توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 397650
از روزنامه‌ی خاطراتِ فرهادمیرزا معترض‌الدوله/۴
از خودت هم کپی بگیر
فرهاد طاهری*، 10 مهر 1395
تاریخ انتشار : شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۰۴
چند ماه پیش دوست بسیار عزیزی که خیلی به او ارادت دارم (و چندی است در رتق‌وفتق مجله‌ای علمی و پژوهشی در یکی از موسسات بسیار اسم و رسم‌دار متولی فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی صمیمانه می‌کوشد) از من خواست مقاله ای برای انتشار در مجله‌شان بفرستم. من هیچ وقت تمایل نداشته‌ام که در مجلات علمی و پژوهشی مطلبی از من منتشر شود اما آن قدر برای این دوستم احترام قائلم که نتوانستم حرفش را زمین بیندازم. دلیل این احترام را هم مایلم بنویسم. این دوست، خانم بسیار خوشرو، مهربان، مودب و فرهیخته‌ای است که باب آشنایی‌ام با او در کلاس‌های ویرایش گشوده شد. اوصافی که او به یکباره در خود جمع کرده دلیل متقنی است بر رد قاعده مشهور منطقی النقیضان لایجتمعان و لایرتفعان. دانشجویی بود که سال‌ها پیش، چندی به ناچار تلخی معلمی چون من را همواره با لبخندهایش پاسخ می‌داد و بعدها هم تا الان همیشه پاس خاطر حرمت معلمی‌ام را به نیکی داشته است. درست خلاف قریب به اکثر کسانی که سابقه سوء و لکه ننگ دانشجو بودن در کلاس‌های ویراستاری ومقاله‌نویسی‌ام را داشته‌اند و به محض اینکه خیالشان بابت نمره راحت شده است گویی هیچ‌گاه در عمرشان مرا، ولو برای لحظه‌ای ندیده‌اند تا نکند یک وقت همین آشنایی با من اسباب دردسر یا خدای‌نکرده بدنامی‌شان شود. بسیاری از این دانشجویانم را بارها در مراکز تحقیقاتی و پژوهشی دیده‌ام و حتی گاه پیش آمده است با هم، و دونفری، سوار آسانسور شده‌ایم اما حتی نیم‌نگاهی هم به من نکرده‌اند تا مبادا بخواهند جواب سلام مرا بدهند، چه رسد به اینکه احتمالا ناپرهیزی کنند و سلامی به من دهند. البته این اوصافی که برشمردم مختص جماعت فاضل نسوانی بود که از بخت بد و سیه‌روزی، زمانی محکوم به نشستن در کلاس‌های من بوده‌اند.

وقتی مقاله‌ام را برای این دوست عزیز فرستادم یادم آمد که از نوشته خودم کپی نگرفته‌ام و از او خواهش کردم کپی مقاله‌ام را برای من ارسال کند و او هم در نهایت بزرگواری این لطف را در حقم کرد. امروز از قضا به آن مقاله نیاز پیدا کردم و وقتی یادم آمد که از آن مقاله در اسناد خودم رونوشتی دارم بسیار خوشحال شدم و یاد خاطره‌ای افتادم.

در دورانی که در انتشارات علمی و فرهنگی ویراستار و دستیار زنده‌یاد دکتر پرویز اتابکی در مجموعه میراث ایران و اسلام بودم (۱۳۷۴-۱۳۸۱) از کارمندان و مدیران پیشکسوت انتشارات علمی و فرهنگی در سال‌های دور (یا همان فرانکلین)، شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی استخوان‌دار و مترجمان قابل و دانشمندان صاحب‌نام بسیاری به اتاق ما می‌آمدند و می‌رفتند. یکی از این آمدگان و رفتگان ِدائم که معمولا در طی ماه یکی‌‌دوباری به اتاق ما سرمی‌زد مرحوم ناصر فخار بود. ناصر فخار شوهرخواهر نادر نادرپور، (شوهر فروزنده) شاعر نامدار معاصر بود. همین نزدیکی خانوادگی‌اش با شاعری چون نادرپور و سابقه چندین سال اشتغال در انتشارات فرانکلین (انتشاراتی که در روزگاری، آن چنان رونقی داشت که بزرگترین مترجمان و نویسندگان معاصر ایران عضو مجموعه آن بودند) دست به دست هم داده بود تا فخار از احوال خصوصی شخصیت‌های فرهنگی معاصر و وقایع فرهنگی و سیاسی، خاطرات ناب ودست‌اولی داشته باشد که همواره شنیدنش برای من جذاب بود. بار اول از زبان فخار بود که شنیدم مرحوم جلال آل‌احمد بر اثر سنگ‌کوب درگذشت. او تعریف می‌کرد که از جمله کسانی بوده که به اسالم رفته و ترتیب حمل پیکر آل‌احمد را به تهران داده و از نزدیک شاهد وضع اتاقی بوده که آل‌احمد در آنجا درگذشته است. من البته هیچ وقت در پی اثبات صحت و سقم این قضیه برنیامدم و با آنکه می‌دانستم فخار از نزدیکان آل‌احمد و همسرش خانم دکتر دانشور بوده است نخواستم دراین خصوص کندوکاو بیشتری کنم. فخار همیشه می‌گفت آل‌احمد با من صمیمی بود، اما من هم هیچ وقت رویم نشد از او بپرسم آخر این چه صمیمیتی بوده که آل‌احمد از شما در کتابش با تعبیر «فخار خر» یاد کرده است. ناصر فخار همچنین خاطرات شیرینی از مدیران سابق و اسبق انتشارات علمی و فرهنگی (یعنی فرانکلین روزگار دور، نومرز بعدی و سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی در سال‌های بعد از انقلاب) و بعضی همکارانش مانند زنده‌یاد مهدی اخوان ثالث، حسین منزوی، استاد احمد آرام، حسین الهی قمشه‌ای، ابراهیم مکلا و ... داشت. روزی در حضور همین آقای فخار در اتاقم بابت تضییع حقی که از من شده بود خیلی عصبانی بودم. با خنده و با صدای تودماغی که داشت گفت آقای طاهری عزیز یادت باشد بعد از این هرکجا رفتی در روزهای آغازین حضورت، سعی کن حداقل یک بار در جایی که در رویت چشم همگان باشی قضای سراپای حاجت را به جا آوری و مطمئن باش دیگران حساب دستشان می‌آید. روزی هم فخار در اتاقم شاهد مشاجره تلفنی من با مدیر اداری موسسه‌ای بود که مدارک ارسالی‌ام را گم کرده بود. من در نهایت عصبانیت، هرچه اوصاف در حق نالایقان روزگار به‌کار می‌رود حواله مخاطب گفت‌وگوی تلفنی خود کردم. بعد از آن که گوشی را گذاشتم آقای فخار با خنده گفت: جناب طاهری بعد از این یادت باشد اگر سروکارت به اداره‌ای افتاد یا در جایی مشغول شدی از خودت هم کپی بگیری و در منزل داشته باشی. چون هیچ بعید نیست منکر وجود خودت هم بشوند. یادش بخیر حرف‌های به یادماندنی بسیار می‌گفت.

* دانشنامه‌نگار و پژوهشگر تاریخ معاصر
۱۳۹۶/۰۴/۰۷ ۱۷:۰۴
 
۱۳۹۶/۰۳/۱۱ ۱۳:۳۴
 
۱۳۹۶/۰۳/۰۳ ۲۲:۰۰
 
۱۳۹۶/۰۲/۳۰ ۱۲:۳۷
 
۱۳۹۶/۰۲/۲۰ ۱۷:۳۴
 
۱۳۹۶/۰۲/۱۶ ۱۶:۳۳
 
۱۳۹۶/۰۱/۱۶ ۱۳:۵۸
 
۱۳۹۵/۱۲/۲۸ ۱۵:۳۸
 
۱۳۹۵/۱۲/۱۸ ۰۷:۵۸
 
۱۳۹۵/۱۲/۱۴ ۱۷:۱۰
 
 
کلمات کلیدی : فرهاد طاهری
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
از خودت هم کپی بگیر