داستاه شاه و پري، حكايت دختري است كه با وساطت فردوست و مادرش به دربار راه يافت و رؤياي ملكه شدن در ذهن ميپروراند و مدتي انيس و مونس شاه شد. سرانجام شاه پس از ازدواج با ثريا اسفندياري وي را همچون تفالهاي به بيرون پرت كرد، و روياي كاخ آرزوهايش مثل حباب تركيد. پروين غفاري در واقع مأمور سرگرم كردن شاه در روزهاي جدايي شاه و فوزيه بود.
مركز اسناد انقلاب اين روايت را چنين شرح داده است:
*پدر پروين
پروين فرزند ميرزا حسن غفاري همداني ، كه خودش اهل تفرش بود، وي در جواني در مجلس شوراي ملي كاري كرد و آخرين سمت وي مشاور رييس بازرسي مجلس بود. به گفته پروين او مردي دقيق و آزاديخواه خوش نام بود و هميشه به مبارزات عليه استبداد فخر ميكرد. به همين دليل پس از آشنايي پروين با شاه و رفت و آمدش به دربار ؛ همواره درباره خطري كه در كمين وي بود، به او هشدار ميداد.
ميرزا حسن غفاري ميگفت: "دخترم پري، من عمري در مبارزه عليه استبداد گذراندهام ، آيا پاداش من بايستي اين باشد كه دخترم طعمه سگ مستبد ديگري باشد؟" اما پري روياي ملكه شدن و راه يافتن به دربار و شركت جستن در شب نشينيهاي با شكوه داشت. و به هيچ چيز ديگر فكر نميكرد و تصور ميكرد شاه سرانجام با وي ازدواج خواهد كرد.
*فردوست دلال آشنايي شاه و پري
پري دختري 16-17 ساله، مو بور، بلند قامت و زيبا بود؛ كه فردوست در يك مهماني در باشگاه افسران وي را همراه مادرش ديد. فردوست در همين مهماني به مادر و دختر نزديك ميشود و خود را معرفي نمود؛ فردوست را شناختند و با هم گرم گرفتند.
فردوست در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي مينويسد:
".... تصور كردند كه براي ازدواج خود آمدهام، به هر حال آدرسشان را گرفتم و ماجرا را به محمدرضا گفتم، محمدرضا گفت: مادر و دختر ار به سرخ حصار بياور؛ آنها را به سرخ حصار بردم، پس از مدت كوتاهي محمدرضا آمد، شاه را معرفي كردم، پس از معرفي، شاه مدتي با دختر قدم زده و پس از يك ساعت نزد من آمدند و محمدرضا گفت: كه با پري قرار گذاشته است..."
فردوست يكي دو بار پري را به كاخ ميبرد ولي بعد راننده محمدرضا اين كار را نجام داد. فردوست ميگويد: "محمدرضا مبالغ زيادي پول به او داد كه در جريان نبودم".
*از آشنايي تا جدايي:
خانهي پري غفاري در "نظاميه" حوالي ميدان بهارستان بود. وي دوران ابتدايي را در مدرسهي "نوروز" و دوره دبيرستان را در دبيرستان "شاهدخت" كه در خيابان شاه آباد بود، سپري نمود. پري هنوز پانزده سال بيش نداشت كه با تباني مادرش و خانواده اسعدي نظام، بر سفره عقد نشاندند ، وي كه دوشيزهاي دبيرستاني و بيخبر بود به عقد علي آشوري ـ پسر اسعدي نظام ـ در آمد.
عقد نافرجام پري و علي آشوري كه بر اثر توطئه چيني ـ مادر پري و پدر علي ـ طراحي شده بود؛ پس از گذشت چهار ماه استحكام خود را از دست داد، و مادر پري فهميد كه اين پلكان ترقي محكم نيست ، پس از طريق ديگري سعي نمودكه در بدبختي دخترش كوشا باشد ... پري از همان ابتدا با اكراه به عقد علي آشوري در آمده بود. مادر پري هم با وساطت حسين فردوست تلاش كرد كه طلاق او را بگيرد.
نمايش فردوست و مادر پروين براي ديدار با شاه بسيار جالب است. پري در خصوص اولين ديدار با شاه گفت : "... احساس كردم كه بروي ابرها گام بر ميدارم، از اينكه در كنار شاه قدم ميزنم خود را خوشبخت احساس كردم و غافل از اينكه همچون صيدي دست و پا بسته اسير يك سفاك شدهام".
شاه و پري با هم قرار بعدي گذاشتند؛ فرداي روز ملاقات ، شاه ساعت يازده صبح زنگ زد و گفت : "... من تمام شب به ياد تو بودم، ميخواهم امشب در كاخ ميهمان من باشيد، تا بيشتر با هم آشنا شويم".
آن روزها همه ميدانستند كه فوزيه ايران را ترك كرده است و خيال بازگشت هم ندارد. از سوي ديگر مادر پري با همدستي فردوست و گرفتن وكيلي به نام ارسلان خلعتبري، طلاق او را از علي آشوري گرفتند، مادر پري فكر ميكرد كه از اين پس دخترش ملكه ايران خواهد شد.
پري با فسخ عقد با علي آشوري، آزادي خود را به دست آورد، روياي هر شب وي دربار و در كنار شاه بودن بود. پدر پروين (پري) مخالف رفتن دخترش به دربار بود و زنش را مؤاخذه ميكرد . (10)
ساعت هفت صبح بود كه اميرصادقي(راننده شاه) آمد و ماشين وي را به سوي كاخ برد.
پري به همراه اميرصادقي به كاخ رسيدند ... اميرصادقي رفت و وي را تنها گذاشت، دستي از پشت به شانهي پري خورد، برگشت، شخص شاه بود ... بوي گند شراب و ادكلن در هم آميخته بود ... براي اولين بار در نزد شاه شراب گيلاس را سركشيد ،گلويش سوخت ... سرش گيج رفت ... دومين جام را نيز شاه برايش ريخت ، اين بار آرام آرام به گلويش سرازير كرد .... پس از مدتي به زمين افتاد ... وقتي صبح كه از خواب بيدار شد، دوران كودكي و دوشيزهگي را از دست داده بود ... احساس پليدي به وي دست داد ... هنوز با اعليحضرت عقد زناشويي نبسته بود.
شاه از پري ميخواهد اين ماجرا را به كسي ـ حتي پدر و مادرش ـ نگويد تا زماني با يك تشريفات رسمي مراسم عقد اجرا شود.
اكنون از ماجراي شبي كه در كنار شاه بود يك ماه ميگذرد ، وي در اين يك ماه ديگر هيچ شبي را در كاخ نخوابيده بود.
شاه دستور داده بود در خيابان كاخ، خانهاي براي وي خريداري شود تا نزديك شاه باشد و هر ماه پنج هزار تومان نيز به مادر پري قرار بود پرداخت نمايد تا هزينه زندگي وي تأمين شود.
شاه پري را از پرخوري و نوشيدني زياد بر حذر ميداشت تا هميشه زيبا و خوش اندام بماند ... وي هفتهاي سه روز در كنار شاه بود؛ روزهاي شنبه، دوشنبه، چهارشنبه ... به سفارش شاه ، خياط و آرايشگر او را هم چون عروسكي در ميآوردند تا ساعتي از لحظات شخصي شخص اول مملكت را سرگرم خود كند.
پروين غفاري در خصوص هم نشيني با شاه ميگفت :".. هنگام صرف شاه آرام آرام مشروب ميخورد و گاهي گيلاس مرا هم پر ميكند ... گاهي دور از چشم محافظان و زير درختان بر روي زمين يا نيمكتي مينشستيم ؛ او در چنين مواقعي دست مرا ميگرفت و چشم در چشم من ميدوخت و سعي ميكند مرا به سبك هنرپيشگان آمريكايي ببوسد .. حدود ساعت يازده شب سرگرمي صاحب عروسك تمام شده است و عروسك بايستي به گنجهاش باز گردد."
پري ميگويد: "من همچون فاحشهاي كه پس از انجام وظيفهاش، دستمزد ميگيرد، هديههاي او را در كيفم ميگذاردم ... حداقل فايده اين طلاجات دلخوشي مادرم بود".
مادر پري فكر ميكند؛ شاه و پري دوران نامزدي خودشان را ميگذرانند، پري يقين دارد كه ازدواجي در كار نيست.
شاه به پري ميگويد: "ميخواهم زيبا و خوش اندام بماني ... تو نبايستي حامله شوي ... آشفته به سويش برگشتم و فرياد زدم، تو سه ماه است؛ هر چه خواستهاي ... حال ميگويي نبايد حامله شوي ... اعليحضرت عزيز من حاملهام ... حامله ... تو نمي تواني با خريدن يك خانه خرابه مرا گول بزني ... بايستي با من ازدواج كني ... شاه برگشت و گامي به سوي من برداشت، در چشمانم نگريست ... دستش را بالا برد و بر گونهام فرود آورد .... احمق ديوانه چرا گذاشتي حامله شوي؟
گفتم تو اين طفل را در شكم من كاشتي ... حال ميگويي چرا حامله شدهام ... شاه دستانش را روي شانه من گذاشت... گفت : ببين پروين تو بايستي اين جنين را سقط كني".
پري اصرار ميكند كه چنين را سقط نخواهد كرد ... اصرار ميكند كه شاه او را عقد كند، شاه وي را با طپانچه تهديد به مرگ ميكند، ... اما شليك نكرد ... با طپانچه ضربهاي به شقيقهي وي زد و فورا به زمين افتاد ... به دستور شاه به خرابهاش برگشت.
بعد از برگشت به خانه روز بعد شاه تلفن زد و پري محكم گوشي را به زمين كوبيد، و ارتباط شاه و پري قطع شد ... مادر پري از اين حركت نگران شد و پري را مؤاخذه نمود كه اين چه حركتي بود كه با شاه مملكت كردي ... چهار روز از اين جريان درگيري شاه و پري گذاشت، پري بستري بود ، ديگر از دربار صداي تلفن شنيده نميشد ... ساعت شش عصر زنگ در خانه به صدا در آمده ، اميرصادقي با يك دسته گل با شكوه از طرف شاه به ديدن وي آمد. و گفت: "اعليحضرت نگران حالتان هستند".
شيطنت زنانه در وجود پروين دوباره گل كرد ... صحنه سازي كرد ... ميدانست كه اميرصادقي اين نمايش را به اربابش گزارش خواهد كرد ... پس صحنه را داغتر كرد ... ميان گريه گفت: " به اعليحضرت بگوييد ديگر مرا نخواهيد ديد ... من خودم را خواهم كشت".
هديهاي كه شاه فرستاده بود كليد و سند يك خانه در خيابان كاخ بود ... به هر حال پري مغلوب شاه شد، سعي كرد او را براي خودش حفظ كند ... و يا اين كه از قبل دربار ثروتي براي خود فراهم كند ...
پري مجددا از شاه خواست كه وي را عقد كند، شاه هم با يك شرط حاضر شد كه او را به عقد خود در آورد و آن اين كه كورتاژ جنيني بود كه در شكم داشت. ... پري شرط شاه را پذيرفت منوط به اين كه قبل از عمل به عقد يك ديگر درآيند.
شاه با شنيدن اين حرف پري به شدت وي را بوسيد و گفت :"در يك ميهماني شام تو را عقد خواهم كرد، اما اين مجلس خصوصي خواهد بود و به جز نزديكان من كسي نبايد از اين سند بويي ببرد".
[دراين] زمان فردوست مأمور بود كه در كنار پري باشد و حوائج وي را برآورده كند، وي در ميان زنان ميلوليد و شوخي ميكرد.
شب موعد فرا رسيد ميهمانان بسياري در مجلس عقد حاضر شدند، از نزديكان شاه : اشرف و شمس ، احمدرضا و حميد رضا و محمود رضا از دعوت شدگان بودند؛ اشرف در آن مجلس گفت : "صيغه شدن كوس و نقاره نميخواهد ".
پس از صرف شام اعليحضرت اجازه دادند كه عاقد حاضر شود، عاقد حسن امامي، امام جمعه تهران بود، چند جملهاي را خواند ... كه پري در آن عالم مستي نفهميد و بعد راهش را كشيد و رفت...
شاه در آن مجلس به پري گفت :"به كوري چشم فوزيه امشب ميخواهم خود را در ميان امواج گيسوان پروين غرق كنم ... بعد به دست گره گيسوان مرا رها كرد و موهاي انبوه من پريشان شد .... من هم كه نيمه مست بودم دست به گردن او انداخته و .....
فرداي آن روز پري و محمدرضا با هواپيما به بابلسر پرواز كردند، شاه هنگام سفر به اين شهر از وي خواست كه در بازگشت از سفر، تا دير نشده اين جنين را از بين ببرد، چرا كه ترس شاه از اشرف بود، اگراشرف از جريان حاملگي بويي ميبرد تمام دنيا را خبردار ميكرد، او نميخواهد هيچ زني در كنار شاه باشد ... اشرف فكر ميكرد كه شاه ، پري را براي پر كردن اوقات تنهايي و در غياب فوزيه به كاخ آورده است. شاه گفت : "چون ترا صيغه كردهام، اشرف نميتوانست بر چسب هوسبازي و زن بارگي به من بزند ... تو نگران نباش به محض اينكه وضع فوزيه روشن شود ازدواجها رسمي خواهد شد . شاه گفت : ملكهي كشوري سراغ داري كه زيباتر از تو باشد " پري به شاه قول داد كه پس از بازگشت از بابلسر نسبت به سقط جنين اقدام خواهد كرد ... شاه تبسمي كرد و گفت : " قبلا سفارش اين كار را به پروفسور عدل كردهام و خود اين كار را سر و سامان خواهد داد ... به شاه گفتم يونايي موطلايي تو در خدمت توست ... "
پس از بازگشت از سفر ، فردوست به خانه پري در خيابان كاخ رفت و مأموريت داشت كه وي را به نزد پروفسور عدل جهت عمل كورتاژ ببرد .
با اين عمل ، پري سلامت جسماني و رواني خود را از دست داد به قول خودش آثار و عواقب آن را هنوز كه هنوز است تحمل ميكند ، پس از عمل كورتاژ به دليل عفونت اعضاي داخلي تا لب مرگ پيش رفت و فردوست و ايادي پزشك مخصوص شاه و خود شاه به عيادت وي آمدند .
پري هنگام عيادت شاه از وي، به او گفت : " ببين عدل شما با من چه كرده است " شاه منظور پري را از اين جمله دو پهلو فهميد و تبسمي كرد و دستان وي را گرفت و از جيب بغلش ، از درون يك جعبه شيشهاي كوچك ، انگشتري با نگين درشت ياقوت كبود بيرون آورد و در انگشتان وي كرد ... و گفت : " پروين سعي كن زود خوب شوي ... يونايي زيباي من هستي ... خانه قلبم سرد و تاريك است و بيا و گرمش كن ...
پس از سقط جنين ، رابطه پري و شاه مستحكمتر شد ، و ماه عسل دوباره شروع شده - عشق شاه زن و هواپيما و رانندگي بود - بزمها و ميهمانيها برقرار است و جامها هم به سلامتي شاه و پري تهي ميشد ...
پري ديگر در صرف مشروبات الكلي حرفهاي شده بود ... محمدرضا بعضي شبها ترياك پهن ميكند ؛ و پري نيز گاهي بستي ميزند ... آخرين هديه شاه به پري يك انگشتر با نگين زمرد در شب تولدش بود .
شاه از اينكه پري در محافل و مهمانيها گرم ميگرفت ، ناراحت ميشد و ميگفت : " بعضي وقتها ميبينم تو در محافل و مهمانيها گرم ميگيري و آنها بر دستت بوسه ميزنند ؛ اگر روزي بدانم با كسي به جز من رابطه داشتهاي زنده نخواهي ماند ، چشم و گوشهاي من ، كوچكترين حركت تو را به من گزارش ميكنند ، همان طور كه از كار فوزيه با خبر شدم هم از كارهاي تو با خبر خواهم شد .
*پس از طلاق فوزيه
با رسميت يافتن طلاق فوزيه در سال 1327 ، روزنهي اميدي براي ازدواج پروين با شاه دوباره گشوده شد ، اما محمدرضا دو هفتهاي پس از اعلام رسمي طلاق به گوشه انزوا خزيد ، و زمان آن رسيده بود كه پري با تمام قوا وارد ميدان شود و به هر صورت جاي فوزيه زن اول شاه را پر كند ، اما چه خيال عبثي بود . اولين ملاقات پس از دوره انزوا كه پيش آمد ؛ شاه همچنان مغموم بود ... شاه در حالت ناراحتي به پري گفت : " اگر روزي به من خيانت كني تو را خواهم كشت " . شاه به پري گفت كه فوزيه به وي خيانت كرده است .
به مروز زمان شاه نسبت به پروين بدبين شده بود و رفتار وي را زير نظر داشت ، به طوري كه با وجود اين كه مسافت بين خانه پري و شاه زياد بود ، در يك شب تابستاني ... مردي از ديوار خانه او پايين پريد ، شخص شاه بود ؛ اتاق وي را جستجو كرده و به حياط بازگشت ...
پري به شاه گفت : " آيا صحيح است كه شخص شاه از ديوار منزل كسي بالا برود؟"
شاه پاسخ داد : "به من گزارش داده بودند كه مردي در خانه شماست."
بعدها چندين بار شاه از طريق ديوار به خانه پري آمده و قصدش اين بود كه در كنار وي باشد : البته پري از اين طريق آمدن شاه احساس شعف ميكرد .
البته در بدبيني شاه نسبت به وي نبايد از نقش اشرف غافل بود ؛ پروين در كتاب "تا سياهي..." نقل ميكند :
"در شبي من بيرون زير آلاچيق كنار خواهرم خوابيدم ، يك دفعه از درون اتاق خوابم صداي انفجار نارنجك آمد ، من متقاعد شدم كه اشرف قصد از بين بردن مرا دارد ."
اشرف در يك مهماني سعي كرد از طريق قهوه پري را مسموم كند كه اين دومين سوء قصد به جان وي بود و پري تصميم گرفت رابطه خود را با اشرف قطع كند. با دسيسههاي اشرف كم كم شاه باور كرد كه پري به وي خيانت ميكند و شبهايي كه با او نيست با ديگران سر ميكند ، اين گونه شد كه زمينه اختلاف و درگيري بين شاه و پري پيش آمد .
روزي شاه به پروين گفت : " پروين از من سير شدهاي و دلت براي مردان ديگر پر ميكشد " اشرف ميگفت اين دختر خوشگل است و بايد بميرد ، زيبايي شومي دارد .
به هر حال ارتباطات و مهمانيهاي پري با مردان ديگر و بوسيدن دستهاي وي به وسيله ديگران شاه را رنج ميداد و باعث اين اختلاف شد ؛ شاه حتي ايادي را نزد وي فرستاد تا از اين اعمال دست بردارد ، پري با شيطنت زنانه سعي كرد توجه ايادي را به خود جلب كند و به حالت غش خود را به آغوش ايادي انداخت ، پري از ايادي خواست كه حامي او باشد ؛ دوستي شاه و پري به روزهاي پاياني آن رسيده است . وي از ايادي خواست گاه گاهي به عيادتش بيايد و گيلاسي با هم بنوشند .
شاه از پري قهر كرده بود ، به مدت دو ماهي نه تلفني و نه حضوري ، ارتباطي با هم نداشتند. پري هم هيچ تلاشي براي تماس با وي نكرد ، براي اينكه ميخواست شاه را اذيت كند ؛ مجالس شبانه بر پا بود و شبهاي پري در كنار دوستانش سپري شد . و تا سپيدهدم بانگ نوشانوش بلند بود ؛ بساط قمار و ترياك نيز برقرار و پري هم شمع محفل دوستان بود .
مطب دكتر ايادي در خيابان كاخ ، نزديك خانه پروين بود ، به بهانه عيادت به خانه وي رفت و آمد ميكرد ... ايادي پس از اظهار لطف و علاقه و عشق پري به خود ؛ با بي پروايي به خانه وي ميآمد ... و جواهراتي به وي داد ... از وقتي كه ايادي مبالغي به پري ميداد ، مادرش از وي اظهار رضايت ميكرد .
در اين آشفته بازار قهر شاه و پري ، برادر محمدرضا ، غلامرضا ، پروين را به باغ دعوت كرد ، پري هم دعوت وي را اجابت كرد و به باغ رفت و درون اتاقي بزرگ ... روي ميز انواع اغذيه و اشربه به چشم ميخورد ... در نگاه غلامرضا تمنا موج ميزد ... پري به غلامرضا گفت اگر برادرت من و شما را در يك باغ و در يك اتاق ببيند چه خواهد كرد ؟ غلامرضا گفت : هيچ كاري نخواهد كرد . خوشحال هم خواهد شد ؛ به او گفتم : نه چنين نيست ، من و شما را خواهد كشت .
پري با وجود اين كه از قيافهي غلامرضا و ايادي بدش ميآمد ، اما به خاطر پول و موقعيتشان آنها را در ميان مشتهاي خود حفظ كرد .
پروين ماجراي فراهم شدن زمينههاي ازدواج شاه ثريا را از زبان غلامرضا شنيد ، مادر پروين هم اين خبر را از طريق فردوست شنيده بود . سرانجام بر اثر تلاشهاي شمس ، محمدرضا به ازدواج با ثريا تشويق شد ، و در يكي از روزهاي مهر ماه 1328 فردوست به خانه پري آمد . او " پيك جدايي " بود ، مقاديري وجه نقد با خود آورده بود و پيغامي از شاه كه همه چيز بين شاه و پري تمام شده است . با شنيدن اين خبر پري ، به اين حقيقت پي برد كه مأموريت اين عروسك موطلايي به سر آمده و حال بايستي لال شود و چيزي از اين رابطه و رفت و آمد به كاخ نگويد .
آخرين ديدار شاه و پري در مراسم ازدواج محمدرضا با ثريا بود ؛ كه مادر پري دو كارت دعوت را از طريق فردوست به دست آورده بود ؛ و پري سعي كرد با بهترين آرايش در مراسم شركت كند و با همه گرم بگيرد و شاه را رنج بدهد ... شاه با ديدن پري اخمي كرد و تعجب ميكند چه كسي او را دعوت كرده است ...
سرانجام داستان پري و شاه با ازدواج ثريا به پايان رسيد و پري روزهاي پس از جدايي را با افرادي چون غلامرضا برادر شاه ، ايادي پزشك مخصوص شاه و خاتم خلبان مخصوص شاه سپري نمود و بعد وارد عرصه سينما شد و به بازيگري پرداخت.
پ.ن
1. غفاري ، پروين ، تا سياهي ... در دام شاه ، مركز ترجمه و نشر كتاب ، تهران 1376 ، ص 10
2. همان
3. حسينيان ، روحالله ، چهارده سال رقابت ايدئولوژيك شيعه در ايران (1356-1343) ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، تهران ، 1383 ، ص 45
4. فردوست ، حسين ، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ، خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست ، ج 1 ، اطلاعات ، تهران ، 1370 ، ص 206
5. همان
6. غفاري ، پروين ، پيشين ، ص 13-16
7. همان صص 22 و 21 و 20 و 17
8. همان ، ص 23
9. همان صص 24-23
10. همان ، ص 26
11. در تهران آن روزگار شايع بود كه پس از طلاق فوزيه براي شبهاي تنهايي شاه دختران زيبا را شكار كرده و به دربار ميبردند ( ر. ك : حسينيان ، روحالله ، پيشين ص 45 ) ، غفاري ، پروين ، صص 33و 30 و 29 و 27
12. غفاري ، پروين ، ص 35-34
13. همان ، ص 34
14. همان ، ص 35
15. همان ، صص 39و 38و 36
16. همان ، ص 42-41
17. همان ص 43و42
18. همان ، ص 45-44
19. فرح ديبا در كتاب اسرار زندگي شاه و فرح در خصوص پروين غفاري و ارتباط وي با شاه ميگويد : " دختران جوان و نوجوان حتي گاهي با توصيه خانوادهشان سراغ محمدرضا آمدند ... تا او را مفتون خود سازند ... معروفترين اين دختران " پروين غفاري "يك زن زيبا موطلايي بود كه دختر يكي از كارمندان ارشد مجلس شوراي ملي بود و از نوجواني معشوقهي محمدرضا بود . اما عليرغم آنكه محمدرضا هم به او علاقه داشت ، والاحضرت اشرف و ملكه مادر او را از كاخ سلطنتي بيرون راندند و من حتي شنيدم از محمدرضا حامله هم شده بود كه دكتر يحيي عدل بچه او را سقط كرد .
فرح ديبا در ادامه ميگويد : من چون داستان روابط اين زن زيبا با محمدرضا را مشروحا از زبان چند تن از نزديكان شنيده بودم خيلي كنجكاو شدم تا او را ببينم ، اين زن زيبا در حقيقت قرباني زيبايي خودش شد با سادهانديشي فكر ميكرد ملكه آينده ايران خواهد شد و نميدانست كه ملكه شدن علاوه بر زيبايي و وجاهت به علم و دانش و تحصيلات عاليه و تبحر در سياست هم نياز دارد . ( ر. ك : آتاباي ، ابوالفضل ، اسرار زندگي شاه و فرح ، انتشارات راه ظفر ، تهران ، 1382 ، ص 228 ) غفاري ، پروين ، پيشين ، ص 46.
20. غفاري ، پروين ، پيشين صص 47-46
21. همان ، صص 52و 51 و 50 و 47
22. همان ، صص 58و 57و 55و 54
23. پس از طلاق فوزيه شاه مجددا به زندگي پر عيش و نوش شبها در كلوبهاي دانس ... ادامه داد شايعات زيادي درباره اسم خانمهايي بود كه در اين رفت و آمدها با اعليحضرت ديده ميشدند . " شاه در اين دوران " حتي آپارتمانهايي در تهران دست و پا كرد تا بتواند با زنان جوان خلوت كند كه معروفترين معشوقه شاه در اين دوره پروين غفاري بود ( حسينيان ، روحالله ، پيشين ، ص 45)
24. غفاري ، پروين ، پيشين ، ص 67
25. همان صص 67و68و70و74
26. همان صص 82و 79و 77
27. فرح ديبا عامل اصلي اخراج پروين غفاري از دربار را اشرف پهلوي و ملكه مادر ميداند ( ر. ك : آتاباي ، ابوالفضل ، پيشين ، ص 228) . غفاري ،پروين ، پيشين ، صص 89و86و85و83-82
28. غفاري ، پيشين ، ص 89
29. فرح ديبا درباره زندگي پروين غفاري پس از جدايي از شاه ميگويد : " اين زن زيبا و موطلايي بعد از جدايي از محمدرضا ستاره فيلمهاي سينمايي شد . و چون مردم ايران ميدانستند سالها معشوقه پادشاه آنها بوده است ، براي ديدنش به سينماها هجوم ميآوردند و همين استقبال از وي سبب شد به زودي به ستاره سينماي ايران مبدل شود . ( آتاباي ، ابوالفضل ، پيشين ، ص 228)
ثريا اسفندياري نيز در كتاب "زيباي تنها" به ارتباط شاه و پروين غفاري اشاره دارد كه پس از ازدواج ثريا با شاه ، پروين ديگر شاه را نديد . ثريا برخي از مطالب پروين غفاري را در كتاب "تا سياهي ..." را اغراقآميز و غير واقعي ميداند .
ثريا ادعا پروين را در خصوص اينكه شاه براي ديدن او از ديوار خانهاش بالا رفته و به داخل حيات پريده و نيز اين مطلب را كه اشرف پهلوي دوبار قصد كشتن او را داشته بعيد و اغراقآميز ميداند . ( ر. ك : طلوعي ، محمود ، زيباي تنها ، علم ، تهران ، 1384 ، صص 23-22 )