبال شد. آن‌ها دیداری با «دیمیتری مدودوف» داشتند که آن زمان رئیس جمهور روسیه بود. پس از آن نیز با پوتین دیدار داشتند. همچنین یک تور مسافرتی برای بازدید از سنت پترزبورگ، دریاچه بایکال در سیبری و دریای سیاه برگزار شد تا بچه‌های آن‌ها بیشتر با روسیه آشنا شوند.
 
آندری و النا هنگام بازگشت با روسیه‌ای متفاوت آشنا شده بودند. آن‌‎ها حتی روسی صحبت کردن را هم تا حدی از یاد برده بودند. دستگاه اطلاعاتیِ روسیه برای هر یک از آن‌ها شغلی مناسب در شرکت نفت و بانک‌های دولتی روسیه پیدا کرد. آنا چپمن یک برنامه تلویزیونی اختصاصی را به راه انداخت. آندری هم در یکی از مشهورترین دانشگاه‌های مسکو مشغول به تدریس شد.

روزی که فهمیدم پدر و مادرم
تیم و الکس
تیم و الکس هم در همان سال 2010 پاسپورت‌های روسی خود را با اسامی جدید دریافت کردند. البته آن‌ها بحران هویت را به عنوان سدی بزرگ در سر راه خود دارند.
 
تیم دانشگاهش را در مسکو ادامه داد و سپس برای ادامه تحصیل به لندن رفت. الکس کمی بدشانس‌تر بود. به او پاسپورت کانادایی نداند، اما موفق شد ویزای دانشجویی را به کمک پاسپورت روسی‌اش بگیرد. اما چهار روز پیش از سفر، از سفر کانادا در مسکو با تماس گرفته شد و پس از چند پرسش و پاسخ، ویزایش را باطل کردند.
 
آن دو به دنبال پاسپورت کانادایی خود هستند و دلیلش نیز سیاسی نیست. در حقیقت، مسکو شهری نیست که از تازه وارد‌ها استقبال شود. از طرفی، نه تیم و نه الکس اصلا احساس روسی بودن ندارند. تمام دوستان و آشنایان این دو در کانادا و آمریکا هستند و در روسیه کسانی را می‌شناسند که قبلا از وجودشان بی‌اطلاع بودند.
 
رابطه آن‌ها با پدر و مادرشان هنوز به حالت عادی برنگشته است. آن‌ها هنوز نمی‌دانند که چرا این همه اتفاق افتاده و آن‌ها این همه سال از آن بی‌خبر بوده‌اند.
 
الکس می‌گوید: «نمی‌دانم آن‌ها چرا اصلا بچه دار شدند. خوشحالم که آن‌ها هدفی در زندگی خود داشتند، اما تصمیمات آن‌ها بدین معنا بود که من هیچ ارتباط احساسی به روسیه نداشته باشم؛ کشوری که آن‌ها تا آن اندازه برایش زحمت کشیدند. امیدوارم دیگران برای کارهای آن‌ها مرا تنبیه نکنند.»
 
الکس می‌گوید که در جایگاهی نیست که پدر و مادرش را قضاوت کند، اما شش سال پیش با پرسشی بزرگ مواجه شده بود: تنفر از پدر و مادر یا احساس خیانت. او در نهایت به یک پاسخ رسید: آن‌ها همان کسانی هستند که او را با عشق و محبت بزرگ کرده بودند؛ فارغ از تمام رازهایی که در سینه خود محبوس کرده بودند.

 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.