وقتی دود خارج شده از دهانش کم کم محو میشود چهرهاش نمایان میگردد. نمیدانم به آن قیافه بخندم یا به حال زارش گریه کنم. پشت لبش هنوز سبز نشده. یقیناً بعد از به ظاهر خوشگذرانی! امشب، فردا صبح باید رهسپار مدرسه شود!
هر کامی که میگیرد و بیرون میدهد گویی احساس میکند استخوان ترکانده و رشدی جهش وار یافته است. در تکالیف مدرسه مانده و حالا فرمول مصرف برای دیگران میپیچد و مهارت دوستان را ارزیابی میکند.
اولین بار نیست که این صحنهی رقت انگیز را میبینم. دیدن چنین صحنههایی، در بسیاری از بوستانها و پاتوقها به پدیده ای رایج تبدیل شده است.
در جمع این نورستگان دخترکی هم هست. اگر پارچه وارفته ای بر سرش نباشد تشخیص دختر یا پسر بودنش سخت است؛ اما خودش احساس متفاوتی دارد. خود را بر بلندای بی قیدی و استقلال میبیند. چند سالی از گذراندن سن تکلیفش نمیگذرد. به خیال خود با ادا و عشوهی طفلکیاش، ستارهی این مجلس خیابانی شده است. در توهماتش چشم ناظران از کاسه در آمده است. از درون و برونش فریاد میزند که عسس مرا بگیر!
اما آن طرف را که نگاه میکنی انگار دخترک بی مشتری هم نیست. چشم بگردانی خریداران این لوندی و فروشندگان دوای این دردمندان را میبینی. خریدار و فروشنده که نه کفتارهایی که هوا را بو کشیده و میبلعند. با چشمان وق زدهشان آنچه دخترک ارائه میدهد را می جورند. این شرح حال یک کلوپ شبانه در بلاد کفر نیست این حال زاربرخی پارکها، پاتوقها، سفره خانهها و مکانهایی اینچنین است که کثیف میفروشند پلید میخرند.
تا همین چند سال پیش هم بدترین ناهنجاریها حساب و کتابی داشت. ورود به هر خلاف و تجربهی هر اشتباهی از یک سنین بالاتر آغاز میشد. وقتی علت کج رویها را جویا میشدی بهانهها نامردی روزگار، نبودن بزرگتر بالای سر...و یا حتی به مزاح وجود ذغال خوب و رفیق بد عنوان میشد.
اما عذر این روزهای این طفلکان خام چیست؟ بالا پایین شدن فالوور، پریدن کبوتر عشق دلباختههای سیزده چهارده ساله، خیانت به عشق پاک پسرکان به سن بلوغ نرسیده! و یا مشکلات آنها مسائلی بی ربط و بزرگ است؟ نبود عدالت اجتماعی، دعواهای سیاسی، آینده تاریک شغلی، سرعت پایین اینترنت؟ یک نه شنیدن از پدر و مادری که مانند پروانه ای طوافش کردهاند؟
براستی درد چیست و درمان کجاست؟ دردهای اجتماعی چیز جدیدی نیست، همیشه بوده و خواهد بود؛ اما آنچه پیشتر نبود و یا کمتر بود، بهانههای واهی و صد من یک غاز برای ولنگاری است. براستی! بی بند وباری و مفنگی شدن کسی که هنوز تعداد موزاییکهای حیاط خانه خود را هم نمیداند چه ربطی به حال خراب دنیا دارد؟
آیا جابجایی هنجار و ناهنجاری، ارزش و ضد ارزش، فرهنگ و ضد فرهنگ در جامعهی ما موضوعی است که باید به سادگی از کنارش گذشت؟ هیچکس صدای پای ویرانی و تباهی را نمیشنود؟ نهادهای مؤثر در شکل گیری شخصیت فردی و اجتماعی اقشار جامعه، به چه کار مهمی غیر از توجه به سیل بنیان کنی که در راه است، مشغولاند؟
هیچکس آیا فهمید که وقتی ارزش مفهوم و تقدس کلمهی پدر و مادر فراموش شود و نام آنها بدون هیچ پسوند و پیشوندی برهنه بر زبان کودک جاری گردد، نباید هم توقع حساب بردن فرزند از حرف پدر و مادر را داشت. این هم بماند که در بسیاری از خانوادهها(که کم هم نیستند، چه کاخ نشین و چه کوخ نشین) طرز برخورد با فرزند همانند رفتار با «چهارپایی» است که با مرتفع شدن نیازهای مادیاش، رشد و نمو میکند و نیاز دیگری در او جستجو نمیشود.
نقش دولت و حکومت را هم نباید فراموش کرد. وقتی دسترسی فرد به مواد مخدر و روانگردان ارزان و سهل باشد و در مقابل وسیله و امکان برای تفریح و برطرف کردن اوقات فراغت سخت، پر هزینه و محدود، به نوعی بهانه به دست همان کسی داده میشود که بدون تعقل، به دنبال حل عذر نابجای خود است. از سوی دیگر، متاسفانه باید با این واقعیت تلخ هم روبرو شویم که پیروی بدون فکر از الگوهای ناماٌنوس کارش از پوشش و ظاهر گذشته است. این روزها اطوار و رفتارهای غربی دانلود شده و به سرعت در خیابانها و محیط خانواده آپلود میشوند.
این اتفاقات زمانی کام انسان را تلخ تر میکند که بیش از دو دهه است که کشورهای غربی و بویژه آمریکا، برای اعتلای خانواده و اخلاق در دل خود در حال تلاش و کوششاند.
در کشوری که درخت فرهنگش تناور و بر هر شاخهاش میوه ای آب دار و دلچسب میتوان یافت، چرا باید شرایط به گونه ای رقم بخورد که برخی به قارچهای مسمومی روبیاورند که در فضای مسموم دیگران رشد کرده است؟
این یک سؤال نیست که فریاد یک درد است. دردی که زیر آوار هیجانهای سیاسی و جناحی مانده و مجالی برای درمان آن نماده است.