نظر منتشر شده
۱۳
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 323137
«من دیه گو مارادونا هستم» و ماجرای سنگی که خورده به شیشه یا یک کمدی-درام پست مدرن از فتنه ۸۸ و تقلب
احسان رستگار، 19 دی 94
تاریخ انتشار : شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۴ ساعت ۰۶:۴۶
درباره ی فیلم من دیه گو مارادونا هستم که به تازگی وارد شبکه ی نمایش خانگی شده است، ذکر نکات زیر مفید به نظر می رسد:

۱- اقرار بهرام توکلی مبنی بر وام گرفتن از اتفاقات سیاسی چند سال اخیر و سیاسی و بودن محتوای فیلم

تفسیری من در آوردی و ژستی شبه روشنفکرانه وجود دارد که ما در نقد یک فیلم، نباید مواضع و مصاحبه های کارگردان و مؤلفان اثر را لحاظ کنیم و اگرچنین کنیم، نقدمان دیگر نقد آن فیلم یا آن اثر نیست و اصطلاحا یک نقد «فرامتنی» و نقد مؤلف و سازنده و مواضع شخصی فیلم ساز است و نه نقد فیلم آن فیلم ساز. تبعات این نگاه نامآنوس و غیر قابل درک، موراد زیر است:

اولا فلسفه ی وجودی جلسات پرسش و پاسخ و نشست های خبرنگاران با سازندگان فیلم زیر سؤال می رود. ثانیا وقتی فیلم سازی خود اصرار یا تعمد دارد که نکته ای را درباره ی فیلمش گوشزد کند، آن هم پیش از نمایش فیلم، یعنی می خواهد اذهان مخاطبین را هدایت کند به سمتی که باید و شاید و با ارائه ی پیش زمینه به تماشاگر، او را کمک کند تا بتواند مقاصد و مضامین مد نظر نویسنده و کارگردان را، بهتر، دقیق تر، سریع تر و عمیق تر دریابد. ثالثا این اظهار نظرات فیلم سازان را می توان نوعی تبلیغ غیر مستقیم برای مخاطبین عام تر در نظر گرفت که مخاطب عزیز! فیلم من فقط یک فیلم جذاب و درامی اجتماعی نیست، بلکه مثلا سیاسی هم هست! رابعا در دنیا رایج است که اتفاقا برای نقد و
تفسیری من در آوردی و ژستی شبه روشنفکرانه وجود دارد که ما در نقد یک فیلم، نباید مواضع و مصاحبه های کارگردان و مؤلفان اثر را لحاظ کنیم و اگرچنین کنیم، نقدمان دیگر نقد آن فیلم یا آن اثر نیست و اصطلاحا یک نقد «فرامتنی» و نقد مؤلف و سازنده و مواضع شخصی فیلم ساز است و نه نقد فیلم آن فیلم ساز.
تحلیل لایه های مختلف یک فیلم، حتی الامکان منتقد سعی می کند تا نظرات و مواضع افراد مؤلف یعنی نویسنده، کارگردان و مشاور یا مشاورین پروژه آن اثر را در نقدش تاثیر دهد تا بلکه نقدی همه جانبه نگرتر و منحصر به فردتر ارائه نماید.

ذکر مقدمه ی فوق از آن جا مفید به نظر می رسید که بخشی از این نقد، مبتنی است بر نظرات بهرام توکلی در اولین نمایش این فیلم در سالن ۱ سینما فرهنگ. وی و دست اندرکاران فیلم، پیش از نمایش، روی سن رفتند و توکلی در معرفی فیلمش گفت:

«من خیلی نمی خوام صحبت کنم. سعی کردم برخی اتفاقات سیاسی اجتماعی سال های اخیر رو در قالب یک سری اتفاقات خانوادگی نشون بدم و نکته ای که قبل دیدن فیلم ذکرش مفیده اینه که چطور می شه ما در یک منازعه در واقع یک نکته ی خیلی کوچیک رو بدون این که مدیریتش کنیم تبدیلش می کنیم به یک بحران در حالی که می شه با فکر منطقی خیلی راحت تر حلش کرد البته این به شکل شوخی مطرح شده دیگه.»

می توان فیلمی را نپسندید یا حتی کاملا با محتوای آن مخالف بود و نیش و گزش های فیلم، آزار دهنده باشد، اما نه تنها فیلم خسته کننده نبوده، بلکه وجه سرگرم کنندگی توام با تیکه پرانی اش آن قدر غلیظ و شدید باشد که تا لحظه ی آخر ما را روی صندلی نگاه دارد یا حتی ما را مجبور به دیدن دوباره ی آن کند تا بفهمیم دقیقا حرف حسابش چیست؛ «من دیه گو مارادونا هستم» مثالی شاخص از این جنس فیلم هاست.

آن چه باعث شده این فیلم جذاب به نظر برسد، ضرباهنگ تند، لحظه های مرتبط با داستان و تؤاما طنازانه و خنده آور، تعدد بازیگران مشهور زن و مرد با بازی های جذاب است و این دلایل کافی است تا در برهوت سینمای فعلی ایران، مخاطب را به راحتی تا انتها به پرده خیره کند،‌ ولی صرف جذب مخاطب به معنای تایید محتوای فیلم نیست.

 2- دعوای فیلم؛ روایت سنگی که خورده به شیشه


این که فیلم نامه ی این فیلم بر اساس یک دعوا نوشته شده، با در نظر گرفتن صحبت های سازنده ی اثر، غیر قابل کتمان است.

سنگ خوردن به شیشه محور داستان و جرقه ای است که دعواها و تنش ها از آن جا آغاز می شود. سنگی که خورده به شیشه! با آن مقدمه و سیر داستان، شکی باقی نمی ماند که فیلم نامه بر اساس کنایه ها و طعنه هایی کناره هم قرار گرفته و سعی شده تا با سیریش به هم بچسبند. اگرچه نمی توان سر هم بندی و وصله ی پینه شدن گره های داستان به یگدیگر را غیرهنرمندانه یا ضعیف دانست، ولی برخی ضعف های فیلم نامه، نگاه هنرمندانه را به نگاه شعار زده تبدیل می کند. چه بر اساس خود فیلم و چه مبتنی بر نظرات صریح فیلم ساز، می توان این احتمال را مطرح کرد که گویی اول چند طعنه و چند شعار آماده شده و بر اساس آن نیش ها، فیلم نامه ای نوشته شده که در خدمت آن گزش هاست؛ یعنی فیلم ساز برای طرح مسائل مشوش و متعددش، اولا
سنگ خوردن به شیشه محور داستان و جرقه ای است که دعواها و تنش ها از آن جا آغاز می شود. سنگی که خورده به شیشه! با آن مقدمه و سیر داستان، شکی باقی نمی ماند که فیلم نامه بر اساس کنایه ها و طعنه هایی کناره هم قرار گرفته و سعی شده تا با سیریش به هم بچسبند.
با کثرت بیش از حد شخصیت ها مواجه شده است و به همین دلیل نتوانسته یا شاید زمان اجازه نداده که برخی از شخصیت ها را از تیپ فراتر به تصویر کشد و در خوش بینانه ترین حالت، ما در چند مورد ما مواجهیم با دو، سه شخصیت (شخصیت به معنای کاراکتر) ولی در فیلم خبری از پرسوناژ نیست؛ اگرچه راوی داستان، که اول شخص است (فرهاد با بازی سعید آقاخانی) تا حدی شخصیتی قوام یافته دارد و برای مخاطب مانوس تر است، ولی ظرافت های فیلم نامه باید در این حد باشد که حتی شخصیت های فرعی داستان هم قابل درک باشند و در جزئیات و کلیات، خیلی دقیق، برای مخاطب روایت شوند، چه رسد به این که برخی از شخصیت های محوری داستان را ما جز چند شعار و چند اشاره به گذشته شان،‌ نمی توانیم فراتر از چند رفتار کلیشه ای و تیپ مانند تحلیل کنیم.

نقش های متعدد فیلم قوام نیافته اند و حتی تصور میل کردن آن شخصیت ها به سمت پرسوناژ هم محال است، اما در انتها این احتمال به ذهن می رسد که شاید بنا بوده هشت دقیقه روایت شود و کل ۸۲ دقیقه ی ابتدایی داستان، در خدمت پایان بندی قرار بگیرد و تمامی نقش ها، عامدانه به صورت غیر عمیق و با اطلاعات مشوش و پراکنده به مخاطب عرضه شده؛ نه چون فیلم ساز بنا نداشته یا نمی توانسته که نقش هایش را در حد شخصیت (کاراکتر) و بعد به پرسوناژ کمال بخشد، بلکه چون برایش اولویت نداشته و مهم نبوده است. به نظر می رسد که دغدغه ی توکلی این بوده که اولا اوقات مفرحی را برای مخاطب در قالب یک کمدی-درام به تصویر کشیده تا طعنه ها و کنایه ها و ترسیم فضایی تمثیلی برای مخاطب شنیدنی تر و غیر کسالت بار باشد که تماشاگر بتواند به راحتی در ذهنش صحنه های فیلم را در ذهنش با اتفاقات فضای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جامعه شبیه سازی کند و ثانیا دغدغه اش این بوده که داستانی را روایت کند که نهایتا برسد به یک انتها و آن انتها، همان ۸ دقیقه و سی ثانیه ی پایانی باشد. البته این که کل فیلم در خدمت پایان بندی اش باشد اصلا ضعف تلقی نمی شود و ممکن است حتی نقطه ی قوت من دیه گو مارادونا هستم نیز تلقی شود، اما مساله این جاست که اگر مخاطب ۸ دقیقه و سی ثانیه ی انتهای فیلم را ببیند، ۸۰ درصد لب کلام و پیام مد نظر بهرام توکلی را می تواند دریافت کند. اگرچه آن ۸۲ دقیقه ی پیش از پایان هم قطعا کمک می کند به تصویرسازی و پخته شدن محتوای انتهایی.

3- یک پایان خوش برای یک داستان خانوادگی؛ درخواست یک دیوانه ی قاتل زنجیره ای از یک نویسنده ی واقع بین!

فیلم پایان بندی مفرحی دارد، ولی بدون شک سینمای امید و اعمال ممیزی را تخطئه و مضحکه می کند؛ فیلم
اگر مخاطب ۸ دقیقه و سی ثانیه ی انتهای فیلم را ببیند، ۸۰ درصد لب کلام و پیام مد نظر بهرام توکلی را می تواند دریافت کند. اگرچه آن ۸۲ دقیقه ی پیش از پایان هم قطعا کمک می کند به تصویرسازی و پخته شدن محتوای انتهایی.
ساز با توهین به ممیزی و احمقانه جلوه دادن برخی از شعارهای همین جشنواره یعنی سینمای امید، مخاطب را می خنداند. نقش نویسنده ی دیوانه که رفتاری شدیدا دگرآزارانه دارد و هیچ چیز جز قصه ای برایش اهمیتی ندارد، به نظر قرابتی دارد با آن ها در مسیر سیاست گذاری سینما نقش آفرینند.

وقتی نویسنده ی دیوانه با رفتاری هیستریک و در حالی که فرهاد بیم آن دارد که با برخورد سیگار او، لباس بنزینی شده اش شعله ور شود، فرهاد را تحت فشار قرار می دهد که پایانی خوش را آن هم در آن شرایط کشنده به صورت بداهه برای او خلق کند، انگار بنای فیلم ساز بر آن است که مخاطب ناخودآگاه حس کند که دوری از سیاه نمایی چقدر احمقانه است و سیاه نمایی تا حدی اش لازمه ی سینماست و آن ها که سینما را ابزاری در خدمت پیشرفت،‌ تعالی و خلق لحظات انگیزه بخش برای اصلاح و تعالی می دانند، یک مشت دیوانه مانند همین نویسنده ی دیوانه اند.

سی ثانیه ی انتهایی فیلم هم مهر تاییدی است بر همان حرف های بهرام توکلی پیش از اکران فیلمش در سینما فرهنگ و مؤید این ادعای فیلم ساز که این یک فیلم ظاهرا خانوادگی و باطنا سیاسی اجتماعی است. آن جا که فرهاد همه ی تقصیرها را می اندازد گردن دیه گو مارادونا که از خانواده ی ما نیست، ولی همه ی آتش ها از گور او بلند می شود و اوست که با «تقلب» گلی می زند و باعث برد تیمش می شود و بعد به جای این که همه او را «متقلب» و خاطی بدانند، برایش کف می زنند.

از آن جا که هر نقدی که بخواهد فیلم را سیاسی قلمداد کند، به زعم برخی نشان از غیر فنی و علمی بودن نقد دارد، نگارنده اعلام می دارد که مقصر دیه گو مارادوناست و بهرام توکلی که خودش اعلام داشت که این فیلم، اتفاقات سیاسی و اجتماعی سال های اخیر را در قالب یک دعوای خانوادگی به نمایش گذاشته است؛ اگرچه فارع از اعلام کارگردان، قراین این ادعا به طور گسترده و چشم گیر از ابتدا تا انتهای فیلم مشهود است.

مرور سی ثانیه ی انتهایی فیلم حین نمایش صحنه ی گل زدن دیه گو مارادونا با دست به تیم ملی انگلستان در جام جهانی ۱۹۸۶ که از زبان راوی (فرهاد) بازگو می شود، مفید به نظر می رسد:

چرا ما همیشه موقع بحران ها می پریم به هم دیگه؟ شخصه که عامل اصلی بحران یه جاییه خارج از خونواده ی ما. عامل اصلی کسی نیست جز دیه گو مارادونا. کسی که اون سال اون گلو با دست زد، باعث شد اون نویسنده ی دیوونه یه داستان بر اساس زندگی
فیلم پایان بندی مفرحی دارد، ولی بدون شک سینمای امید و اعمال ممیزی را تخطئه و مضحکه می کند؛ فیلم ساز با توهین به ممیزی و احمقانه جلوه دادن برخی از شعارهای همین جشنواره یعنی سینمای امید، مخاطب را می خنداند.
هم بندش بنویسه. من داستانو ازش بدزدم. بعد مجبور شم واسه نوشتن داستانی که باید به جاش به اون دیوونه می دادم حال برادرمو بریزم به هم تا این سنگه بخوره به شیشه. همه چیز از همون جا شروع شد. از گلی که مارادونا با دست زد و همه به جای این که بهش گیر بدن تشویقش کردن. براش کف زدن. اونم با خیال راحت به دستی که باهاش گل زده بود گفت… دست خدا!

4- فیلمی پر از متن، محتوا و پیام در قالبی پست مدرن که مخاطب را مجبور به چند بار تماشای فیلم می کند

تعدد تصویرهای حاوی متن (کپشن) و چند پرده بودن (اپیزودیک) فیلم، حکایت از آن دارد که اولا کارگردان از سبک پست مدرن برای از هر دری سخن گفتن خواسته استفاده کند و ثانیا محتوای پراکنده ای که برای نویسنده بیانش واجب بوده، باید به هر نحو ممکن در فیلم گنجانده می شده است. البته توکلی از پس این نوع روایت به خوبی بر آمده و پرده ها و برش های مختلف فیلم،‌ با یکدیگر غیرمرتبط نیستند و فیلم اگرچه پست مدرن است،‌ اما بر خلاف اکثر فیلم های جشنواره ی سی و سوم، از سکته های روایی و لکنت داستانی رنج نمی برد.

برخی انتخاب های توکلی نیز تامل برانگیز و قاعدتا هوشمندانه رخ داده؛ نمونه ی بارز این انتخاب ها،‌ گزینش خانم گلاب آدینه برای بازی در دو نقش دو خواهر دو قلو است. علت این انتخاب می تواند برخی از مسیرهای روایی فیلم نامه را برای ما هموار کند. به نظر می رسد دلیل این انتخاب، تامل پیرامون این مفهوم است که دو خواهر دوقلو و هم سان که بیش از هر دو انسان دیگری می توانند به یکدیگر شبیه باشند، وقتی در دو بستر و فضای اجتماعی متفاوت رشد می کنند و پرورش می یابند، چطور مسائل اکتسابی و محیط، خود را به وراثت و ژنتیک تحمیل می کند تا به آن حد که تضاد دو خواهر در تمامی رفتارها و جهان بینی آن ها رخنه کرده است. دو خواهر نماد دو طبقه ی ثروتمند و فقیر هستند که علی رغم این که دوقلوهایی هم سان هستند،‌ اما امیدها، آرزوها و ارزش هایشان با یکدیگر نه تنها تفاوت بلکه تقابلی بنیادین دارند. این دو خواهر اگرچه خاستگاه های خانوادگی یکسان ولی اجتماعی متفاوت دارند، اما فرزندانشان عمدتا از لاابالی گری رفتاری و بلاتکلیفی رنج می برند. مهشید و بابک به عنوان دختر خواهر فقیر و پسری که از اروپا برگشته،‌ اما هر دو از ولنگاری رفتاری و افسردگی رنج می برند. انگار خاستگاه ها هر چه باشد، افسردگی،‌ خانواده گریزی
برگ برنده ی این فیلم بیش از همه اسمش است؛ بسیاری را در ایام جشنواره دیدم که رفتند تا این فیلم را ببیند چون برایشان عجیب و جالب بود که این فیلمی که هیچ ربطی به فوتبال و ورزش ندارد، چرا اسمش «من دیه گو مارادونا هستم» است.
و دوری از سنت ها و ارزش های اجتماعی، وجه مشترک اکثر فرزندان است.

به عنوان شاهد مثالی دیگر، در یکی از صحنه های دعوای خانواده ی دو خواهر، فرزانه که دختر خواهر متمول است، از جانب خاله اش این گونه تحقیر می شود که فرزانه تون چهار تا شوهر کرده معلوم نیست چند تا تو راه داره.

پیمان فرزند شیرین عقل خواهر فقیر (با بازی بابک حمیدیان) و برادر مهشید را می توان نماد آسیب پذیری و مظلومیت گریزناپذیر و مقدر این قشر به شمار آورد.

این ها و بسیاری از برداشت ها و گمانه های تحلیلی، دال بر این ادعاست که فارع از این که چقدر با گزاره های ذهنی بهرام توکلی هم نوا هستیم، حتما باید به طور دقیق، این کمدی درام پست مدرن را چندبار به تماشا بنشینیم.

5- ارزیابی نهایی:

آن چه اعجاب انگیز است، جایزه ی سیمرغ نقش مکمل مرد به هومن سیدی با بازی ای کلیش های و تیپیک با ظاهری شبیه برخی ژست های شاهین نجفی، بابت بازی در این فیلم است. حال آن که فیلم از حیث بازیگری، فیلم با تعدادی تیپ داستان را جلو می برد و تنها بازیگر فراتر و عمیق تر از تیپ، سعید آقاخانی (فرهاد و راوی داستان) است که او هم بابت فیلم خداحافظی طولانی سیمرغ گرفت، نه این فیلم.

برگ برنده ی این فیلم بیش از همه اسمش است؛ بسیاری را در ایام جشنواره دیدم که رفتند تا این فیلم را ببیند چون برایشان عجیب و جالب بود که این فیلمی که هیچ ربطی به فوتبال و ورزش ندارد، چرا اسمش «من دیه گو مارادونا هستم» است. البته این بدان معنا نیست که فیلم از جاذبه های بصری یا سینمایی برخوردار نیست، بلکه به آن معناست که همان قدر که یک تیتر جذاب و جنجالی می تواند یک یادداشت را خواندنی کند، یک اسم منحصر به فرد و خاص برای یک فیلم هم اگر هوشمندانه انتخاب شود می تواند مخاطب را به تماشایش بنشاند.

موسیقی فیلم مخصوصا موسیقی انتهایی که حین گل زدن مارادونا با دست پخش می شود، متناسب انتخاب شده است، اما موسیقی راک حین انتقام بابک با اوراق کردن موتور کسی که با موتورش پدر بابک را ترسانده، متناسب با آن صحنه است اما فضای پست مدرنی به فیلم می بخشد که وقتی این صحنه را ضمیمه می کنیم به چند صحنه ی دیگر دوربین رو دست سرگیجه آفرین به سبک «من عصبانی نیستم» مانند صحنه ای که پیمان با بازی بابک حمیدی قصد خودکشی از سکوی بانجی جامپینگ را دارد، به نظر می رسد که این صحنه ها می توانست این گونه نباشند و به مقصود کارگردان هم صدمه ای وارد نشود و این قسم تقلید ها، خاصیتی جز تکرارهای ملال آور نخواهد داشت.
کلمات کلیدی : فیلم من دیه گو مارادونا هستم، بهرام توکلی
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۰۶:۵۹:۳۸
در فيلم چندين بار مى گه سنگ خورد به شيشه سنگ خورد به شيشه
با جملاتى كه از قول توكلى در متن اومده مشخصه منظور فتنه است (3453589) (alef-18)
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۰۷:۳۲:۳۹
من دوبار دیدم ولی نپسندیدم
سردرگمه فیلم
میشد واضح تر و ساده تر از این فیلمو ساخت (3453610) (alef-18)
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۰۸:۴۱:۴۳
فیلم خوبی نبود که.همش دعوا و سر و صدا و گیجی تماشاگر (3453733) (alef-18)
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۱۰:۰۷:۵۱
دقيقا همش داد و بيداد بود طوري كه اينجانب به همراه خانواده از خير ادامه اش گذشتيم و نصفه رهاش كرديم (3453924) (alef-18)
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۰۹:۲۶:۴۶
مطلب سینمایی خوبی بود بعضی کارگردانها خیلی ... هستند و با موذیگری فیلم در مورد فتنه میسازن تا حرف میزنی میگن توهم توطئه داری ولی بهرام توکلی خودش اعتراف کرده دستش درد نکنه که گفته «من خیلی نمی خوام صحبت کنم. سعی کردم برخی اتفاقات سیاسی اجتماعی سال های اخیر رو در قالب یک سری اتفاقات خانوادگی نشون بدم و نکته ای که قبل دیدن فیلم ذکرش مفیده اینه که چطور می شه ما در یک منازعه در واقع یک نکته ی خیلی کوچیک رو بدون این که مدیریتش کنیم تبدیلش می کنیم به یک بحران در حالی که می شه با فکر منطقی خیلی راحت تر حلش کرد البته این به شکل شوخی مطرح شده دیگه.» (3453815) (alef-18)
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۱۵:۰۹:۴۷
همچین میگی اعتراف کرده، انگار قتل انجام داده.خوب فیلم ساخته بر اساس نگاه خودش به یک مساله. میتونه مورد پسند من و شما باشه می تونه نباشه.اینکه بقیه کارگردان ها به قول شما اعتراف نمیکنن دلیلش این نیست که واقعا نساختن دلیلش عواقبشه که ممکنه محرومشون کنن از فیلمسازی و این برای یک هنرمند یعنی مرگ (3454836) (alef-18)
 
۱۳۹۴-۱۰-۳۰ ۱۷:۰۳:۵۶
ما که هرچی کارگردان تو سینما دیدیدم این مدلی بودن
ترس!!!!!!!!!!!!!!
محرومیت!!!!!!!!!!! (3483372) (alef-13)
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۰۹:۳۱:۵۷
اصولا‏ تو‏ ‏فیلم‏ ‏های‏ ‏چند‏ ‏سال‏ ‏اخیر‏ ‏‏ ‏نزاع‏ ‏و‏ ‏شلوغ‏ ‏کاری‏ ‏و‏ ‏بی‏ ‏اعصاب‏ ‏بودن‏ ‏شخصیت‏ ‏ها‏ ‏درصد‏ ‏زیادی‏ ‏از‏ ‏فیلم‏ ‏رو‏ ‏اشغال‏ ‏کرده‏ ‏‏ ‏نمونه‏ ‏بارزش‏ ‏حامد‏ ‏بهداد‏ ‏که‏ ‏تو‏ ‏اکثر‏ ‏فیلم‏ ‏هاش‏ ‏شخصیتی‏ ‏دسترسی‏ ‏و‏ ‏بی‏ ‏اعصاب‏ ه‏ ‏که‏ ‏دایم‏ ‏صداشو‏ ‏بلند‏ ‏میکنه‏ ‏و‏ ‏در‏ ‏حال‏ ‏نزاعه‏ ‏ (3453828) (alef-18)
 
شاهین
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۱۰:۱۰:۴۸
فیلم خیلی گل درشت بدترین کنایه ها رو به مسئولان کشور گفته و جالبه که مدیران سینمایی انقدر فهم پاییینی دارند که اجازه دادند به جشنواره به اصطلاح فجر بیاد. یا متوجه نشدن که واقعا این سطح درک و شعور برای مدیر جای تاسف داره و یا متوجه شدن و راه دادن که در این صورت کلمه ای جز خائن رو نمیشه روشون گذاشت! (3453934) (alef-18)
 
همایون
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۱۰:۱۷:۰۹
کاش پست مدرن بود...جدای از محتوا تکنینک رو هم ایشون به درستی نشناختند و با تقلید از چند مولفه فقط رو روان مخاطب راه رفته (3453961) (alef-18)
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۱۴:۵۸:۲۷
لعنت به هرچی فیلم مثلا روشنفکریه.فیلم فقط جیمز باند (3454799) (alef-18)
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۲۱:۲۳:۰۶
مرخرفترین فیلمی که تا بجال دیده ام. ادای روشنفکری مسخره (3455802) (alef-13)
 
۱۳۹۴-۱۰-۱۹ ۲۲:۵۰:۱۶
آزادی بیان هست پس بگذارید سخن بگویند حتی اگه مخالف شماباشن (3455950) (alef-18)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
«من دیه گو مارادونا هستم» و ماجرای سنگی که خورده به شیشه یا یک کمدی-درام پست مدرن از فتنه ۸۸ و تقلب