توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 453953
راهنمای کتاب/ «نه چندان زيبا، باهوشي متوسط»؛ محمدجواد صابري؛ چشمه
... پيمانه چو پر شود
مسعود عباس‌زاده؛ 23 اسفند 1395
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۰۱
«نه چندان زيبا، باهوشي متوسط»
اثر: محمدجواد صابري
ناشر: چشمه، چاپ اول 1395
209 صفحه؛ 16000 تومان


شما می‌توانید کتاب «نه چندان زيبا، باهوشي متوسط» را تا یک هفته پس از معرفی با ۱۰ درصد تخفیف از فروشگاه اینترنتی شهر کتاب خرید کنید.

****

     ادبيات مرگ گونه اي از ادبيات است كه به دغدغه اي اساسي انسان در مقاطع مختلف زندگي می پردازد. داستان نویسانی كه در اين وادي قدم می گذارند، خطر چالشی را که با منطق و شيوه خاص نگارش این قسم آثار دارند، به جان می خرند. اين چالش، گاه باعث شكست آن ها و گاه مانند محمدجوادصابري، نويسنده رمان نه چندان زيبا، باهوشي متوسط، با موفقيت و پيروزي قابل قبولی برخوردار است. ويژگي قابل اعتنای کار صابري از آن جهت است نخستین رماننش «نه چندان زيبا، باهوشي متوسط» اگرچه در گروه رمان هاي متفاوت و در تقسیم بندی ناشر، در قفسه آثار «جريان گريز و ضدژانر» قرار مي گيرد، اما به واسطه نوع پرداخت داستاني كه دارد،  ساختارمند و داراي سبك است.

 برديا نقره كار، قهرمان داستان يك جوان كاملاً امروزي بدون هيچ كم وكاستي از دل جامعه وارد رمان صابري شده اما صيقل و پرداخت شخصيت او در صحنه ها و رويدادهاي مختلف رمان و در كنار ساير شخصيت هاي رمان كه آنها هم از دل جامعه برخاسته و داراي مابه ازاهاي قابل دسترس و باورپذير هستند، بافت و ساختار اصلي رمان را شكل داده اند. برديا در اين روزگار با دوستان و خويشان است، اما تنهاست. آدم ها در هر موقعيتي مانند گربه هاي داستان، به شدت بي وفا هستند و يا به گفته يزدان پناه، ارشد او در آشپزخانه پادگان، روي آدم خوش و بش مي كنند و پشت سرش، زيرآب زني، سعي مي كند با دست و پنجه نرم كردن با مجموعه اي از كشمكش هاي دروني اش، به تزكيه برسد و موازي با اين آن، چالش مرگ همواره با او قدم  مي زند. اصلاً رفيق گرمابه و گلستان اوست. علي خان، مانند حضرت اجل، باغ امارتي فراهم آورده و يك به يك، پيمانه عمر آدم هايي كه مي شناسد و نمي شناسد را در اتاقي مرموز، گرد كرده تا از فراخناي سقف كبودش قطراتِ لحظاتِ عمر آنان در اين پيمانه ها فروغلطد و دست آخر، پيمانه پر شود كه پيمانه چو پرشود، اجل مي آيد. بستر حاكم بر داستان همين است. حال نويسنده، گرچه به جبر اين پايان و مسير محتوم و غيرقابل بازگشت آن، اعتقادي راسخ دارد، اما با تصوير تلاش برديا كه مي خواهد يكه و تنها، گليم خود را از سرنوشتي محتوم، بيرون بكشد و پيمانه عمر را قدري هم شده، خالي كند تا بتواند اختيار اين مسير بدون بازگشت را به دست بگيرد. نكته محوري ديگر در داستان، روابط پرچالش شخصيت هاست كه باعث پيشبرد آرماني داستان شده و چون پيشرانه اي، رويدادهاي به شدت به هم پيوسته آن را به جلو مي راند. صابري سعي كرده با قراردادن مجموعه اي از شخصيت هاي هم سرنوشت چون: برديا، بنفشه، كاوه، سليمان، سيروان، مجيد و چندتن ديگر، نشان دهد كه مفهوم مرگ كه به شدت با واژه زندگي و استمرار سرنوشت آدمي به اختيارِ خود گره خورده، در روابط امروزي آدم ها خلاصه مي شود. يكي مي خواهد با پشت هم اندازي و به اصطلاح امروزي ها، زرنگي كارش را پيش ببرد و ديگري، مانند پدر و خواهر نگونبخت برديا، بي هيچ اما و اگري در حلقوم مرگ مي افتند و بدون هيچ دخل و تصرفي در زندگي خويش، فقط رابطه علت و معلولي رويدادهاي رمان را باورپذيرترمي كنند،

اما آنها كه مانده اند، بايد باانديشه و نگاه به اين آدم ها، گليم پر رنگ و لعاب خود را از آب و سراب زندگي به بيرون بكشند. در هرصورت، كشمكش دروني تمام شخصيت ها همين مفهوم شوخ و شنگ و نه چندان زيبا و شايد هم زيبا و با هوشي متوسط و شايد هم به شدت هوشي والا و رفيق خواب و بيداري آدم ها و چه آنها كه توهم زده اند و چه آن ها كه كاملاً جدي هستند، مي باشد. برديا در دوموقعيت پادگان و رابطه اش با بنفشه كه داراي فراز و نشيب هاي متعددي است، طعم هاي مختلف مرگ و شكست و يا گريز و سربلندي را تجربه مي كند؛ چه حالا كه روزهاي آخر خدمت را مي گذراند و در اضطراب اضافه خدمت و مخمصه هايش است و چه هار هارهاي بنفشه كه معلوم نيست خنده، گريه يا تكيه كلام اوست. اين ابهامات حس و حال مرگ و ترديدهاي ناشي از آنرا به خوانندگان رمان منتقل مي كند. به نحوي كه خواننده چه در مكث هاي بين فصول، چه زماني كه از مطالعه بخشي از رمان، به بهانه انجام كاري و قرار گرفت در موقعيتي، دست مي كشد و چه زماني كه رمان را به پايان برده و هوس مي كند داستان را دوباره و دوباره بخواند و در تجارب پررنگ شخصيت هاي آن غرق و شريك شود، شايد اگر نگوييم روزها، حداقل ساعاتي در انديشه اش مي ماند و همين تأمل، تلنگري است كه نشان مي دهد رمان صابري چقدر چگونه با مخاطب ارتباط برقرا کرده و بر او تاثیر می گذارد.

تكرارهاي عمدي صحنه باغ امارت علي خان كه ترجمان مفهوم مرگ است، مرور ايميل هاي برديا و بنفشه كه مرگ و زندگي يك رابطه را رقم مي زنند و بالأخره، صحنه هاي جذاب و پرچالش پادگان كه به تنهايي ظرفيت تبديل شدن به يك رمان مستقل را دارد، نشان مي دهد صابري به درستي مي خواهد بگويد كه انسان امروزي در هر لحظه از داستان او دوست دارد مرگ را به شوخي هم كه شده مزه كند كه كل نفسٍ ذائقه الموت: هركسي مرگ را مزه خواهد كرد؛ چه درباره اين مرگ به قول زنده ياد سهراب خان سپهري بپنداريم كه « ... و نترسيم از مرگ، مرگ پايان كبوتر نيست...» و چه به قول صابري، نويسنده رمان، چالش هايي كه به ظاهر بوي مرگ مي دهند، معنا و جوهر اصلي زندگي هستند و اگر نخواهيم با آنها مواجه شويم، به مرگي زودهنگام دچار شده ايم. مرگي نمادين كه جريان و فرايند آن در امارت علي خان با پرشدن پيمانه هايي از جنس مس، حلبي و ديگر جنس ها كه همان جوهر شخصيت هاي داستان و آدم هاي دم دستي روزگار ما هستند. مرگي نمادين و البته واقعي كه جريان و فرايندش در امارت علي خان، در حال شكل گيري است. شايد سه چهار قطره ديگر كه بچكد داخل پياله، اجل بيايد به سراغ شان.
 
کلمات کلیدی : نشر چشمه
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
... پيمانه چو پر شود