نظر منتشر شده
۲
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 451793
3 قطعه شعر ماندگار از احمد عزیزی/یاس بوی مهربانی می‌دهد
بخش فرهنگی الف، ۱۶ اسفند ۹۵
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۵۹


یاس بوی مهربانی می‌دهد
 
‫عشق من پاییز آمد مثل پار
باز هم ما بازماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكی‌پوش بود

یاس بوی مهربانی می‌دهد
عطر دوران جوانی می‌دهد

یاس‌ها یادآور پروانه‌اند
یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند

یاس در هر جا نوید آشتی‌ست
یاس دامان سپید آشتی‌ست

در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما كه می‌خندید؟ یاس

یاس یك شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یك سحر مهمان ماست

بعد روی صبح پرپر می‌شود
راهی شب‌های دیگر می‌شود

یاس مثل عطر پاك نیت است
یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه‌ها رو كرده‌اند
یاس را پیغمبران بو كرده‌اند

یاس بوی حوض كوثر می‌دهد
عطر اخلاق پیمبر می‌دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه‌های اشكش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می‌چكانید اشك حیدر را به راه

عشق معصوم علی یاس است و بس
چشم او یك چشمه الماس است و بس

اشك می‌ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا گل یاس كبود

گریه آری گریه چون ابر چمن
بر كبود یاس و سرخ نسترن

گریه كن حیدر كه مقصد مشكل است
این جدایی از محمد مشكل است

گریه كن زیرا كه دخت آفتاب
بی‌خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین

نیمه‌شب دزدانه باید در مغاك
ریخت بر روی گل خورشید خاك

یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدك زخم از گل این باغ دید

مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز دو كس از قبر او آگاه نیست

گریه بر فرق عدالت كن كه فاق
می‌شود از زهر شمشیر نفاق

گریه بر طشت حسن كن تا سحر
كه پر است از لخته خون جگر

گریه كن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه‌لب در قتلگاه

خاندانت را به غارت می‌برند
دخترانت را اسارت می‌برند

گریه بر بی‌دستی احساس كن
گریه بر طفلان بی‌عباس كن

باز كن حیدر تو شط اشك را
تا نگیرد با خجالت مشك را

گریه كن بر آن یتیمانی كه شام
با تو می‌خوردند در اشك مدام

گریه كن چون گریه ابر بهار
گریه كن بر روی گل‌های مزار

مثل نوزادان كه مادر‌مرده‌اند
مثل طفلانی كه آتش خورده‌اند
 
‫گریه كن در زیر تابوت روان
گریه كن بر نسترن‌های جوان

گریه كن زیرا كه گل‌ها دیده‌اند
یاس‌های مهربان كوچیده‌اند

گریه كن زیرا كه شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است

ما سر خود را اسیری می‌بریم
ما جوانی را به پیری می‌بریم

زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان

زخم آن گل در تن من چاك شد
آن بهار مرده در من خاك شد

ای بهار گریه‌ بار نا امید
ای گل مأیوس من یاس سپید
 
 
***********************
  از تو می‌جوییم سمت باد را

ای خدای مهربان و پاک ما!
دفن کن شمشیر را در خاک ما

ما ز شرک و شمر و شیون خسته‌ایم
ما ز برق کوه آهن خسته‌ایم
 
سوختیم ای کرت کار بامداد
ما نداریم ابر و باران را به یاد

شهر باران را به رومان باز کن
خاکمان را معدن آواز کن

نسل ما صد پشت خنجر دیده است
قرنها این خاک قیصر دیده است

خان علیا، خان سفلی، خان خواب
خان صد شبنم ده و صد پاچه آب

بارالها! عرصه بر گل تنگ شد
روح شبنم در صحاری سنگ شد

بارالها! ناودانهامان کرند
خوشه‌هامان خسته و ناباورند

خاک ما نسبت به گل مسؤول نیست
کشت شبنم بین ما معمول نیست

ما به تعویق زمان افتاده‌ایم
ما به کنج کهکشان افتاده‌ایم
 
 از تو می‌جوییم سمت باد را
سایه‌های سبز بی‌فریاد را

ما گرفتاریم با جرمی جهول
در ظلومستان عصری بی‌رسول

رقص ما برگردد تشییع تن است
بهترین آوازمان از شیون است

ما گرفتاریم در قرنی مذاب
زیر سقف سرب عصری لاکتاب

خاک خواهان، دشمن سنجاقکند
دوستداران شقایق اندکند

نهر راه سبزه را گم کرده است
نرخ زیبایی تورم کرده است

جز صدای شوم شبنم خوارها
نیست باغی در طنین سارها

نسترن رسوای خاص و عام شد
خون داوودی مباح اعلام شد

زاهدان رفتند شب با قافله
نیست آواز نماز نافله

هیچ کس با گریه خود قهر نیست
لولی بربط زنی در شهر نیست

ماه رفت و یاسها یاغی شدند
سیبهای کرمکی باغی شدند

کودکان با نی‌لبک بیگانه‌اند
دختران در حسرت پروانه‌اند

کس چراغ عشق را روشن نکرد
عکس گل را نقش پیراهن نکرد

این همان عصر سیاه ثانی است
این کمون آخر ویرانی است

دامداران ولایت غافلند
گوسفندان رسالت بزدلند

ما به فرعونی‌ترین قصر آمدیم
ما به موسی‌ترین عصر آمدیم

باغداران «فلسطین» مرده‌اند
شاعران «دیر یاسین» مرده‌اند

کس نیارد در قدمگاه هجا
مستحبات شقایق را به جا

ما به سوی آبهای ناگوار
بسته‌ایم از برکه بابونه بار

ای خدا! آواز ده خورشید را
بین ما تقسیم کن توحید را

گله‌ای بخش از شبانان امین
رسم شیون را برانداز از زمین

دست هر آلاله یک بیرق بده
کسب و کار باد را رونق بده

قفل شبهای «حرا» را باز کن
کوه بعثت را طنین انداز کن

از زمین بردار رسم لرزه را
منزوی کن آبهای هرزه را
 
***************************
 
‫ شعری برای امام رضا
 
 
‫تا تو قدم می زدی بر لب حوض نظر
وه چه گلی می شکفت بر لب ایوان من

نان غلامان دهید شام ندیمان نهید !
آمده آن شاه حسن سر زده بر خوان من

بی سر و دستار و مست ، شیشه ی دردی به دست
غلغل مینا شکست بلبل دستان من

می زده و بی خبر ساقی و مطرب به بر
شاه جهان در گذر زینهمه عصیان من

بوته ی هجران چقدر کج نظر افتاده است
زیره ی زر می دهد بر رخ کرمان من

گر تو بگویی که نیست صورت حیران به مرا
در حرم روی کیست آینه گردان من

بر در سلطان طوس آمده ام پای بوس
حضرت شمس الشموس شاه خراسان من

 احمد عزیزی
 
 
کلمات کلیدی : احمد عزیزی+شاعر انقلاب+ درگذشت
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۱۶ ۲۳:۵۵:۵۱
خدایش رحمت کند. (4190408) (alef-3)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۱۷ ۱۲:۱۹:۲۸
خدا رحمتش كنه چقدر با شعر يأس بوى مهرباني مى دهد خاطره داشتيم سريال عطر گل ياس
يكى از زيبا ترين سريالهاى اول انقلاب بود (4190862) (alef-3)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.