صبح اول وقت در مسير خانه تا اداره، سوار تاكسي شدم تا مسير منزل به اداره را ميهمان تاكسي باشم.
در تاكسي راديو (كه امروزه يكي از وسايل ارتباطي مهم، فراگير، مفيد و سالم است) روشن بود و خانم گوينده در خصوص فوايد چاي به عنوان يكي از مهمترين نوشيدني ما ايرانيها و ضرورت كامل دمكشيدن اين نوشيدني و همچنين ميلكردن آن با توت يا كشمش را توضيح ميداد.
البته چون صبحانه نخورده از خانه بيرون زده بودم، نحوه بيان گوينده راديو در اين مورد به گونهاي بود كه راستش وسوسه چاي داغ و صبحانه كرده و ذهنم در گير اين موضوع شد كه چرا ما ايراني ها اساساً مهمترين وعده غذايي رو كه روي تندرستي و سلامتي و كارايي ما تاثير دارد رو جدي نميگيريم.
اما از آنجا كه بساط زيارت عاشورا و در نهايت سفره صبحانه روزهاي دوشنبه در اداره برپاست، با خودم گفتم چيزي نمانده و به اداره ميرسم همه اين افكار را بر سر سفره زيارت عملي ميكنم.
در همين دل مشغولي و فكر بودم كه ناگهان تيتر مربوط به اخبار كوتاه از راديو پخش شد و گوينده با اولين عبارت و تيتر خبري خود مرا مانند خفتهاي از خواب بيدار كرد. مضمون خبر مطلبي شبيه اين بود كه دانشگاههاي تهران در محاصره قهوهخانهها قرار گرفتهاند.
يعني قهوه خانههاي زيادي اطراف دانشگاههاي تهران داير شده و مشغول به كارند. با اين خبر برق از سرم پريد و به اين موضوع فكر ميكردم كه چرا ما اين گونه شديم و چرا نسل جوان و آن هم دانشجو اينگونه طرفدار دخانيات آن هم با مختصات تنباكوهايي كه ميشناختم شدهاند و ...
كه ناگهان بعد از دو سه خبر، خبر ديگري مطرح شد و دوباره مرا از غواصي در افكار تو در تو رهانيد. خبر با اين مضمون بود كه جلوي كنسرت شهرام ناظري در نيشابور گرفته شد و در ادامه گوينده خبر عنوان كرد كه اين دومين كنسرت لغو شده در نيشابور در هفته گذشته بوده است.
در اين فاصله به محلي رسيدم كه از تاكسي بايد پيدا ميشدم. از اين محل تا درب اداره را قدم زدم. اما مثل اينكه بين آسمان و زمين بودم و پايم بر زمين قوام نمييافت.
مات و مبهوت و متحير در اين فكر كه نكند با بسته يا لغو شدن كنسرتهاي موسيقي با اشعار و موسيقي اصيل ايراني، مشتريان قهوهخانهها را زياد بكنيم. نكند دانشجويان را غيرمستقيم و ناخواسته به قهوهخانه هاي اطراف دانشگاهها كه اين روزها كم هم نيستند سوق بدهيم. نكند اين گونه وانمود شود كه براي تفريح و گذراندن روزگار جواني و معجل قهوهخانه را به كنسرت موسيقي ترجيح دادهايم و ...
راستش براي اين دغدغههاي ذهني پاسخ متقن، دقيق، علمي و قابل دفاع نيافتم. اما مسئله، مسئله كوچكي نيست و بايد اين موضوع توسط اهل فن و متخصصين مورد بررسي قرار گيرد.
نميشود به راحتي از كنار هزينه و فايده اين نوع از تصميمات گذشت. به نظر ميرسد بايد به گروهي ماموريت داده شود تا با بررسي كارشناسي مشخص كنند كه تعطيل شدن كنسرتها در نهايت امر به نفع كشور است يا برپايي قهوهخانهها، تبعات اجتماعي و فرهنگي كدام تصميم براي جامعه ايران ناگوارتر است.
اگر اين موضوع كارشناسي شود بالاخره مراكز تصميمگير و سياستگذار و موثر ميتوانند تصميمهاي كارآمدتري در اين خصوص اتخاذ كنند و از اين سردرگمي رهايي مييابند. با اين دل مشغولي بر آن شدم اتفاق را در قالب اين مطلب بازگو كرده و طرح مسئله كنم تا كارشناسان و متخصصان امر اين مورد را بررسي كنند و در نهايت پيشنهاد سازنده خود را براي رفع معضل قهوهخانه گستري در محدوده مراكز دانشگاهي و اقصي نقاط كشور ارائه كنند.